جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا

دوست کوچک حسین(ع)


دوست کوچک حسین(ع)

پیامبر(ص) همراه چند نفر از یارانش از کوچه ها رد می شدند. هوا کمی خنک شده بود و نسیم ملایمی می وزید. در هر کوچه ای بچه ها مشغول بازی بودند. پیامبر هم از شادی بچه ها خوشحال بود. او دوست …

پیامبر(ص) همراه چند نفر از یارانش از کوچه ها رد می شدند. هوا کمی خنک شده بود و نسیم ملایمی می وزید. در هر کوچه ای بچه ها مشغول بازی بودند. پیامبر هم از شادی بچه ها خوشحال بود. او دوست داشت تمام مردم دنیا به خصوص بچه ها همیشه سالم و خوشحال باشند. او همین طور که رد می شد در کوچه ای ایستاد و به بچه هایی که مشغول بازی بودند، خیره شد.

لبخندی به زیبایی غنچه بر لبش شکفت. یاران پیامبر وقتی او را دیدند که ایستاده است و به بچه ها نگاه می کند، آن ها هم ایستادند و به بچه ها خیره شدند.

اول فکر کردند که پیامبر نوه هایش را میان بچه ها دیده که با لبخند به آن ها نگاه می کند. ولی وقتی دیدند که حسن(ع) و حسین (ع) بین کودکان نیستند، تعجب کردند. پیامبر با خوشحالی پیش بچه ها رفت و به آنان سلام کرد.

با مهربانی دست بر سر یکی از بچه ها کشید و چیزی به او گفت و بوسیدش و به سوی یارانش برگشت.

یکی از یارانش گفت: ای رسول خدا، ما فکر کردیم که به دیدن حسن(ع) و حسین (ع) می روی اما دیدیم آنها نیستند؛ این کودک که بود که به او این قدر محبت کردی؟

پیامبر گفت: این کودک دوست حسینم است. بارها او را دیده ام که با حسینم بازی می کند. به خاطر این که او دوست حسین است، من به او علاقه دارم. این کودک در آینده یکی از یاران خوب حسینم خواهد بود.