جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

گل زدن به دروازه خالی


گل زدن به دروازه خالی

نگاهی به جایگاه قهرمان و اهمیت آن در سینمای چند سال اخیر ایران

پیرامون قهرمان در دنیای درام تعاریف متعددی وجود دارد. هر تعریف نیز برخاسته از یک جایگاه فکری و فرهنگی است. از ارسطو بگیرید تا افلاطون و از افلاطون بگیرید تا تعاریفی که منتقدان ادبی و سینمایی امروزی از آن دارند. البته در زمان‌های دور، تعریف قهرمان را بیشتر اصول اخلاقی و اعتقادی تبیین می‌کردند و امروزه بیشتر اصول هنری و سینمایی. کافی است به دایره لغات پیرامون قهرمان در گذشته و امروز نگاهی بیندازیم. این لغات از کاتارسیس و تراژدی به چیزی در حد ریتم نزول یافته است. اگر قهرمان در یک تراژدی مسیری را طی می‌کرد و مخاطب در این طریقت کاتارسیس را تجربه می‌کرد و با توجه به کیفیت آن، قهرمان و قهرمان پردازی اثر سنجیده و نقد می‌شد، الان قهرمان را به واسطه ریتم خوب و بد یک اثر نیز نقد می‌کنند.

این توضیحات به این دلیل است که در بررسی جایگاه قهرمان در سینمای ما، دیگر نمی‌توانیم از شابلون‌های همیشگی استفاده کنیم. بخصوص اینکه اساسا قهرمان و قهرمان پردازی در سینمای ما حکایت پیچیده‌ای دارد. برخی آن را زیر سوال می‌برند و آن را ناسازگار با عقاید و آرمان‌های مردم می‌دانند و برخی هم آن را دقیقا سازگار و حتی موثر بر ارتقای این اندیشه‌ها. اما از نظر سینمایی کمتر کسی رامی‌شناسیم که به اهمیت وجود قهرمان در سینما اعتقاد نداشته باشد و روی آن تردیدی کند.

اما در کش و قوس این همه اظهار نظرهای غیر رسمی و قوانین نانوشته، این سینمای ماست که ضربه می‌خورد. چه به لحاظ کیفی و چه به لحاظ اقتصادی. نبود قهرمان‌های جذاب و مردم پسند در یک سینما، سالن‌های سینما را خالی می‌کند و این به نفع هیچ‌کس نیست. ذکر این نکته نیز ضروری است که یکی از دلایلی که قهرمان‌های اندک ما ناقص و غیر جذاب هستند این است که اساسا ما ضد قهرمان به معنای واقعی‌اش نداریم که انتظار داشته باشیم قهرمان‌هایمان دوست داشتنی باشند. قهرمان‌های سینمای ما به دروازه خالی حریف گل می‌زنند و طبیعی است که تماشاگر هم خیلی آنها را به عنوان یک قهرمان نپذیرد. در دهه‌ شصت و نیمه اول دهه هفتاد و بخصوص در سینمای دفاع مقدس ضد قهرمان داشتیم. اما از همان ضد قهرمان‌های مصنوعی و احمق که پلیدی دارند اما از هوش و ذکاوت تهی هستند. اما خب در سینمای امروزمان اصلا قهرمانی در حد متوسط وجود ندارد که انتظار داشته باشیم ضد قهرمان هم داشته باشیم. موضوع ضد قهرمان آنقدر مهم و قابل بحث است که خود تحلیل و یادداشت‌های مجزایی را می‌طلبد.

اما به طور کلی قهرمان‌های سینمای امروز ایران را می‌توان به چند دسته تقسیم کرد. البته تمامی این قهرمان‌ها را نمی‌توان قهرمان نامید چرا که فاقد ملزومات کافی هستند. حتی در بهترین‌شان آن چیزی را که از یک قهرمان سراغ داریم نمی‌بینیم. قهرمان‌هایمان یا بدون آنکه به روند عادی زندگیشان تجاوزی شود از قبل وارد ماجرا شده‌اند و یا روند عادی زندگیشان به‌هم می‌ریزد اما آنها شمایل و ملزومات یک قهرمان را ندارند که به طور باور پذیری زندگی‌شان را به روال عادی برگردانند یا هردوی این‌ها را دارند اما مهمترین رکن یک قهرمان را ندارند.

انتخاب انتخاب مهمترین لازمه یک قهرمان است. وقتی وی در آستانه یک انتخاب قرار می‌گیرد عیارش مشخص می‌شود. اما تقریبا در اکثر آثار قهرمان محور ما اصلا موقعیتی وجود ندارد که قهرمان مجبور به انتخاب شود.

● قهرمان‌های شبه کلاسیک

اینکه می‌گوییم قهرمان‌های کلاسیک هیچ ارتباطی با آثار کلاسیک و بزرگ ادبی و نمایشی ندارد. ما کلاسیک‌های من در آوردی خودمان را داریم که از هرجا و هر اثری وام گرفته‌اند و مخلوط متناقضی از تاریخ ادبیات و سینما هستند. البته در این سال‌ها نمونه‌های نسبتا خوبی هم داشته‌ایم که با جسارت بیشتری می‌توان درباره آن‌ها حرف زد. آثاری چون کیفر، جرم و سنتوری.

در فیلم «کیفر» ساخته حسن فتحی، سیامک قهرمانی با این خصوصیات است. به روند عادی زندگی‌اش تجاوز می‌شود و همه چیز به هم می‌ریزد. آستین‌هایش را بالا و به کوچه و خیابان می‌زند. فیلم تاحدودی از قواعد سینمای نوآر و قهرمان‌هایش وام گرفته اما آن چیزی نیست که نوآر بخوانیمش. ضمن آنکه به شدت تحت تاثیر قهرمان‌های هالیوودی دهه‌های هشتاد و نود است. به عنوان مثال فیلم «فراری» با بازی هریسون فورد را به یاد بیاورید. به خیابان زدن‌ها، تلاش برای اعاده حیثیت و اثبات بی‌گناهی، پیدا کردن سرنخ و متهم اصلی از عناصر اصلی این نوع آثار هستند. اما آن چیزی که قهرمان فیلم کیفر را با تمام محاسنی که دارد از کامل بودن دور می‌کند، نبود یک ضد قهرمان قابل باور و البته یک موقعیت است که قهرمان را وادار به تصمیم گیری کند. چیزی که در فیلم «جرم»، ساخته اخیر مسعود کیمیایی وجود دارد.

در فیلم «جرم»، رضا سرچشمه در آن موقعیت قرار گرفته و تصمیم می‌گیرد. فیلم از این نظر یک نمونه خوب در سینمای ایران به حساب می‌آید. رضا سرچشمه مسعود کیمیایی قهرمان درست و با کیفیتی است. اما فیلم از نظر طراحی موقعیت، کیفیت قهرمانش را ندارد و از آن عقب‌تر است. مثلا در همان صحنه تصمیم‌گیری رضا برای کشتن یا نکشتن کسی افجه‌ای، موقعیت خیلی دم دستی است و شاید بیننده با خود این فکر را کند که خب اگر رضا کمی دیر یا زود می‌رسید و حرف زدن آن شخص با تلفن را نمی‌شنید آیا باز هم از تصمیمش منصرف می‌شد و به یک قهرمان دوست داشتنی تبدیل می‌شد؟ موقعیت از نظر ظرافت ضعیف است، اما بالاخره قهرمان در آن قرار می‌گیرد و تصمیمش را می‌گیرد. علی سنتوری نیز به نسبت سینمای خودمان قهرمان با کیفیتی به شمار می‌آید. البته قهرمانی نیست که باید قیام کند یا به فکر اعاده حیثیت و اثبات بی‌گناهی‌اش باشد. بلکه قهرمانی است که همه تنهایش‌ می‌گذارند و حالا قیامش نه برای از بین بردن کسی که دقیقا برای اثبات فردیتش به خود است. علی در این فیلم به کمالی می‌رسد که نمونه‌اش را در سینمای ایران نداریم. او به جایگاهی می‌رسد که حتی برایش مهم نیست که چیزی را به کس دیگری ثابت کند. نه به پدر و مادرش و حتی نه به همسر بی‌وفایش. او از درون به پا خاسته است.

● قهرمان‌های شبه مدرن

اینکه کلمه قهرمان را همجوار با سینمای مدرن کنیم خود یک تناقض است. سینمایی که اصلا آمد تا این دایره لغات را کنار بزند، طبیعی است که اینگونه همجواری‌ها را تاب نیاورد. اما با توجه به اینکه اتفاقا این نوع سینما قدرت تاویل و برداشت‌های بیشتری را به مخاطبش می‌دهد پس در مواقعی می‌توان میان کاراکتر‌هایش قهرمانی را انتخاب کرد. البته قهرمان نه به معنای کلاسیک و کلی‌اش. بلکه قهرمانی که به همان میزان تغییر و تحولی که خود سینمای مدرن نسبت به سینمای کلاسیک کرده او هم به روز شده باشد.

نمونه مثال زدنی آن در سینمای ما شخصیت سپیده در فیلم «درباره الی» است. سپیده یک شخصیت است و نه آن قهرمان جذاب و پیروزی که بارها در تاریخ سینما دیده‌ایم. قهرمانی که از تیپ و ظاهر تا ادب و متانتش جذابیت داشته باشد و در موقعیت‌های گوناگون قهرمان بودنش را نیز اثبات می‌کند. سپیده هیچ‌کدام از این خصوصیات را ندارد و اساسا هم نباید داشته باشد. اما در موقعیتی قرار می‌گیرد که ناچار به تصمیم‌گیری است. او در موقعیتی قرار می‌گیرد که نه تنها سرنوشت خویش که سرنوشت چند نفر دیگر هم به تصمیم او وابسته است. او در شرایطی که کارگردان خلق می‌کند تا نشان دهد در دنیای امروز قهرمان بودن را زور بازو تعیین نمی‌کند یک قهرمان با همان میزان مطلوب از تناقض است. کافی است به یاد بیاورید که چگونه در انتهای فیلم تصمیمش را عوض کرد. ابتدا روی دفاع از آبروی الی پافشاری می‌کرد اما در خلوتی که با نامزد الی داشت، در آمدن از باتلاق را برای همسفرانش خواست و چیز دیگری گفت. او قهرمان آن گروه است. اما مثل جوهره روزگار امروز پر از تناقض است.

فیلم‌هایی مثل «جدایی نادر از سیمین» یا «هفت دقیقه تا پاییز» نیز به لحاظ خلق این نوع موقعیت تا حدودی شبیه به «درباره الی» هستند. اما تجربیات ناموفقی ( از این نظر) به شمار می‌آیند و به شخصیت دقیقی که به تناسب این موقعیت خلق شده باشد دست نیافته‌اند.

● قهرمان‌های جنسیت‌گرا

در بین سینماگران ما که تمایل به داستان‌گویی دارند کسانی هم هستند که قهرمان‌های آثارشان (که باز هم اغلب قهرمان‌های ناقص و ضعیفی هم هستند) ویژگی‌های یک قهرمان به معنای کلی آن را ندارند. قهرمانی که دل همه را بلرزاند، برای همه جذاب باشد و سرنوشتش برای همه مهم باشد. بلکه بیشتر قهرمان مکتب و تفکر و یک جریان هستند. حتی گاهی محدود به یک جنس هستند و به هیچ وجه آن جهان شمولی قهرمان‌های معمول را ندارد. آثار تهمینه میلانی دم دستی‌ترین مثال ممکن است. قهرمان‌های آثار او زاییده تفکرات فمینیستی‌اش هستند و قرار است علیه مردان ظالم و ستمگری که کاری جز سوء استفاده و پایمال کردن حقوق زنان بلد نیستند قیام کنند یا بایستند.

البته این جنسیت‌‌گرایی فقط معطوف به مرد ستیز بودن و زن ستیز بودن نمی‌شود. مثلا در برخی آثار بهرام بیضایی بخصوص در فیلم «سگ کشی»، قهرمان زن داستان در مقابل مردان می‌ایستد. مردانی که اتفاقا همان خصوصیات آثار میلانی را دارند. ستمگر، بی‌رحم و حق کش. اما تفاوت این جنسیت‌گرایی با آن مدل از جنسیت‌گرایی در این است که در اینجا مرد نماد جامعه‌ای است که مورد غضب کارگردان قرار گرفته است. جامعه‌ای که مجبور است اقتصاد و سیاست داشته باشد پس خوی حیوانی به خود می‌گیرد. و اینجاست که وی به عنوان یک هنرمند قهرمانی را خلق می‌کند ( مثل گلرخ کمالی ) که جلوی این مردان نمادین بایستد. در حقیقت بیضایی به مانند میلانی یک فمینیسم با آن مولفه‌های اصلی‌اش به شمار نمی‌آید، اما مرد ستیزی جزئی از سینمای این روزهایش است. حتی اگر «سگ‌کشی» را کنار بگذاریم، فیلم آخر او یعنی «وقتی همه خوابیم» نیز با وجود آنکه شخصیت مرد مثبت هم دارد اما صاحبان قدرت و گردانندگان آن سیستم کذایی، تقریبا همه مرد هستند. از تهیه کننده بگیرید تا بازیگری که به فیلم و کارگردان تحمیل می‌شود. بیضایی مرد را نماد جامعه‌ای می‌داند که با آن سر ستیز دارد و از آن بیزار است. پس تفاوتی بنیادین میان این دو نوع قهرمان ظاهرا شبیه به هم وجود دارد. اما در هر دو نوع آثار، قهرمان محدود به یک جنس است و ضد قهرمان نیز یک جنس مخالف.

حسین گودرزی