سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

حیرت به جای ترس


حیرت به جای ترس

نگاهی به فیلم «پرومتیوس»

ریدلی اسکات فیلم «بیگانه» خود در سال ۱۹۷۹ را به چیزی پرآب و رنگ‏تر، پیچیده‏تر -اما نه جذاب‏تر- تبدیل کرده است. به‏جای ترس، حیرت وجود دارد؛ به‏جای تنش، طرح بسیار بلندپروازانه‏ و به‏جای شوک‏های فراموش نشدنی، باقیمانده‌هایی از شوک‏های فراموش نشدنی اورژینال وجود دارد. همچنین تلنگرها و اشارات سرکشانه و بامزه و یک بازی کاملا ترسناک از مایکل فاسبندر، که همان بی‌رحمی مخوف و انگل‏وار آن نخستین بیگانه لانه کرده در شکم را به فیلم می‌دهد. فیلم اول در فضا رخ می‌داد، جایی‏که جیغ‏تان به گوش هیچ‌کسی نمی‌رسید؛ در این فیلم صدای جیغ شما در آن موسیقی کر‌کننده و کتری- طبل‌گونه ارکستری به گوش کسی نمی‌رسد. آن روح دسیسه‏چینی غریب ضد آرمانشهری فیلم‌های علمی‏- تخیلی دهه ۱۹۷۰ به‏نوعی هنوز نیز برجای مانده است. اما آن روح طغیانگرانه اکنون با زیبایی‏شناسی تلفیقی سینمای روز چندکاره و پول‌درآر درآمیخته شده است. در فیلم اول، سفینه نوعی محدوده کلاستروفوبیک بود که خدمه در آن نور تند محیطی، دچار تشویش و بیماری می‏شدند و هر پیش‏خوان غذایی را تحت‏الشعاع قرار می‌داد. اکنون، کاراکترها همیشه در بیرون از سفینه به سفرهای اکتشافی در آن سرزمین غول‌آسای بیگانه می‌روند که از طریق CGI خلق شده است، عالمی دیجیتالی که ۳۰ سال پیش در اختیار اسکات نبود. البته این دنیا ظاهری کلاسیک دارد، مانند آن طرح‌های روی جلدی فتورئالیستی از دنیاهای عجیب و غریب بلورین بر روی جلدهای کتاب‌های علمی- ‏تخیلی.

«پرومتیوس» تا حدودی پیش‏درآمد، تا حدودی رونوشتی درباره یک درونمایه است: هدف کاملا توضیح حضور یک جسد- انسان‏واره غریب با حفره‏ای گشوده شده در شکم در «بیگانه» است. این فیلم پیش می‌رود تا، پس از کش و قوس‏های روده‏ای بسیار، آن را توضیح بدهد. کار دیگری هم که انجام می‌دهد این‏ است که ما را به دنیای اریک‌فن دانیکن در کتاب پرفروش او در سال ۱۹۷۸ با عنوان «ارابه‌های خدایان» بازگرداند، کتابی درباره نژاد بشر که سال‌ها پیش بیگانگان فضاپیما روی زمین کاشته‏اند. خدمه سفینه پرومتیوس اساسا در ماموریتی در سال ۲۰۹۴ برای اثبات این امر هستند؛ هیچ‌کس حرفی از اریک دانیکن به زبان نمی‏آورد، شاید چندان مایه تعجب نباشد که او در سال ۲۰۱۲ نیز بیش از هر زمان دیگری فراموش شده است. نومی راپیس به‏خوبی برای ایفای نقش دکتر الیزابت شاو انتخاب شده است، یک دانشمند پرهیجان و انگیخته که بدون تردید نوعی ایمان مذهبی آرام را از پدرش به ارث برده و همواره صلیبی بر گردنش دارد. وقتی او همراه با همکار و دلداده خود دکتر چارلی هالووی (لوگان مارشال –گرین» آن نقاشی‏های باستانی غار را در جزیره اسکای کشف می‌کند که انسان‌ها را در حال پرستش یک صورت فلکی خاص نشان می‌دهند، برانگیخته می‌شود. سایر نقاشی‏های غار در دنیا این امر را تشدید می‌کنند؛ ستاره‏شناسان این صورت فلکی مورد بحث را می‏یابند و به‏زودی دکتر شاو و دکتر هالووی عازم آنجا می‌شوند؛ ماموریتی به همان روال سابق با حمایت مالی یک شرکت مرموز. چارلیز ترون در نقش مردیث ویکرز فرمانده سرد و خشک و سیاهپوش از طرف شرکت است؛ ایدریس البا کاپیتان متمرد است و چند آدم پرجنب‌وجوش و زیردست دیگر نیز وجود دارند.

فاسبندر همه را تحت‏الشعاع قرار می‌دهد، کسی که تلألو واقعی فولادین فیلم است، در حالی‌که تاکید دراماتیکی‏اش را جابه‏جا می‌کند. او نقش دیوید را ایفا می‌کند، رباتی که طراحی شده تا شبیه یک انسان‏واره بسیار باورپذیر به‏نظر برسد، تا طبق آنچه وعده داده شده مایه ترس یا نگرانی خدمه نشود. اما او -بار دیگر، به روال سابق- رباتی است که ممکن است به این نتیجه برسد که برای خودش کسی است. دیوید همچنین، مانند وال‌-ای، از تماشای فیلم‌های قدیمی لذت می‏برد و آن رفتار متکبرانه پیتر اُتول در «لارنس عربستان» را تقلید می‌کند. مانند سایر بازی‌ها، فک پایینی فاسبندر دایم می‌خواهد برهم فشرده شود، گویی دارد احساس خشم یا تنفرش را سرکوب می‌کند: در اینجا این حالت به نوعی اطوارگرایی مبهم و رباتیک مبنی بر تهدیدی پنهان تبدیل می‌شود.

وقتی خدمه روی آن سیاره دوردست فرود می‏آیند، به کشفی مبهوت‌کننده می‌رسند؛ لحظه‏ای حاکی از معاشرت با امر ناشناخته. البته، مشکلات او وقتی آغاز می‌شود که به سفینه بازمی‌گردند. سفینه فیلم «بیگانه» عنوان کنرادی «نوسفراتو» را بر خود داشت. (ریدلی اسکات با استفاده خاص خود از «لارنس عربستان»، با دو یا سه مرحله بالاتر، شاید دارد به طرح محقق نشده نهایی دیوید لین برای ساختن فیلم «نوسفراتو» نیز اشاره می‌کند و حتی چند اثر باشکوه حماسی دیوید لین را برای خود مطالبه می‌کند). پرومتیوس غولی بود که خدایان او را به جرم ربودن آتش و دادن آن به انسان‌ها شکنجه کردند- اما در اینجا انسان‌هایی وجود دارند که به‏وسیله نوع تازه و وحشتناکی از آتش، مورد شکنجه قرار می‏گیرند و نابود می‌شوند. فیلمی سردرگم، ماهرانه و تماشایی، اما بیش و کم در اختیار تمامی حماقت‏هایش و بسیار دیدنی. فیلم فاقد آن تاثیر قاتل‌محوری «بیگانه» است: آن هوشمندی هزل‏آمیز و حمله سرسختانه و منطقی به عمل و عذاب وجدان بشری را ندارد. اما از نوعی انگیزه روایتگری انگیخته شده و البته نوعی ایده‏آلیسم احمقانه برخوردار است، نوعی حس و حال حاکی از هیجان‏انگیز بودن برقراری تماس با هر آنچه در آنجاست.

منبع: گاردین

پیتر بردشا