دوشنبه, ۲۴ دی, ۱۴۰۳ / 13 January, 2025
لیبرالیسم و ناخشنودی های آن
از نظر ریموند گیاس، دانشیار فلسفه دردانشگاه کمبریج، در جوامع معاصر غربی، افراد در وضعیت بغرنجی به سر می برند ؛چرا که لیبرالیسم در این جوامع به عنوان تنها شیوه اندیشه و عمل حکمفرما شده و در عین حال این آموزه با تناقضات و کاستی های فوق العاده ای دست به گریبان است و همین امر باعث ایجاد ناخشنودی های عظیمی از این ایدئولوژی شده است . وی در مقاله حاضر شماری از این ناخشنودی ها را بر می شمارد.
در جوامع معاصر غربی افراد خود را در وضعیت عجیب و غریبی می یابند. از طرفی در این جوامع بدیلی برای ایدئولو ژی لیبرالیسم ارائه نمی شود . ایده های لیبرال بر جهان اجتماعی غرب و زندگی روزمره مردم سایه افکنده و بایستگی و نحوه عملکرد نهادهای سیاسی را تعیین می کند. ولی از سوی دیگر نشانه هایی از نارضایتی های عظیم نظری، اخلاقی و سیاسی از جنبه هایی از لیبرالیسم مشاهده می شود. به نظر می رسد که لیبرالیسم فاقد پتانسیل الهام بخشی باشد. لیبرالیسم در مورد ازبین بردن شیوه های سنتی زندگی، موفق بوده ولی نتوانسته است شیوه های خاص یا تحسین برانگیزی را جایگزین آنها نماید.
ایده های لیبرالی مثل فردگرایی، تساهل، یا محدودیت قدرت، بهطور کوته بینانه ای آشفته و یا به عنوان سرپوشی بر طرح های سلطه گرانه به نظر می آیند. همانطور که ساموئل هانتینگتون اشاره کرده هرآنچه که برای غرب، جهانشمول است از نظر دیگران، امپریالیستی می باشد. انتقادات کهن تر از لیبرالیسم نیز، هنوز قدرت و اعتبار خود را از دست نداده اند: لیبرالیسم هیچ راه چاره ای برای فقر، اشکال نکوهیده نابرابری قدرت و شرایط نابرابر زندگی و... ارائه نمی دهد. حتی در مواردی که لیبرالیسم به اصولی همچون ابتکار فردی و دفاع از مالکیت خصوصی، متعهد شده، به سختی می توان از این تردید که لیبرالیسم، بیشترخود بخشی از مشکل مذکور می باشد، اجتناب کرد.
عنوان این مقاله از یکی از رسالات زیگموند فروید اقتباس شده است. از نظر فروید باتوجه به ناسازگاری زیستی ما با مقتضیات ضروری هرگونه جامعه انسانی، ناخشنودی از تمدن، سرنوشتی محتوم است و نیز رهایی کامل از این ناخشنودی نیز غیرممکن می باشد وبیشترین کاری که می توانیم انجام دهیم این است که عواقب نامطلوب آن را کاهش دهیم. ولی برخلاف این، ناخشنودی که از لیبرالیسم احساس می شود از نوع دیگری می باشد، زیرا می توانیم مطمئن باشیم که تغییراتی در جهان پیرامون ما، در امور سیاسی، ترتیبات اجتماعی شرایط اقتصادی و شاید ارتقای قدرت تخیل نظری ما ، دیر یا زود لیبرالیسم را مثل فئودالیسم از نظر ما نامربوط کرده و حتی از بین ببرد.
لیبرالیسم از نظر تاریخی ابداع قرن نوزدهم می باشد. لیبرال در اصل برای نامیدن یک حزب سیاسی بهکار میرفت. به نظر می رسد که برای اولین بار در حوالی سال های ۱۸۱۰-۱۱ و در اسپانیا از لیبرال برای مشخص کردن گروهی که از محدودیت امتیازات پادشاه و یک حکومت سلطنتی مشروطه طبق الگوی انگلیس حمایت می کردند، استفاده گردید. از اواسط قرن نوزدهم لیبرالیسم به یک ساختار نظری نسبتا انتزاعی- مجموعه ای از استدلالات خاص، ایده ها، ارزشها و مفاهیم- و نیز به یک واقعیت اجتماعی و جنبش سیاسی که تاحدودی در احزاب سیاسی،نهادی شده اند، اشاره دارد.
لیبرالیسم کلاسیک بیشتر به عنوان یک پدیده منفی شناخته می شد؛ یعنی یک واکنشی بر ضد نظریات، حوادث و روندهای سیاسی و اجتماعی خاص در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم تا جاییکه لیبرال های اولیه، حتی خطرناک نیز برشمرده می شدند. علاوه بر این، واکنش مذکور دوگانه بود: ازیک جهت، لیبرالیسم با خودکامگی و این ایده که دولت وظیفه و حق توجه به رفاه اتباع خود را دارد، مخالفت می کرد؛ و از سوی دیگر لیبرالیسم کلاسیک، اخلاقی سازی سیاست که با انقلاب فرانسه گسترش می یافت را قویا رد می نمود. طلایه داران ایدئولوژیک لیبرالیسم در قرن هجدهم، مخالفان پروپاقرص تبعیت سیاست از الهیات بودند.
لیبرالیسم کلاسیک جان استوارت میل و آلکسی دو توکویل و... از ۴ مولفه عمده تشکیل یافته است: اولا لیبرال ها ارزش مثبت زیادی برای تساهل به عنوان ارزش بنیادین جوامع انسانی قائل می شوند. دوما لیبرال ها گونه خاصی از آزادی را دارای اهمیت هنجاری ویژه ای بر می شمارند. سوما لیبرال ها متعهد به فردگرایی هستند. و چهارم اینکه لیبرالیسم بواسطه نوعی ترس ونگرانی از قدرت نامحدود، متمرکز و دلبخواهی، ترسیم می گردد. از این رو محدود کردن چنین قدرتی همواره هدف اصلی سیاست لیبرالی بوده است.
پس از اینکه طبق ادعای شماری از صاحب نظران برجسته، فلسفه سیاسی در قرن بیستم رو به افول گذاشت، در دهه ۱۹۵۰ با آثار جان راولز روح تازه ای به کالبد فلسفه سیاسی دمیده شد و دستاوردهای اولیه راولز بویژه در نظریه عدالت به تلاش برای بازتفسیر تاریخ لیبرالیسم براساس رویکرد وی منجر شد. باید صادقانه اعتراف کرد که در فلسفه سیاسی دوره مدرن، توجه خاصی به مقوله عدالت نشده است. نیکولو ماکیاولی و توماس هابز به عنوان دو سرمنشا اصلی فلسفه سیاسی مدرن، این وضعیت را موجب شده اند.
از نظر هابز، امنیت و صیانت نفس، ارزش های بنیادین و عالی ترین اهداف سیاست هستند و عدالت صرفا واژه ای بیش نیست. ماکیاولی نیز گستره ای از اهداف ناهمگون را به عنوان هدف انسانها و از این رو مفاهیم مختلفی را به عنوان خیر و زندگی خوب، معرفی می کند. از نظر ماکیاولی، جامعه سیاسی بواسطه عظمت و قدرت آن مورد ستایش قرار می گیرد ونه عدالت آن؛ و افراد انسانی هم بهجای عادل بودن در مسائلی همچون توزیع اموال و اجرای قوانینی خاص، از طریق قابلیت بهدست آوردن شهرت، مقام ، افتخار و تعریف و تمجید، صاحب ارزش می گردند. از این گذشته، از نظر هومبولت، کنستانت، جان استوارت میل و آلکسی دوتوکویل، تساهل، آزادی و فردگرایی، مسائل اصلی بودند و عدالت یا کاملا نامشهود بود ویا اینکه مسئلهای فرعی محسوب می شد.
اخلاقی سازی دوباره فلسفه سیاسی، دومین عنصر عمده برنامه اولیه راولز بود؛ برخلاف اغلب لیبرال های اولیه قرن نوزدهم که تردیدهای زیادی درباره ورود مقولات اخلاقی به عرصه سیاست داشتند، ولی از نظر راولز فلسفه سیاسی جزئی از اخلاق کاربردی محسوب می شود.
با نگاهی به تاریخ لیبرالیسم از گذشته تاکنون و شاید آینده احتمالی، ممکن است این ادعا مطرح شود که لیبرالیسم بواسطه پذیرش تکثر سبک های زندگی، از دیگر فلسفه های سیاسی، متمایز می گردد. ولی باید دانست که این ادعا فوق العاده گمراه کننده است؛ چراکه لیبرالیسم هیچ گونه انحصاری در مورد ستایش کثرت گرایی ندارد. مارکس نیز مجاب شده بود که تشکیلات اقتصاد سرمایه داری، ایجاد و شرکت در طیف گونه گونی از سبک های زندگی را برای افراد، ممکن ساخته است. علاوه بر این، شیوه های متنوع زندگی همواره بواسطه اتفاق نظری که خود یک ارزش اخلاقی نهان است، حاصل می شود. و این دیدگاه صرفا مختص لیبرالیسم نیست و هریک از جوامع بشری علیرغم ناهمگونی باورها، عادات و آداب اعضای خود، توانایی کسب این اتفاق نظر را دارند.
دراین رابطه ۴ شیوه برای دستیابی به اجماع نظر پیش رو داریم: اولین شیوه، صرفا یک توافق تجربی است. زمانیکه دو نفر همزمان زیر باران ایستاده باشند، در شرایط عادی هر دوطرف انتظار دارند که دیگری نیز بداند باران در حال باریدن است. دومین شیوه، سازگاری رفتاری، همرنگ شدن و رضایت می باشد. افراد در حوزه های خاصی از زندگی بدون اندیشیدن زیاد و یا با پذیرش شرایط اضطراری، همانند دیگران عمل می کنند. حالت سوم، توافقات رسمی همچون معاملات را در بر می گیرد. در حالت چهارم اجماع نظر، مشارکت کنندگان، دلایل مشابهی برای توافق دارند.
لیبرالیسم سه نوع مضمون مختلف درباره اتفاق نظر ارائه می دهد: اولین دیدگاه، یک بحث تجربی می باشد و طبق آن در هر جامعه ای یک اتفاق نظر بنیادی وجود دارد. دومی، یک نظریه سیاسی بوده و مطابق با آن، همواره در اصل امکان دارد تا اتفاق نظر بنیادینی که زندگی اجتماعی بر مبنای آن قرار داشته و حل و فصل صلح آمیز منازعات ممکن می شود را گسترش داد. سومین مضمون نیز اخلاقی بوده و روایت های قوی و ضعیف تری از آن وجود دارد. روایت قوی اذعان دارد که همه ما از جهاتی ملزم به رسیدن به اتفاق نظر هستیم و یا اینکه همواره دلیلی برای تلاش در راستای رسیدن به آن وجود دارد. طبق روایت ضیف تر تلاش برای دستیابی به اتفاق نظر، فکر خوبی است.
برخلاف این مواضع لیبرالی، نیچه جامعه بشری را به عنوان میدان منازعه عملی و بالقوه می بیند و از نظر وی در دنیای واقعی، هر نوع اتفاق نظر، چیزی بیش از یک آتش بس موقت نیست. مارکسیست ها نیز معتقدند که جوامع، در حال منازعه ای آشتی ناپذیر، اختلاف مستمر و شکاف های اجتماعی به سر می برند. توافقات ظاهری، صرفا گمراه کننده و سرپوشی بر این شکاف هایی است که در عالم انسانی با هیچ چیزی قابل رفع نیستند. مارکسیسم در شکل کلاسیک آن، مدعی است که هر جامعه طبقاتی از گروههایی تشکیل یافته است که منافع کاملا متعارضی دارند و فی المثل هر آنچه از نظر سرمایه داران خوب است برای کارگران، نامطلوب می باشد. علاوه بر این هیچ یک از نظریات لیبرالی راجع به اتفاق نظر، مقبول به نظر نمی رسند؛ زیرا بسیاری از جوامع بدون شرکت اعضایشان در یک اجماع نظر، قادر هستند که موجودیت خودرا تداوم بخشند.
لازم به ذکر است که لیبرالیسم کلاسیک، آرزوی جهانگیر بودن را نداشت ونیز هیچگونه ادعایی نداشت که برای همگان و همه جوامع معتبر است ویا وانمود نمی کرد که برای تمامی پرسش های مهم زندگی بشری، پاسخی دارد. ولی این باور که دیدگاههای لیبرالی برای همه انسان ها قابل فهم بوده واین ایده که لیبرالیسم درعمل یک فلسفه سیاسی جاافتاده است، در بهترین حالت برنامه ای بسیاردشوار و ناامید کننده می باشد.
بنابراین بهتر این است که لیبرالیسم را به عنوان یک پدیده تاریخی در نظر بگیریم که به ما اجازه می دهد شناخت کامل تر، مشروح تر و صحیح تری از تاریخ آن بهدست آوریم تا بتوانیم شرایط امیدوار کننده تر ی برای اندیشه و عمل سیاسی در آینده فراهم نماییم.
علاوه براین تا زمانیکه نهادهای سیاسی، اقتصادیو اجتماعی عینی و شرایط زندگی ما تغییر نیابند، نمی توان انتظار داشت که از دست ناخشنودی های لیبرالیسم، رها شویم. از سوی دیگر در عین اینکه سنت ضد آرمانشهری لیبرالیسم، اصرار دارد که هیچ گونه نظام فکری و سیاسی، کامل نیست، ولی باید در نظر گرفت که این مسئله قبل از همه چیزدرمورد خود آموزه های لیبرالیسم نیز صدق می کند.
ریموند گیاس
ترجمه و تلخیص: یعقوب نعمتی وروجنی
منبع:
The Journal of Political Theory,
,۲۰۰۲ , June۳., No۳۰.- Sage Publication, vol
۳۳۸. ۳۲۰ Pp
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست