جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
نگاه سعدی به افسردگی از درون
در زمانهای که ما زندگی میکنیم، خیلی از پدیدههای زندگی تغییر کرده است، انسانی که تا قبل از مدرنیسم، اصلیترین مشکلش غلبه بر طبیعت بود، امروز گرفتار مسائل و مشکلاتی است که با دست ساختههای خودش پیدا کرده.انسان روزی درگیر پیدا کردن سرپناه بود و امروز مشکلات زندگی شهری و آپارتماننشینی گریبانش را گرفته. روزی از خداوند مرکب را هوار میخواست و امروز مشکلات ناشی از آلودگی هوای ناشی از تردد ماشینهای سر به میلیونزده در شهرها گریبانگیرش است. و از این نمونهها بسیار است.
خلاصه عرض کنم که مشکلات زندگی از نظر شکلی خیلی تغییر کردهاند، اما به نظر ماهیت آنها تغییر چندانی نیافته؛ مشکلات بوده، الان هم هست.
از جمله این تغییرات بیماریهایی هستند که آدمیزاد به آنها مبتلا میشود. زمانی آبله و تیفوس و حصبه بود، که امروزه به همت دانشمندان اسم آنها را هم دیگر نمیشنویم. بیماریهایی که اسمشان هم ترسناک بود. ولی امروز بیماریهای دیگری هست که اسمشان ترسناک شده. برخی از آنها در آینده نزدیک به مدد پیشرفتهایی که دانشمندان خواهند کرد، انشاءالله برای همیشه به تاریخ علم پزشکی میپیوندند.
اما غیر از بیماریهای جسمی، بشر دچار بیماریهای دیگری نیز هست که خیلی از اینها را جدید میدانند و میدانیم.
در گذشتههای نه چندان دور به کسی که دچار اختلالات رفتاری میشد میگفتند «دیوانه»؛ یعنی «دیو» در جسم او رفته، و معتقد بودند این افراد را باید دور از دیگران نگهداری کرد. و امروز که به برخورد گذشتگان با این بیماران نگاه میکنیم، این رفتارها برایمان بسیار ناخوشایند است.
یا به اینگونه اختلالات رفتاری، حتی عشق و عاشقیهای تند و تیز، میگفتند «جنون»؛ یعنی «جنزده» و آن وقت دست به دامان مشتی شیاد میشدند که این بیماران را از شر جن و دیوی که به جلدشان رفته خلاص کنند.
بگذریم که امروز هم متاسفانه گروهی از افراد به ظاهر تحصیلکرده و روشن فکر جامعه، دنبال حل مشکلاتشان به وسیله رمالها و آئینهبینها هستند.
اما تفاوت در این است که در گذشتهها برای درمان اسهال هم به این رمالها آویزان میشدند و منتظر بودند که برایشان معجزه کنند، اما امروز بیشتر برای یافتن شوهر مناسب مراجعه میکنند!
در اوائل دوره رضا شاه؛ با ورود علم طب به کشور به تدریج از اطبایی نام میشنویم که به آنها «طبیب امراض روحی» میگفتند.
سالها طول کشید تا علم پزشکی نوین جای خود را در ذهن افراد جامعه باز کند و به مردم ثابت شود در کنار طب سنتی که بسیار هم مفید و محترم است، طب نوین و علم پزشکی نیز قابل اعتماد است.
اما هنوز که بنده در حال نوشتن این سطور هستم، از بیماریهای روانی و رفتاری و مراجعه به مشاور رواندرمانگر و روانپزشک، انگزدایی نشده است.
هنوز اگر بخواهیم به کسی پیشنهاد کنیم که برای رفع مشکلی به روانپزشک مراجعه کند، ممکن است که این جواب مشهور را بشنویم که: «مگر من دیوانهام...؟» هنوز تا حدی همان انگ «دیوزدگی» و «جنزدگی» به ضمیر ناخودآگاه ما حاکم است.
چند سال پیش استاد گرانمایه، جناب آقای بهاءالدین خرمشاهی مقالهای با عنوان «افسردگی ـ نگاهی از درون» منتشر کردند و باید بگویم با نهایت شجاعت اعلام کردند که افسرده بودند و از درمانهای این بیماری نوشتند و رفع آن. و سعی کردند که این تابو را بشکنند.
این عمل گروه زیادی از دوستداران ایشان را در رابطه با سلامتشان نگران کرد ولی به تدریج اثر خود را بخشید و گام مهمی در راستای انگزدایی از بیماری و کسالت روحی برداشت.
حال بعد از مقدمه بالا علاقه دارم به نکتهای در گلستان حضرت سعدی اشاره کنم. و از آن نتیجه بگیرم که:
«سعدی در دوره پیش از نوشتن گلستان، افسردگی داشته است.»
از سعدی بسیاری موارد میتوان آموخت، از جمله چگونگی برونرفت و غلبه سعدی بر افسردگی. بلایی که آنان را که گرفتار کرده، از آن به سیاهچالهای غریب و هولناک تعبیر میکنند.
سعدی در دیباچه گلستان میگوید:
هر دم از عمر میرود نفسی
چو نگه میکنم نماند بسی
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روز دریابی
[...]
هر که آمد عمارتی نو ساخت
رفت و منزل به دیگری پرداخت
[...]
برگ عیشی به گور خویش فرست
کس نیارد ز پس ز پیش فرست
عمر برف است و آفتاب تموز
اندکی ماند و خواجه غره هنوز
بعد از این بیتها که توجه میدهد به غنیمت شمردن عمر و در عین حال فضای یأسآلودی بر آنها حاکم است و نشان از وضع روحی به هم ریخته شاعر دارد، میگوید:
«بعد از تأمل این معنی، مصلحت چنان دیدم که در نشیمن عزلت نشینم، و دامن صحبت فراهم چینم، و دفتر از گفتهای پریشان بشویم، و من بعد پریشان نگویم.»
دو خط بالا، اشارات روشنی به علائم افسردگی بروز کرده در میان سالی سعدی دارد. گوشهگیری، کمحرفی، پاره کردن نوشتهها و بیمیلی به نوشتن و احساس این که گفتهها و نوشتههایش پریشان و بیمعنی است.
سعدی در دیباچه گلستان ادامه میدهد که این حالات و افسردگی ادامه داشته: «تا یکی از دوستان که در کجاوه انیس من بود، و در حجره جلیس، به رسم قدیم از در درآمد. چندان که نشاط ملاعبت کرد، و بساط مداعبت گسترد، جوابش نگفتم، و سر از زانوی تعبد برنگرفتم.
رنجیده نگه کرد و گفت:
کنونت که امکان گفتار هست
بگو ای برادر به لطف و خوشی
که فردا چو پیک اجل در رسید
به حکم ضرورت زبان در کشی
کسی از متعلقان منش، بر حسب واقعه مطلع گردانید، که فلان عزم کرده است، و نیت جزم که بقیت عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند.»
سعدی به روشنی اشاره میکند که این دوست را به خوبی و مثل گذشته نپذیرفته و با او رفتار گرمی نداشته است. که اینها نیز همه خبر از احوال ناخوش او و افسردگیاش دارد.
آن دوست سعی میکند سعدی را از این حالت بیرون بیاورد. و اضافه میکند که یکی از اطرافیان سعدی آن دوست را از «واقعه»، یعنی گرفتاری سعدی به افسردگی، آگاه میکند. البته با عباراتی در شأن سعدی، که پیداست همان موقع و قبل از نگارش گلستان، جایگاه و پایگاهی داشته که آن دوست میگوید، قدم از قدم بر نمیدارم تا سعدی به حال گذشته بازگردد و میگوید:
«خلاف راه صواب است و نقض رأی اولوالالباب، ذوالفقار علی در نیام و زبان سعدی در کام»
این نشان میدهد که آدمی گرفتار افسردگی شده که دوستش پایگاه علمی و فصاحت زبانی او را به ذوالفقار حضرت امیرالمؤمنین تشبیه کرده است. پس نه تنها افسردگی در روزگار سعدی وجود داشته، بلکه حتی کسانی را درگیر و مبتلا میساخته که چنین جایگاه رفیعی داشتهاند.
همانگونه که از رفتار این دوست سعدی پیداست، نسخه و علاج افسردگی ار روزگار سعدی تا روزگار ما در ادامه این جریان آمده. سعدی میگوید:
«فیالجمله زبان از مکالمه او در کشیدن قوت نداشتم، و روی از محاوره او گردانیدن مروت ندانستم که یار موافق بود و ارادت صادق.»
سعدی در ادامه اشاره مِیکند که آن دوست او را تفرج کنان بیرون میبرد و اشاره میکند که فصل بهار هم بوده و هوا دلپذیری خاصی داشته. شب در باغ یکی از دوستان میمانند که سعدی آن باغ را دلانگیز و زیبا توصیف کرده و صبح که تصمیم میگیرند از آن باغ بازگردند، آن دوست گلهایی چیده بوده که با خود بیاورد.
سعدی به او میگوید که گل یا گلی که چیده شود، دوامی نخواهد داشت و به آنها دل نبندد. آن دوست میگوید که چاره چیست؟ و سعدی جواب میدهد که برای نزهت حاضران، کتاب گلستان را تصنیف میکنم که گردش زمان بهارش را پاییز نمیکند.
در اینجا پیداست که افسردگی سعدی برطرف شده و او با رهایی از این مهلکه، نه تنها بزرگترین اثر زندگانی خودش را خلق کرده بلکه یکی از بزرگترین منابع حکمت عملی را به جامعه بشری عرضه داشته است. این نکته برای آن دسته از افرادی که هماکنون در مهلکه افسردگی گرفتار باشند و یا این که خدای نکرده در آینده در این دام گرفتار شوند، میتواند بسیار اهمیت داشته باشد. سعدی اثری به بزرگی گلستان را پس از عبور و غلبه بر افسردگی خلق کرد.
حضرت سعدی در دیباچه گلستان علاوه بر نگاهی که به افسردگی از درون دارد، راه برونرفت از این مشکل را هم نشان میدهد. سعدی دوست و دوستی را عاملی معرفی میکند که میتواند انسانها را از کنج عزلتی که نشستهاند بیرون بیاورد و لب فرو بسته را به گفتن باز کند. دوست انسانی نیست که تنها به ما علاقهمند است، بلکه آدمی است که ما با او دوستی کردهایم و به او علاقهمندیم.
انسان در زندگی دوست را پیدا میکند ولی دوستی را میسازد.
امیررضا پوررضایی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست