جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

تصوف و عرفان اسلامی


تصوف و عرفان اسلامی

تصوف یا عرفان اسلامی دیر زمانی است که پیچیده ترین سبک روحانی و جهانی ترین گرایش در تاریخ اسلام است,بر گرایش ها و فرقه های دیگر سبقت می گیرد و اشتیاقی بشری و جهانی را برای برقراری ارتباطی مستقی با ملکوت بیان می کند

تصوف یا عرفان اسلامی دیر زمانی است که پیچیده ترین سبک روحانی و جهانی ترین گرایش در تاریخ اسلام است،بر گرایش ها و فرقه های دیگر سبقت می گیرد و اشتیاقی بشری و جهانی را برای برقراری ارتباطی مستقی با ملکوت بیان می کند.تصوف،خواستگاه های متعددی دارد،از زرتشت گرفته تا بودئیسم و بسیاری از اندیشه های باستانی در مورد آفرینشی روحانی و دینی.اما مستقیم ترین و بی واسطه ترین ریشه آن به قرآن وسنت باز می گردد.در آنجاست که نزدیکی خدا به انسان و حضور او در سرتاسر جهان هستیو در قلوب تمام مردان و زنان به صراحت و روشنی بیان می شود.

تصوف در سرتاسر تاریخ خود به گرایش ها مکاتب و سنن فلسفی و زیبا شناختی با شکوهی ترقی کرده است که برخی از آنها به شهرت جهانی دست یافته ان.تنها دو نمونه از سنتی والا،از عرفان،و یا تصوف پارسی ذکر می کنم.هر کس که حتی اندکی با نوشته های شیخ شهاب الدین سهروردی،فیلسوف پارسی آشنا باشد،در می یابد که او اندیشمند نوینی است که در پی وحدت با خدایی است که رحمت بی کران او ،تنها از طریق سنن دینی واحد قابل تسخیر نیست.به همین گونه هر کس که نوشته های جلال الدین رومی(مولانا)را بخواند،با زیبایی که شوق به سوی خدا الهام بخش آن است مجذوب و شیفته می شود.پس عجیب نیست که اکنون مولانا تخیل غربیان را تسخیر کرده و در طلوع قرن ۲۱،محبوب ترین و پرفروش ترین اشعار در ایالات متحده است.

در طول سه قرن گذشته،غربیان به اهمیت فلسفی و زیباشناختی تصوف پی برده اند.نه تنها آثار و اشعار بسیاری از مولانا تقریبا به تمام زبانهای غربی ترجمه شده است بلکه مطالعات وسیع و گسترده ای برای نشان دادن اهمیت و مقصود از این مکتب فلسفی به اروپائیان و آمریکائیها صورت گرفته است.برخی از معروفترین اندیشمندان دنیای غرب،گوته شاعر آلمانی،کولریچ شاعر انگلیسی،امرسون شاعر امریکایی،از میان تعداد بسیاری دیگر،از شخصیتهای تابناک تصوف تجلیل در خور توجهی به عمل آورده اند.در بسیاری از دانشگاه های غربی دروسی در تصوف،اهمیت تاریخی آن،به علاوهءمطالعات تطبیقی ومقابله ای تصوف و عرفان مسیحیت و یهود، ارائه شده و می شود.جنبشهای معاصری که سعی در تعریف دوباره مکان و یا ارتقاء موقعیت کنونی شخص و فرد در فرهنگ دارند،از جمله مکتب رمانتیک انگلیس،فلسفه ماوراءالطبیعه امریکایی،حتی هیپیسم مدرن اروپایی،در اشتیاق و شوری که تصوف آن را در قلب فلسفه خود جا داده است با آن شریک اند.ما که وارثان عده زیادی از انسانهای روحانی در سرتاسر جهان هستیم،می توانیم با سعی و تلاش گوشه ای از فروتنی و افتادگیی که عرفا در سرتاسر تاریخ این جنبش اصیل عرفانی در فرهنگهای اسلامی آموخته اند،درک کنیم.

خدا،عشق است و عاشق و معشوق مستلزم جدایی.جدایی،موجد اشتیاق و اشتیاق انگیزه جستجو می باشد.در حوزه این جستجوها سماع با ریاضت و تجوع،حرکات بی اختیاری است که در حمد و ثنای الهی به جای جاری شدن بر زبان بر دست و سر و پا جاری می شود.دامنه و دایره جستجو هر چه وسیعتر و تلاش شدیدتر گردد،درد فراق بیشتر محسوس می شود و چون اشتیاق به غایت درجه برسد،فراق هم به حد کمال دست یافته و آنگاه منظور از جدایی،که درک احساسات عاشق و معشوقی عشق می باشد،پایان می یابد.

آدمی برای رهایی از محدوده ملال آور روحش،خود را تسلیم بسط ناشی از شعر و سماع می نماید.سماع یادآور عشق و راه اتصالی است برای صحبت با عشق.مانع از احساس درد جدایی می شود،روح را پاک می کند و دردی که او را به نهایت جنون کشانده می پالاید و نهایتا سیر و سلوک در راه کمال را بهتر میسر می نماید.

شعر،برون ریختگی آشوب درون است که اعماق وجود را از شوق ملاقات و آمادگی عروج به وجد می آورد و به ناگاه آنکه با شعر در قالب غزل یا ترانه همنوا شود،در سماع غوطه ور است.اوج کمال سماع همراه با غزل و شعر به غایت می انجامد.در حقیقت در ذهن سماعزن،سماع تجسم غزل است.

امیدی ست برای تزکیه روحانی و تقویت ذوق معنوی،پس سماعگر را باکی نیست از عشق و سماع،همان گونه که مولانا را بیمی نبود از طی کوچه بازار در رقص و سماع.

سماع زبانی است برای نجواگران عاشق و روحانی.آنچه را دل،زبان را ز بیانش نامحرم می دارد،در امواج حرکاتی موزون (سماع)به تقریر درمی آورد.

عشق به ماده(کائنات)،عشق به موجود(مجازی)و عشق به عشق(الله)برانگیزاننده بانگهای مستانه است.مستی از رهایی تن،از شور و حالی عرفانی که در قیود و حدودی خاص نمانده و نمی ماند.

تفاوتی عمده باید بین سماع راستین و رقص و پایکوبی صوفیان خانقاه(با هدفی جز تزکیه)قائل شد.زهد و ریاضت،جوع و روزه داری لازمه سماع راستین هستند.

سماع،چرخشی دور عشق درون است.تنها چرخشی دور یک محور فرضی برای تاکید بر خوار شمردن خودی خود و از این مهم تر یادآوری وجود عشق در این امانت عرضه شده به زمین.در عین سماع با رقص دستها،آنچه تعلق مادی است به هوا پرتاب می شود و با هر کوبیدن پا به زمین حجابهای دور "من" فرو می ریزد.مشاهده سماع باشکوه، به وجدآورنده است و شعله آتشی را در روح انسان بر میانگیزاند.در نهایت،کنترل،خارج است و سماعی جمعی شکلی می گیرد.سماع جمعی تجلی گر اشتراک در نیاز و درد و عشق است.

گمگشته خاکستان ناآشنا در جستجوی گذرگاهی از این آسمان کوتاه و غریب است تا به گم شده اش که ظنی بر عدم آن در خود راه نداده نائل شود.

امیدست از راهنمایان غربت به وطن بهره تمام جوییم و به یکتا دانستن خویش ایمان بیاوریم.که یکتا دانستن خود همان وصل الهی است.

صبا شیخ بهایی