یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
مجله ویستا

خدا از نظر هیدگر


خدا از نظر هیدگر

در فلسفه, مسأله «خدا» به طور مرسوم, در چهارچوب مابعدالطبیعه مورد رسیدگی قرار گرفته و هیدگر نیز به سهم خود, این موضوع را از ریشه و اساس مورد رسیدگی قرار داده است; چرا كه خود مابعدالطبیعه مسأله اساسی وی شده و شناخت ماهیت آن برای او اولویت پیدا كرده است

آنچه از یك انسان، متفكّر و فیلسوفی بزرگ می سازد، مقدار تأثیری است كه افكارش در جامعه فكری و فلسفی می گذارد. متفكّر بزرگ كسی است كه بر وسعت افق ذهن بشری می افزاید و ابعاد جدیدی برای تفكّر مطرح می كند. هیدگر را می توان از زمره این متفكّران بزرگ و برجسته دانست كه از این حیث، مورد توجه جدّی بسیاری از اندیشمندان و متفكّران جهان قرار گرفته و مباحث او برد وسیعی در میان فیلسوفان و متكلّمان پیدا نموده است.

یكی از ویژگی های تفكّر هیدگر این است كه فهم نوشته هایش دشوار و گاه دو پهلوست. پیچیده بودن زبان هیدگر، گستردگی تفكّر و چند مرحله ای بودن آن و نیز استفاده از اصطلاحات و مفاهیم نامأنوس و بدیع را می توان از عوامل اساسی این امر دانست. همین مسأله موجب بدفهمی ها و تفاسیر متناقض از جانب مفسّران او شده است. نظرات هیدگر در باب دین، الهیات و خدا از این قاعده مستثنا نیستند; چرا كه در این باره نیز تفاسیر گوناگونی و گاه ضد و نقیض وجود دارند. عده ای فلسفه او را قابل تطبیق با الهیات و دین دانسته اند و بعضی در مقابل، فلسفه او را از نوع «اگزیستانسیالیسم الحادی» به شمار آورده اند.

در این مقاله، سعی بر آن است كه دیدگاه های هیدگر در باب الهیات و خدا بررسی شوند. در این میان، از نظرات وی درباره مابعدالطبیعه نیز استفاده می شود تا مفهوم روشن تری از «خدا» در تفكّر وی به دست آید.

● اختلاف نظر درباره الهیات هیدگر

سارتر معتقد بود: «اگزیستانسیالیست ها به دو دسته تقسیم می شوند: دسته اول: اگزیستانسیالیست های مسیحی كه یاسپرس و گابریل مارسل پیرو مذهب كاتولیك را از زمره آنان می شمارم. دسته دوم اگزیستانسیالیست های منكر واجب الوجود [الحادی]; یعنی هیدگر و اگزیستانسیالیست های فرانسوی و خود من.»۱

بعضی از متكلّمان دیدگاه های هیدگر را به عنوان طریقی برای ادای ایمان و تقویت عقاید دینی خود معتبر دانسته اند. اما چون این گروه از متكلمان برخی آثار متقدّم هیدگر و برخی آثار متأخّر او را مورد استفاده قرار داده اند، در برداشت ها و تفاسیرشان از آراء هیدگر اختلاف نظر وجود دارد. بولتمان معتقد است كه با كتاب وجود و زمان هیدگر، می توان متون مقدّس را به گونه ای تفسیر كرد كه اصول عقاید مسیحیت را به طور كامل نظم بخشد و ضرورت یك علم كلام تفصیلی و منظّم را آشكار سازد.

در مقابل، هاینریش اُت مبانی فلسفی بولتمان را قابل خدشه می داند و می گوید: استدلال بولتمان تنها به فلسفه هیدگر متقدّم مربوط می شود كه در آن مرحله، می توان هیدگر را «مُلحد» تفسیر كرد. بنابراین، هاینریش اُت قایل به سازگاری اندیشه هیدگر متأخّر با كلام و الهیّات است.

متكلّمان دیگر اگرچه در این باره با هاینریش اُت موافقند، اما در این كه هیدگر را چگونه باید تفسیر كرد ،اختلاف نظر دارند. از جمله آن ها هانس یوناس است كه معتقد است: تفكّر هیدگر خصیصه ای الحادی دارد، البته نه الحاد به معنای «كفر»، بلكه به این معنا كه هیدگر با تفكّر خود، جهان را نیز خدا می كند.

اما این كه چرا این گونه تفاسیر مختلف و گاه متناقض درباره هیدگر وجود دارند، به چند دلیل می توان اشاره كرد: دلیل اول این كه فكر هیدگر ثابت و ساكن نبود، بلكه او در زندگی فكری اش در حال تغییر و تحوّل بود، تا حدّی كه می توان برای او هیدگر متقدّم و متأخّر قایل شد ـ اگرچه بعضی تحوّلات فكری وی را سه مرحله دانسته اند. به عبارت دیگر، او به دنبال فكر جدید و تازه ای بود كه شاید ریختن آن در قالب مقولات و مفاهیم موجود امكان پذیر نبود. او تفكّر خود را «در راه» می دانست و معتقد بود كه تفكر اصولا در راه است و منزلگاه ثابتی ندارد. شاهد بر این مطلب آن كه در بعضی از آثار و نوشته هایش عنوان «تفكر» خوابیده است; از جمله: پایان فلسفه و وظیفه تفكّر، تفكّر ما را به چه می خواند و شاعر و متفكر. بنابراین، «از آن جا كه "آنچه در تفكر می ماند راه است"، كسی نمی تواند ادعا كند كه موضع هیدگر این یا آن و یا آن دیگری است. هیدگر به خدا رسیده است و نه این كه موضع او یك سر مخالف خداست. توقّع جواب آری یا نه از هیدگر در پرسش از این كه "خدا هست"، كاملا بی جاست.»۲

دلیل دوم گام نهادن تفكر هیدگر در جایی فراتر از فلسفه است كه او خود معتقد بود: فلسفه به پایان رسیده و مابعدالطبیعه تمامیت یافته است. این بیان نوعی تجربه شخصی است كه موجب شده تا حدی تفسیر شهودی ـ عرفانی از فلسفه او ارائه دهند.

دلیل سوم این كه فلسفه او بیش تر به شعر می ماند تا تأمّل عقلی. به همین دلیل، شارحان او در آثارشان فصل هایی درباره جهت شعری تفكر هیدگر تحت عناوین «شاعر و متفكّر» و «هیدگر و شاعران» آورده اند.

● مابعدالطبیعه از نظر هیدگر

در فلسفه، مسأله «خدا» به طور مرسوم، در چهارچوب مابعدالطبیعه مورد رسیدگی قرار گرفته و هیدگر نیز به سهم خود، این موضوع را از ریشه و اساس مورد رسیدگی قرار داده است; چرا كه خود مابعدالطبیعه مسأله اساسی وی شده و شناخت ماهیت آن برای او اولویت پیدا كرده است. از این رو، ما نیز پیش از پرداختن به مسأله خدا، به مابعدالطبیعه هیدگر می پردازیم و این كه مسائل اساسی و غرض مابعدالطبیعه از نظر وی چیست و چه تفاوتی با مابعدالطبیعه سنّتی دارد.

سؤال اساسی مابعدالطبیعه از نظر هیدگر پرسش از «وجود» است و از این رو تفكّرات اولیه خود را به عنوان «هستی شناسی بنیادین» توضیح می دهد.هیدگر دو مسأله را برای مابعدالطبیعه، اساسی می داند:

اول این كه ذات هر موجود چیست و كدام یك از موجودات به عنوان موجود، وجود دارند. در این جا، درك عقلانی وجود برای هیدگر مطرح است.

مسأله دوم این كه چرا كلیت موجودات وجود دارند: «مابعدالطبیعه پرسشی است ورای موجود; برای آن كه خود موجود را و كلیت آن را برای فهمیدن در اختیار بگیرد... اولا، هر پرسش مابعدالطبیعی همیشه كل مابعدالطبیعه را شامل می شود. ثانیاً، همین پرسش مابعدالطبیعی دلالت بر وجود حاضر پرسش كننده می كند.»۳

مابعدالطبیعه خدا را علت وجود موجودات و علت توان درك ما از ذات موجودات می داند. مطابق این بینش، ذات این موجودات از ازل در علم خداوند بوده اند و برطبق «مُثُل» خلق شده اند. هدف هیدگر در این جا، جلب توجه به طبیعت قابل پرسش به عنوان محور و اساس مابعدالطبیعه است. به اعتقاد او، بشر به سبب درگیـری با موجودات، از وجود غافل است و كار مهم در بنیان گذاری مابعدالطبیعه به یاد آوردن وجود برای بشر است.

هیدگر در تبیین بنیاد وجود، بحث «عدم» را مطرح می كند.

وی با طرح این سؤالات كه «چرا آنچه هست وجود دارد»، «از چه به وجود می آید» و «غلبه هستی موجودات بر عدم چه می تواند باشد»، در واقع می خواهد از بنیاد وجود پرسش كند. به نظر وی، پاسخ مابعدالطبیعه سنّتی در برابر این سؤالات طرح موجودی مثل آن ها و در مرتبه همان ها بود كه از آن به «محرّك اوّل»، «خیر اعلی» و «علت اولی» تعبیر می كردند. اما پاسخ هیدگر به سؤالات مزبور این است كه تبیین چرایی و چگونگی موجودات را باید در «عدم» جستوجو كرد. منظور او از این عبارت، كه عدم خود را معدوم می كند یا «هیچ می هیچد»، این است كه موجود در «عدمیت» بنیاد دارند.

«تنها در زمینه ظهور اساسی عدم، وجود انسان می تواند به موجودات تقرّب حاصل كرده و در آن ها نفوذ كند. اما چون "وجود حاضر" (دازاین) ماهیتاً با موجودات نسبت دارد، یعنی "وجود حاضر" از سنخ "موجودات" نیست، بلكه از سنخ خاص خودش است. او به عنوان چنین "وجود حاضری" از عدمی كه به ظهور رسیده است، نشأت می گیرد.»۴ هیدگر در جای دیگری از كتاب مابعدالطبیعه چیست می گوید: «از عدم همه موجودات بماهی به وجود می آیند.»۵

● تفاوت مابعدالطبیعه هیدگر با مابعدالطبیعه سنّتی

تحوّل مهم در اندیشه هیدگر اعراض وی از مابعدالطبیعه است. بحث از غلبه بر مابعدالطبیعه از آن جا آغاز می شود كه هیدگر طرق پیشین تفكّر را بهتر می شناسد و آنان را كم تر مقبول می یابد.

هیدگر اگرچه می خواست به نحوی از مابعدالطبیعه عبور كند، اما در باب هدف مابعدالطبیعه، یعنی شناخت وجود، كاملا سنّتی بود. وی تأسیس نوع خاصی از منطق مربوط به مابعدالطبیعه را مشخصه اصلی ماهیت آن مابعدالطبیعه می داند و طریق آن منطق را در تصویر نمودن موجودات، مستقیماً بر هستی شناسی و كلام مربوط به آن مؤثر می داند; به این معنا كه او طریق تصوّر اشیا را جدا از تصوّر آن ها نمی داند و به همین دلیل، كلام از هستی شناسی متمایز می شود; چون هستی شناسی موجودات را در پرتو مفهوم موجودیت، و كلام آن ها را در پرتو زمینه ای الهی تصویر می كند، بدین روی، بین مابعدالطبیعه سنّتی و مابعدالطبیعه از نظر هیدگر، فاصله ها و تفاوت هایی حاصل می شوند:

▪ تفاوت اول:

اگرچه هیدگر به فلسفه یویانی بازگشت می كند، اما در دوره دوم فكری اش، یعنی هیدگر متأخّر، وجود را به نحوی دیگر بنیاد مابعدالطبیعه قرار می دهد. موضوع مابعدالطبیعه از نظر ارسطو، «وجود بما هو وجود» بود كه آن را هم باید در موجودات سراغ گرفت، اما هیدگر وجود را به نحوی ما تقدّم و اوّلی می فهمد و معتقد است كه ما ادراكی از وجود، مقدّم و جدای از موجودات داریم.

▪ تفاوت دوم:

در فلسفه ارسطویی بلافاصله پس از مسأله وجود، مسأله جوهر، یعنی عالی ترین و بسیط ترین مفهوم مطرح می شود و موجودات نیز از طریق جوهر ادراك می شوند.

بدین سان، هستی شناسی در فلسفه سنّتی، هم ارائه تصویری از وجود بما هو وجود و هم نظامی از مقولات را به عهده دارد و هستی شناسی ذوات نیز در نهایت، بر خدا مبتنی است. در نظام مابعدالطبیعه سنّتی، اگر ما اشیا را به شكل خاصی می شناسیم، به این دلیل است كه خداوند آن ها را چنین آفریده یا بدین صورت در آورده است. اما از نظر هیدگر، موجودات در پرتو «وجود» ـ و نه مفهوم موجودیت یا جوهر ـ تفسیر می شوند و «وجود» با عبارت زمان و تاریخ ـ و نه جهانی سرمدی و ازلی ـ بیان می شود. برای هیدگر دیگر سرمدیت متعلّق وجود الهی و بی زمان معنا ندارد، بلكه هر وجود زمانی است كه در ارتباط متقابل انسان و تاریخ فهمیده می شود.

▪ تفاوت سوم:

هیدگر در نحوه ظهور وجود و حقیقت آن، با مابعدالطبیعه سنّتی مخالفت می كند وی حقیقت «وجود» را وقوع

وجود می داند كه با این وقوع، «وجود» خود را در موجودات می گشاید و ظاهر می كند. اما این وجود، كه حقیقی بودن را به خود اعطا می كند، در اعطا و نزول بر بشر مخفی می ماند. «در افق وجود است كه موجودات ظاهر می شوند. موجودات مظهر ظهور وجود و در عین حال، حجاب آنند.»۶ هیدگر این برداشت از وجود را در ما بعدالطبیعی سنّتی مغفول می داند. در فلسفه هیدگر، وجود از موجودات متفاوت است، اما در مابعدالطبیعه سنّتی، تفاوتی میان وجود و موجودات نیست. هیدگر خود در این باب می گوید: «مابعدالطبیعه هرگز از ذات وجود پرسش نكرده; زیرا همیشه به وجود، از آن حیث و جهت كه موجود است، فكر كرده و اگرچه از وجود سخن گفته، ولی مراد و مقصود او موجود كلّی یا موجود مطلق بود. مابعدالطبیعه از آغاز تا انجام، همیشه به طرز عجیبی اصرار در خلط میان وجود و موجود داشته [است].»۷

هیدگر دلیل غفلت از وجود را در مابعدالطبیعه سنّتی به دو نحو تعبیر می كند: اول این كه غفلت امری انسانی و بشری می تواند باشد. دوم این كه این غفلت می تواند مربوط به خود وجود و وقوع آن باشد; به این معنا كه وجود خود را از تاریخ مابعدالطبیعه مخفی داشته و از این رو، مابعدالطبیعه فقط به آن بخشی از وجود كه خود را ظاهر نموده، توجه كرده است، اما هرگز به آنچه خود را در این وجود پنهان داشته و به تدریج ظهور نموده، توجهی ننموده است. بدین روی، تاریخ وجود در مابعدالطبیعه موردنظر نبوده است.۸

مجید ابوالقاسم زاده

پی نوشت ها

۱ـ ژان پل سارتر، اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر، ترجمه مصطفی رحیمی، چ پنجم، تهران، مروارید، ۱۳۵۵، ص ۲۰

۲ـ جیمز ال. پروتی، پرسش از خدا در تفكّر مارتین هیدگر، ترجمه محمدرضا جوزی، تهران، ساقی، ۱۳۷۹، ص ۱۸

۳و ۴ و ۵ـ مارتین هیدگر، مابعدالطبیعه چیست؟، ترجمه محمدجواد صافیان، اصفهان، پرسش، ۱۳۷۳، ص ۶۹ و ۷۰ / ص ۶۴ و ۶۵ / ص ۷۲

۶ـ محمد مددپور، تفكّری دیگر، تهران، مركز مطالعات شرقی فرهنگ و هنر،۱۳۷۴،ص۳۴

۷ـ مارتین هیدگر، راه بازگشت به درون سرزمین مابعدالطبیعه، چاپ شده در فلسفه و بحران غرب، محمدرضا جوزی، تهران، هرمس، ۱۳۷۸، ص ۱۰۵

۸ـ اگرچه تفاوت اول به این تفاوت اشاره دارد، اما به دلیل اهمیت و جنبه محوری داشتن آن در تفكّر هیدگر، با تفصیل بیش تری جداگانه مطرح گردید.

۹ـ محمد مددپور، همان، ص ۳۱

۱۰ـ جزوه درسی، «فلسفه معاصر»، پرفسور كِنِث اشمیتز (عضو هیأت علمی دانشگاه تورنتو كانادا، استاد مدعوّ دانشگاه مفید)، قم، دانشگاه مفید، نیم سال دوم تحصیلی، ۱۳۷۹ ـ ۱۳۸۰

۱۱ـ محمد مددپور، همان، ص ۳۱

۱۲ـ جزوه درسی «فلسفه معاصر»، پرفسور كنث اشمیتز

۱۳ـ جیمز ال. پروتی، همان، ص ۸۱

۱۴. theism

۱۵. atheism

۱۶ـ جیمز ال. پروتی، همان، ص ۱۲۶

۱۷ـ جان مك كواری، «فقط خدایی می تواند ما را نجات دهد» چاپ شده در فلسفه و بحران غرب، محمدرضا جوزی، تهران، انتشارات هرمس، ص ۱۴۱ـ ۱۴۲

۱۸ـ روژه ورنو و ژال وال، نگاهی به پدیدارشناسی و فلسفه های هست بودن، ترجمه یحیی مهدوی، تهران، خوارزمی، ۱۳۷۲، ص ۲۳۳

۱۹ـ جان دی كیپوتو، «هیدگر و الهیات»، ترجمه م. غفورزداه، مجله نقد و نظر، ش ۱۹ و ۲۰ (سال پنجم)، ص ۳۸۹

۲۰ـ جان مك كواری، «فقط خدایی می تواند ما را نجات دهد»، همان، ص ۱۴۱

۲۱ـ محمد مددپور، همان، ص ۸۹

۲۲و ۲۳ـ ریچارد كرنی، «خدایان هیدگر (خدای شاعران، پیامبران یا فیلسوفان)»، ترجمه م. غفورزاده، مجله نقد و نظر، ش ۹ (سال سوم)، ص ۲۱۰ / ص ۲۰۷

۲۴ـ جزوه درسی «فلسفه معاصر» پرفسور كنث اشمیتز


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.