دوشنبه, ۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 24 February, 2025
یک خاطره غبار خورده

سانتا كروز در اساس، نمایشی است كه از ساحت اجرا، برخاسته از یك متن اكسپرسیونیستی است.روایت داستان یك خاطرهٔ غبارخورده است كه در پی برملایی و به تصویر كشیدن اندیشهٔ فلسفی نویسنده است. اما عدم تشخیص ژانر نمایشنامه از سوی كارگردان، او نمایشی را به روی صحنه برده است كه مملو از درهمریختگی ژانرهای مختلف است. و از منظر روایت داستان بیاساس. فلاشبكهای[Flash back] متداول و متناوب برای روایت حوادث گذشته، روال داستانی و حركت نمایش را از آغاز تا پایان، بیمنطق جلوه داده و انتظام و یكپارچگی متن را بیدلیل به هم ریخته است. قدمگاه اول كارگردان، یعنی تحلیل و درك و دریافت مفاهیم از متن متزلزل است، و این درهمریختگی ژانرها، به دلیل عدم تحلیل و شناخت صحیح متن نمایش است. چرا كه كارگردان در وهلهٔ اول ژانر نمایشنامه را به درستی تشخیص نداده و از همان ابتدا به بیراهه رفته است و جانمایه و جوهرهٔ تراژیك یك متن فلسفی را با رگههای كمیك و بعضاً ملودرام دچار آشفتگی و ناخالصی كرده است. مكتب اصلی نمایشنامه و ژانر آن روی صحنه با گرهخوردگی مجموعهٔ عوامل نمایش در پس هالهای از ابهام قرار دارد. و شاخصههای اكسپرسیونیسم اساساً در هیچ كدام از بخشهای نمایش دیده نمیشود. هما روستا، تحلیل چنین متنی را صرفاً به دست ترجمه داده و اساساً پارامترهای اساسی تحلیل، برای دست یافتن به منظور و مفهوم و درونمایهٔ متن را به دست فراموشی سپرده و از مهمترین مقولهٔ مهم كار غفلت ورزیده است و به عبارتی قدم اوّل را اشتباه برداشته است. عدم تحلیل درست متن، پیامدهای خود را در اجراء نیز به منصهٔ ظهور گذاشته است. و البته آنچه كه بیش از همه به قوّت اجرا كمك كرده خلاقیت از سوی بازیگری چون میكائیل شهرستانی است.شیوهٔ اجرا بر طبق قاعده و با توجه به نوع متن میبایستی اكسپرسیونیستی باشد و از شاخصههای اصلی این شیوه بهره ببرد. اما این در حالی است كه چنین اتفاقی هرگز نمیافتد و كلیت نمایش از منظر اجرایی مابین یك اجرای رئالیستی و كمیك معلّق است. تعبیر و تفسیر نمایشنامه برای رسیدن به غایت نمایش از دیدگاه كارگردان آنچنان كه مورد انتظار است منطبق با اندیشهٔ نهفته در پس متن نیست هرچند نمیتوان منظور و مقصود نویسنده را به راحتی كشف و ارائه كرد. اما به هر حال دیدگاه مجری اصلی نمایش یعنی كارگردان میبایست در یك فضای مناسب و منطقی قابل انتقال به مخاطب باشد. در اشارات فوق یكدست نبودن ژانر نمایش را میتوان با عنصر تكرار كه از جمله ویژگیهای كمدی است به وضوح دریافت كرد. تكرار موقعیتهای كمیك و بیدلیل كه گاه مخاطب را به خندیدن وامیدارد. اما در آنِواحد، یكباره احساسات و هیجانات ملودراماتیك بر اجرا چیره میشود اینها همگی دال بر پیاده نشدن منطقی ژانر اصلی متن است كه حتی نقشآفرینان نمایش نیز آن را به خوبی دریافت نكردهاند. و بعضاً برخی از بازیگران دیالوگها را به شكلی روایت میكنند كه گویی در حال دكلمهٔ شعر نو هستند. بازیهای تصنعی و بیارتباط با خصایص كاراكترها جملگی اجرای نمایش را با ریتم یكسان و بیروح نمایان میسازد. و بهواقع اجرای سانتاكروز تئاتر برای تئاتر است. الویرا، كاراكتری است كه رخدادهای نمایش حول محور وجود اوست و او باید در پایان دست به انتخاب بزند. نویسنده در كلیت اثر به نوعی بهدنبال تعریف مفاهیمی است كه اساساً در زندگی بشر حكمفرما است خوشبختی از دید ماكس فریش یك انتخاب است كه گاه ممكن است فدای عشق شود. الویرا در نمایشنامهٔ سانتاكروز با مردی ولگرد یعنی پلگرن كه اولین عشق اوست به هاوایی نمیرود و ماندن در خشكی را انتخاب میكند و هفده سال از این واقعه میگذرد و الویرا همچنان در آرزوی با او بودن زندگی را ادامه میدهد. و در حقیقت در اینجا قربانی انتخاب میشود. اما آنچه كه از متن نمایش دریافت میشود حضور نویسنده است، ماكس فریش گامبهگام در متن نمایش حضور خود را در قالب یك راوی نشان میدهد. كه این نمود، از جانب كارگردان، پررنگتر نشان داده شده است. همان كاراكتری كه در میانههای نمایش، سرگذشت دیگر كاراكترها و نیز وقایع را برای مخاطب روایت میكند. در حقیقت نمود برجستهٔ حضور نویسنده بهعنوان راوی در متن است. این مسئله در اجرا و یا به عبارتی بهتر، این واسطه بین مجریان و مخاطب تا حدودی شاكلهٔ اجرای نمایش را به سوی تئاتر روایی سوق داده است و مخاطب درمییابد كه قصه و سرگذشت به تصویر كشیده شده را در قالب ـ فقط ـ نمایش میبیند. وفاداری و توجه به مكتب نمایشنامه درواقع میتواند اجرایی متفاوت و قابل قبول ارئه دهد. چرا كه اكسپرسیونیزم كوشش میكند به عبارات، صداها و رنگها و حركات قدرت و تمركزی بخشد كه منجر به پیدایی تكنیكی غیرواقعی شود كه به شكلی تند و تكاندهنده تماشاگران را برانگیزد. مضمونی كه نویسنده در نمایشنامه به آن پرداخته بهشدت تكاندهنده و پرتضاد است. و این در حقیقت یكی از شاخصههای یك متن اكسپرسیونیسم است و از آنجایی كه زبان در نمایشنامههای اكسپرسیونیستی امری بسیار مهم است و از ارزش والایی برخوردار است در برخورد با آن باید با احتیاط وارد عمل شد چرا كه واژهها به تنهایی و در كنار هم تكمیلكننده زبان نیستند و در حقیقت استعارههای موجود و نمادهای پرمفهوم در بطن زبان همه چیز را رقم میزند. ترجمه اثر ماكس فریش از جانب هما روستا متن اصلی را تا حد ممكن به زبان ایرانی نزدیك كرده و فقط به حفظ داستان توجه نماید این در حالی است كه گاهی در قسمتهایی كه با منولوگ مواجه میشویم، زبانِ شاعرانه و آرام ماكس فریش به شكلی دیگر بیان میشود. و از خصیصهٔ اصلی خود دور میگردد. اساس اجرا به لحاظ كارگردانی و بازیگری واقعگرایانه است این در حالی است كه پتانسیل اولیهٔ نمایش یعنی متن با تئاتریكالیسم [THEATRICALISM] همخوانی بیشتری پیدا میكند. اما در مجموع در شیوهٔ كارگردانی قابپردازیهای بصری به لحاظ تركیببندی از انسجام و انتظام مناسبی جهت شكلدهی به یك تركیببندی مناسب كه حاوی نشانهها باشد برخوردار نیست و آنچه كه از ساحت بصری و زیبایی شناختی قابل توجه است، صحنهپردازی و نورپردازی نمایش است كه در كلیت خود و بهطور مجزا موسیقی پذیرفتنی و موردپسند واقع میشود و در ایجاد فضای نمایش و معرفی مكان رخدادها تقریباً مساعد و مناسب است. میكائیل شهرستانی بر طبق معمول در نقشهای تقریباً مشابه ظاهر میشود، اما بسیار خلاق، دقیق و منظبت و حسابشده عمل میكند. و نسیم ادبی با آن حركات تصنعی و بدن خشك و یخزده، و بیان پرتبختر: گویی در حال دكلمهٔ یك شعر نیماییست تا ادای دیالوگ دراماتیك. با اینكه اساساً زبان نمایشنامه شاعرانه است اما قرار نیست شعر بخوانیم، بلكه مواجه با دیالوگهایی هستیم با اوج و فرازهای مختلف و دراماتیك وجه دراماتیك نمایش به دلیل ایجاد فاصله و واسطه بین مجریان و مخاطب و شكل روایی نمایش، فاقد قدرت و جانمایهٔ تئاتری است. و كشف لحظهها و موقعیتهای حادثهآفرین و دراماتیك متن قربانی نگاه سطحی كارگردان به نمایشنامه شده است. در هر صورت تحلیل و بررسی متن نمایش و آنچه از نوشتار به عمل یا اكت تبدیل شده بیش از این ظرفیت ندارد چرا كه سانتاكروز از بن و بیخ قربانی كجفهمی شده است و به عبارتی سه پارامتر اساسی یعنی تحلیل، دریافت صحیح ژانر و مكتب نمایشنامه و پدیداری آنها روی صحنه، نقل دیگری است غیر از آنچه باید باشد. و «هر كسی آن بدرود آخر كار كه كشت.» این راه كه خانم روستا برگزیده به ناكجاآباد ختم میشود و هیچ ثمرهای برای تئاتر ما و تئاتر ایشان نخواهد داشت. این راه به مسلخ و مذبح كشیدن تئاتر است و دیگر هیچ. خانم روستا! بازیگری هنوز هم منتظر شماست. به آن بپردازید و عطای تئاتر را به لقایش ببخشید، آخر این همه ادا و اصول برای چیست؟ نمایشنامه را دورخوانی كنیم و كمی هم حول و حوش آن گپ بزنیم و دست آخر راهی صحنه شویم و نامش را تجزیه و تحلیل بگذاریم؟ كجاست؟ كجاست آن طلیعهٔ امیدواری و تلنگر بیداری كه ما را به خود بیاورد؟
سانتا كروز ماكس فریش كار صعبی است كه به سادگی نمیتوان ترجمان صحنهای آن را به اجرا در آورد. با این همه در این برهوت، همین كه كارگردان محترم به طرف یك متن صعب رفته است جای تقدیر دارد.
بدیهی است كه نكث و كاستیهای اثر ذرهای از شأن كارگردان كم نمیكند. امید ما این است كه در كارهای بعدی خوش بدرخشند.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست