جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

اهریمنی در یک درام روانکاوانه


اهریمنی در یک درام روانکاوانه

جک نیکلسون, همیشه تلاش کرده که در دام ”ستاره سینما“ بودن و بازی در یک سری فیلم های بی دردسر و قراردادی نیفته, به همین خاطر, مدام سعی می کرد خودش رو درگیر فیلم هائی بکنه که هنرمند های خلاق با صداقت تمام می ساختند و سعی می کردند یک کار شجاعانه و نوآورانه توی سینما بکنند

بازیگران: جک نیکلسون، شلی دووال، دنی لوید، اسکاتمن کرودرز، بازی نلسون، فیلیپ استون، جو ترکل. کارگردان: استنلی کوبریک. براساس داستانی از استفن کینگ. محصول ۱۹۸۰ کمپانی برادران وارنر.

جک نیکلسون، همیشه تلاش کرده که در دام ”ستاره سینما“ بودن و بازی در یک‌سری فیلم‌های بی‌دردسر و قراردادی نیفته، به همین خاطر، مدام سعی می‌کرد خودش رو درگیر فیلم‌هائی بکنه که هنرمند‌های خلاق با صداقت تمام می‌ساختند و سعی می‌کردند یک کار شجاعانه و نوآورانه توی سینما بکنند. شکی نبود که استنلی کوبریک و درخشش دقیقاً همون کارگردان و فیلمی بودند که جک دنبالشون می‌گشته. این فیلم، به همان اندازه که بعضی‌ها رو راضی کرد، خیلی‌ها رو هم از کوره در برد. کسانی‌که به‌عنوان طرفدارهای پروپا قرص داستان استفن کینگ، فیلم رو دیده بودند (بعضی از دو آتشه‌ترین اونها، حتی استفن کینگ را وارث بر حق ادگار آلن‌پو می‌دانند) این فیلم‌رو برداشت اشتباه و فاجعه‌آمیزی از بهترین کتاب کینگ قلمداد کردند، یک فیلم بزرگ، سرد و خالی که هیچ اثری از ترس و وحش هیجان‌انگیز کتاب در اون دیده نمی‌شه. اما اونهائی‌که کتاب کینگ رو چیزی بیشتر از یک داستان عامه‌پسند خوش‌رنگ و لعاب نمی‌دونستند، اصرار داشتند که نبوغ استنلی کوبریک باعث شده که یک کتاب زیرکانه اما کم‌اهمیت تبدیل به یک اثر سینمائی درجه یک بشه. آدم‌هائی که در کل از فیلم‌های ترسناک و به‌خصوص از داستان‌های ارواح خوششون می‌اومده، خودشون رو به اون راه زدند، چون این فیلم تقریباً تمام قواعد سنتی این تیپ داستان‌ها رو زیر پا گذاشته بود. اما در عوض، اونهائی‌که این قواعد کلیشه‌ای، ساده‌انگارانه و بی‌ارزش رو به تمسخر می‌گرفتند، از شیوه خباثت‌آمیز و غیرمعمول کوبریک در حذف قسمت‌های بی‌معنی و پوچ داستان مبهوت شده بودند.

داستان فیلم از جائی شروع می‌شه که جک تورنس (نیکلسون)، معلم سابق و نویسنده مشتاق، برای استخدام به‌عنوان سرایدار موقت، به یک هتل بسیار بزرگ به نام ”اوورلوک“ در یک گوشه دور افتاده از کوهستان‌های کلرادو مراجعه می‌کنه. این هتل که در ماه‌های تابستان پر از مسافره، در تمام طول زمستان بسته است. مدیر هتل (باری نلسون) به‌طور محرمانه به جک می‌گه که سرایدار قبلی، ظاهراً به خاطر احساس تنهائی و پوچی عقلش رو از دست داده و با تبر به جان دو دختر خردسالش افتاده، و البته خیلی‌ها هم اعتقاد دارند که دیوانه شدن این سرایدار فقط به خاطر مشکلات روحی نبوده، بلکه مکان احداث این هتل، که قبلاً قبرستان سرخپوست‌ها بوده در این قضیه بی‌تأثیر نیست. شایعات بی‌پایان در مورد ارواح این بومی‌های آمریکائی وجود داره که می‌گه اونها هنوز توی این محل سرگردانند و با تسخیر جسم ساکنین هتل، اونها رو وادار به انجام کارهای وحشتناکی می‌کنند.

با تمام این‌ها، جک اهمیتی به این اطلاعات نمی‌ده و بابت گرفتن این شغل خیلی هم خوشحاله، چون هم از نظر اقتصادی به نفعشه و هم بهش این اجازه رو می‌ده که در یک مکان خلوت و بدون مزاحم، که همیشه آرزوش رو داشته، بتونه داستان بزرگ آمریکائی خودش رو بنویسه. به‌همین خاطر، با همسرش وندی (شلی دووال) و پسر کوچکش دنی (دنی لوید) به این هتل عظیم و دراندشت نقل مکان می‌کنه. در ابتدا، همه چیز رو‌به‌راه به‌نظر می‌رسه: دنی با سه چرخه‌اش مشغوله و توی تمام راهروهای هتل می‌گرده، وندی هم تبدیل به کاریکاتوری از یک خانم خانه‌دار و مادر وظیفه‌شناس می‌شه و جک، با شور و هیجان شیداگونه‌ای کار بر روی کتابش رو شروع می‌کنه. اما چیز دیگری هم در کنار زندگی این سه نفر توی این هتل وجود داره، یک نیروی ماوراء طبیعی. هرکدوم از اعضاء این خانواده به‌نحوی این حضور رو حس می‌کنه: ارواح دو دختر خردسالی که در اینجا کشته شده‌اند، مخلوقات آش و لاش شده و هراس‌آوری که در همه جای هتل پراکنده‌اند، دیوارهائی که سیل خون از اونها جاری می‌شه و در نهایت سر راهش همه کس و همه چیز رو با خودش می‌بره. دنی، به خاطر روشن‌ضمیر بودن و استعداد خاصش در پیش‌بینی وقایع (به قول یک آشپز سیاه‌پوست پیر، توانائی ”درخشش“) می‌تونه مرزهای زمان و مکان رو پشت سر بگذاره. او با یک دوست خیالی به اسم تونی در ارتباطه که سال‌ها در کنارش بوده و حالا داره در مورد نیروهای هولناکی که دور و بر اونهاست بهش هشدار می‌ده. دنی می‌بینه که پدرش داره یواش‌یواش تسلیم این نیروهای شیطانی می‌شه (یک صدای اهریمنی به جک می‌گه: ”تو سرایدار این هتلی. تو همیشه سرایدار اینجا بوده‌ای.“) ظاهراً این نیروی نادیدنی که قبلاً جان آدم‌های بیگناه دیگه‌ای رو هم گرفته، این‌بار جسم جک رو برای حلول انتخاب کرده.

بدون هیچ تردیدی، فیلمبرداری و تدوین و موسیقی متن دقیق و باظرافت فیلم، هر بیننده‌ای رو مبهوت و غرق در تحسین می‌کنه. بعضی از منتقدین، از دیدن دستاوردهای تکنیکی کوبریک از خود بیخود شده بودند. جک کرول در نیوزویک نوشت: ”درخشش، نخستین فیلم حماسی ترسناک در تاریخ سینما است. کوبریک نه تنها خود ترس، بلکه زیبائی منحرفانه ترس رو هم به نمایش گذاشته.“ و ضمناً ”عشق بی‌مانند کوبریک به جنبه‌های تشریفاتی و تکنیکی فیلم‌سازی“ رو ستایش کرد. ریچارد شیکل هم در تایم، با تحسین ”سبک استادانه و هوشمندی موشکافانه کوبریک“ به او به‌ خاطر ”نادیده‌گرفتن انتظارات کلیشه‌ای از یک فیلم ترسناک“ تبریک گفت و تأکید کرد که ”این کارگردان دست به‌کاری زده که کسی جرأتش رو نداشته.“

منتقدینی که موفق به پذیرفتن شیوه کوبریک در به تصویر کشیدن کتاب کینگ شدند، همگی بازی جک رو تحسین کردند. کرول نوشت: ”در کنار تمام آن افکت‌های خیره‌کننده، قدرتمندترین و ترسناک‌ترین عنصر در فیلم درخشش چیزی نیست به‌جزء دگردیسی صورت جک نیکلسون از ظاهر یک پدر مهربان و باعاطفه به یک اهریمن جنایتکار.“ کرول همچنین به این اشاره کرد که ”لبخند مرگبار“ معروف جک نیکلسون رو انتخاب کرده باشه. جک تورنسی که نیکلسون به ما نشون می‌ده یک نمونه کلاسیک از بازی ترسناکه: این دگردیسی جنبه‌های کمیکی هم داره، و همین بیادمون می‌اندازه که شیطان، شرورترین دلقکیه که می‌شناسیم.“ شیکل هم با او هم‌عقیده بود: ”کوبریک توقع زیادی از نیکلسون داشته چون می‌بایست با ایفای یک نقش به شدت انزجار‌آور، توجه کامل بیننده رو به خودش حفظ کنه، و نیکلسون با نقش‌آفرینی جنون‌آمیز و خیره‌کننده‌ای انتظار کوبریک رو برآورده می‌کنه.“

با این‌وجود، به اعتقاد برخی از منتقدین، بازی نیکلسون در این فیلم یکی از غیرمنضبطانه‌ترین و تصنعی‌ترین نقش‌آفرینی‌های این بازیگر معمولاً ”واقع‌گرا“ بوده. برای اونها، شوخی‌های فیلم اصلاً جالب نبودند: ”اینکه وندی می‌فهمه تمام کتاب جک فقط تکرار این عبارته: ”کار زیاد و نداشتن تفریح جک رو تبدیل به یه آدم خنگ کرده“ که به اشکال مختلفی تایپ شده؛ اینکه نیکلسون ادای ریچارد نیکسون رو در می‌آره؛ و یا اینکه جک وقتی داره با تبر، در می‌شکنه تا زنش رو بکشه، جمله معروف افتتاحیه Tonight Show رو داد می‌زنه: ”جانی اومده!“

اونها این لحظات رو نه تنها جنبه‌های بی‌اهمیت و غیرقابل قبولی در ساختار سنت‌شکنانه فیلم می‌دونستند، بلکه بهشون ثابت شده بود که این فیلم در عین عظمت و پیچیدگی، از درون خالیه و داستان ترسناکی رو که می‌شد باهاش کار بهتری ارائه داد از ارزش ساقط کرده. جان سایمن در National Review نوشت: ”بازی نیکلسون، از همون ابتدای فیلم بسیار بد و ناخوشاینده.“ پاولین کیل که معمولاً از تحسین‌کنندگان جک بود در The New Yorker نوشت: ”هیچ‌کدوم از کارهاش آدم رو سورپریز نمی‌کنه، اصلاً نمی‌شه هیچ ابتکاری رو در بازیش حس کرد...“ کالین ال. وستربک جونیور در Commonweal به این نکته اشاره کرد که: ”واقعیت اینکه که کوبریک دست نیکلسون رو باز گذاشته تا هر کار می‌خواهد بکنه. جک قرار بوده حتی قبل از اینکه با خانواده‌اش به اوور رلوک بیاد، خطرناک و دیوانه به‌نظر برسه.“ که البته چنین تحلیلی، عنوان ”تریلر روان‌شناسانه“ رو از داستان فیلم می‌گیره. برای ایجاد تعلیق، باید مجنون شدن این آدم تدریجی باشه، اما جک از همون اول که وارد هتل می‌شه و پیش از مواجه شدن با نیروهای شیطانی، مدام در حال جست و خیز و حرکات غیرضروریه. کینگ با دقت فراوان فقط اشاره گذرائی به مستعد بودن این آدم برای دیوانگی می‌کنه و بعد او را دقیقاً در موقعیتی قرار می‌ده که قدم به قدم در این ورطه تاریک سقوط کنه و به یک سرنوشت وحشتناک برسه. اما کوبریک که مشخصاً هیچ علاقه‌ای به این ریزه‌کاری‌ها در شخصیت‌پردازی و یا طرح داستانی نداشته و بیشتر مسحور آخرین پیشرفت‌های تکنولوژیک در فیلم‌برداری و تدوین افکت‌های صوتی بوده، توجه چندانی به عناصر روائی فیلم از خودش نشون نمی‌داد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.