سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

حجتی که در گیرودار یک جدایی فنا شد


حجتی که در گیرودار یک جدایی فنا شد

نگاهی به مظلومیت بی اندازه حجت در جدایی نادر از سیمین

در این مقاله می خواهم چند سکانس از فیلم "جدایی نادر از سیمین" را که حجت (با بازی درخشان شهاب حسینی) نقش کلیدی در اتفاقات پیش آمده در فیلم داشت را بررسی کنم و به چند دلیل بر مظلومیت بی چون و چرای او در طول نماهای فیلم اشاره کنم.

▪ دلیل اول: حجتی که در تمام روابط عادی اجتماعی خود محترمانه برخورد می کند و این در سکانس اول حضورش در بانک و آشناییش با نادر کاملا نمود دارد و حتی به نگهداری از پدر مریض احوال نادر که خود را مدام خراب می کند رضایت قلبی می دهد و می گوید او هم جای پدر ما. جالبتر آن که در همان صحنه به نادر برای استخدام و پر کردن فرم کارش انگار طبق عادت معمولش می گوید کارت ملی هم بیارم؟! گو اینکه در هر اداره و سازمانی که می رفته در کنار شناسنامه و سایر مدارک کارت ملی را هم می برد یا اینکه از او به اجبار می خواستند حال بماند که کارهایش به سر انجام می رسید یا نه....

▪ دلیل دوم: در سکانسی که او در بیمارستان متوجه می شود که به علت هل دادن نادر زنش صدمه دیده و بچه اش افتاده او را از آن حالت محترم و منعطف و آرام ابتدایی خارج شده می بینیم و جالبتر آنکه خودمان با طلبکاری می گوییم چه قدر تند خو و گستاخ است. لازم نیست که بگویم زنش را کتک زده اند و از خانه به بیرون پرتش کرده اند. حال کسی نیست بگوید کتک زدن یک مرد درد دارد؟ یا کتک زدن یک زن بی دفاع و مظلوم که نادر به راحتی آب خوردن انجامش داد؟ حجت در خوشبینانه ترین حالت تنها جواب حرکت نادر را داد و مسلما حتی به زشتی حرکت نادر هم نمی رسید. (تازه اگر حجت می فهمید نادر پول گمشده را در کیف دختر کوچولو و معصومش سمیه جستجو می کند چه عکس العملی نشان می داد؟؟) حجت دارد از ناموس و زنش دفاع می کند و هرکسی در این شرایط ملتهب همین کار را می کند. یک حرکت تدافعی، نه تهاجمی. این از مظلومیت اوست که ما حرکاتش را تهاجمی می بینیم و البته حتی زن او هم موضوع رفتن و کار کردن در خانه دیگری را از او(حالا به هر دلیل) پنهان می کند. این یکی هم از دیگر سندهای مظلومیت او...

▪ دلیل سوم: اوج مظلومیتش را در سکانس راه پله خانه نادر دیدم که همگی مشغول چانه زنی بر سر چگونگی افتادن راضیه از پله ها بودند. حسابی دردم گرفت وقتی آن سکانس را دیدم در حالی که شاید کمتر بهش توجه کرده اند. لحظه ای که نادر به خانمی از همسایه که صحنه را نصفه و نیمه دیده با پیچاندن تمام موضوع می گوید اصلا مگه نمی گید پله ها رو شستن شاید خیس بوده ایشون لیز خوردن، افتادن زمین. و حجت با داد و تند و (البته به حق) در جوابش می گوید توی بی شرف هلش دادی که لیز خورده. ما تنها فحش حجت را می شنویم در حالی که او از خونسردی نادر رنج می برد که در آن صحنه با اعتماد به نفس اصلا هل دادن را تکذیب می کند و افتادن را تمام و کمال به خاطر خیس بودن راه پله ها می اندازد. به قولی شاید نادر از آن گفته همسایه شان به عنوان شاهد به طور تمام و کمال سو»استفاده کرد و آن بحث را پیش کشید. اینجا به آن معنیست که نادر کشیده اش را پنهان بر صورت حجت می کوبد و بی صدا به صورتی که آخ هیچکس در نیاد ولی حجت متوجه شد و تاب اینهمه دورویی را نیاورد و ما حالا تنها گستاخی حجت را می بینیم که مامورین می گویند آقا فحش نده ببرینش پایین در حالی که بی ادبی پنهان نادر در لباس مشروعیت بیشترین معنای فحش و بی ادبی را از نگاه حجت داشت. و به حق هم همینگونه بود و البته اینجا هم با مظلومیت از صحنه بیرون رانده شد....

▪ دلیل چهارم: حجتی که ما ابتدا در بانک آرامش می بینیم و از آن دست از شخصیت هایی است که دنبال یک نیمچه احترامی برای خود می گردد و دوست دارد در این اجتماع بی معرفت ظاهر بین کسی او را هم به حساب بیاورد. اما از بس مشکلات زندگی و بدبیاری ها به سراغش میآیند تاب نمیآورد و برای دفاع از خویش و جایگاه اجتماعی اش عکس العمل شدید نشان می دهد. او همواره به سو»ظن طبقه بالاتر نسبت به جایگاهش رنج می برد. اینجاست که دل آدم به حالش می سوزد که چرا یک روز هم نمی تواند آرامش داشته باشد و احترام اجتماعی داشته باشد.

▪ دلیل پنجم: حجت حتی خودش هم به ناتوانی در روابط عمومیش با طبقه بالاتر از خویش واقف است و خطاب به قاضی می گوید: من فقط مثل این آقا نمی تونم حرف بزنم. او همواره از اینهمه خونسردی و هوش نادر و جایگاه اجتماعی او بهت زده است و می داند که حرف ولو حقش را نمی تواند منطقی و محکمه پسند به قاضی ارائه دهد و اینجاست که به قاضی با لحن مختص خود می گوید منو از حبس می ترسونی برو از خدا بترس و در صحنه دیگری که از نادر سوالی می پرسد که تو اگر ریگی تو کفشت نیست برای چی بدو بدو پاشدی اومدی بیمارستان و نادر با لحن خاص محترمانه اش می گوید من از روی انسانیت این کار رو کردم و حجت کاملا به حق و تدافعی می گوید وقتی داشتی کتکش می زدی انسانیتت کجا بود؟ و البته نه نادر جوابی دارد و نه قاضی پی حرف درست و منطقی حجت را می گیرد....

▪ دلیل ششم: در سکانس مدرسه که این بار شاید کم توجیه ترین حرکت و رفتار حجت بود اما باز هم به حق حرف می زند و از خانم قهرایی درباره اینکه چرا به نقاشی یک کودک گیر داده که آیا باباش مامانشو زده؟ خانم قهرایی هم مثل دیگر شخصیت های داستان از سوال منطقی حجت هوشیارانه فرار می کند و تنها می گوید من اینجوری نگفتم و حال کسی نیست بگوید مگر فرقی هم می کند جور دیگری هم گفته باشد؟ و هیچ دلیل دیگری هم نمی آورد و اینجاست که حجت با مظلومیت می گوید بابا به خدا به همین قرآن ماهم آدمیم مثل شماها... و در سر آخر هنگام ترک مدرسه به او می گویند دیوونست ... درحالی که سوال منطقی اش بی جواب مانده بود....

▪ دلیل هفتم: در تمام طول داستان شخصیتهایی که فکر می کنند حجت عصبی است و برای پول میآید و می رود و سیمین هم حتی این جمله را به طور غیر مستقیم به او گفت. اما در انتهای داستان و در سکانس آشپز خانه ما می بینیم که ته دلش از آن پول بدش نمیآید و همینطور که ما می دانیم آنکسی که معاش ندارد ایمانش هم سست می شود و به همسرش می گوید قسم بخور گناهش گردن من در حالی که راضیه به هر حال زمانی که دنبال پدر نادر رفته بوده این تصادف برای او اتفاق می افتد و حالا حجت طلب کارهایی را می بیند که تا اتاق حال خانه اش آمده اند. در هرحال که حجت مظلوم ترین شخصیت این قصه بوده است و زورش دراین اجتماع به مدرن گراییده شده بی معرفت ظاهربین به هیچکس نمی رسیده و سر آخر تنها زورش به خودش می رسد و با صدایی فرو خورده در گلو در آشپزخانه خودزنی می کند.

نویسنده : محسن منوچهری

پی نوشت: تمام شخصیت های فیلم مشکلات و معضلات خود را داشتند و مطمئنا نادر هم از دید خود و در میان آن مشکلات انبوهش حق داشته آن کارها را انجام بدهد ولی خواستم برای لحظاتی هم که شده دنیا را از دید حجت و حجتها ببینیم که حقیقتا مظلومترین قشرهای جامعه اند.



همچنین مشاهده کنید