پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

عرفان و تصوف


عرفان و تصوف

یکی از علومی که در دامن فرهنگ اسلامی زاده شد و رشد یافت و تکامل پیدا کرد علم عرفان است درباره عرفان از دو جنبه می توان بحث و تحقیق کرد

یکی از علومی که در دامن فرهنگ اسلامی زاده شد و رشد یافت و تکامل پیدا کرد علم عرفان است. درباره عرفان از دو جنبه می‏توان بحث و تحقیق کرد:

یکی از جنبه اجتماعی، و دیگر از جنبه فرهنگی. عرفا با سایر طبقات فرهنگی اسلامی از قبیل مفسرین، محدثین، فقهاء، متکلمین، فلاسفه، ادبا، شعرا، یک تفاوت مهم دارند و آن اینکه علاوه بر اینکه یک طبقه فرهنگی هستند و علمی به نام عرفان به وجود آوردند و دانشمندان بزرگی در میان آنها ظهور کردند و کتب مهمی تالیف کردند، یک فرقه اجتماعی در جهان اسلام به وجود آوردند با مختصاتی مخصوص به خود، برخلاف سایر طبقات فرهنگی از قبیل فقهاء و حکماء و غیرهم که صرفا طبقه فرهنگی هستند و یک فرقه مجزا از دیگران به شمار نمی‏روند.

اهل عرفان هرگاه با عنوان فرهنگی یاد شوند با عنوان «عرفا» و هرگاه با عنوان اجتماعی شان یاد شوند غالبا با عنوان «متصوفه‏» یاد می‏شوند. عرفا و متصوفه هر چند یک انشعاب مذهبی در اسلام تلقی نمی‏شوند و خود نیز مدعی چنین انشعابی نیستند و در همه فرق و مذاهب اسلامی حضور دارند، در عین حال یک گروه وابسته و به هم پیوسته اجتماعی هستند. یک سلسله افکار و اندیشه ها و حتی آداب مخصوص در معاشرتها و لباس پوشیدنها و احیانا آرایش سر و صورت و سکونت در خانقاهها و غیره، به آنها به عنوان یک فرقه مخصوص مذهبی و اجتماعی رنگ مخصوص داده و می‏دهد.

و البته همواره - خصوصا در میان شیعه - عرفائی بوده و هستند که هیچ امتیاز ظاهری با دیگران ندارند و در عین حال عمیقا اهل سیر و سلوک عرفانی می‏باشند. و در حقیقت عرفای حقیقی این طبقه‏اند، نه گروههایی که صدها آداب از خود اختراع کرده و بدعتها ایجاد کرده‏اند.

ما در این درسها که درباره کلیات علوم اسلامی بحث می‏کنیم، به جنبه اجتماعی و فرقه‏ای، و درحقیقت به جنبه «تصوف‏» عرفان کاری نداریم، فقط از جنبه فرهنگی وارد بحث می‏شویم، یعنی به عرفان به عنوان یک علم و یک شاخه از شاخه‏های فرهنگ اسلامی نظر داریم نه به عنوان یک روش و طریقه که فرقه‏ای اجتماعی پیرو آن هستند. اگر بخواهیم از جنبه اجتماعی وارد بحث‏شویم ناچار باید این فرقه را از نظر علل و منشا و از نظر نقش مثبت‏یا منفی، مفید یا مضری که در جامعه اسلامی داشته است، فعل و انفعالهائی که میان این فرقه و سایر فرق اسلامی رخ داده است، رنگی که به معارف اسلامی داده است، تاثیری که در نشر اسلام در جهان داشته است مورد بحث قرار دهیم.

ما فعلا به این مطالب کاری نداریم. بحث ما فقط درباره عرفان به عنوان یک علم و یک بخش فرهنگی است. عرفان به عنوان یک دستگاه علمی و فرهنگی دارای دو بخش است: بخش عملی و بخش نظری. بخش عملی عبارت است از آن قسمت که روابط و وظایف انسان با خودش و با جهان و با خدا بیان می‏کند و توضیح می‏دهد. عرفان در این بخش مانند اخلاق است، یعنی یک «علم‏» عملی است با تفاوتی که بعدا بیان می‏شود. این بخش از عرفان علم «سیر و سلوک‏» نامیده می‏شود.

در این بخش از عرفان توضیح داده می‏شود که «سالک‏» برای اینکه به قله منیع انسانیت، یعنی «توحید» برسد از کجا باید آغاز کند و چه منازل و مراحلی را باید به ترتیب طی کند و در منازل بین راه چه احوالی برای او رخ می‏دهد و چه وارداتی بر او وارد می‏شود. و البته همه این منازل و مراحل باید با اشراف و مراقبت‏یک انسان کامل و پخته که قبلا این راه را طی کرده و از رسم و راه منزلها آگاه است صورت گیرد و اگر همت انسان کاملی بدرقه راه نباشد خطر گمراهی است.

عرفا از انسان کاملی که ضرورتا باید همراه «نوسفران‏» باشد گاهی به «طایر قدسی‏» و گاهی به «خضر» تعبیر می‏کنند: همتم بدرقه راه کن ای «طایر قدس‏» که دراز است ره مقصد و من «نوسفرم‏» ترک این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی البته توحید که از نظر عارف، قله منیع انسانیت به شمار می‏رود و آخرین مقصد سیر و سلوک عارف است، با توحید مردم عامی، و حتی با توحید فیلسوف، یعنی اینکه واجب الوجود یکی است نه بیشتر، از زمین تا آسمان متفاوت است. توحید عارف، یعنی موجود حقیقی منحصر به خدا است، جز خدا هر چه هست «نمود»است نه «بود».

توحید عارف یعنی «جز خدا هیچ نیست‏» توحید عارف، یعنی طی طریق کردن و رسیدن به مرحله جز خدا هیچ ندیدن. این مرحله از توحید را مخالفان عرفا تایید نمی‏کنند و احیانا آن را کفر و الحاد می‏خوانند ولی عرفا معتقدند که توحید حقیقی همین است و سایر مراتب توحید خالی از شرک نیست.

ازنظر عرفا رسیدن به این مرحله کار عقل و اندیشه نیست، کار دل و مجاهده و سیر و سلوک و تصفیه و تهذیب نفس است. به هر حال این بخش از عرفان، بخش عملی عرفان است از این نظر مانند علم اخلاق است که درباره «چه باید کرد»ها بحث می‏کند با این تفاوت که:

۱) عرفان درباره روابط انسان با خودش و با جهان و با خدا بحث می‏کند و عمده نظرش درباره روابط انسان با خدا است و حال آنکه همه سیستمهای اخلاقی ضرورتی نمی‏بینند که درباره روابط انسان با خدا بحث کنند، فقط سیستمهای اخلاقی مذهبی این جهت را مورد عنایت و توجه قرار می‏دهند.

۲) سیر و سلوک عرفانی - همچنانکه از مفهوم این دو کلمه پیداست - پویا و متحرک است، برخلاف اخلاق که ساکن است.

یعنی در عرفان سخن از نقطه آغاز است و از مقصدی و از منازل و مراحلی که به ترتیب سالک باید طی کند تا به سرمنزل نهایی برسد. از نظر عارف واقعا و بدون هیچ شائبه مجاز، برای انسان «صراط‏» وجود دارد و آن صراط را باید بپیماید و مرحله به مرحله و منزل به منزل طی نماید و رسیدن به منزل بعدی بدون گدز کردن از منزل قبلی ناممکن است. لهذا از نظر عارف روح بشر مانند یک گیاه و یا یک کودک است و کمالش در نمو و رشدی است که طبق نظام مخصوص باید صورت گیرد.

ولی در اخلاق صرفا سخن از یک سلسله فضائل است از قبیل راستی، درستی، عدالت، عفت، احسان، انصاف، ایثار و غیره که روح باید به آنها مزین و متجلی گردد. از نظر اخلاق، روح انسان مانند خانه‏ای است که باید با یک سلسله زیورها و زینتها و نقاشیها مزین گردد بدون اینکه ترتیبی در کار باشد که از کجا آغاز شود و به کجا انتها یابد؟ مثلا از سقف شروع شود یا از دیوارها و از کدام دیوار؟

از بالای دیوار یا از پایین؟

در عرفان برعکس، عناصر اخلاقی مطرح می‏شود اما به اصطلاح به صورت دیالتیکی،یعنی متحرک و پویا. ثالثا عناصر روحی و اخلاقی محدود است به معانی و مفاهیمی که غالبا آنها را می‏شناسد، اما عناصر روحی عرغانی بسی وسیعتر و گسترده‏تر است. در سیر و سلوک عرفانی از یک سلسله احوال و واردات قلبی سخن می‏رود که منحصرا به یک «سالک راه‏» در خلال مجاهدات و طی طریقها دست می‏دهد و مردم دیگر از این احوال و واردات بی‏خبرند. بخش دیگر عرفان مربوط است به تفسیر هستی، یعنی تفسیر خدا و جهان و انسان.

عرفان در این بخش مانند فلسفه است و می‏خواهد هستی را تفسیر نماید، برخلاف بخش اول که مانند اخلاق است و می‏خواهد انسان را تغییر دهد همچنانکه در بخش اول، با اخلاق تفاوتهایی داشت، در این بخش با فلسفه تفاوتهایی دارد. در درس بعد این مطلب را توضیح خواهیم داد. بخش دوم: عرفان

● درس اول

عرفان و تصوف یکی از علومی که در دامن فرهنگ اسلامی زاده شد و رشد یافت و تکامل پیدا کرد علم عرفان است.

درباره عرفان از دو جنبه می‏توان بحث و تحقیق کرد:

یکی از جنبه اجتماعی، و دیگر از جنبه فرهنگی. عرفا با سایر طبقات فرهنگی اسلامی از قبیل مفسرین، محدثین، فقهاء، متکلمین، فلاسفه، ادبا، شعرا، یک تفاوت مهم دارند و آن اینکه علاوه بر اینکه یک طبقه فرهنگی هستند و علمی به نام عرفان به وجود آوردند و دانشمندان بزرگی در میان آنها ظهور کردند و کتب مهمی تالیف کردند، یک فرقه اجتماعی در جهان اسلام به وجود آوردند با مختصاتی مخصوص به خود، برخلاف سایر طبقات فرهنگی از قبیل فقهاء و حکماء و غیرهم که صرفا طبقه فرهنگی هستند و یک فرقه مجزا از دیگران به شمار نمی‏روند.

اهل عرفان هرگاه با عنوان فرهنگی یاد شوند با عنوان «عرفا» و هرگاه با عنوان اجتماعی شان یاد شوند غالبا با عنوان «متصوفه‏» یاد می‏شوند. عرفا و متصوفه هر چند یک انشعاب مذهبی در اسلام تلقی نمی‏شوند و خود نیز مدعی چنین انشعابی نیستند و در همه فرق و مذاهب اسلامی حضور دارند، در عین حال یک گروه وابسته و به هم پیوسته اجتماعی هستند. یک سلسله افکار و اندیشه ها و حتی آداب مخصوص در معاشرتها و لباس پوشیدنها و احیانا آرایش سر و صورت و سکونت در خانقاهها و غیره، به آنها به عنوان یک فرقه مخصوص مذهبی و اجتماعی رنگ مخصوص داده و می‏دهد.

و البته همواره - خصوصا در میان شیعه - عرفائی بوده و هستند که هیچ امتیاز ظاهری با دیگران ندارند و در عین حال عمیقا اهل سیر و سلوک عرفانی می‏باشند. و در حقیقت عرفای حقیقی این طبقه‏اند، نه گروههایی که صدها آداب از خود اختراع کرده و بدعتها ایجاد کرده‏اند. ما در این درسها که درباره کلیات علوم اسلامی بحث می‏کنیم، به جنبه اجتماعی و فرقه‏ای، و درحقیقت به جنبه «تصوف‏» عرفان کاری نداریم، فقط از جنبه فرهنگی وارد بحث می‏شویم، یعنی به عرفان به عنوان یک علم و یک شاخه از شاخه‏های فرهنگ اسلامی نظر داریم نه به عنوان یک روش و طریقه که فرقه‏ای اجتماعی پیرو آن هستند. اگر بخواهیم از جنبه اجتماعی وارد بحث‏شویم ناچار باید این فرقه را از نظر علل و منشا و از نظر نقش مثبت‏یا منفی، مفید یا مضری که در جامعه اسلامی داشته است، فعل و انفعالهائی که میان این فرقه و سایر فرق اسلامی رخ داده است، رنگی که به معارف اسلامی داده است، تاثیری که در نشر اسلام در جهان داشته است مورد بحث قرار دهیم. ما فعلا به این مطالب کاری نداریم.

بحث ما فقط درباره عرفان به عنوان یک علم و یک بخش فرهنگی است.

عرفان به عنوان یک دستگاه علمی و فرهنگی دارای دو بخش است:

بخش عملی و بخش نظری. بخش عملی عبارت است از آن قسمت که روابط و وظایف انسان با خودش و با جهان و با خدا بیان می‏کند و توضیح می‏دهد. عرفان در این بخش مانند اخلاق است، یعنی یک «علم‏» عملی است با تفاوتی که بعدا بیان می‏شود. این بخش از عرفان علم «سیر و سلوک‏» نامیده می‏شود.

در این بخش از عرفان توضیح داده می‏شود که «سالک‏» برای اینکه به قله منیع انسانیت،یعنی «توحید» برسد از کجا باید آغاز کند و چه منازل و مراحلی را باید به ترتیب طی کند و در منازل بین راه چه احوالی برای او رخ می‏دهد و چه وارداتی بر او وارد می‏شود. و البته همه این منازل و مراحل باید با اشراف و مراقبت‏یک انسان کامل و پخته که قبلا این راه را طی کرده و از رسم و راه منزلها آگاه است صورت گیرد و اگر همت انسان کاملی بدرقه راه نباشد خطر گمراهی است.

عرفا از انسان کاملی که ضرورتا باید همراه «نوسفران‏» باشد گاهی به «طایر قدسی‏» و گاهی به «خضر» تعبیر می‏کنند: همتم بدرقه راه کن ای «طایر قدس‏» که دراز است ره مقصد و من «نوسفرم‏» ترک این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی البته توحید که از نظر عارف، قله منیع انسانیت به شمار می‏رود و آخرین مقصد سیر و سلوک عارف است، با توحید مردم عامی، و حتی با توحید فیلسوف، یعنی اینکه واجب الوجود یکی است نه بیشتر، از زمین تا آسمان متفاوت است. توحید عارف، یعنی موجود حقیقی منحصر به خدا است، جز خدا هر چه هست «نمود»است نه «بود». توحید عارف یعنی «جز خدا هیچ نیست‏» توحید عارف، یعنی طی طریق کردن و رسیدن به مرحله جز خدا هیچ ندیدن.

این مرحله از توحید را مخالفان عرفا تایید نمی‏کنند و احیانا آن را کفر و الحاد می‏خوانند ولی عرفا معتقدند که توحید حقیقی همین است و سایر مراتب توحید خالی از شرک نیست. ازنظر عرفا رسیدن به این مرحله کار عقل و اندیشه نیست، کار دل و مجاهده و سیر و سلوک و تصفیه و تهذیب نفس است. به هر حال این بخش از عرفان، بخش عملی عرفان است از این نظر مانند علم اخلاق است که درباره «چه باید کرد»ها بحث می‏کند با این تفاوت که:

۱) عرفان درباره روابط انسان با خودش و با جهان و با خدا بحث می‏کند و عمده نظرش درباره روابط انسان با خدا است و حال آنکه همه سیستمهای اخلاقی ضرورتی نمی‏بینند که درباره روابط انسان با خدا بحث کنند، فقط سیستمهای اخلاقی مذهبی این جهت را مورد عنایت و توجه قرار می‏دهند.

۲) سیر و سلوک عرفانی - همچنانکه از مفهوم این دو کلمه پیداست - پویا و متحرک است، برخلاف اخلاق که ساکن است. یعنی در عرفان سخن از نقطه آغاز است و از مقصدی و از منازل و مراحلی که به ترتیب سالک باید طی کند تا به سرمنزل نهایی برسد. از نظر عارف واقعا و بدون هیچ شائبه مجاز، برای انسان «صراط‏» وجود دارد و آن صراط را باید بپیماید و مرحله به مرحله و منزل به منزل طی نماید و رسیدن به منزل بعدی بدون گدز کردن از منزل قبلی ناممکن است.

لهذا از نظر عارف روح بشر مانند یک گیاه و یا یک کودک است و کمالش در نمو و رشدی است که طبق نظام مخصوص باید صورت گیرد. ولی در اخلاق صرفا سخن از یک سلسله فضائل است از قبیل راستی، درستی، عدالت، عفت، احسان، انصاف، ایثار و غیره که روح باید به آنها مزین و متجلی گردد. از نظر اخلاق، روح انسان مانند خانه‏ای است که باید با یک سلسله زیورها و زینتها و نقاشیها مزین گردد بدون اینکه ترتیبی در کار باشد که از کجا آغاز شود و به کجا انتها یابد؟

مثلا از سقف شروع شود یا از دیوارها و از کدام دیوار؟ از بالای دیوار یا از پایین؟ در عرفان برعکس، عناصر اخلاقی مطرح می‏شود اما به اصطلاح به صورت دیالتیکی،یعنی متحرک و پویا. ثالثا عناصر روحی و اخلاقی محدود است به معانی و مفاهیمی که غالبا آنها را می‏شناسد، اما عناصر روحی عرغانی بسی وسیعتر و گسترده‏تر است.

در سیر و سلوک عرفانی از یک سلسله احوال و واردات قلبی سخن می‏رود که منحصرا به یک «سالک راه‏» در خلال مجاهدات و طی طریقها دست می‏دهد و مردم دیگر از این احوال و واردات بی‏خبرند. بخش دیگر عرفان مربوط است به تفسیر هستی، یعنی تفسیر خدا و جهان و انسان.عرفان در این بخش مانند فلسفه است و می‏خواهد هستی را تفسیر نماید، برخلاف بخش اول که مانند اخلاق است و می‏خواهد انسان را تغییر دهد همچنانکه در بخش اول، با اخلاق تفاوتهایی داشت، در این بخش با فلسفه تفاوتهایی دارد. در درس بعد این مطلب را توضیح خواهیم داد.

● درس دوم

عرفان نظری اکنون باید به توضیح بخش دوم عرفان، یعنی عرفان نظری بپردازیم. عرفان نظری به تفسیر هستی می‏پردازد، درباره خدا و جهان و انسان بحث می‏نماید. عرفان در این بخش خود مانند فلسفه الهی است که در مقام تفسیر و توضیح هستی است و همچنانکه فلسفه الهی برای خود موضوع، و مسائل و مبادی معرفی می‏نماید.

ولی البته فلسفه در استدلالات خود تنها به مبادی و اصول عقلی تکیه می‏کند و عرفان مبادی و اصول به اصطلاح کشفی را مایه استدلال قرار می‏دهد و آنگاه آنها را با زبان عقل توضیح می‏دهد. استدلالات عقلی فلسفی مانند مطالبی است که به زبانی نوشته شده باشد و با همان زبان اصلی مطالعه شود، ولی استدلالات عرفانی مانند مطالبی است که از زبان دیگر ترجمه شده باشد. یعنی عارف لااقل به ادعای خودش آنچه را که با دیده دل و با تمام وجود خود شهود کرده‏است با زبان عقل توضیح می‏دهد. تفسیر عرفان از هستی، و به عبارت دیگر:

جهان بینی عرفانی هستی، با تفسیر فلسفه از هستی تفاوتهای عمیقی دارد. از نظر فیلسوف الهی، هم خدا اصالت دارد و هم غیر خدا، الا اینکه خدا واجب الوجود و قائم بالذات است و غیر خدا ممکن الوجود و قائم بالغیر و معلول واجب الوجود. ولی از نظر عارف، غیر خدا به عنوان اشیایی که در برابر خدا قرار گرفته باشند، هر چند معلول او باشند، وجود ندارد، بلکه وجود خداوند همه اشیاء را در بر گرفته است، یعنی همه اشیاء، اسماء و صفات و شؤون و تجلیات خداوندند، نه اموری در برابر او. نوع بینش فیلسوف با عارف متفاوت است. فیلسوف می‏خواهد جهان را فهم کند، یعنی می‏خواهد تصویری صحیج و نسبتا جامع و کامل از جهان در ذهن خود داشته باشد.

از نظر فیلسوف حد اعلای کمال انسان به این است که جهان را آنچنانکه هست با عقل خود دریابد به طوری که جهان در وجود او وجود عقلانی بیابد و او جهانی شود عقلانی. لهذا در تعریف فلسفه گفته شده‏است: «صیرورهٔ الانسان عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی‏» یعنی فیلسوفی عبارت است از اینکه انسان جهانی بشود عقلی شبیه جهان عینی. ولی عارف به عقل و فهم کاری ندارد، عارف می‏خواهد به کنه و حقیقت هستی که خدا است برسد و متصل گردد و آن را شهود نماید.

از نظر عارف کمال انسان به این نیست که صرفا در ذهن خود تصویری از هستی داشته باشد، بلکه به این است که با قدم سیر و سلوک، به اصلی که از آنجا آمده است باز گردد و دوری و فاصله را با ذات حق از بین ببرد و در بساط قرب از خود فانی و به او باقی گردد. ابزار کار فیلسوف، عقل و منطق و استدلال است، ولی ابزار کار عارف، دل و مجاهده و تصفیه و تهذیب و حرکت و تکاپو در باطن است. بعدا آنجا که درباره جهان بینی عرفانی بحث‏خواهیم کرد، تفاوت آن با جهان بینی فلسفی روشن خواهد گشت.

عرفان و اسلام عرفان، هم در بخش عملی و هم در بخش بصری، با دین مقدس اسلام تماس و اصطکاک پیدا می‏کند، زیرا اسلام مانند هر دین و مذهب دیگر و بیشتر از هر دین و مذهب دیگر روابط انسان را با خدا و جهان و خودش بیان کرده و هم به تفسیر و توضیح هستی پرداخته است.

قهرا اینجا این مساله طرح می‏شود که میان آنچه عرفان عرضه می‏دارد با آنچه اسلام بیان کرده است چه نسبتی برقرار است؟ البته عرفای اسلامی هرگز مدعی نیستند که سخنی ماوراء اسلام دارند، و از چنین نسبتی سخت تبری می‏جویند. برعکس، آنها مدعی هستند که حقایق اسلامی را بهتر از دیگران کشف کرده‏اند و مسلمان واقعی آنها می‏باشند. عرفا چه در بخش عملی و چه در بخش نظری همواره به کتاب و سنت و سیره نبوی و ائمه و اکابر صحابه استناد می‏کنند.

ولی دیگران درباره آنها نظریه‏های دیگری دارند و ما به ترتیب آن نظریه‏ها را ذکر می‏کنیم: الف. نظریه گروهی از محدثان و فقهاء اسلامی. به عقیده این گروه، عرفا عملا پایبند به اسلام نیستند و استناد آنها به کتاب و سنت صرفا عوامفریبی و برای جلب قلوب مسلمانان است و عرفان اساسا ربطی به اسلام ندارد. ب. نظریه گروهی ازمتجددان عصر حاضر.

این گروه که با اسلام میانه خوبی ندارند و از هر چیزی که بوی «اباحیت‏» بدهد و بتوان آن را به عنوان نهضت و قیامی در گذشته علیه اسلام و مقررات اسلامی قلمداد کرد به شدت استقبال می‏کنند، مانند گروه اول معتقدند که عرفا عملا ایمان و اعتقادی به اسلام ندارند، بلکه عرفان به تصوف نهضتی بوده از ناحیه ملل غیر عرب بر ضد اسلام و عرب، در زیر سرپوشی از معنویت.

این گروه با گروه اول در ضدیت و مخالفت عرفان با اسلام وحدت نظر دارند، و اختلاف نظرشان در این است که گروه اول اسلام را تقدیس می‏کنند و با تکیله به احساسات اسلامی توده مسلمان، عرفا را «هو» و تحقیر می‏نمایند و می‏خواهند به این وسیله عرفان را از صحنه معارف اسلامی خارج نمایند، ولی گروه دوم با تکیه به شخصیت عرفا - که بعضی از آنها جهانی است - می‏خواهند وسیله‏ای برای تبلیغ علیه اسلام بیابند و اسلام را «هو» کنند که اندیشه‏های ظریف و بلند عرفانی در فرهنگ اسلامی با اسلام بیگانه است و این عناصر از خارج وارد این فرهنگ گشته است، اسلام و اندیشه‏های اسلامی در سطحی پایین‏تر از اینگونه اندیشه‏ها است.

این گروه مدعی هستند که استناد عرفا به کتاب و سنت صرفا تقیه و از ترس عوام بوده است، می‏خواسته‏اند به این وسیله جان خود را حفظ کنند.

ج) نظریه گروه بی‏طرفها. از نظر این گروه، در عرفان و تصوف خصوصا در عرفان عملی، و بالاخص آنجا که جنبه فرقه‏ای پیدا می‏کند بدعتها و انحرافات زیادی می‏توان یافت که با کتاب الله و با سنت معتبر وفق نمی‏دهد. ولی عرفا مانند سایر طرقات فرهنگی اسلامی و مانند غالب فرق اسلامی نسبت به اسلام نهایت‏خلوص نیت را داشته‏اند و هرگز نمی‏خواسته بر شد اسلام مطلبی گفته و آورده باشند. ممکن است اشتباهاتی داشته باشند همچنانکه سایر طبقات فرهنگی مثلا متکلمین، فلاسفه، مفسرین، فقهاء، اشتباهاتی داشته‏اند; ولی هرگز سوء نیتی نسبت به اسلام در کار نبوده است.

مساله ضدیت عرفا با اسلام از طرف افرادی طرح شده که غرض خاص داشته‏اند یا با عرفان و یا با اسلام. اگر کسی بی‏طرفانه و بی‏غرضانه کتب عرفا را مطاله کند، به شرط آنکه با زبان و اصطلاحات آنها آشنا باشد، اشتباهات زیادی ممکن است بیابد ولی تردید هم نخواهد کرد که آنها نسبت به اسلام صمیمیت و خلوص کامل داشته‏اند. ما نظر سوم را ترجیح می‏دهیم و معتقدیم عرفا سوء نیت نداشته‏اند، در عین حال لازم است افراد متخصص و وارد در عرفان و در معارف عمیق اسلامی بی‏طرفانه درباره مسائل عرفانی و انطباق آنها با اسلام بحث و تحقیق نمایند.

شریعت، طریقت، حقیقت یکی از موارد اختلاف مهم میان عرفا و غیر عرفا، خصوصا فقهاء نظریه خاص عرفا درباره شریعت و طریقت و حقیقت است. عرفا و فقها متفق القول‏اند که شریعت، یعنی مقررات و احکام اسلامی مبنی بر یک سلسله حقایق و مصالح است. فقهاء معمولا این مصالح را به اموری تفسیر می‏کنند که انسان را به سعادت، یعنی حد اعلای ممکن استفاده از مواهب مادی و معنوی می‏رساند. ولی عرفا معتقدند که همه راهها به خدا منتهی می‏شود و همه مصالح و حقایق از نوع شرائط و امکانات و وسائل و موجباتی است که انسان را به سوی خدا سوق می‏دهد. فقها همین قدر می‏گویند:

در زیر پرده شریعت (احکام و مقررات) یک سلسله مصالح نهفته است، و آن مصالح به منزله علل و روح شریعت به شمار می‏روند. تنها وسیله نیل به آن مصالح عمل به شریعت است. اما عرفا معتقدند که مصالح و حقایقی که در تشریع احکام نهفته است از نوع منازل و مراحی است که انسان را به مقام قرب الهی و وصول به حقیقت‏سوق می‏دهد.

عرفا معتقدند که باطن شریعت «راه‏» است و آن را «طریقت‏» می‏خوانند، و پایان این راه «حقیقت‏» است ‏یعنی توحید به معنیی که قبلا به آن اشاره شد که پس از فناء عارف از خود و انانیت‏خود دست می‏دهد. این است که عارف به سه چیز معتقد است:

شریعت، طریقت، حقیقت، معتقد است که شریعت وسیله یا پوسته‏ای است برای طریقت، و طریقت پوسته یا وسیله‏ای برای حقیقت. فقهاء طرز تفکرشان درباره اسلام همان است که در بخش درسهای کلام شرح دادیم. معتقدند که مقررات اسلامی در سه بخش خلاصه می‏شود:

۱) بخش اصول عقاید که کلام عهده‏دار آن است. در مسائل مربوط به اصول عقاید لازم است انسان از راه عقل، ایمان و اعتقاد تزلزل ناپذیر داشته باشد.

۲) بخش اخلاق. در این بخش دستورهایی بیان شده است که وظیفه انسان را از نظر فضائل و رذائل اخلاقی بیان می‏کند و علم اخلاق عهده‏دار بیان آن است.

۳) بخش احکلم است که مربوط به اعمال ورفتار خارجی انسان است و فقه عهده دار آن است. این سه بخش از یکدیگر مجزا هستند. بخش عقائد مربوط است به عقل و فکر، بخش اخلاق مربوط است به نفس و ملکات و عادات نفسانی، بخش احکام مربوط اس به اعضاء و جوارح. ولی عرفا در بخش عقائد، صرف اعتقاد ذهنی و عقلی را کافی نمی‏دانند، مدعی هستند که به آنچه باید ایمان داشت و معتقد بود باید رسید و باید کاری کرد که پرده‏ها از میان انسان و آن حقایق برداشته شود.

و در بخش دوم همچنانکه قبلا اشاره شد، اخلاق را که هم ساکن است و هم محدود کافی نمی‏دانند، به جای اخلاق علمی و فلسفی، سیر و سلوک عرفانی را که ترکیب خاص دارد پیشنهاد می‏کنند. و در بخش سوم ایراد و اعتراضی ندارند، فقط در موارد خاصی سخنانی دارند که احیانا ممکن است بر ضد مقررات فقهی تلقی شود. عرفا از این سه بخش به «شریعت و طریقت و حقیقت‏» تعبیر می‏کنند و معتقدند که همانگونه که انسان واقعا سه بخش مجزا نیست، یعنی بدن و نفس و عقل از یکدیگر مجزا نیستند، بلکه در عین اختلاف با یکدیگر متهد اند و نسبت آنان با یکدیگر نسبت ظاهر و باطن است، شریعت و طریقت و حقیقت نیز این چنین‏اند، یعنی یکی ظاهر است و دیگری باطن و سومی باطن باطن; با این تفاوت که عرفا مراتب وجود انسان را بیش از سه مرتبه و سه مرحله می‏دانند، یعنی به مراحل و مراتبی مارواء عقل نیز معتقدند و ان‏شاء الله بعدا توضیح خواهیم داد.

منبع:أشنایی با علوم اسلامی (کلام -عرفان -حکمت عملی)

شهید مطهری