جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

اقسام ولایت در حوزه سیاسی و نقش مردم


اقسام ولایت در حوزه سیاسی و نقش مردم

ولایت در آموزه های قرآنی بیانگر نوع ارتباط میان خدا با انسان و انسان با خدا و نیز انسان با انسان است

بسم الله الرحمن الرحیم

اقسام ولایت در حوزه سیاسی و نقش مردم

ولایت در آموزه های قرآنی بیانگر نوع ارتباط میان خدا با انسان و انسان با خدا و نیز انسان با انسان است. این واژه در بیان ارتباط انسان با موجودات دیگر به کار نرفته است. نوع نظام حاکم بر جامعه اسلامی نیز نظام ولایی است. از این روست که مساله ولایت یکی از مهم ترین اصطلاحات و موضوعات در آموزه های قرآنی است که می بایست جنبه ها و جهات و نیز ابعاد مختلف آن واکاویی شود و توصیف و تحلیل و تبیین دقیقی از آن به دست داد. نویسنده دراین مطلب بر آن است تا برخی از مسایل این موضوع را بر اساس آموزه های قرآنی تبیین نماید. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.

ولایت سرپرستی رحمانی مهر آمیز

واژه ولایت به معنای نصرت و سرپرستی آمده است.(مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی، ص ۸۸۵) برخی میان دو تلفظ مختلف واو یعنی مفتوح و مکسور را موجب تفاوت معنایی آن دانسته و گفته اند که ولایت با واو مفتوح به معنای نصرت و با واو مکسور به معنای سرپرستی است(همان ؛ التبیان، ج ۷، ص ۴۹؛ ذیل آیه ۴۴ سوره کهف) در حالی برخی هر دو به را به معنای نصرت دانسته اند و ولی را به معنای ناصر، متولی امور جهان، دوست(لسان العرب، ابن منظور، ج ۱۵، ص ۴۰۰ ؛ المصباح ،‌ج ۱ و ۲، ص ۶۷۲)، یار ، سرپرست ،‌اختیاردار و مانند آن گفته اند.(نثرطوبی، شعرانی، ج ۲، ص ۵۸۲) مولی نیز به معنای نصرت دهنده، یاری دهنده، کارساز، صاحب اختیار و مانند آن است.

خداوند در آیات قرآنی به این نکته توجه می دهد که خداوند منزه از داشتن ولی به معنای سرپرست و ناصر است(اسراء، آیه ۱۱) چرا که خداوند غنی بالذات است و نیازی به کسی یا چیزی ندارد که او را نصرت کند یا بر او ولایت داشته باشد. اما غیر خدا هر موجودی نیازمند ولی است تا سرپرست او باشد و او را یاری و نصرت رساند؛ زیرا همه موجودات هستی دارای فقر ذاتی هستند.(انعام، آیه ۱۴)

بنابراین، تنها موجودی که نیازمند به ولی ندارد خداوند سبحان است و تنها موجودی که شایسته ولایت و سرپرستی و نصرت است خداوند غنی است.(انعام، آیه ۱۴؛ شوری، آیه ۹) پس مستحق ولایت در حقیقت خداست و غیر او چنین استحقاقی را ندارد.(مجمع البیان،‌ج ۹ و ۱۰، ص ۳۴؛ زاد المسیر، ج ۴، ص ۲۱۱)

از این روست که در کلام اسلامی این معنا اثبات شده که تنها ولایت ذاتی از آن خداوند تبارک و تعالی است و هیچ موجودی دیگر استحقاق ذاتی برای ولایت ندارد. پس اگر برای کسی ولایتی اثبات شده می بایست در طول ولایت الهی و مظهری از مظاهر ولایت او باشد. این بدان معنا خواهد بود که ولایت تنها با اذن تکوینی و یا تشریعی الهی برای کسی ثابت خواهد بود و هیچ کسی را بر کسی دیگر جز به اذن الهی ولایتی نیست.(انعام، آیه ۱۴)

البته انسان ها به طور تکوینی و ذاتی گرایش به ولی دارند و همواره می خواهند به طریقی به این نیاز ذاتی و تکوینی خود پاسخ دهند(همان) اما در انتخاب ولی دچار اشتباه می شوند و کسانی که شایسته ولایت نیستند را به عنوان ولی خود بر می گزینند.(همان) از این روست که گاه ولایت ابلیس و نسل او را به عنوان ولای انتخاب می کنند(کهف، آیات ۵۰ و ۵۱) و یا به ولایت بتان دل می بندند که هیچ مالکیتی در نفع و ضرر خود ندارند چه رسد که برای انسان ها کاری بکنند و نصرت و یاریگری باشند(رعد، آیه ۱۶)

از نظر قرآن ولایت می بایست از سوی کسانی باشد که هم مالک نفع و ضرر باشد(همان؛ نیز انعام، آیه ۱۴) و شرایط آن را دارا باشند. از جمله شرایطی که برای ولایت بیان شده می توان به قدرت و توانایی(بقره، آیات ۲۴۶ و ۲۴۷؛ ‌شوری، آیه ۹) و علم و آگاهی( همان؛ کهف،‌ آیات ۵۰ و ۵۱؛‌ انعام؛ آیات ۷۷ و ۷۹؛ نمل، آیه ۴۰) اشاره کرد. کسی که دارای شرایطی کامل نباشد نمی تواند ولایتی بر دیگری داشته باشد. خداوند بارها تاکید می کند که کسی که نفع و ضرر خودش را در اختیار ندارد چگونه می تواند در نفع و ضرر دیگری دخالت کند و یا کسی که نمی تواند خودش را تغذیه و اطعام کند چگونه می تواند دیگری را اطعام کند. باید کسی را به عنوان ولی انتخاب کرد که هیچ نیازی نداشته و غنی باشد.(رعد، آیه ۱۶؛ انعام، آیه ۱۴؛ شوری، آیه ۹ و آیات دیگر) و هم چنین قادر بر دفع مصیبت از اشخاص حتی گناهکاران باشد(شوری، آیات ۳۰ و ۳۱) و قادر بر هر گونه خیر و شری باشد(انعام، آیات ۱۴ و ۱۷) و بتواند با قهاریت خود(رعد، آیه ۱۶) اختلافات را نیز برطرف نماید.(شوری، آیات ۹ و ۱۰)

نکته کلیدی در ولایت و ولی آن است که ولی می بایست کسی باشد که رحمان و رحیم باشد و از سر مهر و محبت نه از سر نیاز به امور دیگری بپردازد. بی گمان خداوند تنها ولی است که از این خصوصیات و شرایط پیش گفته بهره مند است.(انعام، آیه ۶۲؛ یونس، آیه ۳۰؛‌کهف، آیه ۴۴)

اقسام و انواع ولایت

با این همه در آموزه های قرآنی برای دیگران نوعی ولایت بیان شده است که می توان آن را در طول ولایت الهی و مظهری از مظاهر ولایت خداوندی دانست. از نظر قرآن چند نوع ولایت با تفاوت در کیفیت و محدودیت و عدم محدودیت وجود دارد.

از جمله این ولایت ها می توان به ولایت والدین، ولایت خویشاوندان بر یک دیگر(انفال، ایه ۷۵)،‌ ولایت افراد جامعه بر یک دیگر(انفال، آیه ۷۲) ولایت اولی الامر(نساء، آیه ۵۹)، ولایت بر افراد سفیه در امور اقتصادی و زندگی(بقره، ایه ۲۸۲؛ نساء، آیه ۵) و مانند آن اشاره کرد. این ولایت ها چه تکوینی و چه تشریعی در طول ولایت الهی و مظهری از مظاهر ولایت خداوندی است و اگر این گونه نباشد ولایتی غیر مشروع است. از این روست که در آیات قرآنی ولایت بتان، ولایت جنیان، ولایت شیطان،‌ ولایت طاغوت، ولایت ظالمان، ولایت کافران،‌ ولایت مشرکان، منافقان و هم چنین ولایت اهل کتاب بر مسلمانان به عنوان ولایت نامشروع قلمداد شده است.

البته ولایت از جهاتی دیگر غیر از ولایت مشروع و ولایت غیر مشروع نیز دسته بندی می شود؛ زیرا غیر از این دو نوع ولایت، انواع دیگری از ولایت یعنی ولایت تکوینی و ولایت تشریعی و هم چنین ولایت تعیینی و ولایت تفضیلی و نیز ولایت مطاع یک سویه و ولایت دوسویه متعامل و متقابل نیز وجود دارد.

ولایت مطاع و ولایت متعامل و متقابل

ولایت میان مومنان نسبت به یک دیگر، ولایت متعامل و متقابل است. از این روست که خداوند می فرماید که ولایت مومنان بر یک از این قبیل و دو سویه است.(انفال، آیه ۷۲ و آیات دیگر) اما ولایت خداوند بر انسان ها و نیز ولایت پیامبر(ص) و هم چنین ولایت اولی الامر منصوب از سوی خدا و پیامبر(ص)، ولایتی یک سویه است که از سوی ولی اعمال می شود و از آن به ولایت مطاع نیز یاد می شود.

خداوند در آیه ۶ سوره احزاب می فرماید: النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ من انفسهم؛ پیامبر حضرت محمد(ص) از خودشان بر خودشان اولی است. در این آیه از ولایت پیامبر(ص) بر مومنان سخن به میان آمده است. پس وقتی ولایت آن حضرت(ص) به مومنین اُولیٰ شد نسبت به غیرمؤمنین هم به طریق اُولیٰ از جان اینها اولیٰ و سزاوارتر است؛ برای اینکه پیامبر(ص) همان گونه که بر مومنان مهربان است نسبت به کافران نیز مهربان است، با این تفاوت که رحمت ایشان نسبت به کافران رحمانی و نسبت به مومنان رحیمی است.

از آن جایی که پیامبر(ص) دارای عصمت الهی و مظهر رحمانیت خداوندی است به همگان مهربان و رئوف است. پس هم مصلحت اینها را حکیمانه و بهتر از اینها می‌داند و هم مصلحت اینها را معصومانه آگاه است و هم مصلحت اینها را معصومانه اجرا می‌کند. عقل انسانی حکم می کند که اگر کسی معصومانه مصلحت یک ملت را می‌فهمد و هم چنین معصومانه آن را اجرا می‌کند این یقیناً اُولیٰ می‌شود و در اولویت حتی از خود شخص قرار می گیرد که از مصلحت خود آگاه نیست و یا عصمت در مقام عمل ندارد و ممکن است که ضد خود عملی را انجام دهد که ضرر و زیان را نصیبش کند.

این نوع ولایتی که خداوند برای پیامبر(ص) و به تبع ایشان برای اولوالامر (ع) اثبات می کند، اولویّت تعیینی است نه تفضیلی. پس نمی تواند با حضور چنین ولی برای کسی دیگر ولایتی را اثبات کرد؛ زیرا این اولویت همانند اولویت در طبقات ارث است که حضور طبقه اول مانع از ارث بردن طبقه دوم است؛ نه آن که طبقه اول اولویت تفضیلی داشته باشند؛‌ بلکه اولویت تعیینی دارند و با وجود آنان طبقات دوم و سوم ارث نمی برند. پس این اولویتی که برای پیامبر(ص) اثبات شده همانند اولویت خویشان در ارث است که خداوند می فرماید: وَأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ؛ خویشان برخی بر دیگری اولویت و ولایت دارند. این اولویت که در آیه آمده اولویّت تعیینی است نه تفضیلی؛ یعنی با بودِ طبقه اول به طبقه دوم اصلاً ارث نمی‌رسد یا با بودِ طبقه دوم اصلاً به طبقه سوم ارث نمی‌رسد. بنابراین با بودِ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در تأسیس حکومت به احدی حقی از ولایت نمی‌رسد. از این روست که خداوند می فرماید: النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ.

هم چنین ولایت ایشان مانند ولایت مومنان نیست که ولایت دوسویه و متقابل و متعامل است؛ بلکه ولایت مطاع و یک سویه همانند ولایت خداوند بر موجودات از جمله انسان هاست.

ولایت متقابلی و متعاملی مومنان

خداوند در آیه ۷۱ سورهٴ مبارکهٴ «توبه» می فرماید: وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَولِیاءُ بَعْضٍ؛ مومنان بر یک دیگر ولایت دارند. این نوع از ولایت یک ولایت متقابل است؛ چنان که پیامبر گرامی (ص) می فرماید: «کُلُّکُم راع و کُلُّکُم مسئولٌ عن رَعیّته؛ هر کسی از شما همانند چوپان با گله است که بر یک دیگر ولایت و مسئولیت متقابل دارید »( جامع‌الأخبار, ص۱۱۹)

پس همان گونه که حقی به عنوان ولایت برای آنان اثبات می شود هم چنین تکلیف و مسئولیتی نیز اثبات می شود. این همان معنای ولایت متقابل و متعامل دو سویه است. در مساله امر به معروف و نهی از منکر که یک واجب اجتماعی و سیاسی و اخلاقی در جامعه اسلامی است، این ولایت متقابل اثبات شده و خداوند در آن جا نیز می فرماید مؤمنین و مؤمنات ۶۴۸۳۱; وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ۶۴۸۳۰;.

امر به معروف و نهی از منکر از مصادیق تعلیم و تزکیه و تذکر و مانند آن نیست. از این روست که ارتباطی به مساله تعلیم، ارشاد، موعظه، تذکر، تنبیه و مانند آن ندارد، بلکه به معنای همان امر و فرمان دادن است که یک عمل ولایی است. اگر شما کسی که فراموش کرده یا نمی داند یا غافل است به او تعلیم یا تذکر یا ارشاد و موعظه کنید، این ها از مصادیق امر به معروف نخواهد بود، بلکه همان تعلیم جاهل،‌تنبیه غافل و تذکر به ناسی و ساهی و مانند آن خواهد بود. ولایت در امر به معروف همان امر کردن است که یک امر ولایی است و کسی که موضوعی را می داند و از روی عمد و علم گناه می کند او را از گناه نهی می کند و به معروف فرمان می دهد. این جا امر است و اگر شخص نپذیرد دو گناه مرتکب شده یکی اصل گناه و دیگر عدم اطاعت از امر کننده. هم چنین اگر شخصی نماز نمی خواند و پدر مثلا او را امر می کند اگر فرزند گوش نداد، این فرزند دو گناه مرتکب شده یکی آن که نماز نخوانده و دیگر آن که به امر به معروف بی توجهی کرده است.

اما ولایت مطاع و یک سویه ولایت پیامبر(ص) و ولایت امامان(ع) است. خداوند در آیه ۵۹ نساء می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ؛ ای کسانی که ایمان آوردید از خدا اطاعت کنید و از پیامبر خدا و اولوا الامر از خودتان اطاعت کنید.(نساء، آیه ۵۹)

این اطاعت از پیامبر(ص)‌ و اولوا الامر(ع) چنان که در آیه ۶۴ سورهٴ «نساء» بیان شده و خداوند فرموده است: وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ؛ ما رسولی نفرستادیم مگر این که به اذن خداوند اطاعت شود. پس احکام الهی، از طرف خداوند صادر شده و مردم در همه امور باید از پیامبر(ص) و اولوا الامر(ع) اطاعت کنند و ولایت او را بی چون و چرا بپذیرند. پس کسانی که آنان برای اموری اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و نظامی و اقتصادی جامعه نصب می کنند مطاع هستند.

البته تفاوت مهمی میان احکام فقهی با احکام مدیریت و تدبیر جامعه و رهبری وجود دارد و این دو دسته احکام تفاوت های ماهوی با هم دارند؛ زیرا دسته ای از احکام مرتبط با رسالت است و دسته ای دیگر مرتبط با امامت و مدیریت جامعه است. در احکام ولایی باید مردم بی چون و چرا اطاعت کنند و پیامبر(ص) و امام(ع) بر جان خودشان مقدم دارند؛ چرا که آنان جان جانان هستند و اگر رهبری نباشد، جامعه فرو می پاشد. رهبری هم قلب امت و هم عقل ملت است؛ اگر عقل و قلب نباشد،‌جامعه مانند گله ای بی چوپان پراکنده شده و طعمه گرگان می شود. از این رو چنان چه خداوند در آیه ۱۲۰ سوره توبه فرموده است، در هنگامه نبرد باید همه مواظب قلب و عقل جامعه باشند و تیری که به سمت آن حضرت(ص) می رود به خود بگیرند تا قلب و عقل جامعه در امان باشند. دفاع از پیامبر(ص) با جان و فدا کردن آن واجب است. برای حفاظت و صیانت از جان پیامبر(ص) و رهبری می بایست جان فدا کرد.اگرحفظ نفس واجب است اما حفظ جان پیامبر(ص) اُولیٰ مِن حفظ النفس و اوجب واجبات است.

اولویتی که برای پیامبر(ص) گفته شده یک اولویت تشریفی نیست بلکه واقعی و حقیقی است؛ زیرا واقعا رسول الله از خود ما به خودمان نزدیک است و او جان جانان ماست. از این روست که همه چیز ما را می بیند و می داند و حتی از خودمان نسبت به افکار و عقاید و اعمال جوارح و جوانح ما آگاه تر است. پس در باره ازدواج یا طلاق یا بود و نبود هر کسی حکمی کرد باید اطاعت شود و ایشان مطاع مطلق است و کسی اختیاری نسبت به خود و اموال و مسایل دیگر خود ندارد؛ چرا که ما از روی فقدان علم و فقدان قدرت کارهایی را انجام می دهیم که به مصلحت ما نیست؛ ولی او چون دانا و تواناست جز به مصالح ما عمل نمی کند. پس اگر حکم طلاق یا ازدواج و مانند آن را داد، به مصلحتی است که ما از آن آگاه نیستیم؛ زیرا ایشان نسبت به خودمان از خودمان مهربان تر و روف تر است و از همین روست که خداوند در آیهٴ ۱۲۸ سورهٴ توبه می فرماید: : بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ؛ به مومنان رافت و رحیم است و مهر و رحمت خاصی دارد که خودمان نیز از آن برای خودمان بی بهره ایم؛ چرا که آن حضرت مظهر اتم و اکمل همه اسماء‌حسنای الهی است. پس هر گونه تخطی از حکم ولایت او به معنای تخطی از حکم الله و گناه است: وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِیناً.(توبه، ایه ۳۶)

انسان همواره در هر کاری به اولویت ها توجه دارد و اهم و مهم می کند. از آن جایی که ولایت پیامبر(ص) و امامان(ع) ولایتی است که مصالح برتر آدمی را تعیین می کند، ولایت آنان اهم است. چنان که ولایت ایشان یک سویه است و این گونه نیست که ما بر آنان ولایت داشته باشیم. اما در باره اهمیت ولایت آنان باید به این مساله توجه داشته باشیم که امیرمومنان (ع)‌می فرماید. ایشان می گوید که شما هر مشکلی را با مال حل می کنید. اگر جانتان در خطر باشد مال را فدای جان می کنید تا جان شما حفظ شود: «فإذا حَضَرَت بَلیّة فاجعَلوا أموالَکم دونَ أنفسکم؛ اگر بلایی نازل شود شما مال را برای دفاع از جان فدا می کنید؛ چرا که این ترجیح اهم بر مهم است. حال اگر دین شما در خطر باشد و ابدیت شما را این انتخاب شما رقم می خورد؛ شما در این جا جان را فدای دین می کنید که ضامن ابدیت شماست: از این روست که می فرماید: فاجعلوا انفسکم دون دینکم؛ جانتان را فدای دینتان کنید. پس وقتی جان جانان در خطر باشد می بایست جان را فدای آن کنید. با این کار ما به یکی از دو پیروزی دست می یابیم؛ یا پیروز می شویم یا آن که شهید می شویم و ابدیت را برای خود تضمین و تامین می کنیم: إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ.

پس هر انسان عاقلی برای حفظ جان مال می دهد و باید برای حفظ دین جان را فدا کند و از آن جایی که عصاره دین رهبری و پیامبر(ص) است باید انسان جانش را فدای پیامبر(ص) نماید. از این روست که خداوند در آیه ۶ احزاب فرمان می دهد که به این اولویت عقلانی و شرعی عمل کنید و پیامبر(ص) را مقدم بر جان خود قرار دهید؛ چرا که پیامبر(ص) همانند روح برای کل جامعه است و اگر ایشان نباشد جامعه و اشخاص آن نیز نیستند و جانی برای کسی باقی نمی ماند. پس برای حفاظت از روح و جان جامعه باید ایثار کرد و جان جانان جامعه را حفظ و صیانت کرد. همین اولویت در روز غدیر با اکمال و اتمام دین(احزاب، آیه ۳) برای امیرمومنان(ع) ایجاد شد و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در خطبه غدیر گفتند که من به حکم خداوند بر شما اولویت دارم. همین اولویت برای حضرت امیرمومنان (ع) است. پس اگر من «أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» هستم ، پس «مَن کنتُ مولاه فهذا علیّ مولاه».

مردم عماد الدین و ستون های جامعه

اما نقش مردم تنها خلاصه در دفاع از دین و پیامبر(ص) و امامان(ع) خلاصه نمی شود؛ بلکه چنان امیرمومنان علی(ع) در آن عهدنامه مالک اشتر بیان کرده، نقش اساسی برای مردم در حوزه عمل سیاسی و اجتماعی است.( نهج‌البلاغه، نامه ۵۳) آن حضرت (ع) می فرماید: «وَ إِنَّمَا عِمَادُ الدِّیْنِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِیْن وَالْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ؛ مردم ستون دین هستند؛ یعنی اگر «عمود الشریعة الصلاة ؛ عمود شریعت نماز است ؛ هم چنین «و عمود السیاسة الناس؛ ستون سیاست مردم هستند»؛ چرا که مردم‌اند که نظام را نگه می‌دارند. پس همان‌طوری که «لا صلاة الا بِطهور نماز بی طهارت نمی شود»( من لا یحضره الفقیه, ج۱, ص۳۳ و ۵۸)؛ سیاست بی مردم نمی شود.

بنابراین می بایست با مردم صادقانه رفتار کرد و مصالح ایشان را در نظر گرفت و آنان را به عنوان ستون جامعه و سیاست پذیرفت و با درایت با آنان برخورد کرد و جایگاه مردم را شناخت و بدان بها داد تا جامعه در سمت و سوی تعالی حرکت کند. آن حضرت می فرماید: «لا سیاسة الا بالدرایة؛ سیاست جز با درایت نمی شود. یعنی اگر در نماز ریا باشد این ستون لرزان است اگر در سیاست هم ـ خدای ناکرده ـ ریاکاری باشد این ستون لرزان است.

به هر حال، ولایت در حوزه عمل سیاسی هر چند که از اقسام ولایت یک سویه است؛ ولی باید توجه داشت که در این ولایت یک سویه نمی توان نقش مردم را نادیده گرفت چنان که اسلام نگرفته است و به حضور و نقش مشارکتی مردم در تحقق اقامه دین و برپایی خیمه امت و دین تاکید دارد.

خلیل منصوری