پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

ما, دو


ما, دو

ما, دو هستیم اما به راحتی تبدیل به یك می شویم من ذوب در امام خمینی بودم او تمام دین من بود و من جسورانه نه منفعلانه تمام باورهای دینی ام را به او و به ظهور پرمعنایش گره زده بودم

مقاله حاضر، طرح یك درون فهمی از جهان بینی و ایده های مركزی فرد بسیجی است كه از زبان اول شخص بیان می شود. از دیدگاه این گزارش، نظام جمهوری اسلامی دو بنیاد اساسی دارد؛ یكی امام خمینی بسیجی و دیگری بسیجی امام خمینی. در این مقاله بسیجی امام خمینی به سخن درمی آید و این نظریه را مطرح می كند كه تقدیر آتی و مسیر تقریباً ناگزیر جمهوری اسلامی در آینده از طریق اندیشه دفاع مقدس (تصورات ایده آلیستی رزمندگان داوطلب در جنگ تحمیلی) تعیین می شود. بسیجی خمینی زندگی گاه كوتاهش را داستانی جاودانه می داند. جاودانگی یك داستان كوتاه، چگونه ممكن است؟ بسیجی خمینی، خود به این پرسش پاسخ می گوید.

۱واقعیت طنزآمیزی است؛ آنها كه تاریخ را می سازند ناشناخته می مانند و آنان كه فقط آن را تفسیر می كنند مشهور می شوند و اعتبار می یابند. برای من سخن راندن از خود و از آنچه كرده ام، امر دشواری است؛ شاید خداوند مرا نیز برای ساختن خلق كرده است نه برای تفسیركردن. با این حال، اینك حس می كنم سكوت من- یا سكوت فلسفی من- به درازا انجامیده است. چنین می بینم كه از ابتدای انقلاب «پیرامون من» اندیشیده شده است بی آنكه به «خود من» اندیشیده شود. من موجودی ظاهراً پرحرف و حدیث اما عمیقاً مسكوت مانده هستم. آیا در مورد من پرگویی می شود تا چیزی گفته نشود؟ آیا من موضوع توطئه سكوتم؟ در این باره باز هم خواهم گفت. هر چه باشد، صاحب اراده بزرگ، صاحب دشمنان بزرگ نیز هست. من میراث دار خصومت ها با امام(ره) هستم.

۲همه ملت ایران با امام خمینی قرارداد تأسیس جهان جدید را امضا كردند، اما من بودم كه در مسیر مقاومت در برابر دشمنی ها تا مرحله انتخاب مرگ پیش رفتم. من با این انتخاب خود به جایگاهی ویژه رسیدم. امام(ره) آغازگر و من حافظ آغازگری بودم. اگر من نبودم، انقلاب اسلامی جز جنبشی آغازین و سپس خاموشی نبود و من، یعنی شجاعت اجرای راه امام خمینی. در این مقام، كسی با من شریك نیست. من و امام(ره) با هم تنهاییم. نجواهای «ما دو» با هم را فقط خودمان می شنویم. پس از خمینی بسیجی (و خامنه ای بسیجی)، من خبر بزرگ در نظام جمهوری اسلامی هستم.

من هر قدر كه در سخن گفتن و در خودبیانگری ناتوان باشم، می اندیشم كه یكی از دو قطب اصلی نظام هستم؛ قطب اول را خمینی بسیجی و قطب دوم را من- بسیجی خمینی- می سازیم. [البته در این زمان آیت الله العظمی خامنه ای با افكندن چفیه ای بر دوش، تعهد خود به تداوم راه امام را نشان می دهند]. صادقانه می گویم؛ غیر از رهبری انقلاب، كسی را و نهادی را هم شأن خود در جمهوری اسلامی نمی یابم. غیر از بسیجی خمینی و خمینی بسیجی (خامنه ای بسیجی)، مقامات دیگر هرقدر كه مشهور باشند و هر روز تصویر و نام شان در روزنامه ها و رسانه درج شود، باز هم شخصیت هایی درجه دومند، آنها صرفاً كارگزارند. آنها- مدیران جمهوری خداوند- امور نظم نو را رتق و فتق می كنند. اما آنكه به این جمهوری هویت می بخشد و در موقع خود پای آن می ایستد، منم؛ بسیجی خمینی. این جمهوری نه آنكه از بابت خونفشانی های من بر جای ایستاده، فراتر از آن، معنایش را از عقاید من می گیرد و عقاید من- كه گسترش عقاید امام خمینی درباره انقلاب اسلامی است- در وصیت نامه ام و گاه سنگ قبرم منقوش است. من یگانه تفسیر عملی برای اندیشه ها و افكار امام خمینی هستم. من انسان خمینی(ره)ام.

۳ما، دو هستیم اما به راحتی تبدیل به یك می شویم. من ذوب در امام خمینی بودم. او تمام دین من بود و من جسورانه (نه منفعلانه) تمام باورهای دینی ام را به او و به ظهور پرمعنایش گره زده بودم. متقابلاً امام نیز به من به گونه ای متمایز می نگریست. او كه درباره مسئولان حكومتی و لشكری، رسمی و محترمانه می نوشت، قلمش به من كه می رسید، شطح گون می شد. گویی امام در من، تجسمی از یك (امام خمینی) جوان و آرمانی می دید. ما دو، به یكدیگر به نحوی متمایز و یكه می نگریستیم.

من به امام به عنوان تداوم بعثت پیامبر(ص) می نگریستم و می دانستم این باور جسورانه ای است. من با اطمینان چنین كردم و از تنهایی و انزوا نهراسیدم. هر آغاز كننده ای، درد سخت تنهایی را می چشد و من شربت آن درد سخت را چشیدم. من می دانستم و اطمینان داشتم (به وصایای شهیدان بنگرید) كه تنهایی اندوهناك من در آینده به تغییر در نفوس و عقاید مردم منطقه و جهان منتهی می شود اما این اطمینان از اندوه آغازگری نمی كاهید.

۴من آمیزه ای متناقض ام. من تركیب روزمرگی با اراده بزرگی برای تغییر جهان هستم. من (عمدتاً) شهرنشینی با وضعیت اقتصادی میانه رو به پایین هستم كه با این حال مبارزه با فرهنگ و قدرت نظام هژمون را اراده كردم. به قول هگل، مرد بزرگ كسی است كه چیز بزرگی را اراده كند. من با این اراده، مشخص می شوم كه برای نصب نام مبارك خداوند بر تارك همه عرصه های زیست مدرن مجاهده كنم. طبیعی است كه اراده بزرگ به مانع بزرگ برمی خورد. من می دانستم و آماده بودم. من برای پایمردی بر اراده بزرگ، آماده مواجهت با مرگ بودم. از آن استقبال می كردم و آن را سعادت و شهادت می دانستم. چه اینكه من خود را سرباز اراده خداوند می دانستم. من اراده كردم كه سختی های اجرای اراده خداوند را بر دوش كشم. به یمن من و عقاید من، جمهوری اسلامی یك دولت ویژه است؛ دولتی نه در جهان كه برای جهان.

۵هنوز به این می اندیشم كه چگونه این اراده بزرگ و جسورانه را از سر گذراندم؟ اعتراف می كنم كه این، تجربه ای از قبل اندیشیده شده نبود. هنوز نمی دانم كه من، انسانی معمولی، طی چه فرایندی و چگونه امر عظیم را اراده كردم. امر عظیم، صرفاً نه گفتن به آمریكا نبود. نه گفتن به آمریكا نتیجه اراده من بود نه خود اراده من. تاكید بر عدالت میان ملت ها نیز نتیجه اراده من بود، نه خود اراده من.

اراده من آغاز یك تجربه توامان معنوی و سیاسی در سطح جهان بود. در هر حال نتیجه اراده من، خصومت آمریكا بود؛ دشمنی تقریباً مسلط بر كره زمین، با هیمنه ای كه مورد پرسش قرار نمی گرفت. هژمونی یعنی قدرت بدون پرسش. اما با این حال به تبعیت از امام خمینی من نیز معتقد شده بودم كه این هیمنه لایشعر، بنیاد اخلاقی قابل قبولی ندارد. در ابتدا بسیاری در جهان با ما دو همراه نبودند اما اینك گویا همگان همراهند!

●در مواجهه با دانش های نادانی

من بسیجی خمینی، خود را پدیده ای برای فردا می دانستم؛ انسانی برای تغییر جهان، اما از سوی اصحاب علوم اجتماعی كشور انسانی تصادفاً برآمده از گذشته و فاقد معنا (آناكرونیك) تلقی می شدم. جامعه شناس سیاسی در زمان جنگ، مرا نیرویی حاشیه ای و بعد از جنگ، مرا یك سرباز قدیمی و هیزم بیار جنبش های فاشیستی و بخش سرزنده توده بسیج شده می دانست. دانشور روانشناس عادت داشت در مورد من به عقده ها و انگیزه های فروكوفته طبقات زیردست شهری تأكید كند. سیاست شناس، مرا نیروی تحكیم استبداد و عالم روابط بین الملل، مرا اهرم اجرای سیاست های ضدثبات در منطقه می دانست كه در متن سازمان های شبه نظامی عمل می كند... و من در دل به همه آنها لبخند می زدم. من زیاده روستایی مسلك نبودم و نه زیاده حاشیه نشین. من از درك اقتضائات جدید ناتوان نبودم. من تبعات نوسازی های شاهنشاهی دهه پنجاه را دیده و درك كرده بودم... آنها كه مرا فردی منفعل می نمایانند ستم بزرگی در حق من مرتكب شده اند. من اینك به سخن در آمده ام و متقابلاً آنها را متهم می كنم: این صاحبان فضایل انتزاعی، اراده خلاقانه جدید را نمی دیدند و مرا «انسانیت جدید ایرانی» و تاریخ جدید كشورشان را؛ فضایلشان به آنها نادانی بخشیده بود. آنها فضل فروشانه، بی آنكه چیزی ببینند، تفسیر می كردند. آنها در اسارت نظریه های بزرگ می زیستند. تحولات كشورشان و خود كشورشان برای آنها فقط موضوعی برای تطبیق دادن بود؛ بستری یا بهانه ای برای ستایش نظریات پرشكوه و دوركران اما غیرواقعی و ذهنیت پردازانه.

انقلاب شكوهمند ایران سخت نیازمند هگل و توكویل ویژه اش و فلاسفه خاص خودش بود اما آنها وجود نداشتند و من نمی توانستم هیچ یك از آنها باشم زیرا من برای تفسیركردن آفریده نشده بوم. من سربازی برای خلق تاریخ جدید بودم نه فیلسوفی برای تفسیر آن. من دستمایه ای بزرگ برای اندیشه های جدی بودم اما خود، اندیشه گری حرفه ای نبودم.

۶آیا وجود فلاسفه انقلاب اسلامی در آن زمان (و همچنان) ممتنع بود؟ آیا باید در انتظار آنان بود و منتظر بزرگانی از نسل های بعد؟ ظاهراً همین طور است؛ به قول هگل فلاسفه همواره دیر بر سر صحنه حاضر می شوند. فلاسفه انقلاب اسلامی هنوز ظاهر نشده اند چون انسان انقلاب اسلامی هنوز به خود نیندیشیده است.

●تاریخ جدید

اصحاب فضایل علوم اجتماعی در حالی مرا بی اهمیت می انگاشتند كه من در آن حال عناصر تاریخ سیاسی جدید منطقه را پی می ریختم: ابتدا خداوند از طریق من، توهم قدرت را در صدام خلق كرد. سپس از طریق سقوط صدام یك تخمین غیرواقعی در سردمداران آمریكا از قدرت تعیین كنندگی شان در جهان ایجاد كرد؛ آمریكا به منطقه كشانده شد. وقتی آمریكا به منطقه آمد، دیگر یك تصور یا نظریه نبود كه هر دم با نمودهای آمریكایی تقویت شود. این بار، آمریكا نه یك نظریه دور، كه یك واقعیت نزدیك بود و مردم منطقه آشكارا می دیدند كه آمریكا بر خلاف آنچه سایه می انگاشتند، چه واقعیت بویناكی است.

من پرده از رخ ستم كشیدم. از طریق من آمریكا به پاسبانی بدل شد كه مجبور بود به جای اعتبار و اقتدارش، از تپانچه اش استفاده كند، زیرا فرامینش دیگر مطاع نبود و این كار ادامه یافت. من نشان دادم كه آغاز استفاده از خشونت، پایان اقتدار است.

۷پیش شرط انقلاب، آزادی است. فقط افراد آزاد (یا جامعه آزاد) انقلاب می كنند و سپس انقلاب، آزادی را بازتولید می كند. من بخشی از ایرانیان شهرنشین، طبقه متوسط و كمابیش آشنا با تأثیرات دوره مدرن بودم. بنابراین انقلابی كه من نیروی ظهور آن بودم، انقلابی مدرن و ملی- دموكراتیك «هم» بود. من از خصلت آزادیبخشی یك انقلاب مدرن بهره مند بودم و متصف بدان. اما من با استفاده از آزادی خود، بندگی را پذیرفتم. من در انتخابی شكوهمند، پذیرفتم كه ماده خام دستان خداوند باشم تا او از طریق من اراده اش را محقق كند. من، در حالی كه پروژه فردیت تاریخی ام كمال خود را می گذراند و از حس آزادی برخاسته از یك انقلاب مدرن بهره مند بودم، به پیمانی با خداوند دست یازیدم: آزادی مدرن ام و فردیت كهنم را دادم و بندگی اش را پذیرفتم.

از آزادی به بندگی

من حاصل تركیب آزادی و بندگی ام. اگر در من خوب تأمل كنند، بی شك مرا طرحی برای آینده خواهند یافت، نه ندایی دردمندانه از گذشته. پس، من بنیادگرا نیستم. از من تندیس یك فرد لیبرال هم نمی توان ساخت. زیرا من لجوجانه بر یك فردیت ذره گرایانه پای نمی فشرم؛ من در متنی از امثال خود قرار دارم و از این كه بخشی از یك كلیت ام، خشنودم. ایرانیان هیچ گاه نتوانسته اند و نمی توانند سوسیالیست های خوبی باشند و من نیز عمیقاً همچون آنان عمیقاً یك متفردم و نیز در اسارت ایده های جمع گرایانه انتزاعی زندگی نمی كنم. من در یك روایت ساده ناسیونالیستی نیز خلاصه نمی شوم. خیلی خیلی جلوتر از اصحاب تفكری كه هنوز در نسبت میان ایرانیت و اسلامیت دست و پا می زنند، من و امام خمینی به شدت مسلمان و به شدت ایرانی هستیم. ما دو (خمینی بسیجی و بسیجی خمینی) سازنده یك ناسیونالیزم خدامحور و مقدس هستیم كه در آن مرزهای تشیع و ایرانیان را یكسان می ا نگاریم و رابطه آن دو را به ترتیب، رابطه روح و جسم. به دلیل عمیقاً ایرانی بودن، من عمیقاً موجودی جهانی ام. می بینید؟ من با وجود آن كه چندان سخنور نیستم، سخت قابل تفسیرشدن از جنبه های مختلفم. اما باید ابتدا دیده شوم.

دانش بزرگ عبارت است از درك من. من، ذیل نام امام خمینی، سازنده گمنام تاریخ جدیدم. من خالق اراده جدید برای ارزیابی مجدد جهان مدرنم.

من زاده طبیعی یك انقلاب بزرگ و نماینده خلاقیت جهان گستر پس از آن هستم كه مستغنی از گذشته، به ساختن یك جهان جدید می اندیشد. «من روح جهان جدیدم، هنگامی كه ایستاده بر لندكروز خاكی به افق می نگرم.»

سید جواد طاهایی