جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

رابطه کارآیی و انتخاب های دشوار انسان


رابطه کارآیی و انتخاب های دشوار انسان

همین طور که این مطلب را در روزنامه یا اینترنت می خوانید مردم دارند می میرند هزینه ارتباط اینترنت شما می تواند درآمد یک کارگر غنایی را که سالی ۴۰۰ دلار عایدی دارد دو برابر کند

همین طور که این مطلب را در روزنامه یا اینترنت می‌خوانید مردم دارند می‌میرند. هزینه ارتباط اینترنت شما می‌تواند درآمد یک کارگر غنایی را که سالی ۴۰۰ دلار عایدی دارد دو برابر کند.

مردم دارند از گرسنگی می‌میرند و شما اینجا نشسته‌اید با منابع کافی برای نجات زندگی آنها، اگر تنها یک مقدار از راحتی زندگی‌تان کم می‌کردید. این انتخابی است که شما کرده اید. این انتخابی است که تقریبا تمام جهان اولی‌ها می‌کنند. شاید انتخاب وحشتناکی باشد شاید هم نباشد، اما به خاطر آن راحتی یکدیگر را می‌بخشیم.

(می‌گویید که به کارگران غنایی کمک کرده‌اید؟ من برایتان دست می‌زنم و آرزو می‌کنم که دیگران هم همین کار را بکنند، اما این موضوع این واقعیت را تغییر نمی‌دهد که کارگران غنایی هم اکنون دارند می‌میرند.)

ممکن است یک روز گذرتان به بیابان بیفتد با یک بطری آب و به کسی بربخورید که دارد از تشنگی می‌میرد. شرط می‌بندم که به او آب می‌دهید و شرط می‌بندم که هر کس که این کار را نکند لعنت می‌کنید، اما اینجا، از نظر من، هیچ تفاوت اخلاقی عمده‌ای میان گشت زدن در اینترنت در حالی که آفریقایی‌ها گشنه هستند و بیابانگردی درحالی که کسی دارد از تشنگی می‌میرد، وجود ندارد.

می گویم هیچ تفاوت اخلاقی نیست، نه اینکه اصلا هیچ تفاوتی نباشد. ما معمولا نسبت به آنها که از ما دورند خیلی بی تفاوتیم و نسبت به نزدیکان مهربانیم. به نظر خیلی روشن است که چرا این رفتار مزیت‌های زیادی دارد. اگر شما شهره باشید به کمک کردن به دوستان و نادیده گرفتن غریبه‌ها، احتمالا افراد بیشتری تمایل به دوستی با شما خواهند داشت؛ بنابراین مهربانی با نزدیکان توجیه دارد. احساسات ما چنین شکل گرفته و به نظر کار زیادی برای تغییر آن از دستمان برنمی‌آید. تلاش‌ها برای تغییر طبیعت انسان سابقه تاریخی خوبی ندارد.

اما، اما، اصولی که انتخاب‌های فردی ما را هدایت می‌کند همیشه نباید همان‌هایی باشد که در انتخاب سیاست‌هایمان هم استفاده می‌کنیم. وقتی مساله هزینه‌های عمومی درمیان است، ما باز هم طبق غریزه نزدیک‌ها را اولویت می‌دهیم در حالی که شاید همه ترجیح می‌دادیم در دنیایی زندگی می‌کردیم که آنها که از ما دورند هم به یک اندازه اهمیت داشتند.

فرض کنید معدنکاری در معدن گیر افتاده باشد. هزینه بیرون کشیدن او سی میلیون دلار است. با این سی میلیون ما می‌توانستیم نرده‌های محافظی بسازیم که زندگی سه نفر را نجات می‌داد. حالا صورت معدنکار را در اخبار دیده‌ایم، خانواده‌اش را دیده‌ایم، اسمش را می‌دانیم. همه غرایز ما – همان غرایزی که می‌گذارند کارگرهای غنایی را نادیده بگیریم – به ما می‌گویند که باید کسی را که می‌شناسیم نجات بدهیم و آن سه نفری را که نمی‌شناسیم نادیده بگیریم. فکر می‌کنم این غریزه بدی باشد. هر کس که بتواند این موقعیت را با نگاهی خنثی ببیند خواهد گفت که ما باید آن سه زندگی را نجات بدهیم. (چرا؟ چون در این حالت همه تصور می‌کنیم این محافظ‌ها شاید روزی زندگی خودمان را هم نجات دهد.) هیچ فایده‌ای ندارد که بگویید باید هم آن مرد را نجات دهیم و هم نرده‌های محافظ را نصب کنیم؛ این مساله مثل این است که بگوییم دو سری نرده نصب کنیم یا یک سری.

به‌علاوه فایده‌ای ندارد که مثل بعضی اقتصاددان‌ها تظاهر کنیم که می‌شود با یکسری ابداعات محیرالوقوع از این مساله طفره رفت. اقتصاددانانی را می‌گویم که درباره «زندگی آماری» و «زندگی واقعی» حرف می‌زنند. اسم گذاشتن روی یک پدیده ماهیتش را تغییر نمی‌دهد. اصطلاحی را اختراع کردن به معنی داشتن بینش نیست. آنچه این اصطلاحات می‌کنند فقط این است که موضوعی را که پیشتر می‌دانسته‌ایم به شکل جدیدی مطرح می‌کنند. اگر همه اینها خیلی اشتباه به نظرتان می‌رسد لحظه‌ای تمام آدم‌هایی را تصور کنید که همین حالا دارند می‌میرند تا شما کمی راحت تر زندگی کنید. فقط بحث مردم غنا نیست. ما می‌توانیم بیش از آنچه حالا می‌کنیم برای آنکه دنیا را جای امن‌تری سازیم هزینه کنیم. کمبود همین نرده‌های محافظ در جهان از این ناشی نشده که ما داشتیم پول‌هایمان را صرف نجات معدنکاران می‌کرده‌ایم، بلکه داشتیم کالاهایی کاملا تجملی می‌خریده‌ایم. اگر حاضر بودیم تنها کمی کیفیت زندگی مان را پایین بیاوریم نجات زندگی دیگران آسان تر می‌شد – اما ما انتخاب کرده‌ایم که این کار را نکنیم. ما حاضریم که ریسک بزرگ‌تر مرگ را بپذیریم تنها به این شرط که امروز کمی بهتر زندگی کنیم.

ما تصمیم گرفته‌ایم که زندگی آدم‌هایی که درغنا یا جاهای مشابه هستند را فدا کنیم، تا کمی سرعت اینترنت‌مان بیشتر شود. با توجه به این حقایق کجای این فکر اشکال دارد که بخواهیم به جای نجات دادن معدنکار گیر افتاده، زندگی‌های بیشتری را با نرده‌های محافظ نجات دهیم؟

همه اینها مرا به این نکته می‌رساند که اصلا چرا این مطلب را نوشتم. هفته گذشته بحثی درباره معیار کارآیی داشتیم. چند روز پیش من با به کارزدن این معیار در دشوارترین موارد همین موضوع را پیگیری کردم – یکی از نمونه‌ها این بود که بیل گیتس تک و تنها در بیابان باشد و از دادن آب به کسی که دارد از تشنگی می‌میرد خودداری کند. (البته این داستان تخیلی است، من فکر می‌کنم که بیل از هر آدم دیگری کمتر احتمال دارد که چنین کاری بکند.) امیدوارم آن مطلب لابه‌لای مسائل حاشیه‌ای نادیده گرفته نشده باشد. اما نکته‌ای که در این مطلب به دنبالش هستم امری جداگانه است: حتی اگر شرط کارآیی تلویحا می‌گفت که بیل آب را برای خودش نگه دارد (که در واقع نمی‌گوید) این مطلب با توجه به معیارهایی که ما هر روزه پی می‌گیریم چندان هم وحشتناک نیست. تنها تفاوت این است که ما کسانی را که دورند می‌کشیم، اما در این داستان بیل کسی که در مقابلش حضور دارد را می‌کشد. شاید این باعث شود که ما بخواهیم خرجمان را از بیل جدا کنیم و بگوییم ما را با او کاری نیست، اما در سطح سیاست گذاری که باید واقعا به همه بها بدهیم، مطمئنا آنقدر وحشتناک نیست.

همان طور که گفتم شرط کارآیی درباره بیل در بیابان مصداق ندارد، اما این اصل به ما می‌گوید که معدنکار گیر افتاده را به حال خود رها کنیم. ما به شدت از چنین توصیه‌ای گریزانیم و درست به همین دلیل هم هست که به معیار کارآیی نیاز داریم. قوی‌ترین غرایز ما همیشه بهترین‌هایشان نیستند. من شرط کارآیی را به این خاطر دوست دارم که همیشه مجبورمان می‌کند با انتخاب‌های سخت روبه‌رو شویم.

استیون لندزبرگ

مترجم: گلنار قهرمانی