شنبه, ۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 22 February, 2025
فالگیرها به بهشت نمی روند

به هر دری می زد راه حلی برای مشکلش پیدا نمی کرد. آشفتگی زندگی اش و بی توجهی همسرش را از چشم دیگران می دید.
می گفت: معلوم نیست کدام چشم درآمده ای زندگیم را چشم زد که آب خوش از گلویم پایین نمی رود.
همسایه دیوار به دیوارش، کبری خانم، که هر روز پای درد دلش می نشست هم معتقد بود که پای جادو و جنبل در میان است.
به گفته کبری خانم گره این مشکل فقط و فقط به دست یک فالگیر باز می شود.
کبری خانم، آشنا زیاد داشت. از کولی دوره گرد داخل پارک گرفته تا مش رجب دعانویس و عالیه خانم فال قهوه گیر و رحیمه خانم فال تاروت گیر که عصرها به آرایشگاه زنانه میآمد و گره های بازنشدنی را باز می کرد.
البته کبری خانم می گفت که در یکی از شهرستان های نزدیک تهران هم مرد دعانویسی هست که مردم برای رفع مشکلا تشان از شهرهای دور و نزدیک پیش او می روند و گاهی اوقات چند شبانه روز در نوبت می مانند تا با یک فال، روزگاشان دگرگون شود.
تازه اگر بیشتر هزینه کند، کبری خانم او را نزد مردی خواهد برد که به گفته مردم محل یک جن را به خدمت گرفته و از طریق جنش از گذشته و آینده مردم می گوید.
اما کولی فالگیر هم در دسترس تر است و هم پول کمتری جهت گرفتن فال دریافت می کند.
نیازی نیست زیاد دنبالش بگردند، او هر روز عصر در پارک سرکوچه پرسه می زند و قربان صدقه چشم سیاه دختران رهگذر، می رود و از راه دورپیشانی شان را می خواند.
نزدیکش که می روند، فوری خودش را به آنها می رساند و با لهجه مخصوصش می گوید: «چشم سیاهتو قربون، می خوای فالت بگیروم؟»
و کبری خانم دست همسایه آشفته اش را در دست زن کولی می گذارد و کلی سفارش می کند که هر طور شده با هر روشی که می تواند مشکل زندگی او را حل کند.
زن کولی با اعتماد به نفس تمام دست زن جوان را در دست می گیرد و بعد نگاهی در چشمانش می اندازد و ابروهایش را در هم کشید و می گوید: «چه بخت سیاهی داری چشم سیاه، بختت هم مثل چشمات سیاهه.
دستت هم نمک نداره، دلت پرغمه، یکی زیر پای شوهرت نشسته، یک زنه، رقیب داری بخت برگشته، همش زیر سر یک زنه، یک زن قدبلند و لا غر اندام که طلسم ات کرده و تو رو به این روز نشونده.
دیگه شوهرت تورونمی بینه. همه زندگیش شده اون زن.»
زن فالگیر جملا ت تلخش را تکرار می کرد و زن جوان در ذهنش به دنبال آن زن لا غر اندام قد بلند می گشت.
در عرض چند ثانیه تمام زنان فامیل را از جلوی چشمش گذراند و برای لحظه ای حس کرد هر کسی ممکن است این بلا را سراو آورده باشد. تمام زنان فامیل به او حسادت می کنند و می خواهند او را به روز سیاه بکشانند. حتما یک نفر زندگی او را طلسم کرده او باید به همه شک داشته باشد; حتی خواهرش!
خواهر شوهر و مادر شوهرش که جای خود دارند. از این به بعد باید بیشتر مراقب رفت وآمدهای شوهرش باشد و دیدن خواهر و مادرش را قدغن کند.
تا اطلا ع ثانوی پخت و پز بشور و بساب و خوش رفتاری در خانه هم تعطیل است.
در همین فکرها بود که صدای زن فالگیر او را به خودش آورد «حواست کجاست، چشم سیاه!»
و زن جوان که آمده بود تا فالگیر پریشانی اش را رفع کند، پریشان تر از قبل به صورت سبزه زن فالگیر زل زد و در حالی که چشمانش پراشک شده بود گفت: «دستم به دامنت خانم، چکار کنم حالا ؟»
زن فالگیر که برق پیروزی در چشمانش موج می زد، صدایش را تیزتر کرد و با تحکم گفت: «خب، حالا مزدم بده تا بقیش روبگم».
زن جوان، بی پروا دستش را داخل کیفش برد و ۴ تا اسکناس ۵هزار تومانی دردست کولی گذاشت و گفت: خب حالا بگو.
زن کولی نگاهی عاقل اندر سفیه به زن جوان انداخت و گفت: با این پول که طلسم وا نمی شه. این پول درحد چشم نظره!
و زن جوان باز هم دست در کیفش برد و ۶ تا ۵ هزار تومانی دیگر هم به زن فالگیر داد.
فالگیر لبخند محوی زد و آب دهانش را قورت داد و با اشتیاق گفت: «ببین چشم سیاه، تو باید این موی مرده را که بهت می دم با ادرار بچه نابالغ قاطی کنی و بریزی جلوی درخونت، ۷شب که این کار رو انجام بدی طلسم از زندگیت می ره بیرون و شوهرت دوباره مثل روز اول عاشقت می شه.»
و زن جوان در حالی که اشک هایش را با گوشه روسری اش پاک می کرد در این فکر بود که تو این هیری ویری ادرار بچه نابالغ از کجا بیارم؟
اما کبری خانم که فکرش را خوانده بود گفت: خواهر من ۴ تا بچه قدو نیم قد داره که هر شب جاشونو خیس می کنن. نگران اون نباش!
زن کولی دسته مویی را به گفته خودش موی مرده بود لا ی کاغذی پیچیده و در دست زن جوان گذاشت.
از روز بعد زن جوان هر روز باید با اکراه در خانه خواهر کبری خانم می رفت و با هزار منت، برای باطل شدن طلسم زندگیش از کودکان او درخواست ادرار می کرد و خواهر کبری خانم با اکراه و نازو کرشمه ادرار فرزندش را به او می داد.
سرانجام آن یک هفته پراسترس با تمام برو بیاها و منت کشی ها و اخم و اداهای خواهر کبری خانم به پایان رسید و حالا زمان آن رسیده بود که زن جوان دستمزد کارش را بگیرد و کلا ف سردرگم زندگیش باز شود.
اما از همان روز اول بهانه گیری های شوهرش بیشتر شده بود که چرا تازگی ها خانه این قدر بو می دهد؟ این همه سوسک و مورچه داخل خانه چکار می کند؟
و بعد دعوا بالا می گرفت و حرف و حدیث های همیشگی تکرار می شد.
روزها گذشت و اوضاع آشفته زندگی زن جوان بهتر که نشد، بدتر هم شد.
اما کبری خانم که هر روز اشک های همسایه اش را می دید، دایم دلداریش می داد و می گفت. مگر کبری مرده که اینطور اشک می ریزی؟ کلید این مشکل فقط به دست من باز می شود. نگران نباش خودم طلسم زندگیت را باز می کنم، می برمت پیش یک فالگیر درست و حسابی، کارش حرف نداره، دختر خواهر شوهرم بچه دار نمی شد بردمش پیش اون دوقلو زایید.»
و کبری خانم دوباره جوانه های امید را در دل زن جوان زنده کرد و او را تشویق کرد تا کمی از پس اندازش را برای شفای زندگیش خرج کند.
صبح روز بعد منزل خانمی که فال قهوه و تاروت می گرفت، مقصد آنها شد، برخلا ف تصورش، خانه خانم فالگیر نه قدیمی بود ونه تاریک. از نعل اسب و موی گربه و فضله موش هم خبری نبود. زن فالگیر با ژستی خاص در حالی که سینی قهوه را جلوی آنها می گذاشت به زن جوان گفت که قهوه ات را بخور بعد فنجان را روی نعلبکی بگذار و به سمت قلبت بچرخان و نیت کن.
بعد زندگی زن جوان رفت ته فنجان و خانم فالگیر شروع کرد به تفسیر زندگی او. «یک راه افتاده، مسافرت داری، عدد ۷ افتاده تا ۷روز دیگه یک خبر می شنوی، یک زن لا غر اندام تو فالت هست. پشت سرت حرف و حدیث زیاده، دلت خیلی گرفته، موش افتاده، یعنی یک عده تو زندگیت موش دوانی می کنن. قارچ هم افتاده، خیلی احساس غربت و بی پناهی می کنی. اما یک ماهی هم هست یعنی موقعیت ها مثل ماهی لیز هستند و باید بگیریشون و مواظب باشی از دستت سرنخورن. دوتا زن تو فالت هستن احتمالا یکی از اونها رقیبه.
به اینجا که رسید چشمای زن جوان گرد شد.
بعد نگاهی به کبری خانم کرد و گفت: «دیدی بدبخت شدم، توهمه فالهام یک زن هست، خاک برسرم شد.» و زن فالگیر که از عکس العمل او شاد شده بود گفت: «اگه جزئی تر می خوای بدونی فال شمع و فال تاروت و فال چای هم می تونم بگیرم. البته هزینه هر کدومشون جداست.
زن جوان که بی صبرانه درانتظار بود سر از کارهای شوهرش دربیاورد هر چه پول داخل کیفش بود به زن فالگیر داد و بقیه را هم از کبری خانم قرض گرفت.
بعد زن فالگیر شمع را روی آتش، ذوب کرد و آن را داخل ظرف آب سرد ریخت و بعد با اشکالی که از شمع داخل آب سرد ایجاد شده بود شروع به تفسیر زندگی زن کرد و از شوهرش گفت که به جای او مهر یک زن دیگر را در دل دارد و هر روز او را ملا قات می کند و وقت و عشق و پولش را صرف آن زن می کند.
زن جوان که به قطعه های شناور شمع روی آب زل زده بود، دندان هایش را از شدت عصبانیت بر هم می سائید و زیر لب می غرید که «پدرت را درمیآورم. نمی گذارم آب خوش از گلویت پایین برود.»
آن شب به لطف فالگیرها و کبری خانم در منزل زن جوان غوغایی برپا بود. دادو فریادی که تا چند خانه آن ورتر می رسید حکایت از دعوایی سخت داشت. در میان داد و فریادها، صدای شکسته شدن ظرف ها و پرتاب وسایل به سمت در و دیوار به گوش می رسید.
نعره های مرد و فریادهای زن آرامش همسایه ها را بر هم زده بود تا این که سرانجام صدایی گوش خراش به همه سروصداها پایان داد و همه چیز آرام شد.
آن صدا، صدای شکستن گلدان بلور بود که بر سر مرد فرود آمده بود و پس از لحظه ای تکه های خون آلود گلدان به همراه جسد مرد بر کف اتاق پهن شده بودند و حالا نگاه بهت زده زن بر روی شوهرش و چشمان اشکبار او فرصت جبران را از او گرفته بود.
● تاریخچه فال و فالگیری
درمورد زادگاه اصلی فال، اتفاق نظری وجود ندارد اما آنچه مسلم است تاریخچه فال به اقوام آریایی برمی گردد و بدین ترتیب تاریخ جادوگری و فالگیری به شرق می رسد.
اما محققان می گویند مردم برخی کشورها از نظر آمار مراجعه به فالگیر،گوی سبقت را از سایر مردم دنیا ربوده اند;انگلیسی ها و رمانیایی ها از جمله این افراد هستند ولی باید به این آمار ایرانی ها را هم اضافه کرد.
● خانم ها طرفداران پروپا قرص فالگیرها
در میان ایرانی ها خانم ها از طرفداران پروپاقرص فال هستند، چرا که خانم ها بیشتر توجهشان به آینده است نه به امروز.
به همین دلیل هم مشتریان همیشگی قشر فالگیر همین خانم ها هستند. کسانی که دل و عقل خود را به کلا م افرادی می سپارند که مدام از آینده و جذابیت های آن می گویند.
این آدم ها نه بی سوادند نه ساده لوح! برعکس تصور مردم، فقط افراد کم سواد و ساده مشتری فالگیرها نیستند. بلکه در بین مشتری فالگیرها افراد تحصیلکرده، شاغل و با کمالا ت هم به چشم می خورند.
الناز یک دانشجوی دندانپزشکی است که به گفته خودش اگر هر دو هفته یک بار پیش فالگیر نرود، زندگیش به هم می ریزد.
او که یک دختر امروزی با چهره ای زیبا و تیپی جذاب است، می گوید: گاهی اوقات دچار سردرگمی می شوم و قادر به تصمیم گیری در مورد مسایل ساده زندگی نیستم، آن وقت است که می فهمم تنها کسی که می تواند مشکل مرا حل کند، شهلا ست.
شهلا ، خانم فالگیری است که فال قهوه و تاروت و شمع و چای می گیرد. کارش حرف ندارد. او به قدری شرایط روحی مرا درک می کند که با نیم ساعت صحبت کردن با او روحیه ام از این رو به آن رو می شود.
الناز که به ماشین آخرین مدلش تکیه داده در ادامه می گوید: البته شهلا اصلا مشتری غریبه قبول نمی کند. اما اگر بخواهی من سفارش تو را می کنم. اگر یکبار برایت فال بگیرد مشتری دایمش می شوی. آن وقت است که می فهمی هر چقدر پول به او بدهی باز هم کم است.
به گفته الناز چندی پیش دوخواستگار به صورت همزمان به او پیشنهاد ازدواج دادند و او که نمی توانست به تنهایی تصمیم بگیرد، فورا سراغ شهلا آمده بود و شهلا هم سرنوشت او را ته فنجان قهوه ریخته بود و گفته بود که هیچ کدام از آنها ارزش فکر کردن ندارند. دو چشم داخل فنجانش به دنبال اوست که وقتی صاحب آن دوچشم به سراغ الناز بیاید، الناز خوشبخت ترین عروس شهر خواهد شد.
الناز که به گفته شهلا منتظر آمدن صاحب آن دو چشم بود، ته دلش کمی دل چرکین بود چرا که حس می کرد یکی از آن خواستگارها موقعیت بسیار عالی داشت اما چه فایده چون او صاحب آن دوچشم نبود.
الناز تنها دختری نیست که سرنوشتش را در قهوه تلخ می جوید، خانم های زیادی در اطراف ما وجود دارند که علیرغم تحصیلا ت دانشگاهی و موقعیت عالی زندگی دچار یک نوع اعتیاد به فال و فالگیری شده اند.
عدم ثبات در زندگی از این شاخه به آن شاخه پریدن، سست شدن اعتقادات قلبی و دینی و کم طاقتی در مقابل مشکلا ت زندگی از جمله مسایلی است که دخترانی مانند الناز را پای حرف های فالگیر می کشاند و آنها را از واقعیت های زندگی دور می کند.
● فالگیر یا روانشناس
آسیب شناسان اجتماعی معتقدند که فالگیرها افرادی هستند که بیشتر از آنکه به علم پیش گویی مسلط باشند به علم روانشناسی مسلطتند. چرا که آنها با دقت در عکس العمل ها و هیجانات مشتری هایشان و با توجه به سن و سال مشتری و نیازهای متناسب با آن سن و سال مطالبی را برای مشتری عنوان می کنند که خوشایند اوست و مشتریان ساده که به تصور تحول عظیم در زندگیشان به آنجا میآیند و منتظرند که هنگام بیرون رفتن از آن خانه، تمام بار مشکلا تشان همانجا بماند و آنها سبک بال و آسوده خاطر و بدون هیچ مشکلی آنجا را ترک کنند.
● زخم خوردگان فالگیری
اینجاست که گاهی هزینه هایی گزاف نیز جهت رفع مشکلشان می پردازند چنانچه چندی پیش یک دخترجوان برای خرید قفلی که قرار بود بخت او را بگشاید، ۲ میلیون تومان به فالگیر کلا هبردار پرداخت. اما این قفل نه تنها درهای خوشبختی را به روی او نگشود بلکه باعث اختلا ف او با خانواده اش شد. این دختر جوان با عصبانیت نزد پلیس آگاهی استان تهران رفته بود تا از زن فالگیری که به بهانه بخت گشایی از او کلا هبرداری کرده بود شکایت کند.
او می گفت: دوستانم می گفتند او جادو می کند و می تواند گره هر کار بسته را بگشاید.
همه از طلسم او تعریف می کردند، من هم کم کم وسوسه شدم برای بخت گشایی به سراغش بروم، برای همین به دفتری که در آنجا فالگیری می کرد رفتم و از او خواستم بخت بسته ام را بگشاید.
زن فالگیر بعد از شنیدن حرف هایم شروع به خواندن کتابی کرد و سپس چند صفحه فلزی را روی آن نقوشی عجیب و غریب کشیده بود به من نشان داد او سپس با خواندن چند ورد که من اصلا معنی آنها را نمی فهمیدم به من گفت که می تواند با دادن قفلی که گشودن آن بختم را می گشاید مرا به خوشبختی برساند.
اما من باید برای این کار پول زیادی به او بپردازم. من که شیفته حرکات و صحبت های این زن شده بودم، پذیرفتم مبلغ درخواستی را که ۲ میلیون تومان بود برایش فراهم کنم تا او در مقابل قفل بخت گشا را برایم تهیه کند. من پول را به فالگیر کلا هبردار دادم و اوسرانجام یک قفل معمولی با کلید به من داد. روی قفل تعدادی عدد و رقم نوشته بود که می گفت طلسم بختم را باطل می کند.
زن فالگیر با دادن این قفل از من خواست دستوراتی را که روی یک کاغذ نوشته بود مو به مو انجام دهم تا درهای خوشبختی به رویم گشوده شود.
دختر جوان در ادامه گفت: اما گرفتن این قفل نه تنها از مشکلا تم کم نکرد بلکه زندگیم را به هم ریخت. چرا که خانواده ام بعد از این که متوجه شدند چه مبلغی برای این قفل پرداخت کرده ام با عصبانیت مرا خرافه پرست نامیدند و مورد سرزنش قرار دادند، اما من مطمئن بودم که حرف های زن اثر خواهد کرد و خانواده ام از این رفتاشان پشیمان خواهند شد.
مدتها گذشت و قفل زن فالگیر هیچ تاثیری در زندگی من نگذاشت تا این که یک روز به سراغش رفتم تا کلید تقلبی اش را به او بدهم و پولم را پس بگیرم اما با کمال تعجب دیدم که او خانه اش را عوض کرده و از آنجا رفته است.
این داستان یک دختر جوان ناآگاه بود.
اما بخوانیم سرگذشت زنی را که در آرزوی فرزند به دامان فالگیرها و رمال ها پناه برده بود.
منیژه که پس از سالها زندگی با همسرش از داشتن فرزند ناامید شده بود به پیشنهاد دوستانش نزد دعانویسی رفت که به گفته اطرافیان دستش شفا بود.
مرد دعانویس که باریش و موی بلند چهره ای معنوی برای خود ساخته بود برای درمان درد منیژه راه چاره ای پیش پایش می گذارد و دعای مخصوص فرزند دار شدن را برای او آماده می کند اما به او می گوید این دعا زمانی اثربخش خواهد بود که دور دست منیژه نوشته شود.
زن ساده به خیال آنکه پس از نوشته شدن آن دعا دامنش به وجود کودکی سبز خواهد شد، به ناچار می پذیرد و مرد دعانویس که خود را محرم بیمارانش می دانسته، شروع به نوشتن دعا روی دست منیژه می کند، در همین لحظه شوهر او که از چند روز پیش متوجه رفتار مشکوک همسرش شده بود و با تعقیب و گریز محل رفت وآمد او را کنترل می کرد، وارد ساختمان مرد دعانویس می شود و به زور خود را به اتاق فالگیر می رساند و او را در حال دعانویسی روی دست همسرش می بیند و آن لحظه، لحظه ای بود که شوهر منیژه او را برای همیشه ترک کرد و از پذیرفتن او در خانه خود، خودداری کرد.
حالا منیژه مانده بود با دعایی نصفه کاره و حسرت فرزندی که حالا دیگر به دنیا نخواهد آمد و همسری که دیگر همسرش را نخواهد پذیرفت.
● حرف آخر
نمی دانم فالگیرها می دانند که با حرف هایی که اکثر آنها بی اساس است، می توانند چه زندگی هایی را از هم بپاشند و چه رویاهایی را نقش برآب کنند؟
نمی دانم پول کثیف ارزش سیاه کردن یک زندگی را دارد که عده ای با سودجویی خود از روح خسته و ساده هم نوعانشان سو»استفاده می کنند و آنها را فرسنگ ها از واقعیت دور می سازند بدین امید که با دور شدن آنها از واقعیت، خودشان به پول نزدیکتر شوند؟!
نویسنده : مرجان حاجی حسنی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست