دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

نیهیلیسم از انکار تا واقعیت


نیهیلیسم از انکار تا واقعیت

بررسی و فهم صحیح و دقیق رفتارهای فردی و اجتماعی, مستلزم دستیابی به شناخت افراد از زندگی و نحوه ی مواجهه شان با مسئله هایشان است وقتی می توانیم چرایی ر فتار یک فرد را آن چه در حاق واقع است توضیح دهیم که درک او را از خودش, نگاهش را به زندگی, انسان, دنیا و هستی, کشف نمائیم هستی شناسی, بنیادی ترین علت ها را در اختیار می گذارد

● مقدمه

وقتی به آمارهای نگران کننده ی طلاق، اعتیاد و بسیاری از آسیب‌ها، جرایم و ‏ناهنجاری‌های اجتماعی نظر می‌کنیم، آن گاه که با سطح و کیفیت نازل فرهنگ عمومی، ‏آرزوها، انتظارات، آمال و شیوه‌های زندگی و زیست (غیرجدی) گروه‌های مختلف ‏اجتماعی مواجه می شویم و به طورکلی، وقتی در پیاده روی خیابان شهر قدم می زنیم ‏و با رفتارها، کنش‌های اجتماعی، نحوه تقابل و برخورد شهروندان و به ویژه جوانان با ‏یکدیگر، روبرو می‌شویم، در می‌مانیم که واقعیت‌های اجتماعی قابل مشاهده‌مان را ‏چگونه تحلیل کنیم. و کدام دستگاه تحلیلی و توصیفی می‌تواند، به گونه‌ای این ‏واقعیت‌ها را تجزیه و تحلیل کند که زوایای بسیار متعدد و پر راز و رمز آن را ‏بازشناسی کند و دلایل قانع‌کننده‌ای برای این گونه واقعیت‌های تلخ بدست دهد. ‏نظریات مختلفی برای فهم و درک وقایع و پدیدارهای اجتماعی می‌توان و باید ‏استخدام کرد و از رویکردهای چندضلعی، به چهره‌های گوناگون آن پرداخت. یکی از ‏این تئوریها که می‌تواند ما را جهت فهم علل ناهنجاریها و کنش‌های نامتعارف ‏‏(غیراخلاقی و غیرعقلانی)، کمک کند نظریه «نیهیلیسم» است. نیهیلیسم که در مقابل آن ‏نیست انگاری، هیچ انگاری، پوچ گرایی و...، وضع کرده‌اند، به مثابه دستگاه تحلیلی ‏است تا بتوانیم از طریق آن پی به علل بسیاری از این رفتارهای بیمارگون و مخرب ‏ببریم. به واقع، مطالعه‌ی واقعیت‌های ناخوشایند وآزاردهنده، با رویکرد نیهیلیسم، ما را ‏با زمینه‌ها، علل، پیامدها و چیستی آنها، آشنا می‌سازد. بنابراین «نیهیلیسم» (در این ‏مقاله)، به عنوان چهارچوب تجزیه و تحلیل و فهم عناصری است که نیازمند درک ‏درست از آنها هستیم.‏

بررسی و فهم صحیح و دقیق رفتارهای فردی و اجتماعی، مستلزم دستیابی به ‏شناخت افراد از زندگی و نحوه‌ی مواجهه‌شان با مسئله‌هایشان است. وقتی می‌توانیم ‏چرایی ر فتار یک فرد را (آن چه در حاق واقع است) توضیح دهیم که درک او را از ‏خودش، نگاهش را به زندگی، انسان، دنیا و هستی، کشف نمائیم. هستی شناسی، ‏بنیادی‌ترین علت‌ها را در اختیار می‌گذارد. به نحو موجز این سؤال پیش می‌اید که، ‏افراد، چه درکی از زندگی و جهان و هستی دارند. وقایع، رفتارها و واقعیت‌های بیرونی ‏را چگونه معنا می‌کنند؟. به عنوان مثال، زندگی برای آنها چه معنایی دارد. رنج ها را ‏چگونه معناسازی می‌کنند. هستی خود و بودنشان را چگونه تحلیل و توجیه می‌کنندو ‏در برابر وپوشش از حیات و زندگی چه پاسخی خواهند داد؟ ‏

آیا اساسا پرسش‌های وجودشناختی «مولوی» برایشان مطرح می شود و چه ‏جواب‌هایی برای آن دست و یا کرده‌اند؟ مولوی می‌گوید: ‏

سالها فکر من این است و همه شب ‏سخنم

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده‌ام، ‌آمدنم بهر چه بود

به کجا می‌روم آخر، ننمایی وطنم

دغدغه‌های وجودشناختی (اگزیستانسیالیستی) را با چه تئوری حل و فصل ‏می‌کنند؟ چگونه با پرسش‌های هستی شناختی و اضطراب‌های اگزیستانسیالیستی ‏‏(وجودشناختی) مواجه می‌شوند؟ آیا آنها را سرکوب می‌کنند، زیرا پاسخی ارام کننده ‏برایشان نمی‌یابند ویا آنها را جدی می‌گیرند و خود را به دریای مواج و سهمگین ‏‏«معناها» می‌سپارند؟ نادیده گرفتن و فراموش کردن، سرکوب و یا جنگ و ستیز با ‏پرسش‌ها و دغدغه‌ها، سه واکنش فوری (و البته غیراصولی) است که اکثریت افراد به ‏آن تأسی می‌جویند. نحوه‌ی سه گانه واکنش به حیات و زندگی و هستی و پدیده های ‏بسیار جدی و غیرقابل اغماض زیستن، عمدتا نتیجه‌ی عجز و ناتوانی در دست یافتن ‏به پاسخ‌هایی اطمینان بخش و قانع کننده است، و این همان رویکرد نهیلیستک به ‏‏«خود»، حیات و هستی است که از فرط وفور، به چشم نمی اید و یا کمتر به مثابه یک ‏مسئله ی اجتماعی مورد بحث قرار می‌گیرد. کافی است به اضطرابات، بی حوصلگی‌ها، ‏ناامیدی‌ها و سرگردانی‌ها (به ویژه جوانان) نگاهی اجمالی بیندازیم. از سوی دیگر به ‏سرگرمی‌ها، دل مشغولی‌ها، افراط در اتلاف وقت و پریشانی در زندگی‌ها و ‏بیهودگی‌ها، نظری بیفکنیم و یا آمار مفاسد و ناهنجارها و رشد آنها را ملاحظه نمائیم، ‏آن گاه به سرعت درمی‌یابیم که اتفاق ناخوشایندی در جامعه در حال تکوین است. ‏این امر نامیمون، همان «نیهیلیسم» است که روان، روح و زندگی افراد و جامعه را آزاد ‏می‌دهد.‏

● مدعیات اصلی

در این مقاله تلاش شده است تا پدیده ی «نهیلیسیم»، ‌مورد واکاوی تئوریک ‏قرارگیرد و توضیحاتی هرچند ناقص در باب چیستی، چرایی، علت شناسی و ‏پیامدشناسی آن ارائه گردد. این مقاله سه امر را مفروض می‌گیرد و لذا نسبت به آنها ‏ساکت است.این مفروضات پایه‌های اصلی و زیرین این نوشته محسوب می‌شوند. ‏بنابراین همت اصلی به شرح و کالبدشکافی «نیهیلیسم» و شناخت ابعاد آن گذاشته شده ‏است. مفروضات اصلی عبارت است از: ‏

‏۱) برای فهم کنش‌های اجتماعی و رفتارهای فردی علاوه بر توجه و شناخت ‏ساختارهای اجتماعی و سایر عوامل غیرفردی، باید به نقش انسانها در ساخت ‏واقعیت‌های اجتماعی پرداخت. در این فرض، انسانها، کاملا دست بسته ‏نیستند و بلکه در شکل‌دهی و ساخت وقایع و پدیدارها، حضور تعیین کننده ‏دارند. بنابراین نحوه‌ی نگاه آدمیان به پیرامونشان و معناسازی و معنابخشی‌ها ‏آنها نسبت به «خود»، "هستی"، "زندگی" و حیات، بسیار پراهمیت است.‏

‏۲) ساخت زندگی و چهارچوب فرهنگ عمومی در ایران، نشان می‌دهد که در ‏سطح فردی، فرایند معنابخشی به عناصر کلیدی مثل زندگی، رنج، مرگ و ‏کاستی‌ها، با چالشی بزرگ روبرو شده است و دست کم اکثریت قشر متوسط ‏و عموما جوانان، با «بحران معنا» دست و پنجه نرم می‌کنند. در سطح جمع، ‏زندگی و ساخت آن (خانواده)، دچار تزلزل بی معنایی شده است.‏

‏۳) ‏«بحران معنا» و نیهیلیسم، یکی از عوامل مهم برای واکاوی و فهم ‏ناهنجاری‌های اجتماعی است.‏

‏۴) کاهش رنج و اعطای آرامش و شادابی اجتماعی، وقتی میسر است که «بحران ‏معنا» کاهش یابد و پرسش‌های جدی (و مدرن) پاسخهای قانع کننده، ‏غیرتکرری (و مدرن) دریافت کنند. ‏

هدف اصلی مقاله ایضاح پدیده ی «نیهیلیسم» و پاسخگویی به سوالات زیر است: ‏

‏۱) عوامل مؤثر بر ترویج روحیه و منش نهیلیستی چیست؟

‏۲) نسبت نیهیلیسم اندیشی با زندگی چیست؟‏

‏۳) چگونه می‌توان نیهیلیسم را در ایران تشریح نمود؟‏

‏۴) و آیا نیهیلیسم در جامعه‌ی امروز ایران، به مثابه یک مسئله قابل تحقیق ‏وبررسی است؟

این مقاله مدعی است: ‏

۱) بسیاری از آسیب‌های جدی اجتماعی – فرهنگی و خطرآفرین و رشد آن در ‏جامعه‌ی فعلی ایران، به ویژه طلاق، اعتیاد، آفت آموزش و خیابان گردی‌های ‏بی‌حاصل و...، نشانه‌ای بارز از وجود نیهیلیسم است.‏

۲) گرچه نشانه‌های برشمرده شده منحصر به شهر و یا منطقه‌ای خاص نمی‌شود، ‏اما نیهیلیسم در بین جوانان طبقه‌ی متوسطه‌ی بشری، ترویج بیشتری دارد.‏

۳) نیهیلیسم و رشد آن، نه تنها محصول ارتباط پیچیده‌ای از عناصری مثل ‏آسیب‌های فرهنگی است، بلکه حضور و ظهور این پدیده، ‌به انواع آسیب‌ها در ‏ساحت مختلف زندگی اجتماعی می‌انجامد. ‏

● فهم کلی از نیهیلیسم

‏«نیهیلیسم» وضعیت روان شناختی و معرفت شناختی است که در آن، ‌معنای ‏زندگی، هستی، بودن، خود وحیات، از دست می‌رود و در پی آن شرایطی اضطراب ‏آفرین و سردرگمی روحی ایجاد می‌شود. نیهیلیسم، جدی نگرفتن دنیاوزندگی وهر آن ‏چیزی است که با آن مواجه می‌شویم. نهیلیست در رویارویی با شرایط بیرونی، هیچ ‏توضیح و تفسیری و توجیهی نمی‌یابد. یک نهیلیست، گویی غریبه‌ای است در این ‏عالم، در میان واقعیت‌های سخت و زمختی که نه قدرت فهم آنان را دارد و نه می‌تواند ‏آنها را تعییر دهد. روحیه نهیلیستی را می توان به روی یک طیف ترسیم کرد و آنرا از ‏حالت ضعیف و کم به سمت افراطی تقسیم بندی نمود. در سمت ر است طیف ‏نیهیلیسم، کسانی قرار می‌گیرند که به پوچی بی مسئله و غیرجدی می‌رسند، وضعیتی ‏که در آن حتی پوچی هم اهمیت ندارد. آنان به زندگی معمولی شان ادامه می‌دهند ولی ‏هر از چندگاهی (و عمدتا بر اثر فشارهای زندگی و افزایش نارضایتی)، سری تکان ‏می‌دهند و به یاد می‌آورند که به پوچی زندگی و جهان فکر کرده‌اند و نگران شده‌اند. ‏اما پس از مدتی این احساس آنهارا رها می‌کنند و آنان دوباره و سریع به زندگی‌شان ‏برمی‌گردند. آنان سعی می‌کنند احساس‌های ناخوشایند ناشی از به پوچی رسیدن را ‏فراموش کنند تابتوانند به حیات و زندگی‌شان ادامه دهند، گرچه گاه و بیگاه درمعرض ‏انواع سؤالات مبهم خود قرار می‌گیرند. هرچه به سمت چپ طیف پیش می رویم، به ‏سوی منطقه‌ی نیهیلیسم افراطی کشیده می‌شویم. در این وضعیت است که افرادی به ‏پوچی می‌رسند، اما احساس بی‌معنایی و پوچی رهایشان نمی‌کند و به مثابه‌ای ‏مسئله‌های فراموش نشدنی، زندگی روزمره و حتی روان و شخصیت فرد را دچار ‏اختلال می‌کند. زندگی و هستی، برای این گروه، مسئله‌ای است که باید حل شود و یا ‏دست کم چیستی آن درک و فهم گردد. در نیهیلیسم افراطی، اندیشه و احساس ‏بیهودگی و پوچی، غیرقابل اغماض است، به گونه‌ای که نمی‌توان از کنار آن گذشت و ‏آن را فراموش کرد. آنان نمی توانند آرام بگیرند، لذا در سفری دائمی برای یافتن معنای ‏جهان و زندگی و زیستن، حرکت می‌کنند، تا اینکه امیدشان را از دست بدهند و مانند ‏‏«کامو» معتقد شوند که هیچ چیز مهمی وجود ندارد که مجبور باشند به آن فکر کنند. آن ‏چنان که قهرمان بیگانه ی «کامو» که مادرش را از دست می‌دهد، اما بر سر تابوت مادر ‏می‌نشیند، قهوه می‌نوشد و سیگار می‌کشد. آن گاه بدون هیچ گونه احساس ناراحتی، به ‏دریا می‌رود وشنا می‌کند. این قهرمان، در فردای مرگ مادر به سینما می‌رود و به ‏تماشای فیلم کمدی می‌نشیند. برای او که بعداً به جرم قتل، محکوم به اعدام می‌شود، ‏حتی زندگی‌اش مهم نیست و «هیچ چز فرق نمی‌کند». برای او جهان ناپایدار و بی ‏معناست و لذا شادمان از این است که در نهایت، پوچی هستی خویش را پذیرفته ‏است.»‏ کامو خودکشی را از جنبه‌ی هستی شناختی مطالعه می‌کند و آن را مرگی ‏می‌داند که به اراده ی خویشتن اتفاق می‌افتد تا «فقدان دلیل جدی برای زیستن … و ‏اعتراض به بیهودگی رنج کشیدن»‏ را به رسمیت بشناسد.‏

کسی که به پوچی می‌رسد، گویی «بیگانه‌ای» است در این جهان. برای او جهان ‏بیش از هر چیز غیرقابل درک است. احساس پوچی، «احساس جدایی انسان و زندگی ‏است. انسان، هنرپیشه‌ای است که روی صحنه آمده، اما صحنه پردازی برایش آشنا ‏نیست و نمی‌داند کدام قسمت از نمایشنامه را باید اجرا کند و همواره احساس عدم ‏تعلق و آوارگی می‌کند.»‏ فلسفه‌ی «این نیز بگذرد»، فرصتی در اختیار آدمیان می‌نهد تا ‏از کنار هر چیز ناخوشایند بگذرند و بی آن که با آن درگیری عاطفی و یا شناختاری ‏پیدا نماید، بتواند به زندگی عادی‌شان ادامه دهند. در چنین رویکردی است که ‏محسوسات این عالم (و آن چه پیش می‌آید)، بی ارزش و یا کم ارزش جلوه می‌کند. ‏این رویکرد، واکنشی است که در برابر ارزش‌های متعالی شکل می‌گیرد و معتقد است ‏در پس پرده‌ی این عالم هیچ چیز، هیچ هدفی و هیچ وحدت بزرگی نهفته نیست. یعنی ‏آن گاه که نقاب از رخ گیتی برافکنیم، در پس آن با هیچ مواجه می‌شویم. آن چنان که ‏سهراب سپهری می‌گوید: ‏

به سراغ من اگر می‌آئید، پشت هیچستانم، ... ‏

‏آدم این جا تنهاست، ‏

‏و در این تنهایی، سایه‌ نارونی تا ابدیت جاری است.»‏ ‏

احساس تنهایی و بیگانگی با این جهان به گونه‌ای که سهراب سپهری آن را سروده ‏است، از ویژکی‌های بنیادین نیهیلیسم است. مولوی نیز احساس تنهایی و دلتنگی ‏می‌کند. اما ناله‌های او از آن است که می‌داند که از وطن مألوف خویش جدا شده است. ‏او می‌داند که اگر از نفیرش مرد و زن نالیده‌‌اند، از آن جهت است که از نیستان و از یار ‏خویش جدا افتاده است. بنابراین دو گونه غریبگی و احساس تنهایی شکل می‌گیرد: ‏اولا احساس تنهایی کسی که از یار خود دور شده است و ثانیا احساس بیگانگی و ‏تنهایی کسی که می‌داند که تنهاست اما نمی‌داند چرا. او فقط در این هیچستان گرفتار ‏آمده است. دلتنگی و گلایه‌ی مولوی از جدایی است و دلتنگی‌های یک نهیلیست از ‏پوچی و تنهایی است. از این روست که این جهان برای مولوی معنا می‌یابد و اگر ‏می‌نالد، همه از برای دوست و نه از بودن در این جهان است. و درست نقطه مقابل ‏نیهیلیسم، این جهان، برای مولوی، بهشت پرصفای سرسبز است. زیرا در صلح و ‏دوستی با خداوندگار این جهان است.‏

من که صلح دائمم با این پدر

این جهان چون جنتست اندر نظر

نیهیلیسم بر معیار بی معنایی شکل می‌گیرد. جهان و زندگی که بر آن نمی‌توان ‏امیدی داشت. برای یک نهیلیست نه تنها جهان و زندگی بی‌معناست که ناامید از یافتن ‏معنا توسط ایدئولوژیها و اندیشه‌های متافیزیکی است. به عبارت دیگر، حتی ‏اندیشه‌های موجود هم نمی‌توانند پاسخگویی پرسش های زندگی باشند.‏

ژان گیتون فیلسوف کاتولیک معتقد است، وقتی آدمی در برابر جهان و هستی قرار ‏می‌گیرد، دو گونه واکنش از خود نشان می دهد. آن دو گونه موضع آدمی در قبال ‏جهان و زندگی عبارت است از: پوچی و راز.آدمی وقتی دربرابر هستی، زندگی وحیات ‏قرار می گیرد ازخود می پرسد «درپس این پرده چیست؟ افراد در برابر این معما دو ‏گونه واکنش نشان می دهند: یکی بر جانب پوچی رهنمون می‌شود و دیگری به جانب ‏‏«راز».. رازها حقایقی نیستند فراتر از ما، حقایقی هستند فراگیرنده‌ی ما»‏

در این رویکرد مسایل نهایی و اساسی زندگی، از جنس رازند. «پوچی»، وقتی سر ‏برمی‌آورد که معنایی برای مسایل مناسبی نمی‌یابیم و آن را نیز از جنس رازها ‏برنمی‌شماریم. «معناداری، بدین منظور است که آدمی توجیه روانی و فکری برای ‏اولویت‌های و ارزش گذاری‌های خویش بدست آورد، بدون آن که او نیازمند ‏‏«هویت‌داری» (پاسخ به پرسش‌های عالم و آدم) باشد.» هنگامی که انسان معاصر( و بعد ‏از رنسانس) قصد آن کرد که برپای خویش بایستد و معنای زندگی را خود دریابد، ‏هنگامی که از زیر سیطره اقتدارهای سنتی بیرون آمدو «رازهای» این عالم را(که عارفان ‏را مسحور و مقهور می‌ساخت) از جنس مساله‌هایی تلقی کرد که باید حل شوند و ‏متعلق آگاهی انسانی قرار گیرد، آن وقت بود که بن بست‌های متوالی را تجربه می‌کرد. ‏نیچه، انسانی راکه قرار است برپای خودبایستد، « ابر انسان» نام نهاد. از نظر او، «ابر ‏انسان» انسانی است که بر پای خود می‌ایستد و قرار است اهداف، ارزش‌ها و اصول را ‏خود پی ریزی نماید و به قول داستایفسکی، از «حد توده‌ها فراتر» می‌رود، زیرا از ‏دیگران متفاوت و متمایز می‌شود. ‏

برای یک نهیلیست، همه‌ی آرمان‌های فراتر از بشر مرده است و یا همه‌ی ‏معنابخشی‌های فراتر از زندگی ملموس بشر مرده‌اند.‏ برای انسان دوران سنت، ‏گزاره‌های توضیح بخش (که در پرتو آن به فهم قابل قبول از جهان و زندگی نایل ‏می‌آمد) و هم گزاره‌های توجیه بخش (که در پرتو آن همه چیز موجه جلوه می‌کرد) و ‏گزاره‌های «فیصله بخش» (که در آن پرتو آن بن بستها باز می‌شد و نزاع‌ها خاتمه ‏می‌یافت)، حضوری پررنگ داشت. آرامش دوران سنت (و انسان سنتی)، ناشی از ‏معناداشتن زندگی و هستی است. برای او مسایل به راحتی حل می‌سوند و پرسش‌ها، ‏پاسخ‌هایی درخور می‌یابند. اما انسان امروز (و از آن جایی که در پی معنادهی به این ‏جهان است) با انواع اضطراب‌ها و تلخی‌ها دست و پنجه نرم می‌کند. علل اضطراب ‏آفرین در دوران پیشین نیز وجود داشته است، اما ساکنان آن زمان، به مدد دین ‏و‌اندیشه‌ی متافیزیکی آنها را معنا می‌کردند. ‏

پل تیلیش (متاله آلمانی) معتقد است، انسان همواره باسه گونه تهدید و اضطراب ‏وجودی (اگزیستانس)، مواجه می شود. سه عاملی که اضطراب می‌آفرینند و موجودیتی ‏دائمی دارند عبارتند از: ‏

▪ اضطراب ناشی از مرگ،

▪ ‏اضطراب ناشی از پوچی و بی‌معنایی

▪ ‏و اضطراب ناشی از محکومیت.‏ ‏

از نظر تیلیش همچنان که مرگ، انسان را تهدید می‌کند، پوچی و بی معنایی نیز از ‏عوامل اصلی تهدیدزا است. وی اضطراب بی‌معنایی را چنین تعریف می‌کند: «اضطراب ‏بی‌معنایی، اضطراب ازدست دادن یک مسئله‌ی غایی و تشویش درباره ی یک معنا ‏است که معنابخش همه ی معانی است. این اضطراب با از دست دادن گره‌گاهی معنوی ‏رخ می‌دهد.»‏ فقدان پاسخ به پرسش از معنای زندگی، مرگ و رنج‌ها و اضطراب‌های ‏انسان، به بی‌معنایی و نیهیلیسم منتج می‌شود. از نظر تلیش، اضطراب پوچی وقتی رخ ‏می‌دهد که محتوای خاصی از زندگی، در معرض تهدید عدم قرار می‌گیرد. در این ‏حالت قدرت مشارکت خلاق در حوزه‌های فرهنگی و عمومی از دست می‌رود. فردی ‏که به پوچی می رسد، مستمراً دلبستگی‌هایش را از دست می‌دهد و به چیزهای ‏جدیدتر (و البته موقتی) دل می‌بندد. همه چیز تجربه می‌شود، اما هیچ چیز او را قانع ‏نمی‌کند. دلبستگی متزلزل و ناپایدار از آن جهت است که گویی معنی هر چیزی که ‏بدست می‌آید، از دست می‌رود و ناپدید می‌شود. رنج‌های ناشی از سست بنیادی معناها ‏، باعث می‌شود که فرد با رها ساختن پرسش‌ها و نگرانی ‌ها، گریبان خود را از دست ‏شک‌های رنج آفرین رها سازد و با قدرت مافوق خود متحد شود. «انسان به منظور ‏اجتناب از خطر پرسیدن و شک کردن، حق پرسیدن و شک کردن را از خود سلب ‏می‌نماید، او از آزادی خویش می‌گذرد تا از اضطراب بی‌معنایی فرار کند.»‏ اریک فردم ‏نیز در کتاب گریز از آزادی مکانیسم‌های فرار و اجتناب از آزادی را توضیح می‌دهد، از ‏نظر وی آدمی، آزادی، اختیار و مسئولیت‌هایش را واگذار می‌کند تا به آرامش درونی ‏دست یابد. و این نقطه‌ی تلاقی مسئله‌ی فلسفی (نیهیلیسم) با مسئله‌ی جامعه شناسی ‏‏(شکل‌گیری پوپولیسم و توده‌گرایی) است. همرنگ و هم‌رأی جماعت گشتن، پشت ‏سر جمع قایم شدن و از خود سلب مسئولیت کردن، به معنای واگذاری خویش به ‏دیگران است. وقتی فرد نتواند معضل معنایابی رابردوش کشد، پروسه‌ی خود ‏رافراموش می کندو این چنین است که پروژه ی اضمحلال و فراموش کردن، شکل ‏می‌گیرد. جامعه ی پوپولیستیک دقیقا به همین معنا است.جامعه ای که مداوما، قهرمان ‏می‌سازد تا اولا، افراد مسئولیت‌هایش را واگذار کنند و ثانیا، معنای بودنشان را در پیروی ‏و تبعیت، جستجو نمایند. تعلق وسرسپردگی به دیگری (قهرمان) و در نتیجه پیروی و ‏تبعیت بی چون و چرا، (یابیگانگی از خود) نتیجه‌ی فرار از ناتوانی دربرابربی معنایی ‏است. ‏

ملوین سیمن ‏‎(Seeman)‎، مفهوم بیگانگی روانی را در پنج محور صورت بندی ‏می‌کند. از نظر وی بیگانگی روانی، نتیجه و محصول عوامل پنج گانه‌ای است که ‏می‌توان آنهارا چنین شمار نمود:

‏۱) احساس بی قدرتی ‏‎(Power lessness)‎‏ و بی تاثیری عمل خویش.‏

‏۲) احساس بی معنایی یا احساس بی محتوایی ‏‎(meaninglessness)‎‏ و آن ‏وقتی است که فرد نسبت به باورها و اعتقادات خویش در ابهام و تردید است. ‏

‏۳) بی هنجاری یا احساس نابهنجاری ‏‎(Norm lessness)‎

‏۴) احساس انزوای اجتماعی ‏‎(social isolation)‎‏، و یا احساس انفصال و ‏جدایی از ارزش‌ها و نظم موجود

‏۵) احساس تنفر یا تنفر از خویش ‏‎(Estrangment)‎‏، ناخرسندی از وضعیت ‏موجود و نارضایتی از شرایطی که در آن قرار دارد.‏

به واقع با سنجش بیگانگی از خود (در معنای پنجگانه فوق)، می‌توان به سنجش ‏میزان و کیفیت روحیه نهیلیستی در یک جامعه همت گماشت.‏

پیامدهای جامعه شناختی نیهیلیسم صرفادر تبعیت و اطاعت خلاصه نمی شود بلکه ‏واکنش های دیگر را باید مفروض گرفت. به سخن دیگر، از منظر جامعه شناختی، ‏افرادی که واجد خصلت و روحیه نهیلیستی می‌شوند ممکن است سه گونه رفتار ‏از خود بروز دهند: ‏

‏۱) اطاعت و تبعیت از جمع (به شرحی که آمد)‏

‏۲) انزواطلبی و گوشه نشینی و سر در لاک خود فرو بودن.‏

‏۳) پرخاشگری و شورش علیه جامعه و ساختارهای حاکم.‏

شهروند نهیلیست، از آن جایی که خود را فاقد توان و نیروی تأثیرگذار می‌داند ‏‏(احساس بی قدرتی) و از آن جایی که نظم مستقر معنایی، اجتماعی و سیاسی را وافی ‏به مقصود تلقی نمی‌کند، به درون می‌خزد. ارتباط خود را با محیط پیرامونش قطع ‏می‌کند و همه چیز را به حال خود واگذار می‌کند. او نمی‌تواند تأثیر بگذارد و بیرون را ‏مطابق با میل و انتظارش تغییردهد، اما می‌تواند، رابطه‌اش را با واقعیت‌های تغییرناپذیر، ‏قطع کند. اما آن گاه که فرد احساس نابهنجاری (عدم شیوه‌ها، راه‌ها و زمینه‌های مناسب ‏معقول و پذیرفته شده) ‌نماید، و از سویی نتواند به درون خویش پناه ببرد، به سمت ‏وندالیسم، پرخاشگری و شورش علیه آن چه موجود است تمایل پیدا می کند. در ‏تبعیت و اطاعت، خود را به نابودی می‌کشاند (ظرفیت، خلاقیت و انرژی‌اش را نابود ‏می‌کند) و در شورشگری و وندالیسم، جامعه و ساختارهایش را به ورطه‌ی نیستی و ‏نابودی تهدید می کند. به واقع فرد تابع و وندالیست، واجد یک روحیه‌ی مشترکند و ‏آن تخریب بنای برپای ایستاده است. اما آنچه متفاوت است، جهت گری روحیه ‏تخریب گری است. سمت و سوی تخریب در فرد تابع و پیرو، همانا درون خود ‏اوست و سویه وندالیست، به سمت بیرون از خود است. فرد تابع، خودباوری و ‏استعدادها و قابلیت‌های خویش را فدا و فنای دیگری (که ممکن است نامش را قهرمان ‏بنامد) می‌کند.‏

حاصل شکست "خود"وتکیه ی غیرمعقول به دیگران نتیجه ای جز میان مایگی ‏فرهنگی نیست. ازسوی دیگرفرهنگ در جامعه ای که در آن گروه زیادی به میان مایگی ‏می‌رسند، افول می‌کند و با غروب ارزش‌های متعالی و تخریب زندگی اصیل، ویرانه ای ‏از درماندگی برجای می‌ماند. از آن سو، خشم، عصبانیت‌های بی دلیل و یا دست کم ‏افراط در خشم ورزی علیه یکدیگر، از بین بردن اموال عمومی و ضربه‌زدن به دیگران، ‏فروگذاشتن اخلاق و افزایش اضطراب‌ها و تنش‌های اجتماعی، از نتایج کنش‌های ‏نهیلیستی است.‏

وجه مشترک پیش گفته (بین شهروند تابع و شهروند عصیان‌گر) عامل دیگری باید ‏افزود و آن ناامیدی است. هر دوی آنها ناامید از اصلاح و ترمیم شرایطند. این ناامیدی ‏البته به شقوق فلسفی – سیاسی و اجتماعی قابل انقسام است (بعدا توضیح داده ‏می‌شود)، اما تقریباً شقوق مختلف ناامیدی به نتیجه ی واحدی می‌رسند. اریک فروم نیز ‏معتقد است که ناامیدی و ناتوانی دست کم در دو چهره خود را نشان می‌دهد. چهره‌ی ‏اول آن، انتظار انفعالی یا کنش‌پذیر و یأس است. و درست نقطه مقابل و مخالف آن، ‏نوعی «پرگویی و ماجراجویی و عدم توجه به واقعیات و پیله کردن به مسایلی است که ‏با زور انجام پذیر نیست.»‏ «فروم» سیمای مبدل و رادیکال ناامیدی و نیست انگاری را ‏در میان بسیاری از نسل جوان شرح می‌دهد که «به بی باکی و فدایی بودن خود ‏می‌نازند، در حالی که عدم واقع بینی، فقدان درک استراتژیک و نزد برخی آنان، فقدان ‏عشق به زندگی، به بی اعتقادی آنها می‌انجامد.»‏ فروم معتقد است: «زمانی که امید از ‏میان می‌رود، زندگی بالقوه و بالفعل پایان می‌پذیرد.‏ نیهیلیسم گرچه محصول مستقیم ‏ناامیدی است، اما به نوبه ی خود ناامیدی و یأس را تشدید می‌کند. ناامیدی شرایطی ‏بسیار سهمگین و جانفرسایی است که ممکن است همگان(به درجاتی) آن را احساس ‏کرده باشیم. «دانته» ناامیدی و یأس را مهیب و جانکاه می‌داند. از نظر او دوزخ جایی ‏است که امیداز آن رخت بربسته است. دانته در کمدی الهی نقل می کند، هنگام ورود ‏به دوزخ، جمله ای نظرش را جلب کرده است جمله‌ای که بر سر در دوزخ نصب شده ‏است و توجه دانسته را به خود جلب می‌کند این است که «شما که داخل می‌شوید، ‏دست از هر امیدی بشوئید.»‏ دانته توضیح می‌دهد که دوزخیان کسانی هستند که حتی ‏امیدی به کمک ندارند، تا شاید بتوانند سرنوشت‌شان را عوض کنند.‏

‏امید نقطه مقابل سرخوردگی و پوچی است. از سوی دیگر، در مقابل در تعارض ‏با یکدیگرند. «فروم» امید را آمادگی درونی و متراکم و هنوز مصرف نشده‌ای برای ‏فعالیت می‌داند. از نظر وی آن گاه که امید زایل شود، سنگدلی – آشوبگری و ‏ویرانسازی و اغتشاش، اوج می‌گیرد. ویران سازی دقیقا به این معنا است که فرد، «چون ‏نمی‌تواند زندگی را بیافریند، آن را نابود می‌سازد.»‏ از خود و دیگران انتقام می‌گیرد. ‏سنگدلی و خشونت اجتماعی و آزار رساندن، امری طبیعی می‌شود. از منظر روان ‏شناسی، سادیسم و مازوخیسم، نتیجه‌ی قهری و حتمی نیهیلیسم است.‏

نیهیلیسم، ناامیدی سیاسی و ناامیدی مذهبی را توسعه می‌دهد. ناامیدی سیاسی به ‏مفهوم ناامیدی حاصل از طرح این سؤال است که «چرا دنیا از جهت سیاسی عادلانه ‏نیست؟» و یا چرا نمی‌توان دنیا را سامان سیاسی داده به نحوی که بتوان دنیای پر از ‏عدالت برقرار نمود؟ اما در ناامیدی مذهبی – دینی، هرگونه توجیه مذهبی برای این ‏جهان از دست می‌رود. آدمی خود در پی پاسخ به این سؤال است که «چگونه می‌توان ‏در پی یک معنی مشخصی در زندگی بود؟ و چگونه می‌توان به حیات معنا بخشید. و ‏یا اساساً آیا می‌توان از مرجع و منبع دیگری غیر از مذهب، به دنبال معنا بود یا خیر؟»‏

به طور کلی، از منظر آسیب شناختی، سه گونه جامعه و یا رفتار اجتماعی را ‏می‌توان نشانه‌هایی از نیهیلیسم به شمار آورد: ‏

الف) جامعه‌ ای که ساکنان آن یکسره تن به اطاعت و تبعیت می‌سپرند.‏

ب) جامعه‌ای که در آن ساکنین، در خود فرو رفته‌اند و انزواطلب شده‌اند.‏

ج) جامعه‌ای که در آن خشونت‌های بی حد و مرز و آزار رساندن و تخریب ‏رواج یافته است.‏

● نیهیلیسم و ارزش‌ها

در نیهیلیسم، متعالی‌ترین پدیده‌ها از اعتبار ساقط می‌شوند و ارزش‌ها تنزل می‌یابند. ‏ثبات و نظم فرو می‌ریزد و به جای آن سرگردانی می‌نشیند. وقتی امر متعالی و ‏ارزش‌های والا فرو ریخت آنگاه، چیزی وجود ندارد که انسان را موظف به احترام ‏گذاردن نماید. ثبات معنایی، محو می‌گردد و رویکرد تعبیر و تفسیرهای متعدد و متضاد ‏رشد می‌کند.همان گونه که پست مدرنیست ها معتقدندکه جهان، همان بی‌نهایت ‏تفسیرها از جهان است. گویی «مرکزیت و محوریت» از این جهان رخت برمی‌بندد. به ‏دیگر سخن، این جهان بی مرکز (و یا «مرکز زدایی شده) را می‌توان، بی‌خانمانی ‏استعلایی و آوارگی معرفت شناختی نام نهاد.‏ نیهیلیست پی جوی حقیقت نیست، زیرا ‏در نگاه او حقیقتی وجود ندارد. حقیقت طلبی، دست کم نیازمند این پیش فرض است ‏که فرد قایل به حقیقتی پیشین باشد که می‌تواند به آن دست یابد. اما از آن جا که ‏نهیلیست، بنیان‌ها را درهم می‌ریزد، به دنبال امر استعلایی نخواهد بود. وقتی اجازه ‏می‌دهد ثبات، زیبایی و امر استعلایی فرو افتد و برگ و بار طراوت خود را از دست ‏بدهد، او می‌گذارد تا تاریخ نوع بشر درهم شکسته شود و روح به سیر قهقرایی کشیده ‏شودد. نهیلیست، مقاومت عملی و عقلانی در برابر واقعیت‌های بیرونی و درونی را ‏بیهوده می‌شمارد و لذا تن می‌سپارد و تسلیم می‌شود. ولی در این هم رای و همراهی ‏ظاهری، هرجا که بتواند فرصتی بدست دهد، به او ضربه می‌زند. روح نهیلیست، خسته ‏از جدال و نفی خود و دیگران است. با درون و بیرون سرسازش ندارد و جدال دائمی ‏را در دو جبهه پی‌گیری می‌کند. به واقع، طغیان علیه خود و شورش علیه جامعه، ‏نتیجه‌ی معرکه‌ها جانفرسای جنگ و ستیز با جامعه و ساختارهایش و خویشتن و ‏ظرفیت هایش است. فئودورداستایفسکی دررمان "یادداشت‌های زیرزمینی"، ‏شخصیتی را به تصور می‌کشد که در یک زیست زیرزمینی، انزوا پیشه کرده است و ‏دست به هیچ کاری نمی‌زند. او دائما انگیزه‌ها، اهداف و آرمان‌های خود و دیگران را ‏زیر سؤال می‌برد. قهرمان داستایفسکی، وقتی از انگیزه‌ها و دلیل اعمال خود و دیگران ‏می‌پرسد، تلاش می‌کند بر بحران معنای خویش فایق آید، اما آن هنگام که جستجوی ‏معنا به بن بست می‌رسد، دست روی دست می‌گذارد و خود را به حالت تعلیق ‏درمی‌آورد. نویسنده ی یادداشت‌های زیرزمینی، حالت بی تفاوتی، انزوا و تعلیق را ‏ثمره‌ی اجتناب ناپذیر هرگونه پرسش و ابهام عمیق درباره‌ی ارزش‌ها، عنایات و ‏بالاخره معنای زندگی و عالم انسانی، می‌داند.‏

قهرمان داستایفسکی، همان وضعیتی را دارد که «آلبر کامو» در بیگانه توصیف ‏می‌کند. «کامو انسانی پوچ را توصیف می‌کند که بدون تمنا، علی رغم بی احساسی دنیا ‏نسبت به خودش، زندگی می‌کند. چنین شخصیتی بی آن که در مورد فقدان هرگونه ‏بنیان عقلانی برای زندگی، غفلت ورزد، یا آن را انکار کند، از زندگی تا آن جا که ‏ممکن است استقبال می‌کند.»‏ او می‌داند که بین خواست ما (که جهان معقول، منظم ‏و دارای لطف وعنایت باشد) و واقعیت خاموشی، بی روحی و بی احساس آن، تضادی ‏آشتی ناپذیر وجود دارد. بنابراین هنگامی که اعتراض هایش به جایی نمی رسد، آن ‏هنگام، انزوا طلب و گوشه نشین می‌شود.‏

اراده‌ی معطوف به انکار معنا از هستی، به جهان و زندگی از ویژگی های بارز ‏نیهیلیسم فعال است. جبهه گیری انکار آمیز با این جهان، به نحوی نمایان می‌شود که ‏ارزش‌هایی که فراسوی این جهان نزدفرد از رسمیت ساقط می‌شوند. در قطعی‌ترین ‏شکل نظریه‌ی نیهیلیسم که توسط نیچه مطرح شده است‏ ‏، نیهیلیسم، انکار ریشه‌ای ‏ارزش‌ها، معنا و مطلوبیت است. تفکر نهیلیستی دارای نمودهای هستی شناختی، ‏معرفت شناختی، وجودی، اخلاقی و سیاسی است. در این دیدگاه نیهیلیسم به مثابه ‏بیماری جامعه‌ی مدرن شناخته می‌شود. واتیمو معتقد است، گفتمان نیهیلیسم از جهان ‏معاصر آغاز شده است نیهیلیسم دینی (از دیدگاه نیچه)، تفسیر متافیزیکی از جهان ‏حقیقی و جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، کوچک شمرده می‌شود. در رویکرد نیچه‌ای ‏از نیهیلیسم، قضاوت یک نهیلیست افراطی درباره‌ی جهان این است که جهان چیزی ‏است که نباید باشد و چیزی باید باشد که وجود ندارد. نیچه باور دارد که یکی از ‏مشخصه‌های مدرنیته، نیهیلیسم افراطی است. ‏

● گونه شناسی نیهیلیسم

نیهیلیسم را براساس بروز رفتاری و کنش‌های عینی می‌توان به دو گونه تقسیم کرد: ‏

۱) نیهیلیسم فعال‏

۲) نیهیلیسم منفعل‏

‏«در نیهیلیسم منفعل»، نیروی ایمان به تدریج زایل می‌شود. ارزش‌هایی که دیگر ‏هیچ سازگاری با غایات ندارند، به جان هم می‌افتند و جنگ ارزش‌ها آغاز می‌گردد. ‏نیهیلیسم منفعل به معنای سرپیچی از هر کوشش و تلاشی در جهت معنابخشیدن و ‏نظام‌سازی زندگی و استغراق و پناه بردن هرچه بیشتر به انواع سرگرمی‌ها و اشتغالات ‏حرفه‌ای، است.»‏ در نیهیلیسم منفعل است که نیازی به غایات، اهداف و معنا، ‏احساس نمی شود، اما در نیهیلیسم فعال، قدرتی ویرانگر وجود دارد که منطق روزمره ‏را رها می‌کند و منطق جدیدی برای ایجاد ارزش‌های جدید و معانی نو به کار می‌گیرد. ‏در نیهیلیسم منفعل، فردیت، استقلال و خلاقیت ناپدید می‌شود و به جای آن جمع ‏گرایی، توده گرایی و همرنگ جماعت شدن توسعه می‌یابد. در این نوع از نیهیلیسم، ‏فرد، پشت سر جمع مخفی می‌شود. اما در نیهیلیسم فعال، آدمیان قدرت عبور از جمع ‏را می‌یابند و به قول نیچه، به «ابر انسان» تبدیل می‌گردند. «در نیهیلیسم فعال نوعی ‏انفجار خشم آلود نابود کننده، وجود دارد که همه‌ی ارزش‌ها، معناها و اصول به ‏ورطه‌ی نیستی کشیده می‌شود و خط بطلان بر همه چیز می‌کشد.»‏ چنانچه در این ‏صورت بندی ملاحظه می‌شود، به واقع وندالیسم، (روحیه تخریب گری و نابودسازی)، ‏نمای بیرونی نیهیلیسم فعال است. به عبارتی دیگر، تعین اجتماعی –ر فتاری نیهیلیسم ‏فعال؛ نوعی پرخاشگری علیه وضع خود و دیگران است. وقتی همه چیز معنای خود را ‏از دست می‌دهد، وقتی با واقعیاتی روبرو می‌شویم که بسیار تلخ و گزنده است، پس ‏می‌توان بدون ملاحظه، آن را نابود ساخت.تعرض علیه اموال عمومی، نوعی انتقام ‏گیری از جامعه‌ای است که نه تنها بی‌معنایی بر آن حاکم است، بلکه علیه شهروندان ‏است و حقوق افراد را به راحتی نادیده می‌گیرد.‏

نویسنده: علی - زمانیان

ارسال کننده: علی زمانیان

منبع: خبرگزاری - ایبنا


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.