سه شنبه, ۷ اسفند, ۱۴۰۳ / 25 February, 2025
ما پطروس نیستیم و طوفانِ تغییر مغزها قابل پیشگیری نیست

در دهة هفتاد خانوادة ما صاحب یک دستگاه کامپیوتر شخصی شد. سودایِ تجاری بیل گیتس مرزها را تا ایران درنوردیده بود و هیچ ورِ این تجارت به خصومتِ دولتها نمیاندیشید. اولین باری که کلمة «ویندوز» را شنیدم بهتزده از پدرم پرسیدم: «پنجرهها؟ یعنی چه؟» و بسیار پیشتر از آن، درست وقتی که اولین بار کامپیوتر را روشن کردیم، از او خواستم تا وسیلة بامزة جدیدمان را امتحان کند. چشمانتظارِ ماجراجویی تازه و گشوده شدنِ دروازة دنیایی شگفتآور بودم. مثلِ نظارهگرِ انقلابی جدید و بزرگ بودم که میخواست تحولها را به چشم ببیند، بیآنکه بداند چه روی داده است. انتظار داشتم بهوسیلة کلیدهایی که با سیم به جعبة مستطیلی وصل شده بود از کامپیوترم سؤال بپرسم و او، بیآنکه لحظهای درنگ کند و لفتش بدهد، پاسخ را روی جعبة نورتابِ روبهرویم نشان بدهد. اما ابداً این طور نبود. وقتی فهمیدم گزاره «وسیلهای آمده که هر چه ازش بپرسی فوری جوابت را میدهد» کاملاً باطل است، برای مدتی نگران شدم. سالها بعد به این نتیجه رسیدم که ما پیش از آنکه بفهمیم کامپیوتر چه کارهایی را راه میاندازد به استقبالش رفتیم.
مدتی قبل، یکی از مخاطبانِ وبلاگم با اشاره به مطلبی که در یکی از شمارهای پیشینِ جهان کتاب1 منتشر شده بود برایم روایت کرد که پسر کوچکش از او سؤالی پرسیده و او هم گفته است: «نمیدانم.» پسرک بلافاصله گفته بود: «پس یادت باشد وقتی به خانه برگشتیم توی اینترنت دربارهاش جستوجو کنیم.» از کودکش پرسیده بود: «چطور مگر؟» و چنین جوابی گرفته بود: «بچهها میگویند هر چه بخواهی جوابش توی اینترنت هست.» او برایم نوشته بود که دقایقی سکوت کرده و بعد به پسرش گفته است: «اما یادت باشد که اطلاعاتِ توی اینترنت قبل از اینکه آنجا بروند توی کتابها بودهاند.»
بینِ خاطره کودکیِ من و مواجههام با کامپیوتر با روایتِ مخاطبِ یادداشتم فاصلة زمانی بسیاریست. شاید به نظر بیست سال عمرِ زیادی نباشد، اما در جهانِ فنّاوری حتی یک ماه هم ممکن است پر از رویدادِ تازه باشد. اما یک واقعیت همچنان پایدار مانده است: ما از فنّاوری انتظار داریم مشکلاتمان را حل کند، جوابِ سؤالاتمان را بدهد و اوضاعِ بدِ احتمالی را بهسرعت روبهراه کند. آسایش هوسِ ذاتی بشر است که حالا از بُتِ فنّاوری انتظارش را داریم.
در دورهای که بهشدت غمگین بودم، روزانه ساعتها به صفحة ایمیلم خیره میشدم و بیآنکه بدانم منتظرِ ایمیلِ چه کسی هستم، در وضعیتی نشسته اما بیقرار انتظار میکشیدم. چونان کوهِ ماسهای که بادروبهها آرام آرام آن را تحلیل میبرند روحِ من در معرضِ بادروبة زوالآوری بود که آن را «امیدِ واهی به فنّاوری» مینامم. حالا که به آن روزها فکر میکنم میبینم من هم چونان بسیاری دیگر که در اطرافم زندگی میکنند از فنّاوری فراانتظاراتی محال داشتهام.
دربارة کتاب حرف خواهم زد، اما نمیتوان دربارة اسیر حرف زد بدونِ آنکه از وضعیتِ اسارتگاه سخن گفت. گمان میبرم که اسیر، آدمیست؛ انسانهایی که هر روز در پیادهرو، تاکسی، اتوبوس، مترو و حتی محلِ کار کنار دستمان هستند و دیگر نرمنرم میتوان برای همهشان توصیفی مشترک به کار برد: «مردان و زنانی که سرشان توی گوشی موبایل است.» تعبیرِ توهینآمیزی به نظر میرسد اگر این قشر را انگشتمغز خطاب کنم؟ قصدِ توهین ندارم و سعی میکنم در ادامه بگویم چرا چنین تعبیری را برگزیدهام و نسخهام برای برونرفت از این منجلاب چیست.
بگذار فنّاوریبازها تا دلشان میخواهد بازی کنند
فنّاوری چه بلایی بر سرِ ما میآورد؟ این سؤال شوخی نیست و من هم جزماندیشانه نگاه نمیکنم. به خاطر دارم که کارشناسی خبره بهشدت دربارة شیوع و تکرارِ ساختِ سدِّ آبی در کشور هشدار میداد و دلایلی میآورد تا نشان دهد این روند چقدر به زیانِ محیط زیست، زیستبوم، اقتصاد و حتی سیاست ایران بوده است. او ایدهای ناب داشت که میخواهم از آن رونوشت بردارم: بیابانی لمیزرع به سدّسازها بدهید تا مکرراً سدّ بسازند. هر وقت هم خسته شدند یا جا کم آمد، سدِّ قبلی را خراب کنند و دوباره بسازند. طنزی تلخ در این پیشنهادِ نمکین نهفته است. چاق و چلّه شدنِ ساختارِ سیاستگذاران و سازندگانِ سدّ وضعیتی را پیش آورده است که اگر بخواهیم از این پس عاقلانه رفتار کنیم و دیگر سدّ نسازیم، بسیاری بیکار میشوند و نیازمند تغییرات جدّی خواهیم بود که هزینههای جدید میتراشد. یعنی به جای آنکه سدّها را به خدمت بگیریم، ما در خدمتِ سدّها و تکنوکراسیِ خشک درآمدهایم. این حکم دربارة وادادگی ما در برابر فنّاوری و ابزارهای نوپدیدِ فنّاورانه تا حدّی صادق است و اگر جلویش را نگیریم و به عقل رجوع نکنیم، زمانی خواهد رسید که با اندکی اغراق جامعهای شبیهِ دنیای درهمریختة رمانِ تلفن همراه استفن کینگ خواهیم داشت؛ جایی که هر کس موبایلش را جواب میدهد، فوراً روانپریش، بیاختیار و جانی میشود.
آیندهنگری فانتزی جورج اورول در رمان 1984 دور از واقع نیست. با این تفاوت که اگر در آن اثرِ ایدئولوژیک ماشینهای ساختة بشر علیه خودِ او طغیان کردند، امروز بخشی از انسانها هستند که بهمددِ فنّاوری دیجیتال بر قاطبة مردم حکومت میکنند؛ ترکیبی جالب از مزرعة حیوانات و 1984 حاکم است.
امروز کتابخوانی ارزش نیست
ما کودکانمان را بهدلیلِ موفقیت در آزمونِ ورودی مدرسههای تیزهوشان میستاییم. و زمانی که بهترین رتبه را در کنکور بیاورند، به آنها افتخار میکنیم. وقتی قرار است به سربازی بروند برایشان جشنِ خداحافظی میگیریم و آشِ پشتِ پا میپزیم به این امید که مسافرمان وقتِ بازگشت از افقِ دوردست مرد شده است. تصورِ قاطبة جامعه آن است که دانشگاه رفتن به مددِ حفظیات و کارگری کردن در قالبِ حدود دو سال سربازی ارزش است اما کتابخوانی نه. کمتر کسیست که باور داشته باشد کتابخوانی میتواند مرد بار بیاورد، از بزههای اجتماعی پیشگیری کند، دانش را ارتقا دهد و شناختِ جامعه از حقوق و وظایفش را افزایش دهد.
میتوانید جستوجوگرِ خوبی در فضای وب باشید و بهتر از دیگران پاسخِ سؤالاتتان را بیابید. در این صورت شما صاحبِ نوعی مهارت هستید، اما آیا قوة تجزیه و تحلیل و راستیآزماییتان را هم اینترنت تقویت میکند یا ارتقا میدهد؟ پاسخ منفیست. ما کتابخوانی و آموختنِ مبتنی بر سر و کله زدن با کلمات را به پای دسترسیِ سریع به اطلاعاتِ درهم قربانی میکنیم. کتاب دانشِ ما را شخم میزند و با تزریقِ کلمات و مفاهیم تازه ذهن را به فعالیت وامیدارد. امبرتو اِکو - رماننویس، نشانهشناس و زبانشناس ایتالیایی- در مصاحبهای با اشپیگل میگوید: «فرهنگ این نیست که بدانیم ناپلئون چه سالی فوت کرده است. فرهنگ این است که ظرف مدت دو دقیقه (چیزی را) دریابیم. البته، امروزه با وجود اینترنت این نوع اطلاعات را میتوان در کسری از ثانیه پیدا کرد. اما همان طور که گفتم، با اینترنت هرگز چیزی را نخواهید دانست.»2
من به میلیونها اطلاعات ریز و درشت دسترسی دارم
چند سال قبل برای یافتن پاسخ چند سؤال به یکی از سردمداران تاریخ شفاهی جنگ مراجعه کردم. سؤالاتی پرسید و طعنههایی زد که بسیار دلخورم کرد. موقعِ بیرون آمدن از دفترِ باشکوهِ کارش به او گفتم: «این روزها دیگر علم در دفتر کار شما محبوس نیست. دانش دسترسپذیر شده و مرزها را پشتِ سر گذاشته است.» همچنان به گفتة آن روزم ایمان دارم و همچنین ایمان دارم که اگرچه به قولِ عدهای اینترنت امکانِ دسترسی آسان، سریع و ارزان به اطلاعات را فراهم کرده است، قوة تمیز دادن و تجزیه و تحلیل کردن چیزی نیست که صفحة نوری مانیتور به ما ببخشد.
هنوز از طرفدارانِ وبلاگنویسی در برابرِ نوشتههای آوارگونة شبکههای اجتماعی هستم، هرچند میدانم یکی از رموز موفقیت در وبلاگنویسی اختصار و ایجاز است که خود نشاندهندة سطحِ پایینِ درگیری خوانندة پشتِ صفحة نمایشگر با متن است. ما زمانِ زیادی برای انتقالِ حرفمان نداریم و نباید حوصلة مخاطب را سر ببریم. در شبکههای اجتماعی وضع بدتر است. در آوارِ مطالب، تصاویر و شکلکها مغز باید توانی بیشتر از معمول به کار بگیرد تا بتواند همه چیز را بشناسد و درک کند. آیا میتواند؟ زمانی را هم باید برای تجزیه و تحلیل و راستیآزمایی و رسیدن به نتیجة اختصاصی در نظر گرفت که با آبشارِ ادامهدارِ مطالب فرصتِ چندانی وجود ندارد. ما به این جهان نرم نرم عادت میکنیم و بیآنکه متوجهِ آثارش باشیم، کارکردِ مغزمان و حتی عملکردمان به تبعِ شیوه اندیشیدنمان دگرگونی میپذیرد.
وجودِ متین و باوقار
وضعیتِ کتاب را نگاه کنید: کتاب متین، آرام و باوقار در انتظارِ ماست تا دوباره سراغش برویم و دوباره با شأنیتِ کتاب با آن روبهرو شویم. تا از او نخواستهاند، لب باز نمیکند چه برسد به وراجیِ بیوقفه. اما اینترنت حرّاف، بیملاحظه و تحمیلکنندة ظریفِ چیزهاییست که خود میخواهد. گاه به چیزهایی ایمان میآوریم که ابداً سندی مشخص ندارند اما تواترِ نقلشان در وب مخاطب را مسحور میکند.
تعبیر «انگشتمغز» را به خاطر دارید؟ سالها پیش و در فیلمهای فانتزیِ هالیوودی، از تماشای کار کردنِ قهرمانها با صفحههای لمسی لذت میبردیم و آرزو میکردیم زودتر آینده سر برسد. حالا ما در آیندهایم؛ زمانی که مردم پیش از فکر کردن به مسائل، برای اظهارنظر، ابراز وجود، تأمین امیال و احتیاجاتِ روانی، روحی و حتی جسمی، از انگشتـشان بهره میگیرند. انگشتِ ما پیش از تصدیق و تأییدِ مغزمان عمل میکند. اگر روزی تغییراتِ آب و هوا یا زیستبوم، جانوارانِ اولیه را دچار دگردیسی کرد، امروز ما و برساختههامان انسانیت را دگرگون میکنیم.
ژان کلود کریر - فیلمساز فرانسوی- میگوید: «برای خواندنِ کتاب چشممان از چپ به راست و از بالا به پایین حرکت میکند. در خطوط عربی، فارسی و عبری برعکس است. چشم از راست به چپ حرکت میکند. گاهی از خودم پرسیدهام آیا حرکت دوربین در سینما تحت تأثیر این دو حرکت قرار ندارد؟ تراولینگ در سینمای مغربزمین بیشتر از چپ به راست صورت میگیرد در حالی که در سینمای ایران - اگر بخواهم تنها از همین یک کشور یاد کنم- اغلب عکس آن را دیدهام. چرا نباید تصوّر کنیم که عاداتمان در مطالعة کتاب میتواند در نحوة دیدمان و در حرکات غریزی چشمهامان تأثیر بگذارد؟»3 آنچه کریر دربارة حرکتِ عرضی دوربین در سینمای غرب و ایران میگوید در واقع نوعی مثال برای تقریب به ذهن است. او میخواهد بگوید وقتی شیوة خواندن از چپ به راست یا بالعکس در طرزِ اندیشه و طرزِ تصورِ فیلمسازان اثرگذار است، حتماً تغییر در ابزارِ خواندن و شیوة خواندن دگرگونیها و ویژگیهایی تازه به مغز تحمیل میکند.
شرایطِ نوین کاملاً مقابلِ آرامش و طمأنینة سابقهدارِ کتابخوانیست. اسفبار آن است که گروهی از افرادِ درگیر با کتاب مدعیاند با بهرهگیری از ابزارهای فنّاورانه میتوان کتابخوانی را ترویج کرد. این گزاره نیاز به راستیآزمایی دارد و اثباتشده نیست چرا که وضعیتِ کتابخوانی پیش و پس از پدیدآمدنِ فنّاوریها در ایران بهبود نداشته است. البته متغیّرهای بسیاری در این وضع اثرگذار بودهاند.
برخی میگویند شبکههای اجتماعی این فضیلت را نسبت به کتاب، وبلاگ و سایر رسانههای با اصالتِ نوشتاری دارند که به ما فرصتِ کسب معلوماتِ بیشتر و افزایش دانش میدهند. میگویند: سر زدن به وبلاگهای مختلف وقتگیر بود در حالیکه با حضور در شبکههای اجتماعی به آسانی میتوان از نظرهای تعداد زیادی از افراد مطلع شد. همچنان برای من سؤال است که چرا ما اهالی جهانِ سوم علاقهمند به آموختنِ همة علوم یا سر درآوردن از همه چیز و اظهارنظر دربارة همة مسائل هستیم. آموختن بدونِ احساسِ نیاز و بیهدفِ رفعِ خلأ چیزی جز شهوت نیست و منشأ عاقلانه ندارد. افزون بر اینکه «آموختنِ بیشتر با صرفِ وقتِ بیشتر در وب» نیز گزارهای اثبات نشده است و لااقل چیزی که امروز با مشاهدة ساده میتوان دریافت، نزولِ عمقِ دانشِ عمومی تحتِ تأثیرِ وب است.
مغزِ آدمی تغییر میکند
شخصیتهای داستانهای علمی- تخیّلی خودِ ماییم، چون آشفتگیِ ذهنی ناشی از غرق شدن در آبشار شبکههای نوینِ ارتباطی خود سدِّ راهِ جدّی تمرکز و به تبع اهتمام به مطالعه مفید است. نیکلاس کار، نویسندة کتابِ کمعمقها: اینترنت با مغز ما چه میکند؟4، در کتابش توضیح میدهد که چطور اولین بار برای سادهسازی کارها و سرعت بخشیدن به امورش یک مکینتاش خرید و چطور قدم به قدم به دامِ پیشرفتهای شرکتِ اَپِل افتاد تا ناگهان دید او نیست که انتخاب میکند، بلکه دیگری برایش تصمیم میگیرد و او پیروی میکند. او در کتابش توضیح میدهد که نه تنها کامپیوترها سبکِ زندگیاش را عوض کردند و او هر روز مجبور میشد همپای پیشرفتِ فنّاوری شیوهاش را عوض کند، بلکه مدتی پس از بهرهگیری از امکاناتِ نوینِ وب، کمکم تمرکزش برای کتابخوانی را از دست داد.
کتابها از ما میخواهند غوّاص دریای کلمات باشیم اما فنّاوریهای نوین ما را در دریای اطلاعاتِ درهم غرق میکنند. نیکلاس کار در ادامه میگوید که شگفتیهای رسانه حواسِ ما را از اثری که بر مغزمان میگذارد پرت میکنند. سپس وضعیت شخصیاش را به شکلی مفصل و دقیق بازگو میکند و میگوید: «دیگر به سیاق گذشته فکر نمیکنم. این حسِ غریب بیشتر حین مطالعه به من دست میدهد. پیشتر غرق شدن در کتاب یا مقالهای بلند برایم آسان بود. ذهنم درگیر پیچشهای روایت یا چرخشهای بحث میشد و میتوانستم ساعتها در درازای یک نوشته پرسه بزنم. اما دیگر این طور نیستم. اکنون تمرکزم بعد از دو یا سه صفحه از بین میرود. بیقرار میشوم، سرنخ را گم میکنم و دنبال کارِ دیگری برای انجام دادن میگردم. مثلِ این است که باید دائماً ذهنِ خودسرم را سرِ متن برگردانم. مطالعة عمیقی که قبلاً به صورتِ طبیعی به سراغم میآمد الآن به یک چالش تبدیل شده است.»5
زمانی که وضعیتِ نیکلاس کار را میخواندم شک کردم که آیا قبلاً همین کلمات را جایی خواندهام یا نه. البته که به این موضوع فکر کرده بودم. به اینکه هوسِ سیریناپذیرِ آدمی که در شهوت، در خوراک، در رنگ و نوع لباس و بسیاری چیزهای دیگر مدام هواخواهِ تغییر و تنوع و تازگیست، حتماً در نحوة مواجهه با اطلاعات و حجمِ آن نیز خواستارِ شدت و قدرتِ بیشتری است. این گونه است که اینترنت آدمی را شگفتزده میکند اما هرگز او را راضی نمیکند و آرامشی در کار نیست. اما اظهاراتِ نیکلاس کار ربطی به افکارِ شخصیام نداشت. ناگهان به خاطر آوردم که مدتی قبل در جایی دیگر جملاتی مشابه خوانده بودم: «کلر هندزکامب با مطالعه در فضای وب مشکل دارد. مثل خیلیهای دیگر که در وب میچرخند، او هم روی لینکی که در شبکههای اجتماعی به مطالب داده شده کلیک میکند، چند جمله میخواند، دنبال کلمههای جالب توجهِ متن میگردد و بعد صبرش تمام میشود و دیگر به خواندن مطلب ادامه نمیدهد. او فارغالتحصیل رشتة نویسندگی خلاق است. میگوید: فقط چند ثانیه به مطلب فرصت میدهم، حتی نه چند دقیقه و میروم سراغ مطلب بعدی.»6
اما داستان فقط به مطالعه در فضای آنلاین ختم نمیشود. او میگوید که همین رفتار را حین خواندن رمان هم دارد. «انگار چشمهایت از روی کلمات رد میشوند بدون اینکه دقیقاً بفهمی چه اتفاقی دارد میافتد. وقتی میفهمی که اتفاقی در داستان افتاده، برمیگردی به صفحات قبل و دوباره و دوباره داستان را میخوانی.»7
نویسندة مطلب در ادامه آورده است: «یکی از محققان برای اینکه تأثیر این شیوه از مطالعه را نشان بدهد، بعد از یک روز پرسه زدن مدام در فضای وب و خواندن صدها ایمیل تصمیم میگیرد آخر شب کتاب بازی مهرة شیشهای نوشتة هرمان هسه [این کتاب را عبدالحسین شریفیان و پرویز داریوش به فارسی ترجمه کردهاند] مطالعه کند.» او میگوید: «شوخی نمیکنم، نمیتوانستم کتاب را بخوانم. همان خواندن اولین صفحه هم مثل شکنجه بود. نمیتوانستم خودم را هم مجبور کنم که آرامتر بخوانم.... واژهها را انتخاب میکردم و چشمهایم روی کلمات میگشت تا بیشترین اطلاعات را در سریعترین زمان ممکن به ذهنم منتقل کنم. از دست خودم کلافه شده بودم.»8
اینها نمونههایی از تغییر یا دگردیسی ذهنهای ماست. غریزة انسان از ابتدا خواندن را در خود پرورش نداده است. خواندن و درک کردنِ استوار بر خواندن امری آموختنیست، بنابراین هر قدر شرایطِ خواندن تغییر کند، ذهن نیز دچار تحول میشود. ما دیگر همچون راهبانِ دِیرهای قرنِ هجدهم بلندخوانی نمیکنیم. مانند دیوانسالاران خط به خط و جزء به جزء بر کلمات دقیق نمیشویم. اوضاع تغییر کرده است و این تغییر نه تنها در خواندنمان، بلکه در نوشتنمان هم نمود یافته است؛ نمودی که در نوشتارِ پرغلط، بیدقت و شتابزدهمان وجود دارد.9
بازگشت به عقب با سرعت
همة جوامع چون جامعة ما در آغاز دور از مکتوبات و درگیر با شفاهیات بودهاند. علامه محمدرضا حکیمی در کتابِ دانشِ مسلمین حکایت میکند که حدود هزار سال پیش از این صد باب کتابفروشی در بغداد دایر بوده است و سیاهة کتابهای کتابخانة ری به بیش از دههزار جلد میرسیده است. او البته مواردِ شگفتآورِ دیگری را هم ذکر میکند تا بتوانیم به خودمان تذکر بدهیم که جامعة ما با کتاب بیگانه نبوده است. حالا شاید بتوان کمی بدونِ ترس و با جسارت گفت در حالِ عقبگرد هستیم.
اساطیر و دین، یا: چطور کتابخوان شدیم، چطور به عصر سنگ برمیگردیم
فردوسی بزرگ در شاهنامه سیرِ سوادآموزی ایرانیان را افسانهوار حکایت میکند. در افسانة او آریاییهایی که به گسترة مرزهای ایران کوچ کردهاند، پس از به اسارت گرفتنِ دیوها آنها را مجبور میکنند تا خط و زبان را به آریاییها بیاموزند. دکتر محمدجعفر محجوب در سلسله دروسِ «منطقالطیر»10 برای دانشجویانش میگوید که دیوها با اوصافی که فردوسی دارد نه چیزی غیر از آدمیزاده که همان ساکنانِ اصلی گسترة مرزهای ایران بودهاند. بینِ این روایتِ افسانهای با وقایعِ صدرِ اسلام اشتراکاتِ جالبی وجود دارد. همه شنیدهایم که پیامبر صلیالله علیه و آله یکی از شروطِ آزادی مشرکان اسیر شده را آموختنِ سواد (خط و زبان) به مسلمانان تعیین کرده بوده است.
دکتر علی شریعتی در گفتاری دربارة کتاب تذکر داده است که کتاب همواره موردِ اتکای اندیشهمندانِ مسلمان بوده است. او یادآوری میکند که کتاب یگانه معجزهای است که آفریدگار به رسول الله سپرد تا با آن مردم را رو به روشنی بخواند. شریعتی به این نکته اشاره میکند که اسلام تنها دینی است که معجزهاش کتاب است، بر کتاب استوار است، و نامِ کتابش «خواندنی»ست و نخستین پیغامش «بخوان» و سپس بزرگترین ستایشِ خدایش در صفتِ کسیست که «با قلم تعلیم میدهد». او میگوید: «اگرچه اسلام در یک جامعة بدوی مطرح شده است و در آغاز مخاطبِ واقعیاش مردمی بودند که جز شمشیر و شتر چیزی نمیشناختند، نخستین کلمهاش ’بخوان‘ بوده است.»
به هر روی بخشِ قابل توجهی از جامعة ایران خود را مسلمان میخواند و لااقل تظاهر به مسلمانی میکند. خُب چه اتفاقی افتاده است که در این جامعه، همه از کتابنخوانی مینالند و نق میزنند؟
شاید ادعای مضحکی به نظر برسد اما از گفتنش ابایی ندارم: ما در جادة بازگشت به عصر سنگ سوارِ ماشینِ پرسرعتِ فنّاوری شدهایم. پیشتر و در یادداشتِ گذشتهام در جهانکتاب گفتهام که چطور با وضعیتِ آموزشی نامطلوب و بهرهگیری هرجومرجگونه از ابزارهای ارتباطی فنّاوری در حالِ نابود کردنِ زبان و خط فارسی هستیم. باز تأکید میکنم که هر چه از کتابخوانی فاصله بگیریم سرعتِ بازگشتمان به عصرِ سنگ بیشتر میشود. چه نوع عصرِ سنگی؟ به همان میزان که سنگنبشتهها و سنگتراشههای پیامرسان در معرض خطر بودند، تعاملات و نوشتههای تعاملی ما در شبکههای اجتماعی و فضاهای تعاملی مبتنی بر بستر وِب نیز در معرض نابودیاند. امروز دیگر کسی خاطرة روشنی از گوگلریدر ندارد. گوگلریدر نه تنها خاطره شده است، بلکه همة نوشتههایی که من و امثالِ من در آن نوشته بودیم از میان رفته است. حتی اگر آن نوشتهها را در فرصتِ باقیماندة هشدار داده شده توسطِ گوگل در جایی ذخیره میکردیم، آن نوشتهها به دلیلِ آنکه برای آن بسترِ سرعتطلب و تأملگریز تولید شده بودند امروز بیارزش بودند.
نکتهای دربارة مصرفزدگی
تصور میکنم یکی از نقاطِ تفاوتِ بهرهگیری از جهان فنّاوری در غرب و ایران در احساس نیاز و تولید است. به تصاویر زیر دقت کنید:
شما کدام حالت را میپسندید؟ آنچه تصور میکنم در جامعة جهانِ سومی (مشخصاً جامعة ایران) روال است، حالتِ دوم یعنی دورِ تسلسلِ واردات و مصرف است. ما حتی زمانی که با دبدبه و کبکبه از رسانههامان سوتِ سرنای سعادت و فتح میپراکنیم، درواقع نه به تولیدِ فکر، که به مشابهسازیِ فنّاوریها و ابزار غربی فخر میکنیم. ما نه پس از احساسِ کمبود یا نیاز، بلکه چون یک فنّاوری یا ابزار واردِ کشور شده است آن را به کار میگیریم. در قهوهخانه مینشینیم و برای دوستی که تازه گوشی هوشمند خریده نرمافزارهای جدید نصب میکنیم بدونِ آنکه او پیش از آن به نیازمندیهایش و کاربردهای آنها اندیشیده باشد یا احساس نیاز کرده باشد. ادبیاتِ ما «چی جدید داری؟» و «هر چه باحال و خوب است نصب کن» است. پشتِ چنین امیال و رفتاری نمیتوان ایستاد. اما سُستبنیانتر از این، گرفتاری قشر کتابخوان و تولیدکنندگان اندیشه و کتاب به چنین دور تسلسلی است.
اولِ کلام: وادادگانِ فرهیخته چه ضرری میبینند؟
برخی از اهالی قلم، نویسندگان، شاعران و ناشران، امروز بر این عقیدهاند که ابزارهای نوین ارتباطی و شبکههای اجتماعی بهشدت برای ترویج مطالعه و پیشرفتِ ادبیات مفیدند. هر کدام از آنها دلایلی مخصوص به خود دارند که البته رشته ارتباطی جالبی بینِ همة آنهاست: هیچکس نمیخواهد از قافله عقب بماند. کدام قافله؟ کسی درست، شفاف و دقیق نمیداند. برای من واضح است که ناشر به فروشِ بیشتر و مؤلف به جلبِ مخاطبانِ زیادتر میاندیشند. آیا روشِ درستی را انتخاب کردهاند؟ پیش از پیدایشِ فنّاوریها و مجذوبِ آنها شدن، آیا همة روشها را بهخوبی برای ترویج مطالعه آزموده و بر اساسِ نیاز رو به فنّاوری دیجیتال آوردهاند؟ آیا ظرفیت را شناختهایم یا صرفاً در گردابش افتادهایم و نقشهای نداریم؟
عدهای دیگر هم هستند که از ابزارهای تعاملی و ارتباطی برای ساختنِ بسترِ اظهارنظر استفاده میکنند. من در چند نمونه از گروههای ساخته شده در شبکههای تعاملی موبایلی که با نامها و شعارهایی مربوط به کتاب راهاندازی شدهاند بهصورتِ مقطعی عضو بودهام. دوستانی دعوتم کرده بودند (دعوتی که اختیاری در نپذیرفتنش نیست) که علاقهمند به کتاب، کتابفروش، توزیعکننده، ناشر یا حتی مؤلف بودهاند. بهجرئت میتوانم ادعا کنم همة این گروهها (چه مربوط به گروههای مذهبی، چه گروههای غیرمذهبی) جز اتلافِ وقت اثری ندارند. اعضای فعال در این گروهها مدام و بیوقفه دربارة کتابهایی که میخوانند، کتابهایی که خواندهاند و خوبی کتابها حرف میزنند و من همواره این ابهام را در ذهن چپ و راست کردهام که «پس کِی وقت میکنند کتاب بخوانند؟» ساعتها وقتشان در گروهها صرف میشود، قربان صدقة خوبرویان و خوشمجلسان میروند و لابهلایش نویسندگان و شاعران را میستایند یا سیاستی و حرکتی و فعالیتی را به بادِ نقد میگیرند. در گوشة دیگرِ ذهنم این سؤالِ بیپاسخ هم وجود دارد: کدامیک از فعالانِ حوزة کتاب و نشر که در وِب حسابهای کاربری متعدد دارند، نرمافزارها، وبسایتها و خدماتِ مفید و برطرفکنندة نیازِ خودشان را میشناسند؟ کدامشان بر حسبِ نیاز و نه تحتِ تأثیرِ جوّ حاکم بر جامعه به فنّاوری روی آوردهاند؟ آیا در این میان کسی هست که برای نیاز ویژة بازارِ نشر ایران، تدبیر کرده باشد و زمینة پیدایشِ فنّاوری را چیده باشد؟ آیا نباید فرقی میانِ کسی که میاندیشد و از او انتظارِ تولید اندیشه میرود با فردی عادی باشد؟ از این گذشته، آیا این گروه میتوانند استراتژی مشخصِ خود را از حضور در اینترنت ارائه کنند؟
یک مشاهدة ساده تا حدِّ زیادی ما را به نتیجه یا لااقل تردید میرساند. یکی از حسابهای پُرمخاطبِ اینستاگرام که تصاویری از جلدِ کتابها منتشر میکند، بیش از پنجاههزار دنبالکننده دارد و هر عکس را به طورِ متوسط حدود هزار و سیصد نفر میپسندند و به اصطلاح «لایک میکنند.» (میبینید چطور فعلهامان در حالِ دگرگونیست؟) حالا یک سؤال: اگر عکسِ یک کتاب را حدود هزار نفر میپسندند، پس چرا آن کتاب پس از گذشتِ سه سال همچنان نتوانسته است هزار نسخه تیراژش را بفروشد؟
شاید سایرِ کالاها را بتوان با شهادتِ حواسِ پنجگانه فوری انتخاب کرد، اما انتخابِ کتاب از این راه امکانپذیر و دقیق نیست. پس چطور در فضایی پرشتاب و بیقرار ممکن است کسی کتابخوان شود؟ پیشنهاد میکنم تعدادِ دنبالکنندگانِ حسابِ کاربری شاعران و نویسندگان در شبکههای اجتماعی تحت وِب را ببینید و با تیراژِ کتابهایشان تطبیق دهید. نویسندهای محبوب در شبکههای اجتماعی را میشناسم که شش سال پیش یک مجموعه داستان منتشر کرده و هنوز هزار نسخة آن به تمامی فروش نرفته است اما بهدلیلِ محبوبیت در جهانِ مجازی، او تاکنون کارگاههای داستاننویسی متعددی برگزار کرده و بسیاری در فیسبوک و… طرفدارش هستند. چه کسی به چه کسی دروغ میگوید؟
دوستی دارم که برادرش در دفترِ یکی از شرکتهای چندملّیتی در استرالیا موقعیت شغلی و حرفهای قابل اعتنایی دارد. برادرِ دوستم در یک گروهِ کتابخوانی (Book club) هم عضو است. دوستم یک بار از برادرش پرسیده بود: «شما برای ارتباط بین اعضای گروه از وایبر استفاده میکنید یا تلگرام یا واتسآپ؟» برادرش گفته بود: «هیچکدام. این چیزها برای بیکارها و تینایجرهاست!» بیراه نگفته است. فقط بیکارها و نوجوانها هستند که به ماندگاریِ اندیشهشان فکر نمیکنند.
اینترنت با مغز ما چه میکند؟
به نیکلاس کار و کتابش بازمیگردم. مردی که خود روزگاری شیفتهوار مواهبِ فناورانه را به حریم خصوصی، خانه، کار و زندگیاش راه داده بود. کار در کمعمقها تلاش میکند بیطرف باشد. او تصدیق میکند که فنّاوری ممکن است نعمت باشد. مینویسند: «در نعمت بودنشان شکی نیست اما بهاشان را هم باید پرداخت. چنانچه مکلوهان هم اشاره کرده، رسانهها تنها مجراهای اطلاعات نیستند بلکه مواد و مصالح برای تفکر را هم تأمین میکنند و در عین حال فرایند تفکر را هم شکل میدهند. به نظرم میرسد که اینترنت ظرفیت من را برای تمرکز و تعمق خردخرد تحلیل میبرد. برخط باشم یا نباشم ذهنم انتظار دارد اطلاعات را به همان شیوهای که اینترنت برایش فراهم میکند دریافت کند.»11 حالِ او را بهخوبی میفهمم. حدود ده سال پیش از این کامپیوترم دچار عیب شد و برای مدتی مجبور شدم به دستنویسی بازگردم. میدانید وقتی دستم از نوشتن خسته میشد و به کمی استراحت نیاز داشتم چه میکردم؟ بیاختیار روی صفحة کاغذی، به شکلی مجازی کلیدهای Ctrl+S را میفشردم تا مبادا متنم به دلیل نوساناتِ برق از بین برود. احتمالاً برای شما هم پیش آمده است که دنبالِ شیئی بگردید و در یافتنش به بنبست بخورید و حس کنید میتوانید از Ctrl+F کمک بگیرید. البته اینها فقط مصادیقی ساده است. چیزی که در پسِ جمجمة ما روی میدهد را نمیتوان به چشم دید یا در مدتی کوتاه تغییر و تحولش را به قضاوتِ شخصی گذاشت.
کار تنها کسی نیست که متوجه تغییر نوعِ عملکردِ مغزش در مواجهه با اینترنت شده است. او از قولِ یک وبلاگنویس مینویسد: «رشتة اصلی من در دانشکده ادبیات بود و خورة کتابخوانی بودم. اما چه شد؟ شاید دلیل اینکه بیشتر مطالعهام را روی وب انجام میدهم به این خاطر نباشد که شیوة مطالعهام عوض شده است، بلکه از این جهت باشد که شیوة تفکرم تغییر کرده است.»12
نتایجِ تحقیقاتِ متعددی نشان داده است که خوانندگانِ متن که از صفحاتِ نوری شامل کامپیوتر، بوکریدر و تبلت برای خواندن استفاده میکنند، مطالب را دقیق نمیخوانند و در واقع آن را مرور میکنند. نیکلاس کار از این پدیده با تعبیرِ «لیز خوردن» در کتابش یاد کرده است. همچنین مطلبی ترجمه شده از سایتِ فوربس مدعیست در نمونهسنجی و آزمونی که با شرکتِ دانشجویانِ مقطع دکترا و پسادکترا انجام شده است «۵۰ نفر برای مطالعة یک داستان انتخاب شدند. به نیمی از آنها نسخة چاپی کتاب و به بقیه نسخة الکترونیک روی کیندل داده شد تا شروع به خواندن داستان کنند. هر دو گروه در شرایطی مشابه اقدام به مطالعة کتاب کرده و پس از آن میزان درک مطلب از محتوای کتاب اندازهگیری شد. نتیجه نشان داد افرادی که نسخة چاپی کتاب را خوانده بودند در مجموع جزئیات بهتری را با دقت بیشتر توضیح می دادند.»13
نویسندگانِ کتابِ مطالعه در عصر دیجیتال نیز بر اساسِ نتایجِ برخی پژوهشها میگویند مطالعه به سبکِ دیجیتال کمدقتتر است و اغلبِ کسانی که این شیوه را برمیگزینند و به آن عادت میکنند، بیش از آنکه به دنبالِ فهم و درکِ محتوا باشند، میخواهند کارشان سریعتر راه بیفتد و گزینش کنند.14
مهم اندیشیدن است، رسانه اصالت ندارد
راستش چندان با این فرضیه موافق نیستم. زمانی خودم این طور میاندیشیدم اما امروز بر اصالتِ کتاب و کتابخوانی اصرار دارم. آنچه کتاب به خوانندهاش میبخشد، مجموعهای از مواهب است که خواننده بسته به ظرفیتها، تواناییهای ذهنی و قوة تمیز و تشخیصش آنها را -کم یا زیاد- جذب میکند. اما این پایانِ فرایند نیست. چیزی که در جهانِ پرشتابِ وِب اتفاق میافتد به ظاهر روشی ساده برای نشرِ اطلاعات و اخبار است، اما ما در حقیقت بر طوفانی میدمیم که اشیای قیمتی و بیمصرف را درهم، بیمنطق و بینتیجه میراند. کتابخوان اگر اندیشه را از کتاب دریافت نکند فرقی با جاهل ندارد. و اگر اندیشه را در درونش بازآفرینی نکند و محصولی تازه ارائه ندهد، از فضیلتِ عالمان دور است.
زمان و کیفیتِ بهرهگیری از اینترنت هر روز در جوامع مختلف بیشتر میشود اما آنچه تحلیل میرود دانش است. حتی دیگر به سوادِ خواندن و نوشتنِ کاربرانِ وِب نیز نمیتوان اعتماد داشت. اگر دانستن را معادلِ اندیشیدن و فعالیتِ مفیدِ ذهنی بگیریم، امبرتو اِکو در مصاحبه با اشپیگل چیزی را گفته است که بسیاری امروز قبولش ندارند.
پیرمردهای کتابدوست
اِکو در گفتوگوی سه نفرهای که با ژان کلود کریر و ژان فلیپ دوتوناک داشته است تکرار میکند: «رمانی را به مدتِ دو ساعت از رایانه بخوانید تا چشمهایتان از کاسه در بیاید. من در خانهام عینک پولاروید دارم و با آن چشمم را از آسیبِ مطالعة مداوم از روی صفحة رایانه محافظت میکنم. گذشته از این، کار با رایانه مستلزم استفاده از نیروی برق است بنابر این نمیتوانیم در وانِ حمام یا حتی وقتی که در رختخوابمان به پهلو دراز کشیدهایم با استفاده از رایانه به مطالعه بپردازیم. پس میبینیم که کتاب ابزار انعطافپذیرتری برای مطالعه است.»13
آنچه اِکوی بزرگ میگوید امروز شاید کمی سطحی و عوامانه به نظر برسد. روزی که چنین تصوری داشته است احتمالاً هنوز تبلتها و بوکریدرها آفریده نشده بودند. موبایلهای ضدّآب هم سر برنیاورده بودند و احتمالاً هنوز کسی نبوده است که فرقِ بینِ رختخواب با صندلی را فراموش کند و مرزهای متصل بودن به جهانِ وِب را تا حدِّ امکان در هم بشکند. اما آیا تمایزِ کتابخوانی با کتاب و مطالعه (کتاب یا هر چیز دیگر) از طریقِ فنّاوریهای نوین در اندازه و نوعِ انعطاف و وزنشان است؟ خیر. ما میتوانیم صدها کتاب را در ابزاری به اندازة یک کتابِ قطع رقعی داشته باشیم و از خواندنش لذت ببریم. اما وقتی شیوة تمرکز و تعمق تغییر کرد، باز هم از مغزمان همان کارکردِ سابق را انتظار خواهیم داشت؟ نکتة قابلِ درنگ این است که ما بیش از آنچه لازم است روی فنّاوریها حساب کردهایم.
نویسندگانِ فِیسبوکی
وقتی برای شبکههای اجتماعی و محیط وِب محتوا تولید میکنیم گریزی از رعایت چهارچوبهای بسترهای وِب نداریم. توئیتر به ما اجازة نشرِ جملاتی کوتاه میدهد. فِیسبوک تا مدتها به ما اجازة ویرایش متن را نمیداد. گوگل هر زمان که تشخیص بدهد بدونِ اطلاعِ کاربرانش دست به تغییر ظاهر و شیوة کارکردِ محصولاتِ اجتماعیاش میزند. هیچ تضمینی وجود ندارد چیزی که تولید میکنیم ماندگار باشد. از این گذشته، حتی اگر تا صدها سال گوگل برجا بماند، اینستاگرام وجود داشته باشد و صاحبانِ استارتآپهایی که بهزودی میآیند هرگز ورشکسته نشوند، محتوای ما ارزشِ چاپ ندارد. امروز بسیاری از مطالبِ چاپشده اگرچه نامِ کتاب دارند، ارزشمند نیستند و محکوم به زوالاند. اشتباه محضِ نویسندگان و شاعرانِ برجستة کشور، دل بستن به محیطهاییست که نه مخاطب و هوادارِ گمنامشان قابل سرمایهگذاری ذهنی و روانیست، نه روابط و مطالبی که در آن تولید یا رد و بدل میشود.
البته هستند کسانی که سوار بر موجِ هیجانزده و بیپشتوانة عقلی شبکههای اجتماعی، پس از دورهای جذبِ مخاطب موفق شدهاند مطالبشان را به صورتِ کتاب منتشر کنند و اندکی هم مورد توجهِ عوام قرار بگیرند، اما هیچکس به خاطر ندارد رگبار ماندگار بوده باشد و بارورکننده. اوضاع عوض شده است. پیشتر میبایست خود را اثبات میکردی تا صاحبِ کتاب شوی و برای ماندگاری بجنگی اما حالا به شیوة فروشندگانِ جمعهبازار در وِب شهرت کسب میکنی و غرورمندانه احساسِ بینیازی از آموختن میکنی، اما بساطیهای جمعهبازار موقتیاند.
گرفتاری نویسندة وِبزده
گرفتار شدنِ نویسنده و شاعری که میخواهد حرفهای و جدّی باشد در دامِ شبکههای اجتماعی و کاربرانِ بینام و نشانش خطرِ جدّیِ زندگی آکواریومی را نیز محتمل میکند. نویسنده و شاعر نباید تصور کند دنیای مخاطبانش، جهانِ داستانهایش، مردمش، محیط اطرافش همان چیزیست که در شبکههای اجتماعی و اینترنت میبیند. شاید به نظر جهانی بزرگ را در صفحة پانزده اینچ تماشا کند، اما جهان شامل جزئیات و دیدنیها و تجربهکردنیهای بسیاریست که ابداً از پشتِ مانیتورها دیدنی نیستند.
بیایید با خودمان روراست باشیم. اگر واقعاً کتابخوان هستیم، پس چرا عمدة وقتمان را در اینترنت سپری میکنیم؟ و اگر کتابخوان نیستیم چرا چنین جلوه میدهیم. اگر دوست داریم کتابخوانی را ترویج کنیم و کتابخوان هم باشیم بهتر نیست روشِ درست را انتخاب کنیم و به رابطة دو نفره بیمزاحمِ کتاب ـ خود بازگردیم؟ مزاحمانِ زیادی را واردِ رابطه کردهایم و در را به روی کسانی که لازم نیست گشودهایم. حتی اگر فکر میکنیم جای ترویج مطالعه اینستاگرام و فیسبوک است، لازم است از خودمان بپرسیم کسانی که پای عکس جلد کتابها و بخشی از متنِ شعرها و داستانها قلب مینشانند، پس کِی فرصت کردهاند کتاب بخوانند؟
من چندان اهلِ شعر نیستم. همسرم روزگاری طولانی با شعرِ قدما و معاصران سر کرده است. این روزها در گروههای مختلفی در شبکههای تعاملی و شبکههای ارتباطی موبایل عضو است که کاربران برای هم شعر مینویسند. او میگوید: عجیب است که اگر همان شعر را از روی کتاب بخوانم لذتِ بیشتری میبرم اما از روی صفحة موبایل، نوعی بیتمرکزی دارم. او لذتِ کافی از فرصتِ زودسوز و بیدرنگِ شبکههای تعاملی نمیبرد. همه مزاحم میشوند. همه نظر میدهند. سکوتِ ذهنی برای تعمق امکانپذیر نیست و وقتی شعرِ شاعری دیگر به نامِ فردی دیگر نقل میشود اوضاع وخیمتر هم میشود. اگر اسکندر و چنگیز کتابخانههای ایران را نابود کردند و از جمجمة دانشمندانش کوه ساختند، اینترنت و آبشارِ اطلاعاتِ راستیآزمایی نشدهاش اثری مخرّبتر دارد.
جهانِ داستانیِ وِبزده
در دهة هشتاد و با اوجگیریِ دورة کوتاهِ وبلاگنویسی فارسی، برخی داستاننویسانِ عامهپسند و حتی برخی داستاننویسانِ جدّی به پدیدههای نوظهورِ وِب روی خوش نشان دادند. آنها نه تنها شروع به نوشتن در وِب کردند، بلکه برخیشان داستانهایی با درونمایه و حتی فرمِ نزدیک به وبلاگ، چترومهای یاهو و… کردند. اثرگذاری سریعِ جهانِ تازة وِب بر ذهنِ نویسنده و طرزِ نگارشش (ادبیات و نوعِ مواجهه با سوژه و انتخابِ سوژه) در آغاز جالبِ توجه بود و برخی را هم نگران میکرد که «چرا ما دست به کار نشویم؟»
امروز و با گذشت یک دهه، تقریباً میتوان همة آن داستانها را مرده یا در بسترِ مرگ دانست. نویسندهای که جهانِ داستانش را در چهارچوبِ فنّاوری دیجیتال عَلَم کند، زنده نخواهد ماند. داستانهایی که با تکیه بر بسترِ فنّاوری و ابزارهایِ فنّاوری دیجیتال اندیشیده و نوشته میشوند، محکوم به مرگی حتمی و زودهنگاماند چرا که ماهیتِ جهانِ دیجیتال (آن گونه که نشان داده است) «دگرگونی سریع و غیرقابل پیشبینی» است.
داستانهایی که در دهة هشتاد با شیوة چَت کردن روایت شده بودند، امروز برای مخاطبی که آن دوره را تجربه کرده است مضحکاند و برای نوجوانانی که بعدها شاید نسخهای از آن کتابها دستـشان برسد بیمعنی خواهند بود. چنین جهانِ داستانیای قوّتِ نوستالژی و خاطره شدن ندارند، چرا که تهنشین نمیشوند، در جانِ جامعه نفوذ و رسوب نمیکنند. آنها با شتابی همچون شتابِ آتشِ خارزار زود گُر میگیرند، شعله میکشند، خیره میکنند و زود نیست و نابود میشوند. داستان نوشتن دربارة اختراعِ ماشینِ بخار هنوز ممکن است جذاب باشد چون وجهی تاریخی دارد و میتواند وجهی علمی- تخیّلی هم بیابد. داستانِ کارخانة مطلقسازی اثرِ کارل چاپک هنوز و پس از سالها جذاب است در حالیکه دربارة دستگاهی خیالی با کارکردی ناممکن است اما مسئلة داستان همچنان جذابیت دارد و مسئلة مردمِ امروز نیز هست. چَترومهای یاهو نه تنها مسئلة امروز نیستند، بلکه حتی جذابیتِ امروز یا حتی هوس و خاطره هم نیستند. ما به خاطرات وفاداریم، به نوستالژیها هم حس داریم، اما به برچسبهای نسخههای اولیة نرمافزارهای گفتوگوی دینی احساسی نداریم و نیازی هم به آنها احساس نمیکنیم.
شیوعِ واژههای تازه و مجعول، افعالِ مجعول و بیبندوباریِ بیمهار در بهرهگیری از زبانِ فارسی و شلختگی در ادبیاتِ نویسندگان به شکلی محسوس پس از غلبة جهانِ دیجیتال پدیدار شده است که بحث دربارة آن خود موضوعیست مفصل و نیازمندِ پژوهش.
مشکلْ فرهنگِ استفاده است
بهعقیدة برخی از مردم، مشکلِ مواجهة ما با فنّاوری در فرهنگِ استفاده است. هرگز نفهمیدم فرهنگِ استفاده چطور خودبهخود زاده میشود. فرهنگِ استفاده از یک وسیله متأثر از فرهنگِ کلی یک جامعه است. اگر در رانندگی دچار هنجارشکنی و بیملاحظگی هستیم، مسئله اتومبیل نیست، بلکه مردمداری، خودحقپنداری و بسیاری رذایلِ اخلاقی دیگر است که در فرهنگِ خانوادگی و به تبع آن اجتماعیِ ما رسوب کرده و در بسیاری رفتارهای اجتماعی مانند رانندگی یا بهرهگیری از فنّاوری بروز پیدا میکند.
نمایشگری و ادا
برخی دیگر از کاربرانِ فعالِ وِب که در جامعة واقعی ناشر، کتابفروش یا نویسنده و کتابخوان هستند، سعی میکنند خود را دلنگران و دغدغهمند جلوه دهند. در این میان ناشران صفحههای متعددی در شبکههای اجتماعی دارند تا کتابهاشان را ترویج کنند. نمیدانم آیا ناشرانِ بزرگِ امریکایی یا فرانسوی نیز چنین روشی را در اولویت کارهای تبلیغاتی و ترویجی خود دارند یا آنکه به فتحِ بازارهای جدید، آزمودنِ شیوههای نشرِ تازه همچون نشرِ دیجیتال، نشر صوتی و… میاندیشند؟ ناشری که ساعتها وقتِ خود را صرفِ بهروزرسانی صفحة اینستاگرام و جستوجوی هشتکهای مربوط به محصولاتش میکند، آیا زمانی برای تأمل، مشورت گرفتن و طرحریزیِ راهبردهایِ تجاری تازه خواهد داشت؟ چنین ناشری که جبههای سفت و سخت و البته بدونِ شناخت برابرِ نشرِ غیرکاغذی دارد، از مواهبِ دنیای دیجیتال فقط لایکزدن را به کار گرفته است؟
موجِ کمپینها و پویشهای عکس گرفتن با کتاب و انتخابِ بهترین قطعة یک کتاب و کارهای نمایشی مشابه نیز این روزها بلند است بدونِ آنکه حقیقتاً اثری قابل اندازهگیری و قضاوت داشته باشد. همة ما به نوعی شیفتگیمان را پشتِ ظاهرِ دروغینِ دغدغهمندی پنهان میکنیم.
واقعیت را قبول کنم
راستش من پطرس نیستم و با یک سدِّ آب هم طرف نیستیم تا با انگشتی کوچک جلوی فاجعه را بگیرم. چه بخواهیم و چه نخواهیم، قاطبة جامعه به سویی میرود که عاقبتش چندان خوش نیست. فقط امیدوارم روزی که توفان فرونشست، دوباره نخواهیم آوارها را با اشتباهاتِ تازه بازسازی کنیم.
شهریورماه 1394
[چند سوتیتر]
آموختن بدونِ احساسِ نیاز و بیهدفِ رفعِ خلأ چیزی جز شهوت نیست و منشأ عاقلانه ندارد. افزون بر اینکه «آموختنِ بیشتر با صرفِ وقتِ بیشتر در وب» نیز گزارهای اثبات نشده است و لااقل چیزی که امروز با مشاهدة ساده میتوان دریافت، نزولِ عمقِ دانشِ عمومی تحتِ تأثیرِ وب است.
*
یک مشاهدة ساده تا حدِّ زیادی ما را به نتیجه یا لااقل تردید میرساند. یکی از حسابهای پُرمخاطبِ اینستاگرام که تصاویری از جلدِ کتابها منتشر میکند، بیش از پنجاههزار دنبالکننده دارد و هر عکس را به طورِ متوسط حدود هزار و سیصد نفر میپسندند و به اصطلاح «لایک میکنند.» ... حالا یک سؤال: اگر عکسِ یک کتاب را حدود هزار نفر میپسندند، پس چرا آن کتاب پس از گذشتِ سه سال همچنان نتوانسته است هزار نسخه تیراژش را بفروشد؟
*
برخی از کاربرانِ فعالِ وِب که در جامعة واقعی ناشر، کتابفروش یا نویسنده و کتابخوان هستند، سعی میکنند خود را دلنگران و دغدغهمند جلوه دهند. در این میان ناشران صفحههای متعددی در شبکههای اجتماعی دارند تا کتابهاشان را ترویج کنند. … ناشری که ساعتها وقتِ خود را صرفِ بهروزرسانی صفحة اینستاگرام و جستوجوی هشتکهای مربوط به محصولاتش میکند، آیا زمانی برای تأمل، مشورت گرفتن و طرحریزیِ راهبردهایِ تجاری تازه خواهد داشت؟ چنین ناشری که جبههای سفت و سخت و البته بدونِ شناخت برابرِ نشرِ غیرکاغذی دارد، از مواهبِ دنیای دیجیتال فقط لایکزدن را به کار گرفته است؟
[1] حسامالدین مطهری، «دگردیسی ذهنها: تبدیل ذهن پردازشگر به دالان اطلاعات نامفید»، جهان کتاب، ش 313-315.
2 این مصاحبه با ترجمة محسن موحدیزاد در روزنامة اعتماد (14 شهریورماه 1394) منتشر شده است.
3 امبرتو اکو و ژان کلود کریر، از کتاب رهایی نداریم، به سعی ژان فلیپ دوتوناک، ترجمهٔ مهستی بحرینی، (تهران: نیلوفر، 1393)، ص53.
4 این کتاب را انتشارات مازیار در سال 1393منتشر کرده است. همچنین نشر گمان در سال 1392ترجمة دیگری از این کتاب منتشر کرده است.
5 نیکلاس کار، کمعمقها: اینترنت با مغز ما چه میکند؟ ترجمهٔ امیر سپهرام، (تهران: مازیار، 1393)، ص15.
6 میشل اس. روزنوالد، «خواندن در فضای وب مطالعهٔ جدی را دچار مشکل کرده است»، مترجم ناشناس؛ (7 تیر 1394)
http://www.nogaam.com/blog/106 (تاریخ بازدید: 20 شهریور 1394)
7 همان
8 همان
9 همچنین برای مطالعة بیشتر بنگرید به: فاطمه نادری و دیگران. مطالعه در عصر دیجیتال، (تهران: چاپار، 1389).
10 محمدجعفر محجوب،لوح فشردة مجموعه درسهای منطقالطیر، (تهران: ماهور).
11 کار، همان، ص17
12 همان.
13جرمی گرین فیلد (20 آگوست 2014):
Ebooks Will Make Us Dumber, Or They Won't،http://www.forbes.com/sites/jeremygreenfield/2014/08/20/will-ebooks-make-us-dumber
(ترجمه از امیر صادق پور، سایت دیجیانو، 3 شهریور 1393)
14 برای دانستن بیشتر بنگرید به: نادری، همان.
15 اکو، همان، ص17.
این مطلب در چارچوب همکاری های انسان شناسی و فرهنگ با نشریه جهان کتاب منتشر شده است.

ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست