پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

کانت و مابعدالطبیعه


کانت و مابعدالطبیعه

ایرانیان غالباً نسبت به کلمه «مابعدالطبیعه» دچار سوء تفاهم اند ــ البته غربی ها نیز در ارتباط با این یکی وضع شان چندان توفیر نمی کند متافیزیک یا «مابعدالطبیعه» به هیچ روی دلالت به امور ماورایی نمی کند

۱) ایرانیان غالباً نسبت به کلمه «مابعدالطبیعه» دچار سوء‌تفاهم‌اند ــ البته غربی‌ها نیز در ارتباط با این یکی وضع‌شان چندان توفیر نمی‌کند. متافیزیک یا «مابعدالطبیعه» به هیچ روی دلالت به امور ماورایی نمی‌کند. اصطلاح یونانی ta meta ta phusica یعنی «آن چیزهایی که پس از طبیعیات می‌آید» نام کتابی از ارسطو است. قضیه این است که تنظیم‌کننده نوشته‌های ارسطو، در قرن اول میلادی تصمیم گرفت این نوشته ارسطو را پس از کتاب «طبیعیات» بیاورد، گو اینکه مفاد این کتاب دانشی است که ارسطو به نام‌های «سوفیا» (حکمت)، «پروته فیلو سوفیا» (‌فلسفه اولی) و «تئو لو گیکه» (‌خداشناسی) معرفی می‌کند و متناظراً موضوع آن را «وجود بما هو وجود»، «مبادی و علل نخستین» و «وجود الاهی» می‌داند. (‌نک: اکرمی/ «کانت و مابعدالطبیعه» / ۲۸-۲۷) باری، مابعدالطبیعه و ماوراء‌الطبیعه یکی نیستند. اینکه کانت ـ هیچ‌گاه ازدواج نکرد ـ تا پایان جز با «مابعدالطبیعه» با کس یا شی دیگری رابطه عاشقانه نداشت، بدین‌معنی نبود که دغدغه کانت امور ماورای طبیعی بود. سر و کار داشتن با مابعدالطبیعه به معنای دل‌مشغولی با ارواح و موجودات فرازمینی نیست، اتفاقاً مابعدالطبیعه‌دانان عموماً با مقولاتی «منطقی» دست و پنجه نرم می‌کنند. از زمان ارسطو مابعدالطبیعه به عنوان رشته‌ای شناخته شده که هدف‌اش مطالعه ساختار بنیادین واقعیت است و از همین‌جا در مقابل معرفت‌شناسی (epistemology) قرار می‌گیرد، معرفت‌شناسی به عنوان رشته‌ای فلسفی که از امکان و ماهیت معرفت بشری سئوال می‌کند. البته این تمایز‌گذاری میان مابعدالطبیعه و معرفت‌شناسی همیشه مصداق ندارد و همان‌طور که خواهیم دید به خصوص در نزد کانت این دو رشته یکی می‌شوند.

واژه مابعدالطبیعه در نزد ارسطو در دو معنا به کار می‌رود: یکی دانش «وجود بما هو وجود» و دیگری دانش «علل نخستین». در معنای نخست مابعدالطبیعه دانشی عام است که موضوع آن تمام موجودات است، موجودات از آن حیث که موجودند، از این‌رو مضامینی از قبیل وحدت یا اینهمانی، تفاوت و شباهت را که قابل اطلاق به تمام موجودات است، مورد مطالعه خود قرار می‌دهد.

به عبارت دیگر در این معنا «مابعدالطبیعه» دانش مقولات است: انواع (kinds) بنیادینی که کلیه موجودات ذیل آنها قرار می‌گیرند. در معنای دوم مابعدالطبیعه دانشی خاص است که دیگر سروکارش با تمام موجودات نیست و موضوع مورد علاقه‌اش علل نخستین است، در این حالت مضامینی از قبیل محرک نامتحرک (‌یا خداوند) به موضوع اصلی این دانش بدل می‌شود. در این معنا بود که مابعدالطبیعه در نزد فیلسوفان مسلمان و مسیحی به الاهیات فلسفی مشهور گردید.

البته در قرون میانه مسائل خاصی پر رنگ شد و موضوعاتی چون جسم/ بدن، ماهیت اراده آزاد و حیطه اعمال آن و فنا‌ناپذیری روح نیز از سنخ مسائلی شد که مابعد‌الطبیعه باید درباره آن نظر دهد. عقل‌گرایان بی‌آنکه در امکان چنین معرفتی شک کنند به پژوهش درباره موضوعات فوق ادامه دادند.

آنان آرزو داشتند که هر چیز این جهان را از یکی دو اصل بدیهی، که مستقل از هر تجربه‌ای است و صدق‌اش نیز بر همین اساس است، استنتاج کنند. از دید عقل‌گرایانی همچون لایب‌نیتس ساختار این جهان کاملاً عقلانی است و از این‌رو هر آنچه در آن وجود دارد بی‌دلیل به وجود نیامده (‌اصل جهت کافی) و وجودش موجه است. در مقابل تجربه‌گرایان یگانه سرچشمه معرفت بشری را حس و تجربه می‌دانستند و بر آن بودند که چیزی به اسم تصورات فطری وجود ندارد و تصورات ما یا از حواس ظاهر منشاء می‌گیرند یا از حس باطن.

۲ ) کانت در مقام شاخص‌ترین فیلسوف روشنگری، وارث نزاع اصلی روشنگری گردید: نزاع بین علم نیوتنی و مابعدالطبیعه لایب‌نیتسی، بین جزم‌گرایی عقل‌گرایان و شکاکیت تجربه‌گرایان. کانت بر آن بود که این تجربه تاریخی به ما می‌آموزد که مابعدالطبیعه ناممکن است، اما بر این هم باور داشت که «اوقاتی پیش می‌آید که به نظر می‌رسد هنگامی که تامل می‌کنیم و به فکر می‌رویم، نه با مشکلی خاص و جداگانه یا جنبه‌ای مشخص از تجربیاتی که کسب کرده‌ایم، بلکه با تجربه یا زندگی یا هستی به طور کلی روبرو می‌شویم.

چنین اوقاتی را می‌توان لحظه‌های مابعدالطبیعی یا فلسفی نامید.» بنابراین مابعدالطبیعه «اگر نه همچون یک دانش، اما همچون یک گرایش طبیعی» همچنان حضورش را اعلام می‌کند. بنا‌براین امکان صرف‌نظر کردن از آن وجود ندارد. دو نحله عقل‌گرایان و تجربه‌گرایان داستانی را که فهم عرفی پیشافلسفی از جهان تعریف می‌کرد، تصدیق می‌کردند و دنبال کردن این داستان آنان را با معضلات بسیاری درگیر کرد. در این داستان که البته خصلتی مابعدالطبیعی دارد، جهان به عنوان ترکیب مجموعه‌ای از اشیاء تعریف می‌شود، که سوژه بشری به مثابه یک عنصر دیگر به این مجموعه اضافه می‌شود. وقتی که چشمان سوژه باز می‌شود و قوای معرفتی او شروع به کار کردن می‌کند، جهان خود را می‌نمایاند و معرفت سوژه از جهان شکل می‌گیرد. کانت در نامه مشهورش به مارکوس هرتس، با طرح و پی‌گیری این پرسش که اساس رابطه‌ای که آن را تصور می‌نامیم (رابطه بین ما و ابژه معرفتی) چیست ؟ ـ که بعدها به پرسش انتقادی مشهور شد ـ نابسندگی این نظرگاه فلسفی برآمده از فهم عرفی را نشان داد. در اینجا سئوال کانت این بود که «چگونه مطابقت بین صورتی که من در ذهن دارم و واقعیتی که بیرون از من است، امکان‌پذیر می‌شود ؟».

در اینجا این پاسخ سنتی که ذهن آیینه‌ای است که صورتی از شی در آن نقش می‌بندد، دیگر جوابگو نیست. ما تصورات بسیاری داریم که محصول تجربه نیستند با این‌همه ما به مدد آنها جهان را تجربه می‌کنیم (مثل مفهوم علیت). از یک ابژه واحد سخن می‌گوییم، در حالی‌که به جز با تکثری از داده‌های حسی با چیز وحدت‌یافته‌ای مواجه نیستیم. پاسخ کانت به پرسش فوق این است که ما از آن‌رو جهان را می‌شناسیم که خودمان آن را بر‌می‌سازیم. بنابراین در فرآیند شکل‌گیری معرفت بشری سوژه فعال است و ابژه معرفت ما، حاصل اطلاق صور عقل بر ماده تجربه است. با توجه به آنچه گفته شد دو پیامد اصلی تفکر کانت برای مابعدالطبیعه به شرح ذیل است: اولاً مقولات مابعدالطبیعه سنتی به نحو در‌ـ‌خود و مستقل وجود ندارند و در فرآیند شکل‌گیری معرفت بشری است که این مقولات، یا به تعبیر کانتی آن این مفاهیم پیشین اطلاق می‌شوند و جهان تجربه شکل می‌گیرد.

در اینجا تفکر کانت خصلت اسطوره‌زدای خود را آشکار می کند. به قول آدورنو درک ما از جهان اساساً درکی جاندار‌انگارانه (animistic) است و تصور ما از اشیاء چنان است که انگار آنها واجد یک روح درونی و تعین درونی هستند. (کمی درباره درک‌مان از رابطه علیت بین اجسام تامل کنید!) و همین است که ما را بر آن می‌دارد تا وجود مقولات را مستقل و در‌ـ‌خود بدانیم. لیکن تفکر کانت وداع با این درک مابعدالطبیعی از جهان است (و به راستی ماوراء طبیعی) و نماینده خودآگاهی به نقصان این درک. ثانیاً مابعدالطبیعه مشروع، مابعدالطبیعه انتقادی است، یعنی پژوهش در ماهیت و حد و مرز معرفت بشری و ساختارهای مفهومی آن. بنابراین کانت مابعدااطبیعه را به یک معنا حفظ می‌کند. بر این اساس مابعد‌الطبیعه ارسطو و عقل‌گرایان، که در پی به دست‌دادن ماهیت و ساختار جهان هستند نامشروع شناخته می‌شود. (چرا که تا جایی می‌توان از معرفت بشری سخن گفت که تجربه ممکن باشد).

علی عباس‌بیگی