جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

عصر مدرن و شكوفایی اقتصادی


عصر مدرن و شكوفایی اقتصادی

در قرن بیستم, كشورهای كمونیست فاقد مالكیت فردی, بسیاری از كشورهای خاورمیانه فاقد سرمایه و بینش عقلایی و مناطق بزرگی از آفریقا فاقد هر چهار عامل بوده اند

● بررسی كتاب «آغاز وفور: چگونه جهان مدرن رونق یافت»

حق مالكیت آغاز تمامی حقوق است. یونان تا زمانی نظامی دموكراتیك داشت كه توانست هزاران خرده مالك كشاورز را حفظ كند. تمركز تدریجی مالكیت زمین، شكل گیری زمین داری بزرگ و نابودی خرده مالكان باعث شد كه كشاورزی یونان به تدریج بر نیروی كار بردگان تكیه كند. این در نهایت به زوال دموكراسی انجامید.

در انگلستان نیز انقلاب صنعتی بدون احترام به حقوق آریستوكراسی زمین دار، كه از جنبش ماگنا كارتا magna carta نشات گرفت، اتفاق نمی افتاد. اشراف توانستند مانع از استبداد پادشاهی شوند. برای نخستین بار پذیرفته شد كه پادشاه مافوق قانون نیست.

ویلیام برنستین، نویسنده كتاب «آغاز وفور: چگونه جهان مدرن رونق یافت»۱ معتقد است كه از نیمه های قرن هجدهم تا نیمه های قرن نوزدهم تغییرات بنیادی و شگرفی رخ داد كه جهان مدرن را آفرید. این تحولات، به جهت ژرفا و اهمیت، حتی از تغییرات چند دهه اخیر دوران سازتر بوده اند. هر چند چنان كه خواهیم دید انقلاب های تكنولوژیك مهمی در این دوران روی داد، آنچه این دوران را اساسا متمایز می سازد ظهور نهادهای مدرن سرمایه داری است.

برنستین می گوید كه تجارب ناموفق كشورهای جهان سوم و همچنین كشورهای كمونیستی گواه آن است كه احداث كارخانه به تنهایی مدرنیته نمی آفریند. مدرنیته مستلزم نهادهایی مانند پذیرش حق مالكیت، بینش علمی و دسترسی به سرمایه یا اعتبار است. نقش دولت در این عرصه به راستی كلیدی است. برنستین با انگاره «بازار آزاد» مخالف است. دولت باید در اقتصاد مداخله كند، اما این مداخله باید در جهت ایجاد و گسترش نهادهای سرمایه داری باشد. به عبارت دیگر دولت باید رشد اقتصادی را مقدم بر توزیع عادلانه درآمد و یا دموكراسی بداند. دموكراسی پدیده ای است كه به اعتقاد برنستین به دنبال رشد اقتصادی رخ خواهد داد.

بدین جهت او می گوید كه فرانكو در اسپانیا و پینوشه در شیلی، به رغم نقض حقوق بشر، نقش مترقی داشته اند، زیرا نهادهای سرمایه داری را آفریده اند. مهم این است كه حكومت مطلقه باید از نوع دولت استبدادی غارتگر ماقبل سرمایه داری نباشد. این دولت ممكن است در مراحل آغازین نهادهای مدرن به استثنای دموكراسی را بیافریند.

نباید فراموش كرد كه ظهور سرمایه داری در اروپا نیز با حكومت های مطلقه ملازمت داشته است. دموكراسی به سیستم عقلایی و رشد اقتصادی نمی انجامد، برعكس، تفكر عقلایی و رشد اقتصادی به دموكراسی مجال رشد خواهند داد. به این نكته باز خواهیم گشت. برنستین كتاب را با این سئوال آغاز می كند كه چرا امپراتوری روم و یا دولت شهرهای تجاری ونیز و فلورانس نتوانستند ماشین بخار و یا برق را اختراع كنند چه عاملی در دوره معینی به اختراعات و پروژه های مهمی مانند كانال كشی مدرن، ماشین بخار و تلگراف انجامید چرا این دگردیسی بنیادی اقتصادی اجتماعی در دوره ای خاص ۱۸۵۰ ۱۷۳۰ روی داد چرا، به ترتیب زمانی، هلند، انگلستان و آمریكا پیشاهنگان این انقلاب ها بوده اند چه عاملی كشورهای توسعه نیافته را از توسعه بازداشته است برنستین می گوید كه در دوره كوتاهی سرعت حمل ونقل متجاوز از ده برابر افزایش یافت و سپس، با اختراع تلگراف، ارتباط فوری و بی واسطه برقرار شد.

همزمان با افزایش سرعت، هزینه حمل ونقل به طرز محسوسی كاهش یافت. باید به خاطر داشت كه نه رنسانس و نه عصر روشنگری مستقیما به این تحولات منجر نشدند. گرچه نمی توان منكر اهمیت تفكر و هنر شد، این سرمایه داری بود كه جهان را دگرگون ساخت. تا سال ۱۸۲۰، درآمد سرانه جهان رشد قابل ملاحظه ای نداشت.

برای چند قرن پس از سقوط روم، ثروت اروپا عملا تنزل یافت و برخی از مهارت ها و تبحرهای تكنولوژیك روم، مانند سیمان سازی، برای قرن ها به فراموشی سپرده شد. ممكن است گفته شود كه پس از سقوط روم، چین و تمدن اسلامی دستاوردهای بسیار داشته اند. برنستین ضمن پذیرش این بحث می گوید هیچ یك از این تمدن ها نتوانستند به طور جدی سطح رفاه و درآمد سرانه اتباع خویش را افزایش دهند. حال آنكه در دویست سال گذشته، درآمد سرانه كشورهای پیشرفته صنعتی بیش از ده برابر افزایش یافته است. هرچند شكاف ثروت جوامع ثروتمند و فقیر در بسیاری موارد عمیق تر شده است، در غالب كشورهای كم توسعه نیز درآمد سرانه رشد قابل ملاحظه ای داشته و فقر مطلق در بسیاری جوامع ریشه كن شده است. درآمد سرانه امروز مكزیك بالاتر از درآمد سرانه انگلستان یك سده پیش است.

چه عواملی این رشد بی سابقه را ممكن ساخته اند برنستین از چهار عامل نام می برد: «حق مالكیت»، «متد علمی و عقلایی»، «دسترسی به سرمایه و اعتبار» و «شتاب روزافزون ارتباطات». برخی از این عوامل به تناوب در گذشته نیز وجود داشته اند. اما مجموعه این چهار عامل، نخست برای دورانی در هلند قرن های شانزدهم و هفدهم ظاهر شد و سپس به شكلی پایدار در انگلستان قرن های هفدهم و هجدهم مستقر شد.

در قرن بیستم، كشورهای كمونیست فاقد مالكیت فردی، بسیاری از كشورهای خاورمیانه فاقد سرمایه و بینش عقلایی و مناطق بزرگی از آفریقا فاقد هر چهار عامل بوده اند.

گفته شد كه جوامع پیش از عصر مدرن در ركود محض نبودند. رنسانس هنرمندان حائز اهمیتی آفرید، اما نتوانست سطح زندگی مردم را بالا برد. در دوران امپراتوری روم و همچنین در دوره هایی پس از آن رشد اقتصادی با افزایش جمعیت ناشی از كاهش مرگ و میر خنثی می شده است. به عبارت دیگر تولید ناخالص ملی بیش از افزایش جمعیت رشد نمی كرده و در نتیجه درآمد سرانه راكد می مانده است. در عصر ما توسعه به رغم نابرابری، جهانی بوده است: «جهش» انگلستان حدودا در سال ۱۸۲۰ اتفاق افتاد. ژاپن و چین به ترتیب در سال های ۱۸۷۰ و ۱۹۵۰ به این «جهش» دست یافته اند.

فئودالیسم قرون وسطی در مجموع نظامی راكد و نافی مالكیت خصوصی بوده است. ماركس مشاهده كرده است كه زمینداران فئودال مانند رعایا به زمین وابسته بوده اند. زمین به عنوان یك عامل تولیدی با محدودیت های فراوانی روبه رو است. زمین را نمی توان به سهولت تقسیم و مبادله كرد و یا بهبود بخشید. تولید كشاورزی با بازده نزولی ملازمت دارد. علاوه بر این در دوران فئودالیسم مصرف و نه انباشت سرمایه علامت تشخص بوده است. مالیات دوران فئودالیسم غالبا بی حساب و مخرب بوده و معمولا بر تنگدست ترین اقشار تحمیل می شده است. نرخ جنایت بسیار بالا بوده و نیروی انتظامی و قضایی چنان ضعیف بوده است كه غالب جنایتكاران مجازات نمی شدند. شاید این یكی از عواملی است كه توضیح می دهد مجازات چرا در قرون وسطی بسیار شدید بوده است. معدود بزهكارانی كه دستگیر می شدند آماج خشم افكار عمومی بودند به تعبیری مجازات نادر و شدید بوده است.

نخستین نیروی پلیس شهری در سال ۱۸۲۹ در لندن ایجاد شد و باید به خاطر داشت كه كلیسای قرون وسطی زمینداری بزرگ بود كه در عین حال از قدرت ایدئولوژیك بی سابقه ای برخوردار بود. یكی از منابع مالی كلیسا فروش آمرزش بود. دیگر اینكه در اقتصاد غیرپولی فئودالیسم بحران نقدینگی امری عادی بود. ممانعت كلیسا از حركت آزاد سرمایه و ناامنی اقتصادی دو عامل مهم بوده اند كه سرمایه را كمیاب و نرخ بهره را بالا نگاه داشته بودند. در مقایسه در دوران عروج روم نرخ بهره فقط چهار درصد بوده است.

تا آغاز دوران مدرن، بهترین جاده های اروپا از عصر امپراتوری روم برجا مانده بودند. فئودالیسم نه تنها به احداث جاده توجهی نداشت، بلكه با تحمیل عوارض سنگین، تجارت را محدود می ساخت. در سال های پایانی قرون وسطی انتقال كالا از پاریس به لیون مسافتی حدودا ۴۵۰ كیلومتر شش هفته طول می كشید. هزینه حمل و نقل نیز بسیار بالا بوده حتی در اوایل قرن نوزدهم سفر از شرق آمریكا به مناطق میانی كشور هزینه ای معادل ۸۰ دلار داشت كه برابر با دو ماه درآمد یك شهروند معمولی بود.

اما چرا برنستین از میان چهار عامل اصلی رشد مالكیت خصوصی، تفكر عقلایی، سرمایه و سیستم ارتباطات نخست از مالكیت نام می برد برنستین می داند كه پذیرش مالكیت خصوصی به تنهایی متضمن صنعتی شدن نیست، همان طور كه وجود مالكیت خصوصی در یونان به انقلاب صنعتی منتهی نگردید. هر چند كه دقیقا همین عامل بود كه در یونان شهروند آزاد، و به تبع آن اندیشه آزاد به وجود آورد و مهم تر اینكه وجود مالكیت خصوصی باعث شد كه شهروند آزاد یونانی برای حفظ موقعیت اجتماعی اقتصادی خویش در جنگ با اشتیاق بیشتری از یك رعیت فاقد مالكیت شركت كند. تصادفی نیست كه یونان در مصاف با ارتش به مراتب نیرومندتر پارس، در مجموع كارنامه ای درخشان داشت. به اعتقاد برنستین مالكیت خصوصی و احترام به حق مالكیت نخستین شرط لازم برای رشد است.

او به نقل از دوگلاس نورت تاریخدان معروف می گوید كه مالكیت اشتراكی نافی رشد است. او می افزاید كه به همین دلیل است كه كره شمالی كه تقریبا بی سوادی را ریشه كن كرده است یكی از فقیرترین كشورهای دنیا است.

حق مالكیت آغاز تمامی حقوق است. یونان تا زمانی نظامی دموكراتیك داشت كه توانست هزاران خرده مالك كشاورز را حفظ كند. تمركز تدریجی مالكیت زمین، شكل گیری زمین داری بزرگ و نابودی خرده مالكان باعث شد كه كشاورزی یونان به تدریج بر نیروی كار بردگان تكیه كند. این در نهایت به زوال دموكراسی انجامید.

در انگلستان نیز انقلاب صنعتی بدون احترام به حقوق آریستوكراسی زمین دار، كه از جنبش ماگنا كارتا (magna carta) نشات گرفت، اتفاق نمی افتاد. اشراف توانستند مانع از استبداد پادشاهی شوند. برای نخستین بار پذیرفته شد كه پادشاه مافوق قانون نیست. به گفته فوكویاما امروز حكومت لیبرال به معنای پذیرش حقوق فردی و نخست حق مالكیت است. سیستم لیبرال علاوه بر این مستلزم وجود نیروی قضایی مستقل است. استقلال قضایی حتی از پارلمان آزاد مهم تر است. تا نیمه قرن هفدهم حق مالكیت به نحوی برگشت ناپذیر در انگلستان تثبیت شد، با این حال از آنجا كه سه عامل دیگر توسعه هنوز قوام نیافته بودند، انگلستان نتوانست در قرن هفدهم به سوی انقلاب صنعتی گامی قاطع بردارد.

مسعود فاضلی

استاد رشته اقتصاد سیاسی دانشگاه هافسترا آمریكا

پی نوشت ها:

۱- William Bernstein: The Brith of Plenty (how The Prosperity of The Modern World Was Created), ۲۰۰۴.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.