یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

مرگ بخیر جناب رادی


مرگ بخیر جناب رادی

قهقهه سفت خاک را, که طمع کرده تو را, بی لبی که قرمز باشد و بی مخاطی که نرم امروز این نیشخند زمستان زمین را آغوش معنا می کنی گفتم چه شرم دوشیزه واری دارد بالشتک خاک و لحاف لحد چه قند آسانی در دهان مستطیل شکل ترس آور

قهقهه سفت خاک را، که طمع کرده تو را، بی لبی که قرمز باشد و بی مخاطی که نرم. امروز این نیشخند زمستان زمین را آغوش معنا می کنی. گفتم چه شرم دوشیزه واری دارد بالشتک خاک و لحاف لحد. چه قند آسانی در دهان مستطیل شکل ترس آور. آنقدر آدم مرد و در زیر همین خاک آباد قبرستان، دفنش کردند که دیگر نمی توان گفت که تو را به رسم گنج های قیراتی پنهان می کنند. آنقدر تکلیف خوب و بد یکی شده که یکسره کردن سره از ناسره سخت است. (رکوتیم آغاز شد، مرثیه ای برای اکبررادی) باد صدایش را ببرد، ناقوس ها بنوازند. دنگ دنگ و همینجور بزنند تا بغض شهر بترکد.

اتفاقی که در باد افتاد، تنفس سخت روزگار بعد از توست. جای خالی رادی. جای سبز شاطر چیره دست. در تمام ستون تسلیت ها سیاه بنویسید. «از طرف» ما را با اشک های درشت چاپ کنید. در گزینش کلمات سختگیر باشید، کلمات منتخب در جملاتی کوتاه، قرار است، اکبر رادی را وصف کنند. اهمال موجب خشم پوشیده انسان مودبی است که تربیت را تعارف می کند.

(هوالباقی- نک کش کشانم می برند انا الیه راجعون- مرگ بخیر جناب رادی. باور مرگ شما سخت است. باور ننوشتتان. لحن خسته کلامتان در بالای صحنه های بزرگداشت. از تقدیرهایی که زود فراموش می شد و شیهه دست هایی که می ماند. بارها هم با خودم هم با دیگران گفته بودم چقدر سخت است مثلا فحشی از دهان شما شنیدن. اصلا سخت بود تصور هر چیزی که دیگران بدان مبتلا بودند، برای شما. همیشه یک جور. متین. موقر، قهرمان خاضع این تئاتر رنجور. پرنده خاموش و شیرین در قطعات درام. هذیان بی ربطی است باور نخزیدن نمایشنامه های جدید شما. ما را در غم از دست دادن خود شریک بدانید از طرف مصاب.)

آخرین باری که سعادت زیارت اکبر رادی دست داد، شب آخر اجرای لبخند با شکوه آقای گیل بود. همین تابستانی که گذشت. زود گذشت. با بی باوری تمام می توانستی خمیدن او را ببینی. هر چند هنوز شکل پوشاک همان بود که بود. موهای تنگ شده از سر شیمی درمانی. نگاه نافذ و نالان، در بدنی که انگار از حسادت یک بیماری کور، آب رفته باشد. خطوط دو چندان شده صورت که در ابرازی فقیرانه پیری را به یاد می آورد. مرگ نزدیک بود. سرطان بگیرد این سرطان. که رادی را از تئاتر ما گرفت. (فلوت ها سل بزنند، سازهای ایرانی را در شور و دشتستانی کوک کنید، نی فراموشتان نشود. آنقدر حزن آمیز که از نفخه آن ابرها بارور شوند گروه کر این قطعه را در پنج زبان بر صحنه تنور یا سوپرانو قرائت کند.

اکبر اکبر - رادی راد. روحت شاد. قلمت جاوید. نامت ثبت الی ابدالاآباد. لبخند رادی در آن شب بزرگداشت شکوهی نداشت. غمگین و انگاری بی حوصله. حسرتش را از دور می شد که تماشا کرد. همه بودند.

رادی پشت تریبون رفت. انگشت ها را در هم چفت کرد و با چند تکان خفیف که به شانه داد ثابت شد و از نمایش گفت. از اجرا. از چخوف. از خودش نه حرفی زد. نه هیچ. زبان لازم نبود. رنگ رخسار چه ها که نمی گفت. فردا روزنامه ای تیتر زد. اکبر رادی و بزرگداشت هایی که نمی خواهد. خسته بود. دلزده. وقتش بود. جایی باید بس می شد این از جنس رادی نبودن ها.

عمر اکبررادی تمام شد. بدنش را به خاک سپردند. در مراسمی باشکوه. آنچنان که شایسته یک ابرمرد هنرمند است. آنچه باید می شد، شد. تشریفاتی برای بدرقه بزرگی از بزرگان با جایی خالی که قاعده صحرای محشر سبز می نمود. (توضیح به باغبان- موردها و سروها را بخواهید تا کرنش کنند. شمشادها را بگویید غمغاد شوند. و پیچک ها بپیچند و بخزند- حتی در این زمستان که برگ ندارند- در چار سوی گور و مقبره اکبر رادی را بر دست گرفته ببرند بر بلندترین صنوبر گورستان و از آن میان شاخه ای پرچم شود که در اهتزاز بالا، از مرگ مردی سوگنامه بخواند که حرمت و اعتبار جذاب نمایش بود. مردی که مشت بود. مردی که دیگر نیست. بگذارید صنوبر مذکور زیارتگاه، دخیل بندان کسی باشد که از مهربانی و غرور، آمیزه ای ساخت معرکه.

مرحوم رادی، یادتان همیشه زنده است. مطمئنم. آثارتان همیشه خواننده دارد. مطمئنم. اخلاقتان همیشه ستودنی بود، می دانید؟ عیب از شما معنی نداشت. می دانید؟ جذبه احترامتان غریبه را ناآگاه به سلام وامی داشت. می شنوید؟

چیزی که هرگز، نصیب من نشد. (حالا رکوتیم تمام شد. اشک در چشم ها حلقه بسته. غم در دل ها باد کرد، صندلی ها را نمی شود نشست. همه برمی خیزند. یک توضیح -به احترام روح اکبر رادی آن ها که دوست دارند، یک چله سکوت کنند و آن ها که دوست ندارند بخوانند، فاتحه مع الصلوات.

علی شمس