دوشنبه, ۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 24 February, 2025
مجله ویستا

چرا بیعت نکرد


چرا بیعت نکرد

به چه دلیل و با کدامین توجیه منطقی, امام حسین علیه السلام به هیچ وجه حاضر نبود حتی از روی مصلحت, با یزید بیعت کند

به چه دلیل و با کدامین توجیه منطقی، امام حسین‌علیه‌السلام به هیچ وجه حاضر نبود حتی از روی مصلحت، با یزید بیعت کند؟

نخست باید دانست که هر تصمیم تاریخ‏ساز، در یک موقعیت حساس و در پی مجموعه‏ای از علل و حوادثی گرفته می‏شود که دو طرف، از قبل منتظر چنین فرصتی بوده‏اند.

زاویة انحراف از سنت نبوی و عدالت علوی، از گذشته، آغاز شده بود؛ اما با ظاهرفریبی، روند خود را ادامه می‏داد. اهل ‏بیت‌علیهم‌السلام و اصحاب پاک او همچون سلمان، ابوذر، عمار و... در هر فرصتی، به ابراز حق و آگاه کردن مردم می‏پرداختند؛ اما نقطه‏ای از تاریخ فرا ‏رسید که طرفین احساس کردند که باید حرف آخر را بزنند و کار را یک‌سره کنند. پس از مرگ معاویه و روی کار آمدن یزید، چنین موقعیتی ظاهر شد؛ یزید، منکر همه چیز شد و اعلام کرد: «بنی‏هاشم با حکومت، بازی‏ کردند و هیچ خبری از آسمان نیامد و هیچ وحی‌ای نازل نشد».۱

او تصمیم قطعی گرفته بود که با تهدید و یا قتل، اجازة هیچ گونه فعالیت را به دیگران ندهد؛ به طوری که قبل از انتشار خبر مرگ معاویه، سعی داشت از امام حسین‌علیه‌السلام، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر، بیعت بگیرد؛ حتی با تهدید به قتل. این جا بود که امام حسین علیه‌السلام نیز باید تصمیمی جدی می‌گرفت. هنر آن حضرت در این بود که «حقانیت» خود را با پاسخ به دعوت کوفیان، با تدبیر و «عقلانیت»، پیش برد؛ به گونه‏ای که بر همگان اتمام حجت شد. او نهضت خود را با «مظلومیت» آمیخته کرد تا چهرة ظالمان هر چه منفورتر در طول تاریخ، باقی بماند و قابل محو شدن و کم‌رنگ شدن نباشد. از این رو، این رنگ الهی، تنها با «شهادت و اسارت»، جاودانه ماند.

از دیدگاه امام حسین علیه‌السلام - که آیینة وحی و در خانة وحی و در محل رفت و آمد فرشتگان الهی است - امامت و رهبری امت اسلامی، صلاحیت‏هایی را می‏طلبد که یزید و هر کسی مثل یزید، فاقد آن بوده است.

ولید، استاندار مدینه، امام حسین علیه‌السلام را به سوی استانداری دعوت کرد و خبر مرگ معاویه را به آن حضرت داد و نامه‏ای را که یزید برای گرفتن بیعت به او نوشته بود، قرائت کرد. در آن نامه، یزید خطاب به ولید نوشته بود: اگر حسین و ابن زبیر از بیعت خودداری کردند، گردنشان را بزن و سرهایشان را، نزد من بفرست.۲ امام در پاسخ او فرمود: «این که من در پنهانی و خلوت بیعت کنم، برای تو کافی نخواهد بود؛ مگر این که آشکارا بیعت کنم و مردم آگاه شوند». ولید گفت: آری! فرمود: تا بامداد صبر کن و در این موضوع، تصمیم بگیر!

مروان گفت: به خدا سوگند! اگر حسین در این ساعت بیعت نکند و از تو جدا شود، دیگر بر او قدرت نخواهی یافت. او را حبس کن و نگذار از این جا خارج شود؛ مگر آنکه بیعت کند یا گردنش را بزن!

امام حسین علیه‌السلام فرمود: «وای بر تو ای پسر زرقاء! آیا تو امر می‏کنی به کشتن من؟ دروغ گفتی و پستی کردی»؛ سپس رو به ولید کرد و فرمود:

«ای امیر! ما خاندان نبوت و معدن رسالتیم؛ محل آمد و رفت فرشتگان و محل فرود رحمت خدا هستیم. خدا با ما (فیض وجود را) آغاز کرده، با ما به پایان می‏رساند. یزید، فاسق، فاجر، شراب‌خوار، قاتل بی‌گناهان و متجاهر به فسق و فجور است. کسی مانند من، با مثل او بیعت نکند؛ ولی بامدادان خواهیم دید که کدام یک از ما سزاوار و شایسته بیعت و خلافت است».

وقتی امام علیه‌السلام از نزد ولید بیرون رفت، مروان گفت: خلاف گفتة من کردی. به خدا! دیگر چنین فرصتی به دست تو نخواهد افتاد. ولید گفت: وای بر تو! تو به من می‏گویی دین و دنیای خود را از دست بدهم! به خدا سوگند! دوست ندارم که مالک دنیا باشم و حسین[علیه‌السلام] را کشته باشم. سبحان الله! آیا حسین[علیه‌السلام] را بکشم برای این که می‏گوید: من بیعت نمی‏کنم! به خدا! کسی که خدا را به خون حسین[علیه‌السلام] ملاقات کند، میزان عملش، سبک است و خدا روز قیامت، به او نظر نمی‏کند و به او رحمت ننماید و برای او، عذابی دردناک است!۳

این فراز از تاریخ امام حسین علیه‌السلام، برای درک علّت قیام و خودداری آن حضرت از بیعت و تعیین هدف وی، بسیار

حساس و مهم است؛ زیرا مواردی را یادآور شده که هر یک برای ردّ بیعت و وجوب قیام، کافی است.

مواردی که امام حسین علیه‌السلام به عنوان دلیل امتناع از بیعت و تصمیم بر مخالفت، به آنها استناد کرد، چیزهایی بودند که کسی در صحت و درستی آنها شک نداشت و مورد قبول و پذیرش همه بودند و حتی ولید عموزاده یزید و استاندار او، درستی این سخنان را انکار نکرد و در برابر قوّت منطق و صحت استدلال و احتجاج امام حسین‌علیه‌السلام هیچ ایراد و اشکالی نکرد.

عبارت: «و مثلی لا یبایع مثله»، نتیجة دلایل مستندی است که دربارة صلاحیت بی‌نظیر و شخصیت ممتاز خود و سوابق و احوال ننگین یزید فرمود؛ یعنی کسی مثل من، با این گذشتة درخشان و با مقام رهبری به حقی که نسبت به جامعه دارد، با کسی مثل یزید، بیعت نمی‏کند؛ زیرا بیعت با خلیفه، در اصطلاح مسلمین، تعهد و اطاعت نسبت به کسی است که مرکز تحقق هدف‏های عالی اسلامی، مصدر عزّت و اعتلای مسلمین و اعلای کلمة اسلام، حامی قرآن، آمر به معروف، ناهی از منکر و به عبارت دیگر، قائم مقام و جانشین پیغمبرصلی‌الله علیه‌وآله باشد.

معنای بیعت صحیح، ابراز آمادگی در فرمان‏بردن از دستورات خلیفة واقعی و فداکاری در راه انجام اوامر اوست که بر هر مسلمان، به حکم «اطیعوا الله وا طیعوا الرسول و اولی الاَْمْر منْکمْ»، واجب است و چنین بیعتی با مثل یزید - هر چند صورت‏سازی و برای دفع ضرر باشد - امضای قانونی شدن فسق و فجور، تجاهر به منکرات و معاصی، تضییع حقوق، و اتکا به ظالمان، ستم‌کاران، فاسقان و فاجران است و صدور آن از مثل امام حسین علیه‌السلام امکان شرعی و عرفی نداشت.

این بیعت، تعهد همکاری در قتل مردم بی‏گناه و بردن آبرو و عزّت اسلام است و ساحت مقدس امام حسین علیه‌السلام به این بیعت ننگین، آلوده نخواهد شد. از این رو، آن حضرت جملة «مثلی‏ لا یبایع مثله» را مانند یک حکم بدیهی و مورد قبول همه فرمود؛ زیرا احدی از مسلمانان باوجدان، نمی‏گفت که شخصیتی مثل حسین علیه‌السلام با ناکسی مثل یزید، بیعت کند.

وقتی کار به این جا کشید که کسی مانند یزید بخواهد بر مسند پیغمبر بنشیند و خود را رهبر دینی و سیاسی مسلمین و پیشوای عالم اسلام بداند، برای امام، جز اعلام خطر و قیام و اعلان شرعی نبودن حکومت، وظیفه‏ای دیگر نیست؛ زیرا در نظر مردم، بیعت او و هر یک از اصحاب و تابعین با این عنصر ناپاک، امضای صحت حکومت، ابطال حقیقت خلافت، عدول از تمام شرایط زعامت اسلامی و جانشینی پیغمبر و کشاندن جامعه، به ضلالت بود. این بیعت در گردن مردان خدا، مانند سلسله‏ها و زنجیرهای عذاب است و سنگینی و فشار آن بر روح آنان، از سنگینی کوه‏ها بیشتر است.

امام حسین علیه‌السلام در روز عاشورا که باران مصیبت‏ها بر سرش می‏بارید، همان منطق را تکرار کرد و فرمود: «به خدا سوگند! به خواسته‏های این مردم، پاسخ موافق نمی‏دهم تا خدا را دیدار کنم؛ در حالی که صورتم به خونم رنگین و خضاب شده باشم».۵

در زمان حکومت معاویه روز به روز، روش زمامداری از روش اسلامی دورتر شده، تحولی عجیب در شکل حکومت ظاهر می‏شد و معاویه آن را با ولایت‌عهدی یزید، تکمیل کرد و ضربه‌ای کاری به قلب اسلام و نظام اسلام، وارد شد. بنابراین، بر امام حسین علیه‌السلام واجب بود که آن را جبران کند و مرهمی بر جراحاتی که بر پیکر اسلام رسیده بود، بگذارد و به عموم مردم بفهماند که این شکل حکومت، شرعی نیست و با حکومت اسلام، ارتباط و شباهتی ندارد.

آن حضرت با قیام خود، نظر دین را دربارة حکومت یزید، اعلام کرد و با سکوت یا بیعت امام علیه‌السلام، مردم بیش از پیش در مورد اسلام و نظام اسلامی، به اشتباه می‏افتادند و چیزی از اسلام، باقی نمی‏ماند.

اگر قیام امام حسین علیه‌السلام در آن هنگام به فریاد اسلام نرسیده بود و جدایی آن حکومت را از زمامداری اسلامی، آشکار نساخته بود، بزرگ‏ترین ننگ و عار، دامن اسلام را لکه‌دار می‏ساخت و عدالت و نظام ممتاز حکومتی دین خدا، پایمال و نابود می‏گشت.

پی‌نوشت‌ها:

۱. خوارزمی، مقتل الحسین، ص ۵۸؛ تذکره الخواص، ص ۲۶۱.

۲. تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۵؛ مقتل الحسین، ج۱، ص ۱۸۰.

۳. سموالمعنی، ص ۱۱۳ – ۱۱۴؛ مقتل الحسین، ص ۱۸۴.

۴. طبری، تاریخ السیر و الملوک، ج ۴، ص ۲۶۲.

۵. سموالمعنی، ص ۱۱۸.