دوشنبه, ۱۱ تیر, ۱۴۰۳ / 1 July, 2024
مجله ویستا

بال پرواز


بال پرواز

شب است، نیمه شب. صدای عوعوی سگ ها از دوردست می آید و صدای کولری که با زحمت کار می کند از نزدیکی. و البته صدای نفس هایی که به شماره افتاده است؛ این آخری را خودم می شنوم! می شنوم که به …

شب است، نیمه شب. صدای عوعوی سگ ها از دوردست می آید و صدای کولری که با زحمت کار می کند از نزدیکی. و البته صدای نفس هایی که به شماره افتاده است؛ این آخری را خودم می شنوم! می شنوم که به سختی ناله می کند، به حبس ریه تبعید می شوند و لحظاتی بعد از بند بیرون می آیند.

در این روزمرگی محض که به شب هنگام هم کشیده می شود، یک اتفاق، یک هیجان نیاز است. یک پرش از بلندی، یک سقوط آزاد، یک نفس عمیق...

و هیجان زندگی من تویی... نفس عمیقی که حسرت تنفسش را می خورم. حضورت پرش آزادی است سوی خدا و هبوطت... مگر تو هبوط هم می کنی؟! در نگاه من هبوط برای تو تعریف نشده؛ نه، تعریفش کردی برایم. همان وقت که روی قلبم هبوط کردی. از ارزشت گذشتی برای نگذاشتن من... منی که حضورت سنگینم کرد. دلم به خودش نازید که خانه توست، به خودش نازید که «بشرا»¤یش تویی. خوش حال که تو همان آرامش وعده داده شده ای. غافل که تو پر پروازی. تو برای حضوری نه هبوط؛ بودنت پرواز است نه سنگینی؛ تو بالی برای پروازی... و من شکسته بال به حضورت محتاج... دست پیش می آرم تا بلندم کنی، در آغوشم بکشی و بالایم بری... بال هایم، بی کمک تو «من» سنگین را نمی کشند... منتظرم تا بیایی... تا بمانی...

¤ «و ما جعله الله الا بشری و لتطمئن به قلوبکم» و این خداوند جز «بشرا»یی برای شما قرار نداد تا دل هایتان بدان آرامش یابد. (انفال / ۱۰)

محمد حیدری / قم