سه شنبه, ۱۵ خرداد, ۱۴۰۳ / 4 June, 2024
مجله ویستا

مناسک نجات و رستگاری



      مناسک نجات و رستگاری
جک دیوید الر برگردان جبار رحمانی

والاس اصطلاح «مناسک رستگاری» را تا حدی برای مناسکی که در جستجوی ایجاد تغییر در شخصیت هستند، به کار می‌برد. رستگاری به مثابه یک مفهوم مسیحی به چیزی کاملاً متفاوت از تغییر شخصیت ارجاع دارد، در نتیجه اصطلاح دیگری مانند «مناسک تحول و استحاله» transformation ritual یا مناسک روانشناختی ممکن است (با تغییر شخصیتی) بیشتر متناسب بوده و خصلت میان فرهنگی داشته باشند. به عنوان نمونه می‌توان مناسک رازآموزی یک شمن را در نظر گرفت، که در آن متخصص آینده به شخص جدیدی تبدیل می‌شود، کسی با قدرت‌های معنوی، و آن کسی که به مفهوم خاص آیینی، مرده است یا اینکه مرده و به زندگی بازگشته است. شمن‌های استاد، شمن‌های نوآموز را نه تنها (و نه همیشه) بوسیله انتقال اطلاعات به آنها، بلکه همچنین از طریق اینکه آنها را در معرض تجارب و مخاطراتی که سبب تحول آگاهی آنها می‌‌شود، قرار دهند، آماده و راهنمایی می‌کنند. نوعا‌ً این در معرض امور خاص قرار دادن شامل محرومیت از غذا و استراحت، دوره‌های طولانی آواز خوانی و ذکرگویی، آزمون‌های دردآور و داروهای فعال کننده و تحریک کننده ذهن و روان می‌شود. در یک مرحله از این فرآیند شخصیت و ذهن پیشین نوآموز شکسته شده، و شخصیت و ذهن جدید جایگزین می‌شود.

تجربه‌های «عرفانی» به طور عام دارای توانایی خاص برای تحول و تبدیل شخصیت هستند. عرفان، به عنوان یک اصطلاح مبهم، عموماً به تماس مستقیم و بی‌واسطه میان انسان و ماورالطبیعه ارجاع داده و بدینصورت فهمیده می‌شود، شخص (عارف) ممکن است رویای خاصی را ببیند، صدایی بشنود، حضور امر مقدس را احساس کند، یا وحدت میان خودش و الوهیت یا عالم متعالی را احساس کند. عموماً‌عرفان، تجربه عرفانی را به مثابه فنای خود، یا به مثابه اضمحلال مرزهای فردیت و احساس بی‌نهایت (احساسی که کسی می‌تواند با جهان و کیهان داشته باشد) توضیح می‌دهد. فراتر از آن مشخصه های تجربه عرفانی به طور شگفت‌انگیزی گوناگون هستند. برخی عرفا مدعی‌اند که مواجهه عرفانی، بیان ناکردنی است، بدین معنا که واژگان نمی‌توانند آنرا شرح دهند. اما عده‌ای دیگر از عرفا به طور سیستماتیک و پیاپی در باب این تجارب نوشته‌اند. برای عده‌ای، وحدت عرفانی اطلاعات خاص را در بر ندارد، در حالیکه سایرین مدعی‌اند که به شناخت امور خاص به عنوان نتیجه تجربه عرفانی رسیده‌اند. برای عده‌ای تجربه (عرفانی) آرامش بخش و صمیمانه است، درحالیکه دیگران انرا ناآشنا و هراسناک دانسته‌اند. فراتر از همه اینها مردم متمایل‌اند که تجربه‌ای را داشته باشند که فرهنگ آنها، آنها را برای آن آماده کرده است: مسیحیان می‌توانند خدا و مسیح را تجربه کنند، بودایی‌ها می‌توانند نیروانا را تجربه کنند و مثالهایی از این قبیل؛ در نهایت اینکه مردم اغلب ادعا می کنند که بواسطه تجربه عرفانی تغییر پیدا کرده‌اند، هرچند عده‌ای نیز بر این مدعا نیستند. هنوز مطالعه پیوسته‌ای انجام نگرفته است تا مشخص کند که این تحول، دائمی یا معنادار و موثر هست یا نه؟ آیین جبران کفاره، از مناسک تحول شخصیتی است. کفاره به فرآیند جبران و تزکیه از گناه و جرم گفته میشود و مناسک مربوطه در راستای تغییر شخص از طریق کمک، عفو و بخشش معنوی است که سبب گشودگی معنوی و افزایش معنویت در فرد می‌شود. اعتراف Confession می‌تواند مثال مناسبی از سنت کاتولیک باشد که در این سنت، گناهان بخشیده شدنی هستند، البته بواسطه اقرار کردن و سپس از طریق رفتارها، گفتارها و مقررات مناسکی خاص (از جمله تکرار اذکار خاصی یا تسبیح گفتن‌های خاص) جبران شوند. قربانی کردن راهی است برای فرد یا جامعه تا جرم یا خطاهای دیگرش را پاک و جبران کند، برای اینکار مسئولیت این کار خطا به طور نمادین به موضوع قربانی منتقل شده و سپس آنرا تخریب کرده یا قربانی کرده و بدینوسیله آن خطا یا جرم نیز تخریب و محو می‌شود.

جن زدگی یا حلول روح یکی از مناسک رستگاری در فهرست والاس است. ممکن است این موضوع برای ما عجیب به نظر برسد، بالاخص اینکه حلول روح به مثابه امری کاملاً منفی از منظر غربی مدنظر بوده و بیشتر بیانگر شرایطی است که باید شخص تحت درمان و مراقبت باشد تا اینکه شخص به عنوان عامل درمان و علاج دیده شود. خلاصی از جن و روح در رویکرد مسیحی، سبب تحول شخص به واسطه جابجائی و رفع علل حلول روح و اجازه دادن به فرد تا اینکه زندگی خودش را داشته باشد، می‌شود؛ به هر حال در سایر زمینه‌های مذهبی، این موقعیت‌ها چندان هم ساده نیستند. به عنوان مثال اریکا بورگویگنون (٩: 1976) متوجه شد که حداقل سه مفهوم و تلقی مختلف نسبت به جن زدگی در میان فرهنگ‌ها وجود دارد. اولی که تلقی آشنایی هم هست. اینست که جن زدگی کاملاً امری منفی بوده که باید از آن اجتناب شود و وقتی رخ می‌دهد، شخص مورد نظر باید درمان شود. به هر حال در سایر شرایط در جوامع مختلف، ممکن است که اولین تجربه جن زدگی و حلول روح را به عنوان امری بد و مسبب بیماری در نظر بگیرند، اما پاسخ مربوطه کنترل کردن خلسه ناشی از جن زدگی به شیوه‌ای کنترل شده و برنامه‌ریزی شده است. در سایر زمینه‌ها نیز جن زدگی در واقع به مثابه موقعیت مثبت دیده شده، و مجازاً افراد به دنبال آن بوده و داوطلبانه خود را در معرض آن قرار می‌دهند.

مهمترین جایگزین برای اهداف ما (در این بحث)، مورد دوم است که جن زدگی به مثابه امری مطلوب دیده نمی‌شود، اما وقتی که رخ داد، پذیرفته می‌شود وحتی به شیوه‌ای خاصی با آن همراهی می‌شود. لمبک در مردم نگاری‌اش در باب جن زدگی در جزایر مایوتی (در سواح آفریقا، مابین مزامبی و ماداگاسکار) این مفهوم را به جنیسیت، طب قومی و البته اعتقادات مذهبی مرتبط می‌کند، که اینها بومی و اسلامی هستند. در جامعه مایوتی حلول روح در واقع به مثابه یک مصیبت یا رنج، همراه با «بیماری طبیعی» (که این نیز بواسطه خدا ایجاد شده) و سحر (که صریحاً امری محصول عمل انسانی دانسته می‌شد) در نظر گرفته می‌شود. حلول روح یا مزیکی لولو وقتی رخ می‌دهد که یکی از مجموعه ارواحی که مردم می‌شناسند، وارد بدن انسانی شود، به سر انسان برسد و کنترل بدن فرد قربانی را بدست بگیرد. در چنین مواقعی گفته می‌شود که روح خود فرد یا ماهیت و نیروی حیاتی او یا روحوruhu توسط آن روح (حلول کرده) جایگزین شده و البته کسی نمی‌تواند بگوید (روح خود فرد) به کجا رفته است.

وقتی فردی مظنون به این باشد که روحی در او جای گرفته است، متخصص حالت خلسه‌ای بر فرد اعمال می‌کند که طی آن روح حلول کرده از نیات و خواسته‌هایش مورد سوال قرار می‌گیرد، نوعاً آن روح «فهرستی بلند از خواسته‌هایش را مطرح می‌کند، سپس به دنبال آن فرآیند معامله و مبادله آغاز می‌شود که سبب تثبیت رابطه میان روح و میزبان می‌شود» (لمبک 46؛ 1981). هیچ وقت یک مایوتی به دنبال دفع روح و بیرون کردن آن نیست، زیرا آنها معتقدند که این کار برای فرد جن‌زده دردناک خواهد بود. در مقابل آنها به دنبال همزیستی مسالمت‌آمیز میان قربانی و روح مهمان خواهند بود که ممکن است تا انتهای زندگی فرد طول بکشد.

لمبک این نکته را مطرح کرد که اکثریت قربانیان حلول روح، زنان بودند. از کل هفتاد مورد حلول روح و جن زدگی، پنجاه و نه مورد زن بودند و تنها یازده مورد، مرد بودند. او همچنین می‌نویسد که جامعه مایوتی لایه‌هایی از اعتقادات اسلامی را حول اعتقادات مربوط به ارواح و جن زدگی دارد. او بر این نظر است که زنان خودشان را به واسطه قواعد و ساختارهای مذهبی و اجتماعی بالاخص در حوزه قواعد و ساختارهای اسلامی تحت فشار (اگرچه نمی‌توان گفت سرکوب) احساس می‌کنند و حلول روح برای زنان "تا حدی هم بیان مقابله با اسلام و رهایی از آن است "( لمبک، 64؛ 1981). این مسأله به خاطر آن است که جامعه برای زنان پرفشار و محدود کننده است و حتی به طور متناقضی در تقاضای جامعه از زن، او این امکان را ندارد که فضایی برای رهایی و تعلیق آن از طریق هر گونه واسطه طبیعی یا فرهنگی پیدا کند، در عوض تنها چاره او برای خلاصی می‌تواند راهی باشد که حلول روح برای او ایجاد می‌کند. از طرف دیگر مردان در حوزه اختیاراتشان کمتر تحت فشار هستند و کمتر تحت موقعیت‌های متناقض قرار می‌گیرند، و حتی موقعی هم که در این شرایط قرار بگیرند، به راحتی می‌توانند از آن موقعیت خلاص شوند. مردان نسبت به زنان فرصت کمتری برای یادگیری پاسخ دادن به تناقض از طریق ایجاد فضای خالی یا نقش بازی کردن دارند، و بنابراین آنها کمتر آماده ورود روح و حالت خلسه هستند (لمبک 9 ـ68 : 1981) این تحلیل مطابق با نتایجی است که بورگونیگنون بدانها رسیده است.

خلسه ناشی از جن زدگی نقشها و قواعد دیگری را مطرح می‌کند که درصد رفع نیازهای فردی خاصی بوده و اینکار را با توجه به این انجام می‌دهد که آنها ناشی از همان روح حلول کرده هستند، نه از خود انسانها. علاوه بر این به منظور اینکه انسانها نقشهای الزامی خاصی را به عهده گیرند، آنها باید در نهایت ممکن تأثیر پذیر و انفعالی بوده، بدن خودشان را در اختیار نیروهای بیگانه از خودش قرار دهند. در یک جامعه سلسله مراتبی که الزام فرمانبرداری و تسلیم در برابر صاحبان اقتدار وجود دارد، یک شخص اقتدارش را به واسطه هویت‌یابی با نمادهای قدرت بدست می‌آورد، این هویت‌یابی همراه است با یک فرض کلی در باب هویت‌های دیگران (بواسطه  نمادهای قدرت) و فقدان وجوهی از این نمادها در خودش. در این جامعه اقتدارگرا، این امکان وجود دارد که فارغ از تمایلات سلطه عمل کرد؛ که این کار از طریق وانمود کردن تبعیت و فرمانبرداری کامل برای خود و همچنین برای دیگران امکان‌پذیر است.