پنجشنبه, ۲۸ تیر, ۱۴۰۳ / 18 July, 2024
مجله ویستا

بورژوازی دولتی و افسانه بازار


طبقه از نظر ماركس كه در قرن نوزدهم می زیست با توجه به وضوح و شدت شكاف ها مجموعه افرادی بودند كه در نسبتشان با شیوه تولید مشخص می شدند

۱- طبقه از نظر ماركس كه در قرن نوزدهم می زیست _ با توجه به وضوح و شدت شكاف ها _ مجموعه افرادی بودند كه در نسبتشان با شیوه تولید مشخص می شدند. خصوصیات نحوه عمل و حتی نحوه پوشش انسان هایی كه در آن دوران در یك طبقه صورت بندی می شدند بسیار شبیه به هم بود. اما در دنیای امروز كه پیچیدگی مردم افزون تر می شود دیگر رابطه انسان با تولید به صورت مستقیم نمی تواند «تعیین كننده» تمامی اشكال شناختی باشد و شاید «شیوه زیست» در این بازه زمانی شاخصه های بیشتری از شناخت را دربرداشته باشد.سئوالی كه ممكن است برای ما پیش بیاید این است كه آیا گذر از مفهوم «شیوه تولید» به «شیوه زیست» به فراموشی سپردن آن چیزی است كه ماركس اساس و بنیان فلسفه اش را بر آن بنا كرده بود؟پاسخ _ البته _ منفی است. زیرا تمامی تلاش (و یا شاید پایه ای ترین تلاش او) این بود كه نشان دهد عوامل عینی در تحلیل نهایی بر عوامل ذهنی «غلبه» دارند و یا «تعیین كننده»اند. «شیوه زیست» نیز در بطن خود بر عوامل عینی (البته با گستره بازتری) تاكید دارد. یعنی پیچیدگی افزون تر مناسب با جهانی نوتر دنیایی كه ماركس آگاهانه از تعیین تكلیف كردن برای آن و محدود كردن فردای آن با یوتوپیاهای تخیلی خودداری می ورزید. در این تحلیل نو است كه «طبقه متوسط جدید» معنا پیدا می كند. زیرا یك پزشك یا معلم و یا كارمند اداری _ ارتشی هر چند در مناسبات تولیدی به صورت غیرمستقیم شركت دارد ولی جایگاهی بین طبقاتی را اشغال می كند. یعنی از یك طرف با سرمایه داران و یا حاكمان و از طرف دیگر با طبقات دیگر سروكار دارد. این مسئله وقتی روشن تر می شود كه بدانیم اقتصاد سیاسی (و یا سیاست های اقتصادی حاكم) بر كل این طبقه چندشأنی اثرات تقریباً مشابهی می گذارند.

۲- «طبقه متوسط جدید» در ایران زاده دوران پهلوی است. یعنی افرادی كه در سلسله مراتب تولیدی جایگاه خدماتی داشتند، وقتی به عنوان «طبقه» ظهور كردند كه دستگاه بوروكراتیك و تمركزگرا در ایران پا گرفت و گسترش آغاز كرد.هر چند كه مدرنیته و دولت مدرن آرزوی روشنفكران مشروطه بود اما مدرنیته یك سویه پهلوی تنها به رونمای آن آرزوها نظر داشت و این مدرنیته مسخ شده و یك رویه در ایران عصر پهلوی نیاز به كسانی داشت كه در راستای یك دست كردن فضای چندپاره زبانی و مشروعیتی گام بردارند، هر چند كه این گسترش نه مدیون «عقلانی شدن» و تبدیل «اجتماع» به «جامعه» بلكه محصول دولت رانتیری بود كه درآمدی غیروابسته به شهروندانش داشت و به نوعی یك زائده انتهایی از سرمایه داری متروپل به شمار می آمد. همه این عوامل مانع آن نشد كه خصلت های طبقه متوسط جدید جوامع مدرن به صورت نامتوازن در این طبقه جدید جاگیر شود.این طبقه اما به جز یك دوره طلایی آن هم نامتناسب با وزنش _ یعنی دهه بیست و اوج آن حكومت دكتر مصدق _ هیچ گاه فرصت تمرین مدرنیته را نیافت، در حزبی متشكل نشد، راه رشد را به صورت خودانگیخته و مشاركت جویانه طی نكرد.شك و تردیدهایش سركوب و آموخته شد كه رشد در سلسله مراتب قدرت از همان طرقی میسر است كه در دوران پاتریمونیالی _ فئودالی میسر بود و همان روابط را بازتولید شده یافت. این گونه بود كه فرزندان این طبقه (در دهه ۴۰) كه از توان مهارزنی پدرانشان بر حكومت های مطلقه و عوض كردن روابط كهن _ ارتجاعی فرهنگی ناامید شده بودند بر ضد فرهنگ مصرف گرایی، اقتصاد وابسته و بی عدالتی حاكمیت مدرنش با گلوله شوریدند.این حركات رادیكال در حقیقت تمایل پاتولوژیك به توسعه زودهنگام و گذر از سرمایه داری كمپرادور آغازین به سوسیالیسم جهان سومی و دولت گرا بود كه در این مسیر هرگونه الزامات دموكراسی بورژوازی را دره ای می دید كه انقلاب آینده ایران ممكن است در پروسه ای انحرافی در آن بلغزد.این جوانان عوامل بازتولیدكننده روابط ارتجاعی را تنها دولتی می دیدند كه فساد و زشتی آن به قول هدایت با روغن جلا پوشانده شده بود. آنها از این مسئله غافل بودند كه عوامل محافظه كار زمینه مساعد سقوط دولت دكتر مصدق را به دست نیروهای وابسته به امپریالیسم فراهم كرده بود. این جوانان اصلی را فراموش كرده بودند كه بعدها گریبانگیرشان شد و آن جمله معروف «درون اصل و بیرون شرط» بود.

۳- طبقه متوسط سنتی كه در شهرهای خاورمیانه ای سابقه و شأنی دیرین داشت نیز در برابر مدرنیزاسیون سریع و بی لگام و «از بالای» پهلوی ها تنش های زیادی را تحمل كرد این آزارها هم از جنس منافع بودند و هم از جنس ایدئولوژی و عقاید.طبقه متوسط سنتی در واقع به جای مانده از روند مدرنیزاسیون در درون خود منقبض می شد و شاهد اضمحلال سریع و بی جایگزین بنیان های اقتصادی و فكری ای بود كه قرن ها بدان خو گرفته بود.واكنش به این روند را در دهه پنجاه نه طبقه متوسط سنتی بلكه فرزندانش شكل دادند. فرزندانی كه پا در سنت و سر در مدرنیته داشتند و پدرانشان را به خاطر عدم مقاومت در برابر یزیدان زمان مقصر می دانستند.آنچه فرزندان طبقه متوسط مدرن نقد رادیكال مدرنیته می خوانند، فرزندان طبقه متوسط سنتی نقد نوستالژیك مدرنیته می طلبیدند. برای آنان مصرف گرایی و بی عدالتی همان قدر اهمیت داشت كه غرب زدگی و فرنگ مآبی و همین افراد بودند كه در فردای انقلاب با شركت در بلوك قدرت سهمی از «دولت» را به دست آوردند و از نسل دوم طبقه متوسط مدرن پیشی گرفتند. اما ضعف آموزش ها، قدرت تحلیل پائین و توانایی محك نخورده مدیریت آنان را به تحلیل ها و برنامه های همسان های مدرنشان وابسته می كرد. چنانچه در تمام سال های منجر به انقلاب آنچه نوشتند همه متاثر از نقادی های جناح چپ مدرنیته بود و البته مفهوم امپریالیسم كه بعدها به جای «تضاد اساسی» تضادهای «عمده» را «عمده تر» كرد. البته تمامی اینها مانع از آن نمی شد كه فرزندان طبقه متوسط سنتی بر سر دو راهی انتخاب نمانند. انتخاب راهی كه سنت های دیرین همراه با شئون كهن آن را تجویز می كرد یا مسیری كه رنگارنگی های مدرنیته انقلابی در آن نورافشانی. چنان كه این انتخاب چند سال پس از انقلاب صورت گرفت.

۴- نیروهای جناح چپ مدرن ها در فردای انقلاب عكس العمل های متفاوتی نشان دادند. یكی به كردستان و تركمن صحرا و نظریه قیام كانونی پناه برد. دیگری به لیبرال های اسلامی پیوست و بعدها از نزدیكترین یاران اولین رئیس جمهور مخلوع ایران شد و قدیمی ترین آنها با شناخت نیروی برتر انقلاب سعی در تاثیرگذاری بر آن كرد. نورالدین كیانوری با تئوریزه كردن خط مردمی و ضدامپریالیستی امام، احسان طبری با مقاله «نبرد كه بر كه» (ملهم از مقاله لنین كی بر كی پیروز خواهد شد؟) و كل حزب با جانبداری از جناح مكتبی (یعنی فرزندان طبقه متوسط سنتی) حمایت از این جناح با توجه به تفكر چپ (یعنی از یك سو مسئله امپریالیسم و از دیگر سو زحمتكشان جامعه) چندان هم بیراه نبود. زیرا این جناح را دیگر نه می شد وابسته به امپریالیسم دانست و نه جیره خوار سرمایه داری، نه تذبذب خرده بورژوازی را داشت و نه سستی «بورژوازی ملی» را. اینها نیروهایی بودند كه فاتحان سفارت اشغال شده به شمار می آمدند و در دولتشان هیات های هفت نفره زمین، عمومی كردن بانك ها و كارخانجات بزرگ را پیش می بردند. روز «اول ماه مه» تظاهرات برگزار می كردند و شوراهای اسلامی كار را در دستور كار داشتند اما نگاه دكتر كیانوری به دولت برآمده از انقلاب مانع از آن شد كه او بزرگ شدن دولت را در نبود سندیكاها و احزاب مستقل و دگراندیش خطرناك بداند. تجربه مصر گویی باید دوباره تكرار می شد. زیرا نیروهای جناح چپ حاكمیت سوار بر امواج توده گرایی بی اعتنا به چراغ های سبز «همكاری و همیاری» در تثبیت و تحكیم پایه های حاكمیت و گستره نفوذ دولت كوشیدند تا شعر معروف شاعر آلمانی «برشت» دوباره معنا شود. این گونه بود كه بورژوازی دولتی پس از انقلاب و در دهه ۶۰ و با افراد كاملاً متفاوت و متباین از بوروكرات های پهلوی شكل گرفت و بورژوازی صنعتی دوران پهلوی را به طور كامل جذب دولت خود كرد. در تفارق بورژوازی دولتی و بورژوازی صنعتی شاید بتوان گفت كه اگر بورژوازی صنعتی را ادامه منطقی _ تاریخی فئودالیسم بدانیم باید بورژوازی دولتی را تداوم نظام تیولداری دانست. نظام تیولداری در حقیقت برخاسته از تفكری ایلیاتی است در زمینه شیوه آسیایی كه در آن مالكیت زمین و بخشی از ابزار تولید از آن مركزیتی كه آنها را اعطا كرده باقی می ماند اما مواهب و سود حاصله با تسهیم نسبتی میان خان تیولدار و مركزیت تقسیم می شود. این ساختار ناامن اقتصادی شاید یكی از عللی باشد كه در ایران «مگنا كارتایی» شكل نگرفته است زیرا آنچه توزیع شده است از جنس «امتیاز» است و نه «حق».

۵- بعضی از جانداران ابتدایی دریایی شیوه تولید مثل غیرجنسی ای دارند كه به آن «جوانه زدن» اطلاق می شود زیرا موجودی تقریباً شبیه واله ولی بسیار كوچك تر در بدنه مادر ظاهر می شود و پس از طی مسیری از واله جدا شده به زندگی مستقل خود ادامه می دهد.بورژوازی صنعتی در ایران به شكل غالب خود در دهه ۷۰ به شیوه ای كه در بالا آمد از بدنه بورژوازی دولتی جوانه زد و از آن جدا شد (هرچند كه این جدایی نه نافی شباهت بسیار این دو و نه نفی كننده پایداری ارتباطات آنها بود).در تحلیل میكروسكوپیك بورژوازی صنعتی را اگر تركیبی از كارگاه های كوچك با تولید غیرانحصاری و كارخانه ها و معادن انحصاری و نیمه انحصاری خصوصی سازی شده بدانیم خصلتی دوگانه را از خود به نمایش می گذارد.نیمه اول نیمه ای است كه در رابطه با مسائل كارگری ارتجاعی و سخت گیر عمل می كند و در برابر بورژوازی دولتی (به خاطر رقابت و احساس عدم امنیت قضایی) ایستاده است و از روندی سكولار و كم هزینه برای قید زدن اختیارات حكومت مطلقه بورژوازی دولتی _ تجاری دفاع می كند (آنچه به عنوان بیانیه ۱۱ اقتصاددان و... می بینیم شكل خالص شده و رو بنایی این صورت بندی اقتصادی است).و نیمه دیگر كه از مدیران دولتی سابق و یا كسانی با روابط خانوادگی _ پاتریمونیالی تشكیل شده اند به علت توان چانه زنی در بالا و شكل رانتیری سرمایه خود هر چند در مسائل كارگری كمتر سختگیرند اما سنگ های خود را از بورژوازی دولتی وا نمی كنند و تمایل به حركتی آرام و كاملاً قابل كنترل در قید زدن به بورژوازی دولتی دارند.شكل روبنایی این خواست ها را به نسبت نزدیكی و دوری به بورژوازی دولتی (و با توجه به قرابت ایدئولوژیك) می توان در نهضت آزادی جبهه مشاركت و كارگزاران دید.

۶- بورژوازی صنعتی ناتوان از یكپارچه عمل كردن در برابر بورژوازی دولتی در كشاكش غریبی مانده است. بخشی از بورژوازی دولتی كه از سرمایه داری تجاری دور می شود تمایل به یكپارچه كردن بورژوازی دولتی و تبدیل آن به مجموعه ای كارآمد و قوی برای مقاومت در برابر فشار خارجی دارد. این بخش اصلی ترین مخالف سرمایه داری صنعتی به شمار می آید، زیرا با توجه به نظر گاه های خارجی و داخلی آنان امنیت سرمایه های صنعتی به علت شكل سرمایه و خاستگاه صاحبان مورد هجوم واقع خواهد شد.

آیا سرمایه داری لیبرال ایران برای مقابله با تهدیدهای خارجی و تهدیدهای داخلی به متوازن كننده ای پناه خواهد برد كه هم در میان سرمایه داری تجاری مقبول باشد هم در بخشی از بورژوازی دولتی یارانی داشته و هم در دوران تصدی اش سرمایه داری صنعتی را رواج داده باشد و یا...؟ اینجا است كه سئوال اساسی پیش می آید آیا سرمایه داری صنعتی قادر به پیشتازی در امر دموكراسی بورژوازی خواهد بود و یا با تن دادن به روابط كهن به زیست كج دارومریز خود ادامه خواهد داد؟