جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

مالیات سرمایه گذاری یا اتلاف منابع


مالیات سرمایه گذاری یا اتلاف منابع

آیا تا به حال شنیده اید کسی بگوید «مالیات بهترین سرمایه گذاری است مالیات آب حیات است

آیا تا به حال شنیده‌اید کسی بگوید: «مالیات بهترین سرمایه‌گذاری است؛ مالیات آب حیات است. ببینید چه خانواده‌ها هستند که به مدد آن زنده‌اند و اثرات غیرمستقیم آن بر صنعت را در نظر آورید؛ مالیات، ارزشی بیکران دارد، همان‌قدر که خود زندگی ارزشمند است.»

برای رد این نظریه من مجبورم استدلال‌های پیشینم را تکرار کنم. اقتصاد سیاسی می‌داند که استدلال‌هایش آن‌قدر جذاب نیست که کسی بگوید: تکرارش مطلوب است؛ بنابراین اقتصاد سیاسی نیز همچون باسیل (یکی از نقش‌های نمایش «سلمانی سویل» که می‌گوید: «من ضرب‌المثل‌ها را در شرایط متفاوت تغییر می‌دهم»)، ضرب‌المثل را به نفع خود می‌چرخاند چنان که از زبان او چنین شنیده شود: تکرارش آموزنده است.

مزیت‌هایی که صاحب‌منصبان دولتی از دریافت دستمزدها نصیبشان می‌شود، «چیزی است که دیده می‌شود.» منافعی که به پشتیبانان آنها می‌رسد نیز «چیزی است که دیده می‌شود.» آنها دقیقا بیخ گوش شماست.

اما ضررهایی که مالیات‌دهندگان سعی در رهایی از آن دارند، «چیزی است که دیده نمی‌شود» و آن تنگدستی که گریبان بازرگانان پشتیبان ایشان را می‌گیرد «چیز دیگری است که دیده نمی‌شود،» هر چند اگر واضح و پایدار بماند به طور دقیق دیده خواهد شد.

وقتی یک صاحب‌منصب دولتی برای خود پنجاه فرانک بیشتر خرج می‌کند؛ یعنی مالیات‌دهنده‌ باید برای خود پنجاه فرانک کمتر خرج کند، اما خرج صاحب منصب دولتی دیده می‌شود، چون صورت می‌پذیرد؛ در حالی که خرج نکردن مالیات‌دهنده دیده نمی‌شود، زیرا (افسوس) او از صورت دادن به آن منع شده است.

شما ملت را به قطعه‌ای خشک از زمین تشبیه می‌کنید و مالیات را به بارانی حیات‌بخش؛ اما شما همچنین باید از خود بپرسید که این باران از کجا می‌آید و آیا این دقیقا مالیات نیست که رطوبت را از زمین می‌کشد و آن را می‌خشکاند؟

علاوه بر این شما باید از خود بپرسید آیا خاک بیشتر از این باران سیراب می‌شود یا از آن تبخیر می‌خشکد؟

نکته بسیار مهم این است که وقتی جیمز گودفیلو صد فرانک به جمع‌کننده مالیات تسلیم می‌کند، او هیچ چیزی در عوض دریافت نمی‌کند. سپس وقتی یک صاحب‌ منصب دولتی با خرج این صد فرانک آن را به جیمز گودفیلو باز می‌گرداند، آن را به صورت گندم یا کار هم‌ارزشش باز می‌گرداند. نتیجه پایانی ضرر پنج فرانکی برای جیمز گودفیلو است.

کاملا درست است که اغلب و اگر شما بخواهید شاید همیشه، صاحب‌منصبان دولتی خدمتی برابر را به جیمز گودفیلو ارائه می‌کنند. در این مثال هیچ نقصانی در دو سو نیست؛ تنها یک مبادله رخ داده است؛ بنابراین استدلال من به هیچ وجه عملکردهای مفید را در بر ندارد. من می‌گویم: اگر می‌خواهید اداره‌ای دولتی راه بیندازید، مفید بودنش را اثبات کنید. ثابت کنید که برای جیمز گودفیلو، آنچه هزینه کرده است با خدمتی که دریافت کرده است، هم‌ارزش است؛ اما جدا از این فایده اصلی، استدلالی به دفاع از باز کردن اداره‌ای جدید نیاورید که در آن فایده اداره برای بوروکرات، خانواده‌اش و کسانی که از نیازهای او دفاع می‌کنند، ذکر شده باشد یا دلیلی مبنی بر بهبود اشتغال اقامه نکنید.

وضعیتی که جیمز گودفیلو یکصد فرانک در ازای یک خدمت واقعا مفید به اداره دولتی پرداخت می‌کند، دقیقا شبیه به وضعیتی است که او همین پول را به ازای یک جفت کفش به کفاش می‌پردازد. این هر دو نمونه‌های یکسانی از بده و بستان‌اند؛ اما وقتی جیمز گودفیلو یکصد فرانک تسلیم اداره دولتی کند بی آنکه خدمتی دریافت کند و حتی بدتر، دچار زحمت نیز شود، مثل این است که پولش را دور ریخته باشد. گفتن این حرف که اداره دولتی این یکصد فرانک را در جهت منافع بزرگ «صنعت ملی» ما خرج خواهد کرد، ره به جایی نمی‌برد؛ هر کاری که دولت می‌تواند با پول‌ها بکند، جیمز گودفیلو نیز می‌توانست اگر او در مسیرش با فردی فراقانون یا ضدقانون مواجه نمی‌شد.

بگذارید خود را عادت دهیم، آن وقت دیگر در مورد وقایع تنها بر اساس «آن‌ چه دیده می‌شود» قضاوت نخواهیم کرد، بلکه «آن‌ چه دیده نمی‌شود» را نیز لحاظ خواهیم کرد.

سال گذشته من در کمیته مالی بودم از آن رو که در مجلس اصلی، اعضای مخالف به صورت نظام‌مند از عضویت در هیچ کمیته‌ای منع نشده بودند. در این مورد کسانی که قوانین اولیه مجلس را نوشته‌اند، عاقلانه عمل کردند. ما از ام. تیرز(۱) شنیده‌ایم که می‌گوید: «من زندگیم را وقف مبارزه با مردان طرف‌دار سلطنت کردم. تا اینکه برای حل مساله‌ای عمومی، مجبور شدم آنها را بشناسم و هم‌دلانه با آنها گفت‌وگو کنم؛ در آن زمان متوجه شدم که آنها آن هیولاهایی نیستند که تصور می‌کردم.»

بلی، آن‌جا که میان احزاب هیچ ارتباط و گفت و گویی نیست دشمنی‌ها بزرگ جلوه می‌کند و تنفرها تشدید می‌شود؛ اگر اکثریت تعداد کمی از اقلیت را به حلقه‌های تصمیم‌گیری خود راه دهند، احتمالا برای دو طرف مشخص می‌شود که اندیشه‌هایشان چندان از هم دور نیست و علاوه بر آن مقاصد هر طرف نیز آن چنان که دیگری فاسد می‌پندارد، نیست.

به هر حال آن بار، آخرین سالی بود که من در کمیته مالی بودم. هر بار که یکی از همکاران ما از تعدیل حقوق رییس‌جمهور، صدراعظم‌ها و سفیرها سخن می‌گفت، بیانش چنین بود:

«ما باید برای بهتر شدن خدمات، فضای ادارات را مملو از حس اعتبار و وقار کنیم. برای جذب مردان شایسته باید چنین کرد. تعداد زیادی از مردم بدبخت به رییس‌جمهورشان روی می‌آورند و او موقعیت دردناکی خواهد داشت اگر همیشه مجبور باشد دست رد به سینه آنها بزند. بخش مهمی از تشریفات سیاسی و دولتی، جزء طبیعی دولت‌های قانونی است و استدلال‌هایی از این قبیل.»

چنین استدلال‌هایی چه رد شود، چه رد نشود، نیازمند تحقیقات جدی است. این استدلال‌ها فارغ از اینکه تخمین درستی داشته باشند یا نداشته باشند، مبتنی بر منافع عمومی است.

اما آنچه روح اقتصادی مرا می‌لرزاند و مرا نسبت به شهرت روشن‌فکری کشورم شرمنده می‌کند وقتی است که آنها از این استدلال‌ها (که هیچ وقت موفق به ارائه آنها نمی‌شوند) چنین نتیجه مضحکی (که همیشه با استقبال رو به رو می‌شود) می‌گیرند:

«علاوه بر آن، تجمل ادارات دولتی، هنر، صنعت و اشتغال را تشویق می‌کند. رییس دولت و وزرایش نمی‌توانند جشن و ضیافتی برپا کنند بی‌آنکه[با تشریفات ویژه] حیات را به رگ‌های بدنه سیاسی تزریق کنند. کم‌کردن حقوق آنها مساوی است با ریاضت دادن به صنعت پاریس و هم هنگام صنعت سراسر این سرزمین.»

آقایان، برای خاطر خدا حداقل احترام حساب را نگه دارید و جلوی مجلس ملی فرانسه (که می‌ترسید از شرم شما را حمایت نکند) نگویید که جمع‌ بستن بسته به اینکه از بالا به پایین باشد یا از پایین به بالا می‌تواند نتیجه‌ای متفاوت داشته باشد.

فرض کنید من کارگری استخدام می‌کنم تا در ازای صد فرانک چاهی در زمین من حفاری کند. به محض اینکه من این قرارداد را می‌بندم، جمع‌کننده مالیات، صد فرانک مرا از من می‌گیرد و به وزیر داخلی می‌دهد. قرارداد من باطل شده است؛ اما وزیر یک بشقاب به میز غذایش اضافه کرده است. بر چه مبنایی شما جرات اظهار این سخن را دارید که این هزینه اداری، صنعت ملی را تشویق می‌کند؟ آیا نمی‌بینید که این اتفاق تنها و تنها یک «جابه‌جایی» ساده مصرف و کار است؟ این راست است که وزیری میزش را مجلل‌تر کرده است اما در عوض زمین یک کشاورز نیز کمتر آب خورده است؛ این دومی به همان میزان راست است. من به شما حق می‌دهم که یک آذوقه‌رسان پاریسی صد فرانک کسب کرده است؛ اما شما حاضر باشید پنج فرانک از چیزی که یک چاه‌کن ایالتی از دست داده را بپذیرید. تمام آنچه کسی می‌تواند مدعی شود این است که بشقاب روی میز اداره و آذوقه‌رسان خوش‌شانس «آن‌ چیزی است که دیده شده است»؛ زمین خشک و چاه‌کن بیکار «آن‌ چیزی است که دیده نشده است.»

آفرین بر شما، لردها! چه دشوار است ثابت کنیم در اقتصاد سیاسی نیز «دو دو تا چهار تا است» و اگر شما بتوانید از پس این کار دشوار برآیید، مردم فریاد بر می‌آورند «این مساله که از فرط وضوح کسل‌کننده است.» سپس چنان رای می‌دهند که گویا شما هیچ چیزی را ثابت نکرده‌اید.

فردریک باستیا

مترجم: یاسر میرزایی

پاورقی

۱. آدولف تیرز (۱۷۹۷ تا ۱۸۷۷) دولتمرد فرانسوی و تاریخ‌دان برجسته، در طول دوره طولانی فعالیت سیاسی‌اش نماینده و صدراعظم نیز بود (۱۸۳۶ و ۱۸۴۰) و در نهایت در کمال احترام به عنوان رییس‌جمهور جمهوری سوم فرانسه در سال ۱۸۷۱ انتخاب شد.