شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

نگران خیزاب ها


نگران خیزاب ها

نگاهی به کتاب موج ها اثر ویرجینیا وولف

▪ موج ها/ ویرجینیا وولف

▪ برگردان؛ مهدی غبرایی

▪ نشر افق/ چاپ سوم زمستان۱۳۸۷

«موج ها» (۱۹۳۱) سومین اثر تجربی ویرجینیا وولف در زمینه رمان نو، پس از نگارش «خانم دالووی» (۱۹۲۵) و «به سوی فانوس دریایی» (۱۹۲۷) بود. وولف به وسیله این سه رمان، سبک نوینی را در ادبیات مدرن بنیان گذاشت و نام خود را به عنوان نویسنده یی صاحب سبک و البته ماندگار در تاریخ ادبیات جهان رقم زد. وولف درباره این اثر در خاطراتش می نویسد؛ «در میان کتاب هایم کمتر کتابی است که این اندازه توجه و وسواس صرف نگارش آن کرده باشم. اما گمانم به زحمتش می ارزید.»

در حقیقت وولف اول بار با نوشتن اثر درخشان «خانم دالووی» تلاش کرد ابعاد ذهن و جریان تفکر در آن را آنچنان که هست، نشان بدهد. او معتقد به چندوجهی بودن ابعاد شخصیتی و ذهنی انسان بود و بر همین اساس معتقد بود آنچه در لحظه توسط انسان درک می شود، آمیزه یی از حواس پنجگانه است. با این وصف در رمان خانم دالووی وولف موفق شد یک روز از زندگی را با نزدیک شدن به چنین نگاهی به کارکرد ذهن انسان، از شخصیت های داستانش ترسیم کند. روزی که از صبح آغاز می شود و به شب و به مهمانی خانم دالووی که در آن همه افراد داستان در یک جا جمع می شوند، ختم می شود. با وصف آنچه وولف در پی آن بود، رمان «خانم دالووی» با آن ساختار مخصوص و نویی که داشت، دستاورد بزرگی محسوب می شد. او با نوشتن این اثر موفقش شد به نمایش ارتباط موازی ذهن و وجوه شخصیت آدم هایش بپردازد.

این دستاورد با پختگی بیشتری در رمان «به سوی فانوس دریایی» ادامه یافت. در «به سوی فانوس دریایی» وولف به عنوان پایه گذار سبکی که برای نوشتن رمان ها و حتی داستان های کوتاهش ابداع کرده بود، بسیار موفق تر عمل می کند. اما رمان «موج ها» سومین اثر تجربی وولف، از پیچیدگی بیشتری به نسبت دو اثر قبلی برخوردار است. در رمان موج ها، شش شخصیت به طور موازی روایت می شوند که به نظر می رسد در واقع وجوه چندگانه یک شخصیت هستند. چنان که بعد از تک گویی های مفصل هر یک از این شخصیت ها فصل پایانی رمان، مونولوگی طولانی است که توسط برنارد به جای همه آن شش شخصیت گفته می شود. مونولوگی که در نهایت با؛ «آه، ای مرگ...» پایان می یابد.

«برنارد گفت؛ حالا وقت جمع بندی است. حالا باید معنای زندگیم را برای تان شرح دهم. چون یکدیگر را نمی شناسیم. هرچند که یک بار دیدم تان، گمانم در عرشه یک کشتی که به آفریقا می رفت... دچار این توهمم که چیزی که لحظه یی بر جا می ماند، گردی، وزن و ژرفا دارد و کامل است. در این لحظه انگار زندگی من همین است...» (ص۳۱۱) می توان گفت ساختار این اثر تا حد زیادی به فرم نمایشنامه یی آهنگین نزدیک است. چرا که با تکیه فراوان بر عناصر غیرزنده یعنی اشیا و با تکیه زیاد بر قدرت کلام و انعکاس نیروی ذهن و تخیل بر کلام نوشته شده است؛ چیزی شبیه عرق ریزان روحی نویسنده هنگام خلق اثر.

وولف در دفترچه خاطراتش می نویسد؛ «نگران خیزاب ها (موج ها) هستم. همین حالا ماشین کردن کار صبحم را به پایان رساندم و نمی توانم کاملاً مطمئن باشم. چیزی در آن وجود دارد. (همان طور که در مورد خانم دالووی احساس می کردم) اما نمی توانم بر آن انگشت بگذارم. به سرعت و اطمینان فانوس دریایی هیچ شباهتی ندارد و اورلاندو که بازی بچه ها بود. آیا روشم در جایی تصنعی می شود؟ چیزی ناپایدار است؟ حال عجیبی دارم، ایجاد شکاف را احساس می کنم... به درستی در جست وجوی جایگاهی هستم تا در آن افراد رمانم را در چشم انداز زمان و دریا قرار دهم. اطمینان دارم، اما مشکل کندوکاو درونی به سر جای خود است.»

اما وولف مدت ها بعد از نگارش این اثر، یعنی در سال ۱۹۳۷، وقتی دوباره به اثر نگاه می کند، نظر محکم تری دارد؛ «رمان خیزاب ها (موج ها) کتابی است با شش شخصیت یا بهتر است بگویم با شش ساز. چون در واقع عبارت است از تک گویی های بلند درونی که مانند منحنی هایی به دنبال هم قرار می گیرند و گاه یکدیگر را قطع می کنند. آن هم با طرحی منطقی که هماهنگی هنر فوگ را به یاد می آورد. در این داستان موسیقی وار لحظه های دوران کودکی تامل های زودگذر و سریع ایام جوانی و دوستی در واقع جانشین آلگروهای سمفونی های موتسارت می شوند که آرام آرام جای خود را به اندانته های آرام و تک گویی های طولانی می دهند و در حقیقت بیانگر تاملاتی هستند در باب زندگی که به شکلی تنهایی بشری را به نمایش می گذارند.»

بنابراین اساس مونولوگ طولانی تک نفره یا ارائه چند وجه از یک شخصیت در شش کاراکتر جداگانه نمی توانسته منظور نهایی وولف باشد. او در پی راهی بوده تا به نمایش فردیت غالب در انسان بپردازد. و برای همین هم از چشم انداز بیکران دریا و قدرت امواج استفاده کرده است.

با این حال خوانش رمان «موج ها»، خوانشی طاقت فرساست.

همان طور که نوشتن آن برای وولف سرشار از رنج بی پایان روحی بوده است؛ «من در کتاب گیر کرده ام. منظورم این است که مانند مگسی روی کاغذ چسبناک به آن چسبیده ام. گاه ذوقم را از دست می دهم اما به کار می چسبم... نمی دانم آخر کار چه خواهد شد، تا اینجا جز قطعات درهم و برهم چیز دیگری نیستند.»

فرسایش این خوانش از آن جهت است که دقت، کوشش و پویایی ذهن خواننده را می طلبد.

چرا که هر شش شخصیت به صورت منقطع و بی ارتباط با هم، به بیان مونولوگ هایشان می پردازند، چیزی که در نهایت به مونولوگ نهایی برنارد ختم می شود. اگرچه وولف در خلق این اثر به جذابیت و کششی که در رمان «خانم دالووی» یا «به سوی فانوس دریایی» وجود داشت، دست نیافته است، اما پیچیدگی و انضباط تحسین برانگیزی که در ساختار رمان «موج ها» قرار دارد، در هیچ یک از آثار وولف دیده نمی شود.

فرشته نوبخت