یکشنبه, ۱۷ تیر, ۱۴۰۳ / 7 July, 2024
مجله ویستا

سلطه مردانه و «تاریخ زنان»(2)



      سلطه مردانه و «تاریخ زنان»(2)
یوآر اسوین میر، ترجمه نریمان رحیمی
بخش دوم


وقتی که یک تجزیه و تحلیل علمی درباره ی موضوعی مانند سلطه، در معرض افکار عمومی قرار می گیرد لزوما باعث تاثیرات اجتماعی می شود. این تاثیرات اجتماعی می توانند در دو جهت و سوی مختلف شکل بگیرند: یا اینکه بصورت نمادین موجب تقویت سلطه شوند، بدین ترتیب که یافته های این تجزیه و تحلیل مثل این باشند که گویا گفتمان سلطه را تایید می کنند یا نقطه مشترکی با این گفتمان دارند (گفتمانی که آرا و احکام منفی آن، صورت بیان ناب و مستند بخود می گیرد). و یا اینکه چنین تجزیه و تحلیلی می تواند به بی اثر کردن آن موضوع (در اینجا سلطه)، درست مثل افشا شدن یک موضوع سرّی دولتی، از طریق بسیج قربانیان آن کمک کند. بنابراین چنین تجزیه و تحلیل علمی می تواند مورد همه نوع سوء تفاهمی قرار بگیرد، چیزی که پیش بینی آن ساده تر از روشن کردن پیشاپیش این مسئله است.
با توجه به چنین وضعیت دشواری در نحوه ی برداشت ها و دریافت ها، امکان این وجود دارد که تحلیل گر وسوسه شود تا به صداقت اش تکیه کند و به آن متوسل شود و این موضوع را در نظر نگیرد که در چنین مسائل حساسی، نه صداقت کافی است و نه ایمان و اعتقادی که موجب این همه نوشته درباره ی وضعیت زنان می شود (نوشته هایی که بطور همزمان، نقطه ی شروع برای جلب توجه به مسائلی می شوند که تا پیش از این یا نادیده گرفته می شد و یا کوچک و ناچیز قلمداد می گشت). نمی توان از خطری که هر پروژه ی تحقیقی را که اجازه می دهد تا موضوع آن پروژه از طریق ملاحظات بیرونی به آن تحمیل شود، تهدید می کند چشم پوشید، حالا این ملاحظات بیرونی هر چقدر اصیل و پرمایه باشند. "انگیزه های خوب و والا" نمی توانند جای دلایل شناخت شناسانه و تحلیل بازتابشی (reflexive analysis) را بگیرند. تحلیلی که گاهی موجب کشف این موضوع می شود که درستی آن "نیت های خوب" لزوما باعث کنار گذاشتن دلبستگی به منافع و سود آوری مربوط به یک "مبارزه ی عادلانه" نمی شود (نه به این معنی، چنانکه بعضی وقت ها در مورد من ادعا شده، هر پروژه ی مبارزاتی غیر علمی است). هیچ حرفی بر سر کنار گذاشتن انگیزه های فردی یا جمعی، که بخاطر مبارزه ی سیاسی و روشنفکری و زیر عنوان اتوپیایی به نام "خودداری از قضاوت های ارزشی (Wertfreihet)" بوجود می آیند، نیست. اما این واقعیت همچنان پا برجاست که بهترین جنبش های سیاسی بطور ناگزیر به تولید دانش غیر علمی (bad science) می پردازند و در طول زمان اگر تمایلات تحول طلبانه ی اجتماعی شان را به مایه ی الهام برای انتقاد، در درجه ی اول نسبت به خودشان تبدیل نکنند، به یک سیاست بد (bad politics) می انجامند.
این موضوع کاملا قابل درک است که کسی بخواهد بخاطر پرهیز از تصدیق و تایید کردن واقعیت موجود بوسیله ی ثبت علمی آن، چشم را به روی آشکار ترین جنبه های منفی سلطه و بهره کشی ببندد و خاموش بماند. این خاموش ماندن می تواند بخاطر آبروبخشی به نژادپرستی و یا ترس از تقویت آن باشد. نژاد پرستی که دقیقا تفاوت های فرهنگی را در طبیعت سلطه پذیران می نشاند و با ناچیز شمردن شرایطی که این سلطه پذیران در آن بسر می برند و خود محصول آن شرایط هستند، به "شماتت قربانیان" می پردازد. بدین ترتیب کمابیش آگاهانه از "فرهنگ عوام"، و یا در مورد سیاهان آمریکا، از "فرهنگ فقر" سخن گفته می شود. در همین حال دیگران، بعنوان نمونه برخی فمینیست های معاصر، ترجیح می دهند از "تحلیل مسئله ی فرمانبری بخاطر ترس از اینکه پذیرفتن موضوع شرکت زنان در رابطه ی سلطه گر و سلطه پذیر به معنی انتقال مسئولیت سلطه گری از مردان به زنان تلقی شود" خودداری کنند. (1)
در حقیقت، باید در برابر این بخشایش وسوسه کننده که جنبش های تحول طلب اغلب به آن دچار هستند و بر طبق آن تصویری ایده آل از ستم دیدگان و داغ خوردگان- از روی طرفداری، اتحاد و یا نوعی آزردگی اخلاقی ارائه می کنند، ایستاد. وسوسه ی خاموش ماندن در برابر اثرات سلطه و بویژه منفی ترین آنها. بجای این، باید این خطر را که بصورت تایید وضع موجود جلوه گر می شود، بجان خرید و خصوصیاتی را که رابطه ی سلطه در سلطه پذیران (زنان، کارگران و غیره) بوجود آورده و به سلطه پذیری بیشتر خود آنها کمک می کند آشکار کرد. (2)
نمودهای خارجی – هنوز لازم است که روی اهمیت آنها تاکید کنیم؟- همیشه این نمودهای خارجی هستند که آشکار کردن آنها این ریسک را در بر دارد که از یک طرف سرزنش های آزرده خاطرانه ی محافظه کارانه را بیدار کنیم و یا از طرف دیگر اتهامات ریاکارانه ی انقلابی گرایانه را. کاتارین مک کینون (Catharine MacKinnon) که دید روشنی درباره ی اثرات احتمالی روشن بینی دارد، وقتی که ماهیت واقعی رابطه ی جنسیت ها را توضیح می دهد بسرعت مورد اتهام قرار می گیرد که او دید تحقیرآمیزی نسبت به زنان دارد، در حالی که او بسادگی نشان می دهد که زنان چگونه مورد تحقیر قرار می گیرند. (3) . مورد چنین اتهامی قرار گرفتن در مورد یک مرد از این هم محتمل تر است. و آن مرد طبیعتا جوابی هم برای آنان که دارای اقتدار مطلق درباره ی "تجربه ی" زن بودن هستند و هرگونه تلاشی را برای مفهومی کردن و درک موضوع محکوم می کنند، موضوعی که آنها ادعای انحصار آن را دارند، ندارد. (4).
حالا که این را گفتیم، اضافه کنیم که این بدبینی شکاکانه که غالبا نسبت به نوشته هایی که توسط مردان درباره ی اختلاف میان جنسیت ها ارائه می شوند، وجود دارند کاملا بی اساس نیستند. نه تنها برای اینکه تحلیل گر (مرد) که در دام همان موضوعی است که ادعا درک آن را دارد، می تواند بی خبر از نیت های توجیه گرانه ای باشد که خود قرار داده است. و اجازه دهد تا پیش انگاره هایی را که خودش وارد تحلیل کرده است بعنوان آشکار سازی پیش انگاره های عاملان (agents)، در تحلیل جلوه گر سازد. ولی بویژه از آن رو که با نهادی سر و کار دارد که در طول هزاران سال در ساختارهای اجتماعی عینیت یافته و در ساختارهای ذهنی جا افتاده است، و بنابراین مفهومی کردن تقابل میان مردانه و زنانه در دسترس اش است. این خطر وجود دارد که او (تحلیل گر مرد) از طرح واره هایی بعنوان ابزارهای درک و تفکر و شناخت استفاده کند که در واقع می بایست بعنوان موضوع شناخت بکار ببرد. به همین ترتیب، حتی کاردان ترین تحلیل گر (یک کانت، یک سارتر، یک فروید و حتی یک لاکان ...) ناخودآگاهانه و بدون اینکه بداند، این ریسک را می کند که ابزارهایی را برای تفکر بکار بگیرد که از آنها برای فکر کردن ناخودآگاهانه استفاده می کند.
و من اگر پس از تردید و دو دلی فراوان، این خطرورزی را کرده ام که به قلمروی بسیار دشواری قدم بگذارم که در حال حاضر مختص زنان است، بخاطر این است که احساس کردم رابطه ی هم نظرانه و همراهانه ی من از بیرون، می تواند به من این توانایی را بدهد، با کمک کار عظیم انجام شده توسط جنبش فمینیستی و نتایج تحقیقات خودم، که تحلیلی ارائه کنم که در برگیرنده ی راه جدیدی هم برای تحقیق وضعیت و شرایط زنان باشد و یا عقلانی تر بگویم برای روابط میان جنسیت ها، و هم برای عمل و اقدامی که هدف آن تغییر آن وضعیت و روابط است. به نظرم می آید در حالیکه واحد خانواده یکی از جایگاه هایی است که سلطه ی مردانه خودش را به شکل هر چه قطعی تر و هر چه آشکارتر نمایان می کند (و نه فقط توسط خشونت فیزیکی)، اصول و پرنسیپ های ماندگاری و دوام بخشی روابط قدرت مادی و نمادین تا حد زیادی بیرون از آن واحد خانوادگی قرار دارد: در نهادهایی مانند کلیسا، سیستم آموزشی و یا دولت و در اقدامات در واقع سیاسی آنها، آشکار یا نهان، رسمی یا غیر رسمی.
جنبش فمینیستی به نحو پرباری به گسترده شدن محدوده ی آنچه سیاسی است یا می تواند سیاسی شود کمک کرده است: با امکان پذیر ساختن بحث درباره ی مسائل سیاسی و درگیری های ذهنی و به چالش کشیدن آنها، در حالیکه این مسائل، پیش از آن بخاطر اینکه به حوزه ی خصوصی تعلق داشتند، بوسیله ی سیاست سنتی کنار گذاشته می شدند. ولی جنبش فمینیستی نباید بگذارد به آنجا کشانده شود که به بهانه ی کاملا سیاسی بودن بعضی مسائل، از مبارزات در آن عرصه ها دست بکشد. عرصه ی مبارزه بر ضد نهادهایی که با تاثیرات منفی و در بسیاری موارد غیر آشکار خود – از آن رو که خودشان را با ساختارهای مردانه و همچنین زنانه تطبیق می دهند- با قدرت بسیار به ادامه ی روابط سلطه میان جنسیت ها یاری می رسانند. از طرف دیگر و به همان ترتیب، جنبش فمینیستی نباید خودش را در چارچوب مبارزه برای مسائلی که مُهر فمینیستی خورده اند محدود کند، مسائلی مانند تساوی حقوق زن و مرد در نهادها و سازمان های سیاسی. در حالیکه که این افتخار به فمینیست ها تعلق می گیرد که نشان داده اند اصول و پرنسیپ های کلیت گرایانه ای (universalist) که قوانین پایه ای اعلام می کنند، آنقدرها هم عمومی نیستند – بخصوص بخاطر اینکه آن قوانین افراد را بصورت تجریدی و بدون ویژگی های اجتماعی در نظر می گیرند – اما خود این مبارزات فمینیستی از طرف دیگر در معرض این خطر هستند که نوع دیگری از کلیت گرایی را تقویت کنند: به خاطر اینکه این مبارزات، به زنان ارجحیت می بخشند و به این ترتیب آنها (زنان) را در همان حوزه ای که امروز مردان در آن، جایگاه سلطه گر را دارند، در جای ویژه ای می نشانند (favouring women).
ما به اقدامی سیاسی نیاز داریم که بتواند بطور واقعی تاثیرات روابط سلطه را که از طریق تاثیر متقابل عینی میان ساختارهای یکپارچه (هم در مورد مردان و هم در مورد زنان) و ساختار نهادهای بزرگ، جایی که در آن نه تنها نظم مردانه بلکه همه ی نظم اجتماعی عمل می کند و بازتولید می شود، در نظر بگیرد. و پیش از همه ی این نهادها، نهاد حکومت که بر پایه ی تقابل میان امر مردانه و امر زنانه قرار دارد و نظام آموزشی که مسئولیت اصلی بازتولید همه ی اصول بنیادی برداشت ها و تقسیم شوندگی ها را بعهده دارد و آن هم بر پایه ی تقابلی مشابه (میان امر مردانه و امر زنانه)قرار دارد. تنها چنین اقدام سیاسی می تواند در درازمدت و با کمک تقابل هایی که در در درون مکانیسم های مختلف و یا نهاهای مرتبط بوجود آمده است، به امر تضعیف تدریجی سلطه ی مردانه یاری برساند.
پانوشت ها:
(1) – ج. بنیامین – The bands of love, Psychoanalysis, Feminism and problem of domination, Pantheo books, New York 1988, s. 9.
(2) - به همین ترتیب، روشن کردن آثاری که سلطه ی مردانه بر خصلت مردانه دارد بر خلاف آنچه بعضی ها تصور می کنند به معنی برداشتن مسئولیت از روی دوش مردان نیست. بلکه برای نشان دادن این موضوع است که تلاش برای رهایی زنان از این سلطه ی مردانه، یعنی از سلطه ی ساختارهای عینی که چنین سلطه ای را اعمال می کنند، بدون تلاش برای رهایی مردان از همان ساختارها که به آنها (مردان) امکان برقراری سلطه را می دهند، انجام پذیر نیست.
(3) – نگاه کنید به C. A. MacKinnon, Feminism unmodified, discourses on life and law, Harvard University Press, Cambridge and London 1987.
(4) – بر اساس امتیاز ِ شناختی (cognitive) که هم بعنوان شناسنده (subject) و هم بعنوان موضوع شناخت (object) فرض می شود می توان برای هر چیزی ادعای انحصار کرد (حتی اگر برای استفاده ی ساده از واژه ی "ما" باشد که در بعضی متون فمینیستی تکرار می شود). بصورت دقیق تر بعنوان تجربه ی اول-شخص از شکل بی همتا و یگانه ی وضعیت انسانی، وضعیتی که قرار است به صورت علمی مورد بررسی قرار بگیرد. به این معنی که در تحقیق علمی یک دفاع سیاسی برای امور ویژه بوجود بیاوریم، دفاعی که از اول، بدبینی و شک و تردید را جایز می شمرد. و این به معنی این است که در برابر کلیت گرایی علامت سوال بگذاریم. کلیت گرایی که بخصوص با به رسمیت شناختن دسترسی عمومی به همه چیز، یکی از پایه های "جمهوری علم و دانش" است.
پایان بخش دوم - ادامه دارد

این ترجمه نخستین بار در سایت «مدرسه فمینیستی» به چاپ رسید و برای تجدید  انتشار به وسیله مدیر این سایت در اختیار «انسان شناسی و فرهنگ» قرار گرفته است.