دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا

عاشقانه های قدیمی در کارت های مقوایی


عاشقانه های قدیمی در کارت های مقوایی

کرور کرور کارت پستال های رنگی, سال ها و سال ها مثل پرنده های مهاجر از یک سوی زمین به سوی دیگر پرواز کرده اند و پشت در خانه ها رسیده اند و گیرنده های شان را شاد کرده اند و حالا, به روزگاری رسیده ایم که پای دنیای مدرن به این تکه از زندگی مان هم باز شده است و میلیاردها کارت تبریک دیجیتالی که بی امان و ترسناک در هر ثانیه تکثیر می شوند, عزم شان را جزم کرده اند تا جای کارت پستال های قدیمی و دوست داشتنی را بگیرند

کرور کرور کارت پستال‌های رنگی، سال‌ها و سال‌ها مثل پرنده‌های مهاجر از یک سوی زمین به سوی دیگر پرواز کرده‌اند و پشت در خانه‌ها رسیده‌اند و گیرنده‌های‌شان را شاد کرده‌اند و حالا، به روزگاری رسیده‌ایم که پای دنیای مدرن به این تکه از زندگی‌مان هم باز شده است و میلیاردها کارت تبریک دیجیتالی که بی‌امان و ترسناک در هر ثانیه تکثیر می‌شوند، عزم‌شان را جزم کرده‌اند تا جای کارت پستال‌های قدیمی و دوست‌داشتنی را بگیرند و ثابت کنند که ناپدید شدن، سرنوشت تک‌تک اجزای دنیای کهنه‌ای است که قرار است در دهه‌های آینده با پیشرفت‌های تکنولوژی نونوار شود.

من پشت عکس خرگوش لپ قرمزی که چشمک می‌زد و سه تا بادکنک توی دست پشمالویش گرفته بود، با خطی کج و کوله می‌نوشتم: «اگر روزی تو را کردم فراموش، بدان شمع وجودم گشته خاموش».

دوستم پشت عکس پسر کوچولوی پابرهنه‌ای که می‌خندید و گنجشکی بالای سرش چرخ می‌زد، می‌نوشت «گل سرخ و سپید و ارغوانی، فراموشم نکن تا می‌توانی».

من پشت عکس دختر بامزه‌ای که پیش‌بند قرمز داشت و زیر درختی پرشکوفه نشسته بود، می‌نوشتم «دوست عزیزم این عید سعید باستانی را به شما و خانواده محترم تبریک می‌گویم» و معنای «سعید» و «باستانی» را هنوز نمی‌دانستم.

دوستم پشت عکس موشی که دست به سینه زل زده بود به روبه‌رو، می‌نوشت: «سال نو را خدمتتان تبریک ارز می‌کنم» و من دور کلمه «ارز» را با مدادرنگی قرمز خط می‌کشیدم، چون تازه یاد گرفته بودم باید عرض را با عین نوشت نه با الف و او هنوز یاد نگرفته بود.

من پشت عکس جوجه‌اردک‌های طلایی که پاپیون زده بودند و داشتند قابلمه پر از سوپ‌شان را هم می‌زدند، می‌نوشتم: «آشتی، آشتی، آشتی، بریم با هم تو کشتی» و یک گل ۵ پر زیرش می‌کشیدم تا او لجبازی‌ام را ببخشد و زنگ تفریح بیاید بنشیند کنارم و خوراکی‌هایمان را با هم قسمت کنیم.

او روی کارت پستالی که اسب بی‌حوصله‌ای را وسط مزرعه‌ای سبز نشان می‌داد، می‌نوشت: «تولدت مبارک» و یک قلب چاق تیر خورده می‌کشید در حاشیه‌اش که از آن خون چکه می‌کرد.

...و ما سال‌ها، کارت پستال‌هایمان را رد و بدل کردیم؛ از کودکی تا بزرگسالی و دستخط‌هایمان در آنها عوض شد، همان‌طور که مسیر زندگی‌هایمان.

کارت پستال‌ها پل زدند میان رفیق‌های هم‌مدرسه‌ای، هم‌دانشگاهی، آشناهای فامیل، همخون‌ها و حتی محبوب‌های محجوب که شرمشان می‌آمد حرف‌های ساده دل‌شان را به زبان بیاورند.

ما با کارت پستال‌هایمان قد کشیدیم. ما با کارت‌پستال‌هایمان بزرگ شدیم و حالا من و هم‌نسلی‌هایم و حتی پدر و مادرهایمان حالا یک دنیا کارت پستال رنگارنگ داریم که بوی دوستی‌های گذشته می‌دهند.

هر کارت پستالی یک رویاست، از منظره‌ای حقیقی که به دیدن می‌ارزد یا دنیایی غیرواقعی که تصور بودن در آن، دل را خوش می‌کند. هر کارت پستالی یک آرزوست. آرزوی سلامتی یا موفقیت یا داشتن سالی خوش یا سر پا ماندن پس از غمی بزرگ یا...

هر کارت پستالی یک خبر دارد؛ خبری که گاهی می‌گوید فرستنده‌اش سالم و سلامت به مقصد رسیده است و حالا جزئی از زیبایی‌های مقصدش را برای گیرنده فرستاده تا او را در خوشی دیدن آنچه می‌بیند، شریک کند یا می‌گوید عضوی جدید، به خانواده اضافه شده است یا از عوض شدن سال می‌گوید یا از تمایل به آغاز یا تمدید یک رفاقت یا...

هر کارت پستال، عصاره حسی است که در چند جمله توصیف می‌شود. پیامی که در آن فرستنده به گیرنده می‌گوید: «دوستت دارم و به همین خاطر یک تکه از دلم را برایت فرستاده‌ام روی این کاغذ مقوایی تا بگذاری‌اش جایی و تا مدتی تماشایش کنی که شاید لبخند روی لبت بنشاند.»

من، هم‌نسلی‌هایم و حتی پدر و مادرهایمان، حالا یک دنیا کارت پستال رنگارنگ داریم که تماشا کردنشان خاطرات خوشی را در ذهنمان جان می‌دهد: کارت پستال‌های موزیکال که وقتی بازشان می‌کنی برایت «تولدت مبارک» می‌خوانند یا با صدایی زیر، تکه‌ای از سمفونی موتزارت را پخش می‌کنند؛ کارت پستال‌هایی که وقتی تکانشان می‌دهی، چرخ ماشین‌های رویشان می‌چرخد یا آدم‌هایشان لبخند می‌زنند یا سرشان را خم و راست می‌کنند؛ کارت پستال‌هایی که وقتی بازشان می‌کنی، دسته‌گلی کاغذی از وسط‌شان بیرون می‌پرد؛ کارت پستال‌هایی که ستاره‌های براق دارند و شب‌ها مثل کرم‌های شبتاب می‌درخشند؛ کارت پستال‌هایی که منظره‌اند از مکان‌هایی که دیده‌ایم مثل مقبره سعدی و خواجه حافظ شیرازی و ارگ بم و پاسارگاد یا مکان‌هایی که هرگز ندیده‌ایم‌شان مثل مراتع سبز و یکدست، جنگل‌های پردرخت یا کوچه پس‌کوچه‌هایی که تاک‌ها و پیچک‌ها از روی دیوارهای دو طرفشان سرازیر شده‌اند.

● اولین کارت پستال

کارت پستال‌ها از کجا آمده‌اند و از کی محبوب مردم شده‌اند؟ اسناد تاریخی می‌گویند آنها از روزگار مصری‌ها و چینی‌های باستان وجود داشته‌اند و مردمان آن دوران هم می‌دانستند که می‌شود آرزوی خوشبختی و شادی را برای دیگران خلاصه کرد و نوشت و دستشان داد تا ماندگار شود، اما حکایت این‌که کارت پستال‌ها از کی به شکل امروزی منتشر شد، فرق دارد.

نخستین سری کارت پستال‌ها با اشکالی تقریبا مشابه کارت پستال‌های امروزی در سال ۱۸۶۹ در اتریش متولد شدند، اما تا نیمه دوم قرن نوزدهم طول کشید تا کارت پستال‌ها از مجالس اشراف برسند به مردم عامه و به جای تبریک‌گویی و تسلیت‌گویی به خاصان، قاصد احساسات اقشار متوسط و حتی فقیر شوند.

تصاویر روی کارت پستال‌ها در آن زمان برای مردمی که هنوز با بسیاری از انواع دیگر رسانه‌ها ناآشنا بودند، مجذوب‌کننده و دلربا بود و از همان زمان، طراحانشان پی بردند که می‌شود از آن صفحات مقوایی کوچک که بی‌تمبر مرزها را گز می‌کردند و این طرف و آن طرف می‌رفتند برای انواع تبلیغ‌ها یا تحریک احساسات عمومی بهره گرفت؛ این شد که اگر آنان می‌خواستند نوع پوششی را به جمع بقبولانند یا مدی جدید را معرفی کنند، آدم‌های روی کارت پستال‌ها همان لباس‌ها را تن می‌کردند؛ اگر می‌خواستند مردم را به خرید کالایی خاص مثلا خودرویی جدید تشویق کنند، آن خودرو در جاده‌ای سحرانگیز روی کارت پستالی می‌راند؛ اگر می‌خواستند جامعه‌شان را با چهره‌ای مثبت به جهانیان معرفی کنند، مهربانی‌هایشان را در عکس‌های کارت پستال‌ها به رخ می‌کشیدند و اگر قصد می‌کردند مردمشان را به تلاش بیشتر تشویق کنند، روی کارت پستال‌ها پر می‌شد از آدم‌هایی که خط اخم مصمم بودن، میان ابروهایشان نقش بسته بود و آستین‌ها را بالا زده بودند به قصد آبادانی.

هیچ جا ثبت نشده است در ایران نخستین کارت‌پستال میان چه کسانی رد و بدل شد، اما نخستین کارت پستالی که در تاریخ کشورمان ثبت شده است، همان بلیت تئاتری است که ناصرالدین شاه آن را به مناسبت جشن عشاق ، از فرنگ برای همسرش انیس‌الدوله فرستاد، چون می‌دانست محبوبش عاشق تئاتر است. کارت پستال‌ها از همان زمان، در کشور ما هم رواج پیدا کردند و تکه‌هایی از تاریخ ایران را قاب گرفتند و در خود نگه داشتند و به اسناد تاریخی بدل شدند.

● چیزهای قدیمی مثل...

چه کسی می‌داند چند میلیون کارت پستال از زمانی که آن بلیت تئاتر به انیس‌الدوله رسید، میان ایرانی‌ها دست به دست شده‌اند؟ چه کسی خبر دارد چند میلیارد کارت پستال تا این لحظه که ما با هم حرف می‌زنیم، در جهان رد و بدل شده‌اند؟ فقط می‌شود مطمئن بود که بیشتر آدم‌های دنیا در طول زندگی‌شان دست‌کم سه - دو تا کارت پستال هدیه می‌گیرد و با این حساب، حتما تعداد کارت پستال‌ها از شمار آدم‌ها خیلی بیشتر است.

کرور کرور کارت پستال‌های رنگی، سال‌ها و سال‌ها مثل پرنده‌های مهاجر از یک سوی زمین به سوی دیگر پرواز کرده‌اند و پشت در خانه‌ها رسیده‌اند و گیرنده‌های‌شان را شاد کرده‌اند و حالا، به روزگاری رسیده‌ایم که پای دنیای مدرن به این تکه از زندگی‌مان هم باز شده است و میلیاردها کارت تبریک دیجیتالی که بی‌امان و ترسناک در هر ثانیه تکثیر می‌شوند، عزم‌شان را جزم کرده‌اند تا جای کارت پستال‌های قدیمی و دوست‌داشتنی را بگیرند و ثابت کنند که ناپدید شدن، سرنوشت تک‌تک اجزای دنیای کهنه‌ای است که قرار است در دهه‌های آینده با پیشرفت‌های تکنولوژی نونوار شود، اما حقیقت این است که گرچه نبض دنیای کهنه ما کند می‌زند، گرچه در آن ناچاریم برای خیلی از کارها مثل تبریک گفتن سال نو، وقت بیشتری صرف کنیم.

گرچه همه چیزش از نظر آنها که در تکنولوژی غرق شده‌اند، کشدار و حوصله‌سربر به نظر می‌رسد، اما برای خیلی از ما این انتظار به ظاهر طولانی گاهی شیرین‌تر است؛ ما هنوز هم گاهی دلمان می‌خواهد گوش به زنگ صدای موتور پستچی محله باشیم، ما هنوز هم از دیدن دستخط هم یا غافلگیر شدن وقت باز کردن نامه و بیرون ریختن گل‌های خشک شده از آن لذت می‌بریم، ما هنوز هم از نوشتن پشت تصویری از یک رویا و سر صبر جا دادنش توی پاکت نامه و رفتن تا پستخانه و فرستادنش برای کسی که دوستش داریم، کیف می‌کنیم، ما هنوز هم...

حالا دیگر باید باور کرد، چیزهایی در این دنیا وجود دارد که شاید نسخه‌های کهنه‌شان، از اشکال تازه‌شان بهتر باشد؛ چیزهایی مثل کارت پستال‌های مقوایی با عکس‌های رنگی.

مریم یوشی‌زاده