چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

حباب های رنگی


حباب های رنگی

نگاه ”شهرام کرمی” به نمایش ”شبی که راشل از خانه رفت” به کارگردانی ”پریسا مقتدی”

کریگ لوکاس نمایشنامه‌نویس - بازیگر – فیلمنامه نویس و کارگردان آمریکایی یکی از چهره‌های مطرح تئاتر معاصر است. با آنکه لوکاس در زمینه‌های مختلف هنری فعالیت دارد؛ اما بیشترین اعتبار او به جهت نوشته‌های مختلف و به خصوص نمایشنامه‌هایش است.

. این نویسنده که در سال ۱۹۵۱ در آتلانتا به دنیا آمده نمایشنامه‌های مختلفی را به چاپ رسانده است. مهمترین آثار لوکاس نمایشنامه‌های بی پروا (۱۹۸۳ ) پنجره آبی ( ۱۹۸۴ ) پرلود ( ۱۹۹۰ ) قلب خدا (۱۹۹۷) بی ملاحظه (۲۰۰۴) نور در پیازا (۲۰۰۵) و... است که برخی از این آثار به فیلم تبدیل شده و لوکاس به عنوان بازیگر در چند نمایشنامه خود بازی کرده است. آثار لوکاس که بیشتر بر محور زندگی معاصر می‌گذرد، روابط و معضلات زندگی بشر را با نگاهی هجوآمیز تفسیر می‌کند. آثار لوکاس در ابتدا کمدی‌های رمانتیک بود که بعدها شروع به نوشتن آثاری با موضوعات دنیای معاصر چون بیماری ایدز و اعتیاد و روابط خانواده کرد. برخی آثار او با نگاهی هجوآمیز و تلخ به کمدی سیاه نزدیک است. لوکاس چند اقتباس از نمایشنامه‌‌های معتبر هم دارد که از مهمترین آنها می‌توان به سه خواهر با نگاهی به نمایشنامه چخوف اشاره کرد.

نمایشنامه "شبی که راشل از خانه رفت" با نام "بی پروا" جزء آثار اولیه لوکاس است که در سال ۱۹۸۳ نوشته شده و در سال ۱۹۸۸ منتشر شده است. از این نمایشنامه فیلمی براساس همین اثر تولید شده که لوکاس خود نگارش فیلمنامه آن را بر عهده داشته است. "بی پروا" با ترجمه لیلا سیاره با تغییراتی در حذف برخی شخصیت‌ها و یا اسامی آنها توسط حمیدرضا نعیمی به عنوان دراماتورژ بازنویسی شده است. داستان نمایش درباره زنی به نام راشل است که در شب کرسیمس متوجه می‌شود همسرش برای قتل او یک آدمکش استخدام کرده و او با اصرار شوهرش که از کار خود پشیمان شده از طریق پنجره فرار می‌کند. در شب برفی او با مردی به نام لوید برخورد می‌کند و همین اتفاق باعث می‌شود او به زندگی لوید وارد شود. ورود راشل به این زندگی جدید، نوعی تجربه متفاوت برای او ایجاد می‌کند و با شخصیت‌های جدیدی مواجه می‌شود.

نمایشنامه یک داستان ساده دارد که همه عوامل براساس اتفاق‌های معمولی شکل می‌گیرند. زنجیره‌ای از وقایع روزمره که منجر به شکل‌گیری اتفاقات بزرگ می‌شود. راشل یکباره با گفته شوهرش تام مواجه می‌شود که می‌گوید باید از خانه فرار کند. و حتی وقتی تام بعد از مدت‌ها "لرد راشل" تا او را به خانه برگرداند ناگهان به دلیل خوردن محتوای بطری که جلوی در قرار گرفته، می‌میرد. در پایان نمایش مردی به نام چریل در شب کریسمس ظاهر می‌شود و با راشل درباره مادرش حرف می‌زند. او به راشل می‌گوید که خیلی شبیه مادرش است. در نمایشنامه مجموعه وقایع و حوادث متکی بر اتفاق است. یک سلسله اتفاقات غیرقابل پیش‌بینی که موقعیت‌های هجوآمیزی را خلق می‌کند. نمایشنامه بر محور شخصیت استوار است. تقابل راشل با شخصیت‌های دیگر منجر به خلق موقعیت‌هایی می‌شود که به نظر مضحک و هجوآمیز است.

نمایشنامه را می‌توان اثری روانکاوانه تلقی کند. گفتگوهای اشخاص بیشتر برای معرفی علت رفتار و واکنش‌های خود و دیگران است. آدم‌ها درباره هم حرف می‌زنند تا یکدیگر را بررسی کنند. جایی دکتر خطاب به راشل می‌گوید : " ما درباره جیغ لحظه تولد با هم صحبت کردیم. این یک شوک بزرگ است. " راشل از علاقه‌اش به داشتن یک سگ حرف می‌زند و یا کفش‌هایی که با لذت می‌پوشد. او زنی رانده از خانه است که مجبور شده فرزند و شوهرش را ترک کند و حالا به دنبال کفش‌های نو می‌گردد. حتی حضور راشل در برنامه تلویزیونی نوعی تظاهر برای معرفی خود به عنوان یک انسان موفق است که در زندگی تجربه متضاد آنچه می‌گوید را داشته است. این مفاهیم از نکته‌های اصلی نمایشنامه است که تنهایی طولانی زن در میان خانواده و جامعه را نشان می‌دهد. "حمیدرضا نعیمی" در دراماتورژ نمایشنامه سعی داشته بدون اینکه مضمون اثر را تغییر دهد دیالوگ‌ها و موقعیت‌های نمایشی را متنوع کند.

اجرای نمایش "شبی که راشل از خانه رفت" اولین اثر از "کرگ لوکاس" است که توسط "پریسا مقتدی" به عنوان کارگردان در ایران اجرا می‌شود. اجرای این نمایش از چند جنبه قابل بررسی است. بازیگران نمایش به خوبی انتخاب شده‌اند و در خلق شخصیت‌های نمایش حضوری موفق دارند. آشا محرابی در نقش راشل زنی پرشور و شاد و با انگیزه و رفتاری پر انرژی و کودکانه که در برابر سایر اشخاص نمایش با جسارت و اعتماد به نفس برخورد می‌کند. در نمایشنامه اصلی جایی که راشل حلقه ازدواج خود را پرت می‌کند می‌گوید: "من همیشه می‌خواستم در زندگی بی پروا باشم." این ویژگی یعنی بی‌پروایی در رفتار و واکنش‌های شخصیت راشل باعث تفاوت او با دیگران می‌شود. رفتار و شخصیت او تا پایان نمایش هیچ تغییری نمی‌کند. حتی در پایان اثر که راشل پس از گذر از تجربه‌های متفاوت و آشنایی با شخصیت‌های مختلف با چریل روبرو می‌شود باز هم همان کاراکتر ابتدای نمایش است. یعنی شخصیت او بدون اینکه تاثیری گرفته باشد، ساکن و بدون تغییر می‌ماند. در حقیقت بی‌پروایی در رفتار راشل حتی در تقابل او با کسی که او را مادر خود می‌داند باز هم وجود دارد. اینکه شخصیت راشل هیچ رشد و تغییری ندارد، نوعی هجو در ارتباط این شخصیت با دیگران است. تغییر و یا تاثیر شخصیت راشل در هیچ موقعیت و تقابل اشخاص نمایش برای ما قابل درک نیست.

این ویژگی شاید تحلیل و برداشت کارگردان در شکل‌دهی شخصیت راشل باشد که برای تاثیر شخصیت محوری نمایش بر دیگران دنبال می‌شود. اما سایر شخصیت‌های نمایش، این ویژگی را ندارند. تام با بازی حمیدرضا نعیمی یکباره تصمیم می‌گیرد از کشته شدن راشل جلوگیری کند و البته این سوال بزرگ در ذهن مخاطب می‌ماند. اینکه چرا تام یکباره تصمیم می‌گیرد مانع قتل همسرش شود برای ما معلوم نمی‌شود. تام پس از مدت‌ها دوباره سراغ راشل می‌رود تا او را به خانه برگرداند. دلایل رفتار تام در نمایشنامه بازنویسی شده واضح نیست. فقط این سوال در ذهن ایجاد می‌شود که شاید او عاشق راشل است و قدرت ایجاد یک رابطه عاطفی با همسر خود را ندارد. مشکل بزرگ خانواده‌های معاصر که به شکل تراژیکی در رابطه اشخاص نمایش و شخصیت‌های آن نمود دارد.

اما در مقابل راشل، شخصیت لوید با بازی "ایوب آقاخانی" که فردی آرام و صبور است در تضاد با رفتار این کاراکتر است. در یک صحنه که راشل مشغول پرحرفی است، ناگهان لوید عصیان می‌کند. او بر سر راشل فریاد می‌زند که "میشه فقط ساکت باشی...... این خواهش زیادی نیست!" این رفتار ناگهانی و غیرقابل پیش‌بینی لوید ابعاد شخصیت پیچیده او را عیان می‌کند. اینکه در پشت ظاهر آرام او مردی وجود دارد که دچار تغییر شده است. ولی در مقابل این رفتار هیچ واکنش متضادی از راشل دیده نمی‌شود. اینجا این برداشت ایجاد می‌شود که راشل در درک وقایع زندگی چون یک کودک معصوم و زود باور رفتار می‌کند و شخصیت او در سطح یک انسان فاقد درک و اندیشه باقی می‌ماند.

سایر شخصیت‌های نمایش چون "روی" که بهمن عباس‌پور آن را بازی می‌کند، با وجود اغراق زیاد در خلق یک کاراکتر مستبد و اداری که حتی حاضر نیست لبخند بزند، باز هم تحت تاثیر راشل قرار می‌گیرد. وقتی راشل درباره کشف رمز کامپیوتر توضیح می‌دهد او تظاهر می‌کند عصبانی نیست؛ اما تحت تاثیر او قرار گرفته است. مهمترین نکته در کار بازیگران نمایش، حضور موفق "بهرام سروری‌نژاد" است که چهار نقش متفاوت شخصیت دکتر را بازی می‌کند. جدا از تفاوت رفتار و بازی متفاوت سروری نژاد در هر یک از نقش‌ها که جای تقدیر دارد، تحلیل کارگردان در خلق این چهار شخصیت توسط یک بازیگر حائز اهمیت است. نمایشنامه راشل متکی بر تحلیل روابط روانکاوانه اشخاص است. خلق شخصیت دکتر روانشناس یک عامل موثر در تفسیر روابط اشخاص است. این ایده که چهار شخصیت توسط یک بازیگر بازی شود، نقش تفسیر کننده را در نمایش پررنگ کرده است.

نمایش‌های ترجمه شده یا به اصطلاح آثار غیر ایرانی معمولا باعث نوعی بازی کلیشه‌ای و تصنعی توسط بازیگران می‌شوند که با ژست‌های خاص و بیان اغراق شده سعی دارند کاراکترهای خارجی را شکل دهند. در نمایش "شبی که راشل از خانه رفت" این خاصیت وجود دارد که فضاسازی و بازی بازیگران باورپذیر است. با آنکه برخی شخصیت‌ها در حد تیپ باقی مانده‌اند ولی حضور موفق بازیگران یک نکته قوت در این نمایش است.

علاوه بر هدایت خوب بازیگران در کارگردانی نمایش چند موقعیت خوب بصری شکل می‌گیرد که صحنه پایانی نمایش و تنهایی راشل و چریل در زیر نوری که بر حباب‌های رنگی می‌تابد یکی از تصویرهای زیبای نمایش است.

کارگردان سعی داشته در شیوه اجرایی از عوامل بصری و طراحی نور بهره‌مند شود که همین عامل باعث می‌شود با اجرایی متنوع در استفاده از عناصر صحنه روبرو شویم. موسیقی کمک زیادی به فضاسازی می‌کند. ترانه‌ها و موسیقی نمایش فضایی فانتزی دارد که یادآور آثار کودک و نوجوان است که از شخصیت راشل و اندیشه کودکانه او ناشی می‌شود.

طراحی صحنه ایده خوب و البته متداول این روزهای تئاتر است که می‌خواهد از همه فضای صحنه به شکل تقطیع شده استفاده کند. اما رنگ تیره صفحات بزرگ باعث شده فضای چند مکان نمایش ناقص بماند. فضای خیابان و باجه تلفن و حتی اداره که شخصیت روی در آن کار می‌کند در سمت چپ صحنه به خوبی انتقال می‌یابد. اما در سمت راست صحنه، مکانی که خانه لوید است و یا فضایی که شخصیت دکتر را در آن می‌بینیم به ساده‌ترین شکل ممکن فضاهای نمایش ایجاد می‌شود. در جایی که بازیگران ناچار می‌شوند با ورود خود چهارپایه‌ای را حمل کنند که مثلا ایستگاه اتوبوس و یا فضای نشیمن مطب دکتر را ایجاد کنند شیوه کار، حالتی تصنعی به خود می‌گیرد. اوج کار طراحی صحنه نمایش در صحنه پایانی است که با قطع و وصل نور، ناگهان با تصویری رویایی از نور و حباب رنگی روبرو می‌شویم. برای لحظاتی مخاطب فراموش می‌کند که در سالن تئاتر نشسته است. این خاصیت بزرگ هنر نمایش است که می‌تواند منجر به تاثیر بر تماشاگر شود. اگر شخصیت‌های نمایش نمی‌توانند بر راشل تاثیر بگذارند ولی صحنه پایانی نمایش این اتفاق را برای مخاطب شکل می‌دهد.

نمایش "شبی که راشل از خانه رفت" تجربه موفقی برای کارگردان است که با خلق یک فضای غیرواقعی تماشاگر را درباره وقایع معمولی و اتفاقات ساده زندگی به فکر وادار می‌کند. حباب‌های رنگی در تصویر پایانی نمایش رویای یک زن به نام راشل است که می‌خواهد به صدای برف گوش دهد. او ناچار به فرار از خانه شده و درگریز از سـرنوشت خود رویاهای کودکانه را دنبال می‌کند. صدای پای گوزن شمالی و هیولای سفید برفی که رویای این زن تنها را می‌سازد. پایان یک آغاز که در ابتدا و انتهای نمایش به کریسمس و خاطرات برفی پیوند می‌خورد.

شهرام کرمی