دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

جمی مجاهد ماندگار


جمی مجاهد ماندگار

هفته گذشته مردی به سوی ملکوت پر کشید که در ایام مقاومت ملجاء و پناهگاه رزمندگان بود در پایه مجاهدت و ایستادگی او همین بس که رهبر معظم انقلاب در پیامی به مناسبت رحلت وی می فرمایند
روحانی مجاهد و فداکار جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج شیخ غلامحسین جمی رضوان الله علیه به لقاءالله پیوست و با کوله باری از عمل صالح و جهاد مخلصانه در پیشگاه خدای متعال حضور یافت

هفته گذشته مردی به سوی ملکوت پر کشید که در ایام مقاومت ملجاء و پناهگاه رزمندگان بود. در پایه مجاهدت و ایستادگی او همین بس که رهبر معظم انقلاب در پیامی به مناسبت رحلت وی می فرمایند:

روحانی مجاهد و فداکار جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج شیخ غلامحسین جمی رضوان الله علیه به لقاءالله پیوست و با کوله باری از عمل صالح و جهاد مخلصانه در پیشگاه خدای متعال حضور یافت. تلاش و مبارزات این روحانی عالیقدر که از سالهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز شده بود، در نخستین سالهای پیروزی و بویژه پس از یورش رژیم بعثی به مرزهای کشور، به اوج رسید و یادگاری فراموش نشدنی از مقاومت و صبوری و شهامت به جای گذاشت. او در روزهای م حنت خرمشهر و آبادان برای رزمندگان خطوط مقدم، سنگری معنوی و پشتیبانی بی نظیر بود. در سخت ترین شرایط آتشباریهای دشمن، حضور مؤثر و خطبه ها و سخنرانیهای تسلاّبخش او قطع نشد و در دوران خطر و سختی و م حنت، مردم آبادان و رزمندگان دست از جان شسته را تنها نگذاشت. پرونده عمل این مرد مؤمن و صبور و بی ادعا در نزد پروردگار رحیم و غفور و اولیایش، مایه سرافرازی او و جلب رحمت حضرت حقّ متعال است انشاءالله.

به راستی جمی که بود و چه کرد که رهبر در فراق او چنین می گوید. اگر می خواهی او را بهتر بشناسی به سراغ خودش برو. جمی ۲۴ روز پس از آغاز جنگ نوشتن گزارش های روزانه خود را آغاز می کند و این نگارش تا یک سال بعد ادامه می یابد. سال ها بعد خود اعتراف می کند که ای کاش این نوشتن را ادامه می داد و حسرت می خورد.

نوشته های جمی را سال گذشته محسن کاظمی با کوششی بسیار در قالب کتاب «نوشتم تا بماند» (انتشارات سوره مهر) به تشنگان معارف جنگ ارائه کرد. این کتاب یکی از مستند ترین و خواندنی ترین کتب منتشر شده در حوزه دفاع مقدس است. کتابی که بی هیچ واسطه و ملاحظه ای تو را به متن حوادث می برد و برای این سفر چه همراهی بهتر از جمی، امام جمعه آبادان که هیچ گاه سنگر مقاومت را ترک نکرد و در کنار مدافعان ایستاد، حتی آن روزها که آبادان در محاصره دشمن بود و هر لحظه ممکن بود شهر به دست دژخیمان اشغال شود.

محسن کاظمی در یادداشتی به مناسبت درگذشت این عالم مجاهد می نویسد:

جمی نماینده واثق امام در آبادان است از این رو هر آنچه را که قبل از آغاز تهاجم می بیند به مسئولین هشدار می دهد. همین هوشیاری اوست که سبب می شود در پیام نوروزی ۵۹ شش ماه قبل از شروع جنگ خطر صدام را برای مردم عراق گوشزد کند. از شواهد و قرائن پیداست که روز حادثه نزدیک است جمی خود را آماده کارزار می کند. به گاه سخت حادثه پشتیبانی است سترگ برای حماسه. جمی محور می شود، مردان شهر برای مقاومت می مانند چرا که جمی مانده است . نظامیان ارتشی و سپاهی و بسیج حول محور جمی گردهم می آیند و وحدتی بی مثال شکل می گیرد برای خرد کردن دشمن. همگی چشم به دهان جمی دوخته اند تا انجام دهند که هر آنچه که او صلاح می داند چرا که او نماینده امام است. حضور جمی در آن شهر ماتم زده حضور امام را در قلبها زنده نگاه می دارد و نمی گذارد که غم واندوه تاخت وتاز کند و نفس ها را به شماره اندازد. روحانی نحیف و لاغر از صبح پاشنه های کفش کتانی را بر می کشد تمام خاکریزها و سنگرها و پاسگاهها را سرکشی می کند، در تمام جلسات شهری و نظامی شرکت دارد و با هوشمندی و ذکاوت نظر می دهد، نظراتی کارساز.

شریعه را بسته اند؛ شهر تشنه است و گرسنه ... جمی از امام اجازه می گیرد تا در دکانها و انبارها باز شود و پس از صورت برداری از اجناس به قدر کفایت و سرجوع از آن استفاده گردد.

مادری هروله کنان بین صفا و مروه برای کودکش چشمه ای می جوید؛ ابراهیم این جاست! جمی کودک را به آغوش می کشد لبان تشنه وخشک و ترک خورده کودک را می بوسد، زمزمی می جوشد، کودک سیراب می شود، برای همیشه، دیگر آبادان تشنه نیست.

تصمیم با همه است. فرزندان گرداگرد پدر جمع می شوند هم قسم می شوند تا جان در بدن دارند برای حفاظت از سرزمین مادری خون از چشم بگیرند جمی پیشانی یک یک فرزندان را می بوسد، اشک در چشمان حلقه زده است اما خجل از جاری شدن. دقایقی همه در آغوش پدر آرام می گیرند تا که آرامش از دشمن بگیرند.

خمپاره ای وسط حیاط خانه فرود می آید، اما جمی که در رکوع نماز شب است پلک به هم نمی زند همراهان به حیاط می دوند در خانه از جاکنده شده است جمی سلام نماز را می گوید و همه را به صبر و بردباری می خواند، آماده می شود تا سری به ایستگاه ۷ بزند.

زخمی ها را به بیمارستان اپیدی و طالقانی می رسانند. پیکر شهدا نباید بر زمین بمانند، یعنی گرمای بالای ۵۰ درجه سانتیگراد اجازه نمی دهد که بمانند. جمی لاغر است و به راحتی در کناره قبر می ایستد دستش را از زیر سر رزمنده شهید بیرون می کشد و گونه او را در خاک می خواباند؛ گوئی فرزندش را می خواباند، لالائی می خواند برای آرامش ابدی... امروز چند نفر شهید شده اند؟ گورکن قبرستان جواب می دهد. جمی آمار شهدا را از گورستان به دست می آورد.

از دفتر حضرت امام زنگ می زنند، آخرین وضعیت را می پرسند. حداقل روزی یک بار با جمی در تماس هستند. حالا معلوم است که یکی از راههای کسب اخبار از جبهه های جنگ برای حضرت امام جمی بوده است.

شیرزنی دستش را در مقابل خودروی جمی بالا می برد. خودرو می ایستد جمی به آرامی خود را به بیرون می کشد و می شنود: «شوهرم، دو دخترم، یک پسرم شهید شده اند، فقط یک پسر مانده که او هم در کنار رزمندگان در ایستگاه ۱۲ است. خانه و زندگی ام با خاک یکسان شده است، یک مرغداری هم داشتم که آن هم از بین رفت ولی این جا را ترک نخواهم کرد»...

اوضاع سیاسی ـ اقتصادی لهستان به هم ریخته است، «اتحادیه همبستگی» تشکیلات سیاسی و رقیب حزب کمونیست لهستان این حزب را به باد تند انتقاد گرفته و سیاستهای اقتصادی وابسته به شوروی آن را به زیر سئوال برده است اعتصاب سراسر این کشور کمونیستی را فرا گرفته است، برخی مقامات حزب استعفا داده اند... جمی در حالی که گوشش را به رادیو چسبانده و گوش به گوینده خبر رادیو بی بی سی می دهد سری تکان می دهد. این کار هر شب اوست و تمام رادیوهای خارجی را که صدایشان با پارازیتهای زیاد قابل شنیدن است می شنود تا بداند که تا دنیا در چه وضعی است و ما در کجای جهان ایستاده ایم، و چه بر سر مردمان دنیا می گذرد. از جنگ تحمیلی چه گویند و چه می دانند...

روز ۱۳ آبان است و باید به مناسبت اولین سالگرد تسخیر لانه جاسوسی پیامی به رزمندگان و مردم آبادان از رادیو نفت ملی بدهد... بعد بلافاصله به ستاد پشتیبانی جنگ حرکت می کنند. این جسم تکه تکه شده از آن کیست؟ جمی لحظه ای خیره می ماند، فقط لحظه ای! آنگاه فریاد می زند سریع جنازه را جمع کنید عبدالرسول من با دیگران فرقی نمی کند. برادرش را می گوید. مگر می شود؟! او هیچ خم به ابرو نیاورد پله های ستاد را بالا رفت، شرکت کنندگان در جلسه شوک زد ه اند و در شگفت؛ یعنی حس و عاطفه در جمی مرده است؟! جمی به منزل باز می گردد در حالی که یک دستش خونی به خون برادر است با دست دیگرش که عبایش را گرفته در را باز می کند فرزندان در می یابند که چه روی داده است جمی می گوید«عمویتان شهید شد» همین!

در فرصتی که دست می دهد به دور از چشم همه، جمی به منزل برادرش که اکنون خالی از سکنه است سر می زند، نمازی می خواند، خاطرات خود و برادرش در مقابل چشمانش رژه می روند.بغضش می ترکد و اشکهایش جاری می شود شانه هایش به شدت تکان می خورد. نه! حس و عاطفه او نمرده است بلکه جوانمردی و مردی در او بیشتر زنده است، می داند که هر کنش او واکنشی بیشتر در میان یاران دارد. معلوم است که به گاه شهادت برادر جمی از درون خورد می شود ولی به ظاهر نشان نمی دهد تا مبادا این شکستن در میان صحابی ابعاد یابد و دشمن شاد شود.

صدام به قدری از اقامه نماز جمعه در شهر گرداگرد فرو رفته در محاصره عصبانی است که از وقوع انقلاب اسلامی در ایران. چنین اقامه نمازی؛ یعنی شهر زنده است، زندگی جریان دارد و صدای آن را بشنوید. پس دشمن مأیوس و قلب امام شاد است. امام هر هفته و هر هفته منتظر اقامه نماز جمعه آبادان و با وسواس پی گیر اخبار آن و شنیدن صدای جمی است. نماز جمعه آبادان همان قدر مهم است که نماز جمعه تهران. اصلاً نماز دشمن شکن یعنی همین.

سلاح ژ- ث فقط ۲۰ سانت کوتاهتر از جمی است اما همین مرد ضعیف الجثه با خطبه های آتشین، محکم و قدرتمندش شرر به جان دشمن می اندازد. تمام استخوانهای دشمن با صفیر خطبه های آبادان به لرزه در می آید.

مأمومین چون انگشتر عقیقی جمی را در میان می گیرند. بچه های رادیو نفت ملی هنوز کابلها و میکروفون را جا به جا می کنند. جمی آغاز به سخن می کند. می خروشد، می غرد و آبادان را همچنان پایدار و استوار و زنده و دشمن را خار و زبون می خواند. صدام را عفلقی خطاب می کند تا تاریخ گذشته اش را به یاد آورد و اینکه کیست و در کجای تاریخ ایستاده است. جلاله الملک (شاه سلطان حسین پادشاه اردن) را ملامت می کند که چطور به امت اسلام خیانت می کند، در نمازهای قبلی نیز با او به عتاب سخن گفته بود.

الله اکبر... به جلال و جبروتی که در ذهن ما به تصویر نیاید، به بزرگی زمانه ای که با اصابت گلوله توپ سقف مسجد بر سر جمی فرو ریخت اما او را سالم از زیر خروارها خاک و آوار بیرون کشیدند بدون اینکه حتی خراش و زخمی کوچک برداشته باشد. جمی زنده است چون آبادان زنده است آبادان زنده است چون جمی زنده است.

رزمندگان و فرماندهان هرچه اصرار می کنند که روز حادثه نزدیک است فقط برای مدتی کوتاه شهر را ترک کند. نمی پذیرد می گوید:«حتی یک ساعت! اینجا خانه من است» پس با وجود پرصلابت اوست که در پنجم مهر ۱۳۶۰ عملیات ثامن الائمه با رمز «نصرمن الله و فتح قریب»آغاز می شود. فردای پیروزی جمی می نویسد: «جز فکر پیروزی بزرگ و شکست تاریخی ارتش عراق در جبهه آبادان چیز دیگری در ذهن نیست»...

□□□

آری! جمی نماد روحانی راستینی است که با بصیرتی مثال زدنی می نویسد تا آیندگان بدانند بر رزمندگان و مردم جنوب در ایام جنگ چه گذشت. نوشتن روزانه در آن شرایط سخت و رویارویی مرگ و زندگی، فراتر از خاطرات روزانه ای است که برخی به نگارش آن می پردازند.

یادداشت های روزانه جمی، گوشه ای از آن حقیقت بزرگ است که شاید هیچوقت عمق آن کشف نشود. ان شاء الله به زودی به سراغ کاظمی می رویم تا از جمی بگوید. مگر پرده ای دیگر از حقیقت آشکار شود. این گفتار را با نوشته جمی در نوروز سال ۱۳۶۰ به پایان می بریم:

اول فروردین و آغاز سال نو. روز نوروز. سال های گذشته از ده روز قبل از عید تا سیزده فروردین، خوزستان شاهد هجوم مسافران نوروزی و مسائل مربوط به این مسافران بود. مسئله مهم برای آبادان در سال های گذشته اسکان مسافران نوروزی بود. مسافرخانه ها و مدارس مملو از جمعیت می شد. اغلب منازل پر بود... اما امسال جای مسافران نوروزی خالی است. نمی دانم چرا نیامده اند. که امسال از حیث مسکن هیچ مضیقه ای نیست. یک شهر دربست در اختیارشان قرار می گرفت. منزل های اعیان و اشراف شهر و منازل زیبا و دل انگیز «بریم» و «بوارده» همه اینها خالی که حتی پرندگان نیز دیگر آنجا پر و بالی نمی زنند. نغمه های خمسه خمسه و خمپاره و کاتیوشا و ژ-ث و کلاشینکف و تشعشع گلوله های ضد هوایی و برق توپ ها، همه اینه دیدنی است. چرا این عزیزان به تماشا نیامده اند...