سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
حقوق از دست رفته ما بچه ها
همه رویاهای کودکیمان را در بقچهای پیچیدیم و در خانه گذاشتیم تا بعد از اینکه زنگ مدرسه زده شد و دوباره به خانه برگشتیم یکبار دیگر سراغ رویاهایمان برویم. این ترفند ما بود چون از همان روز اول به ما یاد دادند که مدرسه جای رویاپردازی نیست و ما که رویاهایمان همه دار و ندارمان بود به قانون «چشم» گفتیم و پشت میز و نیمکت دست به سینه نشستیم تا با خواندن درسهایی که معلم خط به خط به ما دیکته میکرد، آدم حسابی شویم.
کلاس کوچک ما که پرده نداشت و در بیقفلش را با کش راهراه قرمز و میخی به دیوار محکم میکردیم، تابستانها آنقدر گرم میشد که بچهها را به چرت میبرد و زمستانها آنقدر سرد بود که همه حواسمان را به سرما و یخزدگی نوک بینی و انگشتانمان میبرد. برای همین کلاس شلوغ ما زمستانها یک نعمت بود و گرمای بدن بغل دستیمان تحفهای باارزش؛ اما تابستانها بچههای کیپ تا کیپ نشسته کنار هم برای یکدیگر دردسر میشدند که اگر رفاقتِ میانمان نبود ساعتی چند بار دعوایمان به راه بود که چرا در این گرما آنقدر به من چسبیدهای.
این خاطرات حالا که بعضی از ما درس خواندهایم و همان آدمی شدیم که معلم اصرار داشت بشویم (و بعضیهایمان راه غیر از این رفتهاند) همیشه در سرمان میچرخد و دنبال پاسخش میگردیم که چرا روزهای دانشآموزی ما در چنین شرایطی گذشت؟
حالا که ما در بزرگسالی دور هم جمع میشویم همراه هم روزهایی را مرور میکنیم که معلم از ما میخواست به ترتیب پشتمیزمان بایستیم و شغل پدرمان را با صدای بلند بگوییم و یادمان هست که بعضیها شغل پدرشان را با صدای آهسته میگفتند و مثل اینکه معذب باشند از گفتن طفره میرفتند؛ درست برعکس بچههایی که شغل پدرانشان را فریاد میزدند و به خود مینازیدند که فرزند چنین پدری هستند.
روزی معلم ما یک کار عجیب کرد. او از ما تکههای کوچک کاغذی را خواست که رویش صادقانه نوشتهایم پدرمان هر ماه چقدر درآمد دارد و ما دیدیم که بعضی از بچهها، همانها که شغل پدر را فریاد میزدند، چطور با خط درشت روی کاغذ عددی نوشتند و دیگران مثل اینکه رد پای مورچه را میکشند ریز ریز چیزی روی کاغذ نوشتند.
معلم میگفت این کاغذها را مثل یک راز پیش خودش نگه میدارد، اما توضیح نداد که این عددها به چه کارش میآید، ولی زمان که گذشت حس کردیم بچههای پولدار کلاس احترام بیشتری پیش معلم دارند.
امروز که دور هم جمع میشویم روزهایی را مرور میکنیم که اگر یکی از ما بین درس، اظهارنظری میکرد یا از معلم میخواست مبحثی را دوباره و چندباره تکرار کند، عصبانی میشد و پرخاش میکرد و از بچههایی که گیرایی ضعیفی داشتند گله میکرد، ولی امروز که بزرگ شدهایم نهتنها به معلمی که اینگونه بود حق نمیدهیم، بلکه برای حقوق از دسترفته خودمان آه میکشیم.
ما بچههای ایدهآلگرایی نبودیم و آرزوی مدینه فاضله نداشتیم؛ ما قدرنشناس هم نبودیم و کاستیهای چند معلم را به پای همه آنها نمینوشتیم، اما حالا که از کودکی فاصله گرفته و فهمیدهایم دانشآموز بودن برای صاحب حق و حقوق شدن کافی است به همه آن کمبود فضاها، لرزیدنهای زمستان، نگرانیها و دلهرهها، به همه ورودهای نابهجا به حریم خصوصیمان و به همه واژههایی که روح ما دانشآموزان را شکست، انتقاد داریم.
آوید طالبیان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست