دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
نیهیلیسم از انکار تا واقعیت
● مقدمه
وقتی به آمارهای نگران کننده ی طلاق، اعتیاد و بسیاری از آسیبها، جرایم و ناهنجاریهای اجتماعی نظر میکنیم، آن گاه که با سطح و کیفیت نازل فرهنگ عمومی، آرزوها، انتظارات، آمال و شیوههای زندگی و زیست (غیرجدی) گروههای مختلف اجتماعی مواجه می شویم و به طورکلی، وقتی در پیاده روی خیابان شهر قدم می زنیم و با رفتارها، کنشهای اجتماعی، نحوه تقابل و برخورد شهروندان و به ویژه جوانان با یکدیگر، روبرو میشویم، در میمانیم که واقعیتهای اجتماعی قابل مشاهدهمان را چگونه تحلیل کنیم. و کدام دستگاه تحلیلی و توصیفی میتواند، به گونهای این واقعیتها را تجزیه و تحلیل کند که زوایای بسیار متعدد و پر راز و رمز آن را بازشناسی کند و دلایل قانعکنندهای برای این گونه واقعیتهای تلخ بدست دهد. نظریات مختلفی برای فهم و درک وقایع و پدیدارهای اجتماعی میتوان و باید استخدام کرد و از رویکردهای چندضلعی، به چهرههای گوناگون آن پرداخت. یکی از این تئوریها که میتواند ما را جهت فهم علل ناهنجاریها و کنشهای نامتعارف (غیراخلاقی و غیرعقلانی)، کمک کند نظریه «نیهیلیسم» است. نیهیلیسم که در مقابل آن نیست انگاری، هیچ انگاری، پوچ گرایی و...، وضع کردهاند، به مثابه دستگاه تحلیلی است تا بتوانیم از طریق آن پی به علل بسیاری از این رفتارهای بیمارگون و مخرب ببریم. به واقع، مطالعهی واقعیتهای ناخوشایند وآزاردهنده، با رویکرد نیهیلیسم، ما را با زمینهها، علل، پیامدها و چیستی آنها، آشنا میسازد. بنابراین «نیهیلیسم» (در این مقاله)، به عنوان چهارچوب تجزیه و تحلیل و فهم عناصری است که نیازمند درک درست از آنها هستیم.
بررسی و فهم صحیح و دقیق رفتارهای فردی و اجتماعی، مستلزم دستیابی به شناخت افراد از زندگی و نحوهی مواجههشان با مسئلههایشان است. وقتی میتوانیم چرایی ر فتار یک فرد را (آن چه در حاق واقع است) توضیح دهیم که درک او را از خودش، نگاهش را به زندگی، انسان، دنیا و هستی، کشف نمائیم. هستی شناسی، بنیادیترین علتها را در اختیار میگذارد. به نحو موجز این سؤال پیش میاید که، افراد، چه درکی از زندگی و جهان و هستی دارند. وقایع، رفتارها و واقعیتهای بیرونی را چگونه معنا میکنند؟. به عنوان مثال، زندگی برای آنها چه معنایی دارد. رنج ها را چگونه معناسازی میکنند. هستی خود و بودنشان را چگونه تحلیل و توجیه میکنندو در برابر وپوشش از حیات و زندگی چه پاسخی خواهند داد؟
آیا اساسا پرسشهای وجودشناختی «مولوی» برایشان مطرح می شود و چه جوابهایی برای آن دست و یا کردهاند؟ مولوی میگوید:
سالها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر، ننمایی وطنم
دغدغههای وجودشناختی (اگزیستانسیالیستی) را با چه تئوری حل و فصل میکنند؟ چگونه با پرسشهای هستی شناختی و اضطرابهای اگزیستانسیالیستی (وجودشناختی) مواجه میشوند؟ آیا آنها را سرکوب میکنند، زیرا پاسخی ارام کننده برایشان نمییابند ویا آنها را جدی میگیرند و خود را به دریای مواج و سهمگین «معناها» میسپارند؟ نادیده گرفتن و فراموش کردن، سرکوب و یا جنگ و ستیز با پرسشها و دغدغهها، سه واکنش فوری (و البته غیراصولی) است که اکثریت افراد به آن تأسی میجویند. نحوهی سه گانه واکنش به حیات و زندگی و هستی و پدیده های بسیار جدی و غیرقابل اغماض زیستن، عمدتا نتیجهی عجز و ناتوانی در دست یافتن به پاسخهایی اطمینان بخش و قانع کننده است، و این همان رویکرد نهیلیستک به «خود»، حیات و هستی است که از فرط وفور، به چشم نمی اید و یا کمتر به مثابه یک مسئله ی اجتماعی مورد بحث قرار میگیرد. کافی است به اضطرابات، بی حوصلگیها، ناامیدیها و سرگردانیها (به ویژه جوانان) نگاهی اجمالی بیندازیم. از سوی دیگر به سرگرمیها، دل مشغولیها، افراط در اتلاف وقت و پریشانی در زندگیها و بیهودگیها، نظری بیفکنیم و یا آمار مفاسد و ناهنجارها و رشد آنها را ملاحظه نمائیم، آن گاه به سرعت درمییابیم که اتفاق ناخوشایندی در جامعه در حال تکوین است. این امر نامیمون، همان «نیهیلیسم» است که روان، روح و زندگی افراد و جامعه را آزاد میدهد.
● مدعیات اصلی
در این مقاله تلاش شده است تا پدیده ی «نهیلیسیم»، مورد واکاوی تئوریک قرارگیرد و توضیحاتی هرچند ناقص در باب چیستی، چرایی، علت شناسی و پیامدشناسی آن ارائه گردد. این مقاله سه امر را مفروض میگیرد و لذا نسبت به آنها ساکت است.این مفروضات پایههای اصلی و زیرین این نوشته محسوب میشوند. بنابراین همت اصلی به شرح و کالبدشکافی «نیهیلیسم» و شناخت ابعاد آن گذاشته شده است. مفروضات اصلی عبارت است از:
۱) برای فهم کنشهای اجتماعی و رفتارهای فردی علاوه بر توجه و شناخت ساختارهای اجتماعی و سایر عوامل غیرفردی، باید به نقش انسانها در ساخت واقعیتهای اجتماعی پرداخت. در این فرض، انسانها، کاملا دست بسته نیستند و بلکه در شکلدهی و ساخت وقایع و پدیدارها، حضور تعیین کننده دارند. بنابراین نحوهی نگاه آدمیان به پیرامونشان و معناسازی و معنابخشیها آنها نسبت به «خود»، "هستی"، "زندگی" و حیات، بسیار پراهمیت است.
۲) ساخت زندگی و چهارچوب فرهنگ عمومی در ایران، نشان میدهد که در سطح فردی، فرایند معنابخشی به عناصر کلیدی مثل زندگی، رنج، مرگ و کاستیها، با چالشی بزرگ روبرو شده است و دست کم اکثریت قشر متوسط و عموما جوانان، با «بحران معنا» دست و پنجه نرم میکنند. در سطح جمع، زندگی و ساخت آن (خانواده)، دچار تزلزل بی معنایی شده است.
۳) «بحران معنا» و نیهیلیسم، یکی از عوامل مهم برای واکاوی و فهم ناهنجاریهای اجتماعی است.
۴) کاهش رنج و اعطای آرامش و شادابی اجتماعی، وقتی میسر است که «بحران معنا» کاهش یابد و پرسشهای جدی (و مدرن) پاسخهای قانع کننده، غیرتکرری (و مدرن) دریافت کنند.
هدف اصلی مقاله ایضاح پدیده ی «نیهیلیسم» و پاسخگویی به سوالات زیر است:
۱) عوامل مؤثر بر ترویج روحیه و منش نهیلیستی چیست؟
۲) نسبت نیهیلیسم اندیشی با زندگی چیست؟
۳) چگونه میتوان نیهیلیسم را در ایران تشریح نمود؟
۴) و آیا نیهیلیسم در جامعهی امروز ایران، به مثابه یک مسئله قابل تحقیق وبررسی است؟
این مقاله مدعی است:
۱) بسیاری از آسیبهای جدی اجتماعی فرهنگی و خطرآفرین و رشد آن در جامعهی فعلی ایران، به ویژه طلاق، اعتیاد، آفت آموزش و خیابان گردیهای بیحاصل و...، نشانهای بارز از وجود نیهیلیسم است.
۲) گرچه نشانههای برشمرده شده منحصر به شهر و یا منطقهای خاص نمیشود، اما نیهیلیسم در بین جوانان طبقهی متوسطهی بشری، ترویج بیشتری دارد.
۳) نیهیلیسم و رشد آن، نه تنها محصول ارتباط پیچیدهای از عناصری مثل آسیبهای فرهنگی است، بلکه حضور و ظهور این پدیده، به انواع آسیبها در ساحت مختلف زندگی اجتماعی میانجامد.
● فهم کلی از نیهیلیسم
«نیهیلیسم» وضعیت روان شناختی و معرفت شناختی است که در آن، معنای زندگی، هستی، بودن، خود وحیات، از دست میرود و در پی آن شرایطی اضطراب آفرین و سردرگمی روحی ایجاد میشود. نیهیلیسم، جدی نگرفتن دنیاوزندگی وهر آن چیزی است که با آن مواجه میشویم. نهیلیست در رویارویی با شرایط بیرونی، هیچ توضیح و تفسیری و توجیهی نمییابد. یک نهیلیست، گویی غریبهای است در این عالم، در میان واقعیتهای سخت و زمختی که نه قدرت فهم آنان را دارد و نه میتواند آنها را تعییر دهد. روحیه نهیلیستی را می توان به روی یک طیف ترسیم کرد و آنرا از حالت ضعیف و کم به سمت افراطی تقسیم بندی نمود. در سمت ر است طیف نیهیلیسم، کسانی قرار میگیرند که به پوچی بی مسئله و غیرجدی میرسند، وضعیتی که در آن حتی پوچی هم اهمیت ندارد. آنان به زندگی معمولی شان ادامه میدهند ولی هر از چندگاهی (و عمدتا بر اثر فشارهای زندگی و افزایش نارضایتی)، سری تکان میدهند و به یاد میآورند که به پوچی زندگی و جهان فکر کردهاند و نگران شدهاند. اما پس از مدتی این احساس آنهارا رها میکنند و آنان دوباره و سریع به زندگیشان برمیگردند. آنان سعی میکنند احساسهای ناخوشایند ناشی از به پوچی رسیدن را فراموش کنند تابتوانند به حیات و زندگیشان ادامه دهند، گرچه گاه و بیگاه درمعرض انواع سؤالات مبهم خود قرار میگیرند. هرچه به سمت چپ طیف پیش می رویم، به سوی منطقهی نیهیلیسم افراطی کشیده میشویم. در این وضعیت است که افرادی به پوچی میرسند، اما احساس بیمعنایی و پوچی رهایشان نمیکند و به مثابهای مسئلههای فراموش نشدنی، زندگی روزمره و حتی روان و شخصیت فرد را دچار اختلال میکند. زندگی و هستی، برای این گروه، مسئلهای است که باید حل شود و یا دست کم چیستی آن درک و فهم گردد. در نیهیلیسم افراطی، اندیشه و احساس بیهودگی و پوچی، غیرقابل اغماض است، به گونهای که نمیتوان از کنار آن گذشت و آن را فراموش کرد. آنان نمی توانند آرام بگیرند، لذا در سفری دائمی برای یافتن معنای جهان و زندگی و زیستن، حرکت میکنند، تا اینکه امیدشان را از دست بدهند و مانند «کامو» معتقد شوند که هیچ چیز مهمی وجود ندارد که مجبور باشند به آن فکر کنند. آن چنان که قهرمان بیگانه ی «کامو» که مادرش را از دست میدهد، اما بر سر تابوت مادر مینشیند، قهوه مینوشد و سیگار میکشد. آن گاه بدون هیچ گونه احساس ناراحتی، به دریا میرود وشنا میکند. این قهرمان، در فردای مرگ مادر به سینما میرود و به تماشای فیلم کمدی مینشیند. برای او که بعداً به جرم قتل، محکوم به اعدام میشود، حتی زندگیاش مهم نیست و «هیچ چز فرق نمیکند». برای او جهان ناپایدار و بی معناست و لذا شادمان از این است که در نهایت، پوچی هستی خویش را پذیرفته است.» کامو خودکشی را از جنبهی هستی شناختی مطالعه میکند و آن را مرگی میداند که به اراده ی خویشتن اتفاق میافتد تا «فقدان دلیل جدی برای زیستن و اعتراض به بیهودگی رنج کشیدن» را به رسمیت بشناسد.
کسی که به پوچی میرسد، گویی «بیگانهای» است در این جهان. برای او جهان بیش از هر چیز غیرقابل درک است. احساس پوچی، «احساس جدایی انسان و زندگی است. انسان، هنرپیشهای است که روی صحنه آمده، اما صحنه پردازی برایش آشنا نیست و نمیداند کدام قسمت از نمایشنامه را باید اجرا کند و همواره احساس عدم تعلق و آوارگی میکند.» فلسفهی «این نیز بگذرد»، فرصتی در اختیار آدمیان مینهد تا از کنار هر چیز ناخوشایند بگذرند و بی آن که با آن درگیری عاطفی و یا شناختاری پیدا نماید، بتواند به زندگی عادیشان ادامه دهند. در چنین رویکردی است که محسوسات این عالم (و آن چه پیش میآید)، بی ارزش و یا کم ارزش جلوه میکند. این رویکرد، واکنشی است که در برابر ارزشهای متعالی شکل میگیرد و معتقد است در پس پردهی این عالم هیچ چیز، هیچ هدفی و هیچ وحدت بزرگی نهفته نیست. یعنی آن گاه که نقاب از رخ گیتی برافکنیم، در پس آن با هیچ مواجه میشویم. آن چنان که سهراب سپهری میگوید:
به سراغ من اگر میآئید، پشت هیچستانم، ...
آدم این جا تنهاست،
و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است.»
احساس تنهایی و بیگانگی با این جهان به گونهای که سهراب سپهری آن را سروده است، از ویژکیهای بنیادین نیهیلیسم است. مولوی نیز احساس تنهایی و دلتنگی میکند. اما نالههای او از آن است که میداند که از وطن مألوف خویش جدا شده است. او میداند که اگر از نفیرش مرد و زن نالیدهاند، از آن جهت است که از نیستان و از یار خویش جدا افتاده است. بنابراین دو گونه غریبگی و احساس تنهایی شکل میگیرد: اولا احساس تنهایی کسی که از یار خود دور شده است و ثانیا احساس بیگانگی و تنهایی کسی که میداند که تنهاست اما نمیداند چرا. او فقط در این هیچستان گرفتار آمده است. دلتنگی و گلایهی مولوی از جدایی است و دلتنگیهای یک نهیلیست از پوچی و تنهایی است. از این روست که این جهان برای مولوی معنا مییابد و اگر مینالد، همه از برای دوست و نه از بودن در این جهان است. و درست نقطه مقابل نیهیلیسم، این جهان، برای مولوی، بهشت پرصفای سرسبز است. زیرا در صلح و دوستی با خداوندگار این جهان است.
من که صلح دائمم با این پدر
این جهان چون جنتست اندر نظر
نیهیلیسم بر معیار بی معنایی شکل میگیرد. جهان و زندگی که بر آن نمیتوان امیدی داشت. برای یک نهیلیست نه تنها جهان و زندگی بیمعناست که ناامید از یافتن معنا توسط ایدئولوژیها و اندیشههای متافیزیکی است. به عبارت دیگر، حتی اندیشههای موجود هم نمیتوانند پاسخگویی پرسش های زندگی باشند.
ژان گیتون فیلسوف کاتولیک معتقد است، وقتی آدمی در برابر جهان و هستی قرار میگیرد، دو گونه واکنش از خود نشان می دهد. آن دو گونه موضع آدمی در قبال جهان و زندگی عبارت است از: پوچی و راز.آدمی وقتی دربرابر هستی، زندگی وحیات قرار می گیرد ازخود می پرسد «درپس این پرده چیست؟ افراد در برابر این معما دو گونه واکنش نشان می دهند: یکی بر جانب پوچی رهنمون میشود و دیگری به جانب «راز».. رازها حقایقی نیستند فراتر از ما، حقایقی هستند فراگیرندهی ما»
در این رویکرد مسایل نهایی و اساسی زندگی، از جنس رازند. «پوچی»، وقتی سر برمیآورد که معنایی برای مسایل مناسبی نمییابیم و آن را نیز از جنس رازها برنمیشماریم. «معناداری، بدین منظور است که آدمی توجیه روانی و فکری برای اولویتهای و ارزش گذاریهای خویش بدست آورد، بدون آن که او نیازمند «هویتداری» (پاسخ به پرسشهای عالم و آدم) باشد.» هنگامی که انسان معاصر( و بعد از رنسانس) قصد آن کرد که برپای خویش بایستد و معنای زندگی را خود دریابد، هنگامی که از زیر سیطره اقتدارهای سنتی بیرون آمدو «رازهای» این عالم را(که عارفان را مسحور و مقهور میساخت) از جنس مسالههایی تلقی کرد که باید حل شوند و متعلق آگاهی انسانی قرار گیرد، آن وقت بود که بن بستهای متوالی را تجربه میکرد. نیچه، انسانی راکه قرار است برپای خودبایستد، « ابر انسان» نام نهاد. از نظر او، «ابر انسان» انسانی است که بر پای خود میایستد و قرار است اهداف، ارزشها و اصول را خود پی ریزی نماید و به قول داستایفسکی، از «حد تودهها فراتر» میرود، زیرا از دیگران متفاوت و متمایز میشود.
برای یک نهیلیست، همهی آرمانهای فراتر از بشر مرده است و یا همهی معنابخشیهای فراتر از زندگی ملموس بشر مردهاند. برای انسان دوران سنت، گزارههای توضیح بخش (که در پرتو آن به فهم قابل قبول از جهان و زندگی نایل میآمد) و هم گزارههای توجیه بخش (که در پرتو آن همه چیز موجه جلوه میکرد) و گزارههای «فیصله بخش» (که در آن پرتو آن بن بستها باز میشد و نزاعها خاتمه مییافت)، حضوری پررنگ داشت. آرامش دوران سنت (و انسان سنتی)، ناشی از معناداشتن زندگی و هستی است. برای او مسایل به راحتی حل میسوند و پرسشها، پاسخهایی درخور مییابند. اما انسان امروز (و از آن جایی که در پی معنادهی به این جهان است) با انواع اضطرابها و تلخیها دست و پنجه نرم میکند. علل اضطراب آفرین در دوران پیشین نیز وجود داشته است، اما ساکنان آن زمان، به مدد دین واندیشهی متافیزیکی آنها را معنا میکردند.
پل تیلیش (متاله آلمانی) معتقد است، انسان همواره باسه گونه تهدید و اضطراب وجودی (اگزیستانس)، مواجه می شود. سه عاملی که اضطراب میآفرینند و موجودیتی دائمی دارند عبارتند از:
▪ اضطراب ناشی از مرگ،
▪ اضطراب ناشی از پوچی و بیمعنایی
▪ و اضطراب ناشی از محکومیت.
از نظر تیلیش همچنان که مرگ، انسان را تهدید میکند، پوچی و بی معنایی نیز از عوامل اصلی تهدیدزا است. وی اضطراب بیمعنایی را چنین تعریف میکند: «اضطراب بیمعنایی، اضطراب ازدست دادن یک مسئلهی غایی و تشویش درباره ی یک معنا است که معنابخش همه ی معانی است. این اضطراب با از دست دادن گرهگاهی معنوی رخ میدهد.» فقدان پاسخ به پرسش از معنای زندگی، مرگ و رنجها و اضطرابهای انسان، به بیمعنایی و نیهیلیسم منتج میشود. از نظر تلیش، اضطراب پوچی وقتی رخ میدهد که محتوای خاصی از زندگی، در معرض تهدید عدم قرار میگیرد. در این حالت قدرت مشارکت خلاق در حوزههای فرهنگی و عمومی از دست میرود. فردی که به پوچی می رسد، مستمراً دلبستگیهایش را از دست میدهد و به چیزهای جدیدتر (و البته موقتی) دل میبندد. همه چیز تجربه میشود، اما هیچ چیز او را قانع نمیکند. دلبستگی متزلزل و ناپایدار از آن جهت است که گویی معنی هر چیزی که بدست میآید، از دست میرود و ناپدید میشود. رنجهای ناشی از سست بنیادی معناها ، باعث میشود که فرد با رها ساختن پرسشها و نگرانی ها، گریبان خود را از دست شکهای رنج آفرین رها سازد و با قدرت مافوق خود متحد شود. «انسان به منظور اجتناب از خطر پرسیدن و شک کردن، حق پرسیدن و شک کردن را از خود سلب مینماید، او از آزادی خویش میگذرد تا از اضطراب بیمعنایی فرار کند.» اریک فردم نیز در کتاب گریز از آزادی مکانیسمهای فرار و اجتناب از آزادی را توضیح میدهد، از نظر وی آدمی، آزادی، اختیار و مسئولیتهایش را واگذار میکند تا به آرامش درونی دست یابد. و این نقطهی تلاقی مسئلهی فلسفی (نیهیلیسم) با مسئلهی جامعه شناسی (شکلگیری پوپولیسم و تودهگرایی) است. همرنگ و همرأی جماعت گشتن، پشت سر جمع قایم شدن و از خود سلب مسئولیت کردن، به معنای واگذاری خویش به دیگران است. وقتی فرد نتواند معضل معنایابی رابردوش کشد، پروسهی خود رافراموش می کندو این چنین است که پروژه ی اضمحلال و فراموش کردن، شکل میگیرد. جامعه ی پوپولیستیک دقیقا به همین معنا است.جامعه ای که مداوما، قهرمان میسازد تا اولا، افراد مسئولیتهایش را واگذار کنند و ثانیا، معنای بودنشان را در پیروی و تبعیت، جستجو نمایند. تعلق وسرسپردگی به دیگری (قهرمان) و در نتیجه پیروی و تبعیت بی چون و چرا، (یابیگانگی از خود) نتیجهی فرار از ناتوانی دربرابربی معنایی است.
ملوین سیمن (Seeman)، مفهوم بیگانگی روانی را در پنج محور صورت بندی میکند. از نظر وی بیگانگی روانی، نتیجه و محصول عوامل پنج گانهای است که میتوان آنهارا چنین شمار نمود:
۱) احساس بی قدرتی (Power lessness) و بی تاثیری عمل خویش.
۲) احساس بی معنایی یا احساس بی محتوایی (meaninglessness) و آن وقتی است که فرد نسبت به باورها و اعتقادات خویش در ابهام و تردید است.
۳) بی هنجاری یا احساس نابهنجاری (Norm lessness)
۴) احساس انزوای اجتماعی (social isolation)، و یا احساس انفصال و جدایی از ارزشها و نظم موجود
۵) احساس تنفر یا تنفر از خویش (Estrangment)، ناخرسندی از وضعیت موجود و نارضایتی از شرایطی که در آن قرار دارد.
به واقع با سنجش بیگانگی از خود (در معنای پنجگانه فوق)، میتوان به سنجش میزان و کیفیت روحیه نهیلیستی در یک جامعه همت گماشت.
پیامدهای جامعه شناختی نیهیلیسم صرفادر تبعیت و اطاعت خلاصه نمی شود بلکه واکنش های دیگر را باید مفروض گرفت. به سخن دیگر، از منظر جامعه شناختی، افرادی که واجد خصلت و روحیه نهیلیستی میشوند ممکن است سه گونه رفتار از خود بروز دهند:
۱) اطاعت و تبعیت از جمع (به شرحی که آمد)
۲) انزواطلبی و گوشه نشینی و سر در لاک خود فرو بودن.
۳) پرخاشگری و شورش علیه جامعه و ساختارهای حاکم.
شهروند نهیلیست، از آن جایی که خود را فاقد توان و نیروی تأثیرگذار میداند (احساس بی قدرتی) و از آن جایی که نظم مستقر معنایی، اجتماعی و سیاسی را وافی به مقصود تلقی نمیکند، به درون میخزد. ارتباط خود را با محیط پیرامونش قطع میکند و همه چیز را به حال خود واگذار میکند. او نمیتواند تأثیر بگذارد و بیرون را مطابق با میل و انتظارش تغییردهد، اما میتواند، رابطهاش را با واقعیتهای تغییرناپذیر، قطع کند. اما آن گاه که فرد احساس نابهنجاری (عدم شیوهها، راهها و زمینههای مناسب معقول و پذیرفته شده) نماید، و از سویی نتواند به درون خویش پناه ببرد، به سمت وندالیسم، پرخاشگری و شورش علیه آن چه موجود است تمایل پیدا می کند. در تبعیت و اطاعت، خود را به نابودی میکشاند (ظرفیت، خلاقیت و انرژیاش را نابود میکند) و در شورشگری و وندالیسم، جامعه و ساختارهایش را به ورطهی نیستی و نابودی تهدید می کند. به واقع فرد تابع و وندالیست، واجد یک روحیهی مشترکند و آن تخریب بنای برپای ایستاده است. اما آنچه متفاوت است، جهت گری روحیه تخریب گری است. سمت و سوی تخریب در فرد تابع و پیرو، همانا درون خود اوست و سویه وندالیست، به سمت بیرون از خود است. فرد تابع، خودباوری و استعدادها و قابلیتهای خویش را فدا و فنای دیگری (که ممکن است نامش را قهرمان بنامد) میکند.
حاصل شکست "خود"وتکیه ی غیرمعقول به دیگران نتیجه ای جز میان مایگی فرهنگی نیست. ازسوی دیگرفرهنگ در جامعه ای که در آن گروه زیادی به میان مایگی میرسند، افول میکند و با غروب ارزشهای متعالی و تخریب زندگی اصیل، ویرانه ای از درماندگی برجای میماند. از آن سو، خشم، عصبانیتهای بی دلیل و یا دست کم افراط در خشم ورزی علیه یکدیگر، از بین بردن اموال عمومی و ضربهزدن به دیگران، فروگذاشتن اخلاق و افزایش اضطرابها و تنشهای اجتماعی، از نتایج کنشهای نهیلیستی است.
وجه مشترک پیش گفته (بین شهروند تابع و شهروند عصیانگر) عامل دیگری باید افزود و آن ناامیدی است. هر دوی آنها ناامید از اصلاح و ترمیم شرایطند. این ناامیدی البته به شقوق فلسفی سیاسی و اجتماعی قابل انقسام است (بعدا توضیح داده میشود)، اما تقریباً شقوق مختلف ناامیدی به نتیجه ی واحدی میرسند. اریک فروم نیز معتقد است که ناامیدی و ناتوانی دست کم در دو چهره خود را نشان میدهد. چهرهی اول آن، انتظار انفعالی یا کنشپذیر و یأس است. و درست نقطه مقابل و مخالف آن، نوعی «پرگویی و ماجراجویی و عدم توجه به واقعیات و پیله کردن به مسایلی است که با زور انجام پذیر نیست.» «فروم» سیمای مبدل و رادیکال ناامیدی و نیست انگاری را در میان بسیاری از نسل جوان شرح میدهد که «به بی باکی و فدایی بودن خود مینازند، در حالی که عدم واقع بینی، فقدان درک استراتژیک و نزد برخی آنان، فقدان عشق به زندگی، به بی اعتقادی آنها میانجامد.» فروم معتقد است: «زمانی که امید از میان میرود، زندگی بالقوه و بالفعل پایان میپذیرد. نیهیلیسم گرچه محصول مستقیم ناامیدی است، اما به نوبه ی خود ناامیدی و یأس را تشدید میکند. ناامیدی شرایطی بسیار سهمگین و جانفرسایی است که ممکن است همگان(به درجاتی) آن را احساس کرده باشیم. «دانته» ناامیدی و یأس را مهیب و جانکاه میداند. از نظر او دوزخ جایی است که امیداز آن رخت بربسته است. دانته در کمدی الهی نقل می کند، هنگام ورود به دوزخ، جمله ای نظرش را جلب کرده است جملهای که بر سر در دوزخ نصب شده است و توجه دانسته را به خود جلب میکند این است که «شما که داخل میشوید، دست از هر امیدی بشوئید.» دانته توضیح میدهد که دوزخیان کسانی هستند که حتی امیدی به کمک ندارند، تا شاید بتوانند سرنوشتشان را عوض کنند.
امید نقطه مقابل سرخوردگی و پوچی است. از سوی دیگر، در مقابل در تعارض با یکدیگرند. «فروم» امید را آمادگی درونی و متراکم و هنوز مصرف نشدهای برای فعالیت میداند. از نظر وی آن گاه که امید زایل شود، سنگدلی آشوبگری و ویرانسازی و اغتشاش، اوج میگیرد. ویران سازی دقیقا به این معنا است که فرد، «چون نمیتواند زندگی را بیافریند، آن را نابود میسازد.» از خود و دیگران انتقام میگیرد. سنگدلی و خشونت اجتماعی و آزار رساندن، امری طبیعی میشود. از منظر روان شناسی، سادیسم و مازوخیسم، نتیجهی قهری و حتمی نیهیلیسم است.
نیهیلیسم، ناامیدی سیاسی و ناامیدی مذهبی را توسعه میدهد. ناامیدی سیاسی به مفهوم ناامیدی حاصل از طرح این سؤال است که «چرا دنیا از جهت سیاسی عادلانه نیست؟» و یا چرا نمیتوان دنیا را سامان سیاسی داده به نحوی که بتوان دنیای پر از عدالت برقرار نمود؟ اما در ناامیدی مذهبی دینی، هرگونه توجیه مذهبی برای این جهان از دست میرود. آدمی خود در پی پاسخ به این سؤال است که «چگونه میتوان در پی یک معنی مشخصی در زندگی بود؟ و چگونه میتوان به حیات معنا بخشید. و یا اساساً آیا میتوان از مرجع و منبع دیگری غیر از مذهب، به دنبال معنا بود یا خیر؟»
به طور کلی، از منظر آسیب شناختی، سه گونه جامعه و یا رفتار اجتماعی را میتوان نشانههایی از نیهیلیسم به شمار آورد:
الف) جامعه ای که ساکنان آن یکسره تن به اطاعت و تبعیت میسپرند.
ب) جامعهای که در آن ساکنین، در خود فرو رفتهاند و انزواطلب شدهاند.
ج) جامعهای که در آن خشونتهای بی حد و مرز و آزار رساندن و تخریب رواج یافته است.
● نیهیلیسم و ارزشها
در نیهیلیسم، متعالیترین پدیدهها از اعتبار ساقط میشوند و ارزشها تنزل مییابند. ثبات و نظم فرو میریزد و به جای آن سرگردانی مینشیند. وقتی امر متعالی و ارزشهای والا فرو ریخت آنگاه، چیزی وجود ندارد که انسان را موظف به احترام گذاردن نماید. ثبات معنایی، محو میگردد و رویکرد تعبیر و تفسیرهای متعدد و متضاد رشد میکند.همان گونه که پست مدرنیست ها معتقدندکه جهان، همان بینهایت تفسیرها از جهان است. گویی «مرکزیت و محوریت» از این جهان رخت برمیبندد. به دیگر سخن، این جهان بی مرکز (و یا «مرکز زدایی شده) را میتوان، بیخانمانی استعلایی و آوارگی معرفت شناختی نام نهاد. نیهیلیست پی جوی حقیقت نیست، زیرا در نگاه او حقیقتی وجود ندارد. حقیقت طلبی، دست کم نیازمند این پیش فرض است که فرد قایل به حقیقتی پیشین باشد که میتواند به آن دست یابد. اما از آن جا که نهیلیست، بنیانها را درهم میریزد، به دنبال امر استعلایی نخواهد بود. وقتی اجازه میدهد ثبات، زیبایی و امر استعلایی فرو افتد و برگ و بار طراوت خود را از دست بدهد، او میگذارد تا تاریخ نوع بشر درهم شکسته شود و روح به سیر قهقرایی کشیده شودد. نهیلیست، مقاومت عملی و عقلانی در برابر واقعیتهای بیرونی و درونی را بیهوده میشمارد و لذا تن میسپارد و تسلیم میشود. ولی در این هم رای و همراهی ظاهری، هرجا که بتواند فرصتی بدست دهد، به او ضربه میزند. روح نهیلیست، خسته از جدال و نفی خود و دیگران است. با درون و بیرون سرسازش ندارد و جدال دائمی را در دو جبهه پیگیری میکند. به واقع، طغیان علیه خود و شورش علیه جامعه، نتیجهی معرکهها جانفرسای جنگ و ستیز با جامعه و ساختارهایش و خویشتن و ظرفیت هایش است. فئودورداستایفسکی دررمان "یادداشتهای زیرزمینی"، شخصیتی را به تصور میکشد که در یک زیست زیرزمینی، انزوا پیشه کرده است و دست به هیچ کاری نمیزند. او دائما انگیزهها، اهداف و آرمانهای خود و دیگران را زیر سؤال میبرد. قهرمان داستایفسکی، وقتی از انگیزهها و دلیل اعمال خود و دیگران میپرسد، تلاش میکند بر بحران معنای خویش فایق آید، اما آن هنگام که جستجوی معنا به بن بست میرسد، دست روی دست میگذارد و خود را به حالت تعلیق درمیآورد. نویسنده ی یادداشتهای زیرزمینی، حالت بی تفاوتی، انزوا و تعلیق را ثمرهی اجتناب ناپذیر هرگونه پرسش و ابهام عمیق دربارهی ارزشها، عنایات و بالاخره معنای زندگی و عالم انسانی، میداند.
قهرمان داستایفسکی، همان وضعیتی را دارد که «آلبر کامو» در بیگانه توصیف میکند. «کامو انسانی پوچ را توصیف میکند که بدون تمنا، علی رغم بی احساسی دنیا نسبت به خودش، زندگی میکند. چنین شخصیتی بی آن که در مورد فقدان هرگونه بنیان عقلانی برای زندگی، غفلت ورزد، یا آن را انکار کند، از زندگی تا آن جا که ممکن است استقبال میکند.» او میداند که بین خواست ما (که جهان معقول، منظم و دارای لطف وعنایت باشد) و واقعیت خاموشی، بی روحی و بی احساس آن، تضادی آشتی ناپذیر وجود دارد. بنابراین هنگامی که اعتراض هایش به جایی نمی رسد، آن هنگام، انزوا طلب و گوشه نشین میشود.
ارادهی معطوف به انکار معنا از هستی، به جهان و زندگی از ویژگی های بارز نیهیلیسم فعال است. جبهه گیری انکار آمیز با این جهان، به نحوی نمایان میشود که ارزشهایی که فراسوی این جهان نزدفرد از رسمیت ساقط میشوند. در قطعیترین شکل نظریهی نیهیلیسم که توسط نیچه مطرح شده است ، نیهیلیسم، انکار ریشهای ارزشها، معنا و مطلوبیت است. تفکر نهیلیستی دارای نمودهای هستی شناختی، معرفت شناختی، وجودی، اخلاقی و سیاسی است. در این دیدگاه نیهیلیسم به مثابه بیماری جامعهی مدرن شناخته میشود. واتیمو معتقد است، گفتمان نیهیلیسم از جهان معاصر آغاز شده است نیهیلیسم دینی (از دیدگاه نیچه)، تفسیر متافیزیکی از جهان حقیقی و جهانی که در آن زندگی میکنیم، کوچک شمرده میشود. در رویکرد نیچهای از نیهیلیسم، قضاوت یک نهیلیست افراطی دربارهی جهان این است که جهان چیزی است که نباید باشد و چیزی باید باشد که وجود ندارد. نیچه باور دارد که یکی از مشخصههای مدرنیته، نیهیلیسم افراطی است.
● گونه شناسی نیهیلیسم
نیهیلیسم را براساس بروز رفتاری و کنشهای عینی میتوان به دو گونه تقسیم کرد:
۱) نیهیلیسم فعال
۲) نیهیلیسم منفعل
«در نیهیلیسم منفعل»، نیروی ایمان به تدریج زایل میشود. ارزشهایی که دیگر هیچ سازگاری با غایات ندارند، به جان هم میافتند و جنگ ارزشها آغاز میگردد. نیهیلیسم منفعل به معنای سرپیچی از هر کوشش و تلاشی در جهت معنابخشیدن و نظامسازی زندگی و استغراق و پناه بردن هرچه بیشتر به انواع سرگرمیها و اشتغالات حرفهای، است.» در نیهیلیسم منفعل است که نیازی به غایات، اهداف و معنا، احساس نمی شود، اما در نیهیلیسم فعال، قدرتی ویرانگر وجود دارد که منطق روزمره را رها میکند و منطق جدیدی برای ایجاد ارزشهای جدید و معانی نو به کار میگیرد. در نیهیلیسم منفعل، فردیت، استقلال و خلاقیت ناپدید میشود و به جای آن جمع گرایی، توده گرایی و همرنگ جماعت شدن توسعه مییابد. در این نوع از نیهیلیسم، فرد، پشت سر جمع مخفی میشود. اما در نیهیلیسم فعال، آدمیان قدرت عبور از جمع را مییابند و به قول نیچه، به «ابر انسان» تبدیل میگردند. «در نیهیلیسم فعال نوعی انفجار خشم آلود نابود کننده، وجود دارد که همهی ارزشها، معناها و اصول به ورطهی نیستی کشیده میشود و خط بطلان بر همه چیز میکشد.» چنانچه در این صورت بندی ملاحظه میشود، به واقع وندالیسم، (روحیه تخریب گری و نابودسازی)، نمای بیرونی نیهیلیسم فعال است. به عبارتی دیگر، تعین اجتماعی ر فتاری نیهیلیسم فعال؛ نوعی پرخاشگری علیه وضع خود و دیگران است. وقتی همه چیز معنای خود را از دست میدهد، وقتی با واقعیاتی روبرو میشویم که بسیار تلخ و گزنده است، پس میتوان بدون ملاحظه، آن را نابود ساخت.تعرض علیه اموال عمومی، نوعی انتقام گیری از جامعهای است که نه تنها بیمعنایی بر آن حاکم است، بلکه علیه شهروندان است و حقوق افراد را به راحتی نادیده میگیرد.
نویسنده: علی - زمانیان
ارسال کننده: علی زمانیان
منبع: خبرگزاری - ایبنا
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران صادق زیباکلام مجلس شورای اسلامی مجلس مجلس دوازدهم انتخابات انتخابات مجلس انتخابات مجلس دوازدهم دولت انتخابات مجلس شورای اسلامی ستاد انتخابات کشور دولت سیزدهم
قتل شیراز سیل تهران هواشناسی فضای مجازی شهرداری تهران زلزله سازمان هواشناسی پلیس وزارت بهداشت سلامت
سایپا خودرو حقوق سربازان قیمت دلار قیمت خودرو قیمت طلا گاز بازار خودرو حقوق بازنشستگان نمایشگاه نفت ایران خودرو بانک مرکزی
نمایشگاه کتاب نمایشگاه کتاب تهران کتابخانه کتاب جشنواره فیلم فجر دفاع مقدس سینمای ایران تلویزیون رضا عطاران سینما نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران تئاتر
فناوری کره زمین
اسرائیل غزه فلسطین جنگ غزه روسیه آمریکا حماس افغانستان سازمان ملل اوکراین رفح نوار غزه
فوتبال پرسپولیس استقلال رئال مادرید لیگ برتر بازی هوادار باشگاه پرسپولیس لیگ برتر فوتبال ایران لیگ برتر ایران سپاهان باشگاه استقلال
هوش مصنوعی شفق قطبی خورشید مریم میرزاخانی ایلان ماسک تبلیغات ناسا اپل نوآوری گوگل
رژیم غذایی درمان و آموزش پزشکی دیابت فشار خون قهوه بارداری افسردگی