یکشنبه, ۳ تیر, ۱۴۰۳ / 23 June, 2024
مجله ویستا

مفهوم شناسی ایماژ در سینما


مفهوم شناسی ایماژ در سینما

والتر بنیامین از متفکرین انتقادی ای هست که من به او ارادت خاصی دارم

والتر بنیامین از متفکرین انتقادی ای هست که من به او ارادت خاصی دارم. ایده "ایماژهای آرزویی" بنیامین از آن دسته از ایده هاست که قابلیت های زیادی را به فرد برای نقد جامعه اش و تمام ریزه کاری های فراموش شده زندگی روزمره می دهد.

بنیامین از ایده "نه هنوز" ارنست بلوخ مایه می گیرد و به این ترتیب نگاه تازه ای از تاریخ به دست می دهد. "نه هنوز " به این ترتیب به معنای آرزوی رهایی یافتن در اثر لحظه ای است که ناخودآگاه جمعی در آن زیسته است و این لحظه به بیان درنیامدنی است- هنوز نرسیده است- تا زمانی که به واسطه وسایل تولید جدید (تکنولوژی ها) به بیان درآید یا ابراز شود.

بنیامین از قول میشله نقل می کند" هردوره، دوره پس از خود را رویا می بیند". این نقل قول بن مایه کار بنیامین در زمینه ایماژهای آرزویی است. از نظر بنیامین، تاریخ چون به دست فاتحان آن نگاشته شده است، متضمن تاویل هایی است که خود را به گذشته تحمیل می کنند و هرگز آنچه را که " به بیان درنیامدنی" است، عنوان نخواهند کرد. پس اگر ما در لحظه اکنون آرمان سعادت را به دوش می کشیم، نتیجه پندار ما از آینده ای است که در نتیجه زیستن در لحظه ای که گذشت حاصل آمده است و به بیانی، انباشت رنج های "به بیان درنیامدنی" ای است که در " لحظه اکنون" به ما وعده رهایی در آینده ای را می دهند که "هنوز نیامده" است. اما بنیامین از اینکه مستقیما امید انقلابی به این ظرفیت خیال پردازی در پیش بینی آنچه " هنوز نیامده" ببندد، طرفه می رود و وجود تکنولوژی های تحت تسلط روابط سرمایه را برای تبلور آنچه ناخودآگاه جمعی به دنبال ارضا شدنش بوده و هنوز نیامده، لازم می داند. به زعم بنیامین دو ریزه کاری در این بین نباید فراموش شود. یکی اینکه، تکنولوژی ماهیتا اسطوره ای است (زیرا در نتیجه تکنولوژی ای که قبل از آن بوده ساخته شده و هنوز تمایل و آرزویی را که می تواند تبلور دهد در آن کشف یا فهم نشده) و دوم اینکه، درست در نقطه مقابل نکته قبلی است، در خودآگاه هر آدمی آنچه که کهنه یا قدیمی است امری اسطوره ای است، زیرا تمایل و خواهش نسبت به آن همچنان ارضا نشده باقی مانده است. حال، ایماژهای آرزویی جمعی پتانسیل اتقلابی شان را از طریق به یادآوردن تصاویر اسطوره ای درباره یک آرزوی جمعی و به قصد تحقق آن به صورت یک مدینه فاضله می پردازند. ماهیت اسطوره ای موجود در یک تکنولوژی و خودآگاهی اسطوره ای تلاش شان برای آزاد کردن یکدیگر است و در تلاقی میان این دو است که "ایماژهای آرزویی" نمود می یابند. این تصاویر متعلق به گذشته خیلی دور انگیزه ای برای آرزوی رهایی در آینده را فراهم می کنند.

نکته خیلی جالب که این است که این نمادهای متعلق به گذشته خیلی دورمان می توانند مانع از رهایی بخشی مان نیز بشوند و تنها حضور آرزو در ناخودآگاه جمعی کمک به رهایی بخشی مان نمی کند. بلکه این آرزو بایستی در خودآگاه مان مصداق بیابد. این شی وارگی نمادهای اسطوره ای زمانی روی می دهد که تکنولوژی به جای آنکه وسیله ای برای فهم و متبلور شدن رویاهای بشری شود، تبدیل به وسیله ای برای بت واره کردن و متحجرتر کردن آن نماد اسطوره ای شود. نمادی که تصور جمعی آن را آرمان رهایی و آزادی خویش می دید.

یکی از این تکنولوژی های رهایی بخش که بنیامین شخصا در نوشته هایش به آن پرداخته است، سینما است. از نظر او، در دوران بازتولید مکانیکی، سینما هنری آیینی نیست، بلکه به دلیل از بین رفتن عنصر اصیل هنر، یعنی تجلی، کارکرد سیاسی جای کارکرد آیینی سنتی را گرفته است. و همین دگرگونی صورت گرفته در هنر، سبب خارج شدن آن از دسترس سرآمدان جامعه و راه یافتن آن به میان مردم عادی می شود. با پذیرش منطق بنیامین، ارزیابی یک فیلم نه زیبایی شناسانه، بل ایدئولوژیک یا به قول خودش " سیاسی" خواهد بود. بنیامین هنر توده ای را تحسین می کرد و آن را مایه رهایی از قید و بند جامعه طبقاتی می دانست.

چند وقت پیش به طور اتفاقی فیلمی درباره نجات بیت المقدس از دست مسلمانان از تلویزیون تماشا می کردم. آشکار است که فیلم درباره جنگ های صلیبی میان مسیحیان و مسلمانان بود. فیلم نشان می داد که مسیحیان دیگر از کشته شدن مسیحیان دیگر به دست مسلمانان در این جنگ ها جانشان به لبشان آمده بود و گوشی دستشان آمده بود که جنگیدن دیگر فایده ندارد. پس از سرتاسر اروپا با دست خالی و پای پیاده و تنها با یک صلیب به دست- از بچه، پیر و جوان- به سمت بیت المقدس راه افتاده بودند. اینجایش خنده دار می شود که در بین این گروه، یک جوان چند ده ساله هلندی (که صد البته در آن روزگار هلند هنوز یافت نمی شده) با ماشین زمان در میان این جمع ظاهر می شود. جانم برایتان بگوید که این پسر جوان با علم و دانشی که به طور بدیهی محصول قرن ۲۰ و ۲۱ است، به بیماران این جمع کمک می کند و تازه جالب تر اینکه ایشان با همان علم و دانشی که محصول قرن ۲۰و ۲۱ است نان درست می کنند و بین این جمع گرسنه پخش می کنند که بازوی ایشان برای جنگ قوت بگیرد... نمی دانم دقت کردید یا نه ولی اداهای آقازاده خیلی مسیح وار است. تاحد آشکاری مسیح وار است. و مسیح هم که خب بر شما پوشیده نیست مژده "نه هنوز" را می داد.

نکته ای که رشته افکار من با آن جرقه خورد این واقعیت است که دانش محصول انباشت است! دانش برای یک جماعت، یک دوره و زمان خاص نیست. آنچه ما می دانیم برای این نیست که ما آن را به تنهایی به دست آورده ایم، بلکه به این علت است که دیگرانی تا به آن روز کارهایی کرده اند تا علم و دانش پیش برود. ما با بهره بردن از دستاوردهای آنها به آنجا رسیده ایم و دانش تولید شده قطره ای است که به دریای بیکران پیشین افزوده می گردد... حالا شما این پسر را تصور کنید که مایه تعجب اطرافیانش شده است. در چشمان این جمع، او از آینده آمده است، اما خیلی شبیه به گذشته آرمانی شان (مسیح) است. مسیحی که این جمع اکنون به دنبال آزادی زادگاه اش هستند... فکر می کنید چه اتفاقی دارد می افتد؟ مخاطب از همه جا بی خبر تماسش با گذشته اسطوره ای قطع می شود، چون آینده را دیگر محصولی از گذشته ها نمی داند... آینده بازگشته تا پل های خراب شده تاریخ را از نو بسازد.

آینده ( که برای مخاطب لحظه اکنون است) یکه تاز شده، به گذشته پشت می کند و حتی به گذشته کمک می کند! ایماژ آرزویی که از تلاقی گذشته اسطوره ای و خودآگاه اسطوره ای حاصل می آمد و امیدهای رهایی بخشی را در مخاطب زنده می کرد، دچار از هم گسیختگی می شود. با از بین رفتن تماس میان آینده و گذشته، ایماژ آرزویی مانند بطری ای که از هوا خالی شده باشد، با فشار حباب هایش را به سطح آب می فرستد و خود در ته دریا غرق می شود. دیگر امیدی برای رهایی و تغییر در فرد امروزی باقی نمی ماند. هنر سینما رویاهایش را به بطلان می برد و آن را به دست خود تخریب می کند و بر امروز می بالد: بر هر آنچه در نتیجه انباشت به دست آمده است، رنگ امروزی می زند و همه امیدها را لگد مال می کند. بگردید در زندگی ما مثال هایی از این دست کم نیستند.

نویسنده : بهراد مهرانفر