یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
یک چهره, هزاران شخصیت
زندگی و آثار جک نیکلسون ابرستارهٔ جهان سینما
جک نیکلسون، مدتی پیش ادعا کرد: هرکاری که توی فیلمهام میکنم، یهجور اتوبیوگرافیه. حالا ظاهر قضیه هر چی میخواد باشه. اما این جمله حتی پروپا قرصترین طرفداراهای اونرو هم گیج و آشفته کرد. اتو بیوگرافی؟ مگه همچه چیزی ممکنه؟ اون هم از زبان کسی که نقش یک کارگر حفار چاه نفت، یک نویسنده مشهور، یک قاتل دیوانه، یک کارآگاه خصوصی با نزاکت، یک مریض تیمارستان، یک ملوان گردن کلفت، یک روشنفکر نکتهبین، یک احمق بیکله و یک رهبر آرمانگرای کمونیست رو بازی کرده؟ هر کدام از این نقشها زمین تا آسمون با دیگری فرق میکنه. در حقیقت، برای اینکه بفهمیم جک نیکلسون راست میگه یا نه، مجبوریم زندگی شخصیاش رو دنبال کنیم، و بعد با توجه به اینکه او کچا بوده، چهکار کرده و اصلاً کیه، فیلمهایش رو ببینیم.
جک نیکلسون جوان، خانواده نرمالی داشته، یا حداقل خودش اینطور فکر میکرده. والدینش جان و اتل می نیکلسون بودند، خواهر بزرگتری هم داشت به اسم جون. حداقل، این واقعیت ظاهری دوران بچگی جک بود. وقتی جک در ۲۲ آوریل، ۱۹۳۷ در یک شهر ساحلی کوچک به نام نپتون سیتی در نیوجرسی بهدنیا اومد، این سه نفر به همراه خواهر دیگهای به نام لورین که اون زمان ۱۴ سالش بود، خانوادهاش رو تشکیل میدادند. پدر خیلی سر و کلهاش توی زندگی پیدا نبود هر وقت جک خودش رو بهش میچسبوند در میرفت، دیر به دیر آفتابی میشد، هر وقت پا میداد تابلوهای تبلیغاتی رو رنگ میزد و یا ویترین مغازهها رو تزئین میکرد، اما اغلب اوقات از شدت مصرف الکل خمار و منگ بود. با تمام این حرفها، پسرش رو دوست داشت، گاهی اوقات هم اونرو با خودش به میخانهها میبرد، جک هنوز یادشه که نوشابههای گازدار سرمیکشیده و خالی شدن شیشههای براندی جان رو نگاه میکرده.
بعدها، جک هیچوقت از جک نیکلسون به تلخی یاد نکرد. میگفت: آدم آروم، غمزده و افسردهای بود و اخلاق نرمی داشت. اما هیچکس، حتی بخشندهترین آدم روزگار هم، نمیتونه ادعا کنه که جان نانآور خوبی برای خانواده بوده. خوشبختانه، مادر جک به موقع وارد معرکه میشه و خانه پائینتر از کلاس متوسطشون رو تبدیل به یک سالن زیبائی موفق میکنه. اوایل کار، وسعش نمیرسید که یک سالن حرفهای بازکنه، حتی وقتی کار و بارش گرفت ترجیح داد همین بساط رو به خونه بزرگتری منتقل کنه که تازه بهش نقل مکان کرده بودند. حالا دیگه اتل می میتونست جک رو در محیطی راحت و در حد متوسط بزرگ کنه.
مسلماً او تنها پسری نوبد که پهلوی چند تا زن قوی و یک پدر ضعیف بزرگ میشد. خودش یکبار با شیطنت گفت: دور و برم پر بود از زن و سشوآر، و در چنین شرایطی همینکه اواخواهر نشدهام خودش یه معجزه است. اما او هنوز خبرهای بد رو نشنیده بود، اینکه این پدر، پدر واقعیاش نیست، یکی از خواهرها در حقیقت مادرشه و دیگری خالهاش. اینکه در تمام این سالها چی توی فکر جک بوده معلوم نیست، اما برای آدمی با این هوش و بصیرت، شکی نیست که هر از چند گاهی، باید حدس زده باشه چیزهائی ازش میخوان باور کنه که چندان هم حقیقت ندارند. از این لحظه به بعد بود که جک عادت آرامشبخشی برای خودش دست و پا کرد: دیگه اعضاء خانوادهاش رو به اسم صدا نزد، در عوض، هر کدام رو با اسمهای خودمانی و متنوعی که براشون ساخته بود صدا میزد، طوری که انگار با این اسمهای جدید اونها رو از دنیای واقعی جدا میکرد و به یک دنیای مجازی کوچولو که خودش ساخته بود منتقل میکرد. اتل می تبدیل شد به ماد، لورین شد رین، شوهرش جورج (که جک یکبار دربارهاش گفت بهترین آدمیه که ممکنه جای پدر هرکسی رو بگیره) تبدیل شد به شورتی. و البته، پدر یعنی جان، بههیچ عنوان شایسته این تعمید مجدد شناخته نشد.
در یک نمونه کلاسیک از بحران هویت، جک بالاخره باید با این واقعیت پنهان روبرو میشد: والدینش در حقیقت پدربزرگ و مادربزرگش بودند، و زنی که همه زندگی فکر میکرد خواهرشه در واقع بدون داشتن همسر قانونی او را بهدنیا آورده بود و برای ایجاد خیال باطل زندگی عادی در جک، پدر و مادرش رو با زیان بازی وادار به اجراء این بازی پیچیده کرده بود، و یان بازی بالاخره با مرگ جون در ۱۹۷۵ تمام شد. اون روز، لورین بالاخره واقعیت رو اعتراف کرد و جک رو که برای شرکت در مراسم تشییع جنازه به خانه برگشته بود وادار کرد که قبول کنه نه تنها یک عزیز، بلکه نزدیکترین و رسمیترین عضو خانوادهاش تا اون روز، از دنیا رفته. با اینکه جک همیشه ادعا کرده که تا اون لحظه هیچ اطلاعاتی از اصل قضیه نداشته، اما شکی نیست که باید حدسهائی زده باشه، و گرنه چطور ممکنه که سالها پیش از این، در مصاحبهای علناً اعلام کنه که احساسات ضدخانوادگی روی دوشم سنگینی میکنه و یا اینکه ریشه تموم این مزخرفاتی رو که مردم دارند میگن باید در خانواده جستجو کرد. شاید منظور جک، مسئله کلیتری در اجتماع بوده، اما نکته جالب اینه که چقدر این جملات به حقیقت زندگی خودش نزدیکتر هستند. در ۱۹۶۹ جک به مجله After Dark گفت که از دیدن نمایشی به نام در ضیافت در لندن خیلی هیجانزده شده: تموم کاراکترها اعضاء یه خانواده بودند، فکر میکردند خیلی خوب همدیگه رو میشناسن و میفهمن، ... اما یکدفعه در اوج داستان همه چیز برملا شد و دیگه افشاگری و داد و بیداد تمام نمیشد. در ۱۹۸۴ وقتی ازش پرسیدند که آیا او و دوست همخانهاش، آنجلیکا هیوستن، قصد بچهدار شدن دارند یا نه، جک سرد و گرم چشیده و جاافتاده قیافه غمگینی بهخودش گرفت و گفت: ایده تشکیل خانواده من رو متأثر میکنه. کاملاً پیداست که با وجود ظاهر شنگول و بیخیال جک، این سرخوردگی کار خودشرو کرده. یکی از دوستهای قدیمی جک که ترجیح داده ناشناس بمونه میگه: جک آسیب روحی شدیدی دیده و امکان نداره درست بشه، هرگز!
سالها پیش از اینکه جک مجبور باشه با واقعیت کنار بیاد، اعتراف کرد که در اولین تجربه مصرف ال.اس.دی در اوایل دهه ۶۰ چه احساسی داشته: یکدفعه احساس کردم که کسی منو نمیخواد، و اینکه بهعنوان یک بچه چه دردسری برای خانوادهام درست کردهام. وقتی نیویورک تایمز از جک راجع به آرمانهای اجتماعیاش پرسید، با کنایه جواب داد: من هم اقلیت ستمدیده و توسری خورده محبوب خودم رو دارم: بچههای نامشروع. این نشون میده که چرا با وجود اینکه جک همیشه و در هر موردی موضع سیاسی آزاداندیشانهای داشته، اما با سقط جنین مخالفه: بچه نامشروع یک خانواده پائینتر از متوسط، بهطور اتوماتیک جزء سقطشدههای اجتماعیه، برای من قضیه بههمین راحتیه.
تا امروز، جک نفهمیده که پدر واقعیای کی بوده، با اینحال نیمه پرلیوان رو میبینه، چون یکبار گفت: نظر خودمو بخواهید، فکر میکنم خون سلاطین توی رگها چریان داره! اما تأثیر این آشفتگی هویت در زندگی واقعی جک، باعث شد که در فیلمهای او، مسئله جستجوی پدر و یا جانشین پدر، و همینطور رابطه عشق و نفرت با خانوادههای به ظاهر مهربان اما پر از رازهای عمیق و سیاه در باطن، ابعاد خاصی پیدا کنه. پسر کو ندارد نشان از پدر؟ وقتی مجله People از جک پرسید که در زندگی بابت چه چیزی بیشتر از همه تأسف میخوره، جواب داد: همیشه دلم میخواست بچههای بیشتری میداشتم. اما سوزان آنسپاخ اصرار داده که او و جک موقع فیلمبرداری پنج قطعه آسان صاحب فرزند پسری شدهاند: ما سالها سعی کردیم که این راز رو مخفی نگهداریم. اما همه ازش خبر داشتد بهجز مردم. جک در جواب گفت: اون مدام این حرف رو تکرار میکنه، اما به خاطر رفتاریکه با من داشته، هیچوقت نتونستم درست و حسابی از این قضیه سردربیارم. با این وجود وقتی از جک سؤال شد که آیا هیچوقت با سوزان راجع به این قضیه حرف زده و یا اصلاً این پسر رو دیده یا نه، برخلاف همیشه و با تندی جواب داد: نخیر شاید وضعیت آشفته و سردرگم جک جوان در خانه باعث شد که او در دوران مدرسه (دبستان روزولت و بعدها دبیرستان ماناسکو آن) دو جور زندگی کاملاً متفاوت داشته باشه، از نظر درسی یک شاگرد ممتاز بود، اما از نظر اجتماعی یک دردسرساز بالفطره محسوب میشد. جک برای معلمها و ناظم و مدیر مدرسه معضل غریبی بود، از لحاظ نمرات درسی در دو درصد بالای کلاساش بود، اما به خاطر شوخیهای خرکی و المشنگههائی که راه میانداخت، سیگار کشیدن، فحشهای ناجور و خرابکاریهای عمدی، بارها تا آستانه اخراج رفت. حتی یکی از بزرگترین عملیات ضداجتماعی جک در اون سالها رو میشد پدر جد بعضی از بهیادماندنیترین کاراکترهای سینمائی او دانست: جک تمام وسایل ورزشی یک تیم مهمان رو که اعتقاد داشت با تقلب دوستهاش رو بردهاند درب و داغان کرد. اگه این مثل قدیمی درست باشه پس زندگی جک هم کیفیت دکتر جکیل / مستر هاید خودش رو تا بهحال حفظ کرده.
رابرت کروین، نویسنده مستقل، که ربع قرن پیش با جک نیکلسون سوپراستار مصاحبه میکرد، شیفته طرز لباس پوشیدن جک شده بود: یه کلاه سفید تمیز، از اون مدلهای قدیمی که لبه سفت و یه دکمه قابلمهای داره. اگه نوک کلاه رو روی چشمهات بکشی پائین تبدیل میشی به یکی از این علافهای سالنهای بیلیارد در دهه ۳۰، اما اگه کلاه رو بچرخونی، تبدیل میشی به سمبل ملاحت و معصومیت. بیل دیویدسن کنجکاو هم گفته بود: این سوپراستار هنوز هم جین چروک آبی میپوشه، اما یکدفعه ممکنه با یکدست کت و شلوار و کراوات شیک ظاهر بشه. در ۱۹۷۷، جک گفت که آرزو داره یکروز فیلمی راجع به هاوارد هیوز بسازه که در اون، این میلیاردر گوشهگیر و پا به سن گذاشته از پنتهاوس خانهاش که همه فکر میکنن داره توش میگنده یواشکی جیم بشه و با هویت دیگهای برای خودش عشق دنیا رو بکنه. جک یکبار گفت: من آدمهای زیادی رو میشناسم که واقعاً دارند با دو تا هویت زندگی میکنن.
بههمین خاطر، در سال ۱۹۷۶ که فیلم کسی از فراز آشیانهٔ فاخته پرید اکران شده بود در مصاحبهای از او سؤال شد که بازیگرها و آدمهای اسکیزوفرنیک چه خصوصیت مشترکی دارند، با لبخندی مخصوص و با اشتیاق تمام جواب داد: چند شخصیتی بودن. و بلافاصله با اشاره به کارهای اولیهاش، مسئله دو شخصیتی بودن رو پیش کشید: سالهای سال یا نقش یه پسر خودمونی و تر و تمیز رو بازی کرده میکردم یا یه قاتل که پنج نفر اعضاء یه خانواده رو کشته. در واقع، نگاه دقیق به فیلمهای اولیه جک نشون میده که او عملاً هیچکدوم از این نقشها رو بازی نکرده، گرچه بعید بهنظر میرسه عقیده دیگهای در این مورد داشته باشه. سالها بعد، ملوین مداکس بههمین مسئله دو شخصیتی بودن بهعنوان رمز جذابیت نیکلسون بر روی پرده سینما اشاره کرد و در مقالهای در مانیتور نوشت: هیچ بازیگری بعد از براندو نتونسته با یک اخم کوچک اینقدر بینندهها رو بترسونه، اما خشم نیکلسون هم مثل اون لبخندهای جذاب و خارقالعادهاش، خیلی زود محو میشه.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
حسین امیرعبداللهیان لبنان وزیر خارجه دولت سیستان و بلوچستان جنگ انتخابات مجلس شورای اسلامی حجاب دولت سیزدهم مجلس حسن روحانی
سیل تهران یسنا هواشناسی شهرداری تهران بارندگی سازمان هواشناسی باران فضای مجازی آتش سوزی هلال احمر آموزش و پرورش
هوش مصنوعی خودرو دلار قیمت خودرو قیمت دلار بانک مرکزی قیمت طلا تورم مسکن بازار خودرو حقوق بازنشستگان ایران خودرو
تلویزیون جهان صدا و سیما مهران غفوریان موسیقی صداوسیما سریال سینمای ایران سازمان صدا و سیما
غزه رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل جنگ غزه حماس آمریکا ترکیه انگلیس اوکراین نوار غزه امیرعبداللهیان
فوتبال پرسپولیس رئال مادرید استقلال سپاهان لیگ برتر باشگاه استقلال بازی باشگاه پرسپولیس علی خطیر جواد نکونام بایرن مونیخ
اینستاگرام اپل ناسا عکاسی تبلیغات موبایل گوگل
کبد چرب فشار خون