شنبه, ۲۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 11 May, 2024
مجله ویستا

مقالات قدیمی: بهار و ادب فارسی



      مقالات قدیمی: بهار و ادب فارسی

مجموعه ای از مقالات ملک الشعراء بهار در مقوله های ادبی از طرف شرکت سهامی کتابهای جیبی در آستانۀ انتشار است. قطعاتی از دو مقالۀ این کتاب دو جلدی را برای خوانندگان کتاب امروز برگزیده ایم.
مکتوب

آقای مدیر محترم، در آن مجلۀ شریفه مقاله ای به امضای گمنام انتشار یافت که [در آن] از مقالۀ آقای کسروی انتقادی شده بود. آقای کسروی تا به حال چهار مکتوب و مقاله در قبال آن نوشته اند. دو در «مجلۀ آرمان» و یکی در یکی از جراید و دیگری در مجلۀ شریف «ارمغان». و در ضمن آنها بدون بردن نام من اشاراتی انتقادآمیز به مقالات سابق و لاحق من نموده، و از آن جمله یکی این است که من در یک مقاله ای «سوسیالیست» را به جای «سوسیالیزم» نوشته ام یا به عکس... و دیگر آن است که من در حاشیۀ کتاب پهلوی، که ملک ایشان بوده است، برخی از لغات پهلوی را غلط ترجمه کرده و نوشته ام، از قبیل: «بخت» به جای «براه»، «شرم» به جای «شلم»، «برسری» به معنی «بعلاوه» و غیره... و دیگر آنکه من شهر «پمپی» را با کوه «آتنا» اشتباه کرده ام. و این دو سه مطلب را در دو صفحۀ مجلۀ ارمغان با آب و تابی بسیار گنجانیده اند.

پس معلوم شد گناه اول من این بوده است که در یازده سال قبل «سوسیالیزم» را به جای «سوسیالیست» در روزنامه نوشته ام. با آنکه انسان جایزالخطاست خاصه در زبانهای بیگانه. و دیگر برای کسی که بیست سال عمرش را در نوشتن مقالات و گفتن اشعار گذرانیده، چنین سهوی-در صورت صحت- گناه او نخواهد شد، خاصه که پس از سالیان دراز آن را به چشم نویسنده بکشند، با وصف این، جای تأسف است که این بهتان اصل هم ندارد و گویا نویسندۀ محترم فقط به مسموعات خود که در آن اوقات غالباً جزء ترهات بوده و جراید سیاسی هر روز مخالفین خود را به امثال آن اباطیل متهم می کرده اند، اعتبار کرده و تجدید مطلع   نموده اند.

مقاله ای که من در باب سوسیالیزم نوشته ام در «نوبهار هفتگی» است، از شمارۀ اول تا شمارۀ نهم آن روزنامه، و اتفاقاً در تمام آن مقاله لفظ سوسیالیست و سوسیالیزم هر یک به جای خود نوشته شده و مخصوصاً مدیر محترم «آرمان» به مرور آن مقاله برای تحقیق، بر من منت نهادند و چنین زلتی که آقای کسروی نسبت داده اند دیده نیامد. تنها در اواسط آن مقاله، یکی دو جا هست که «سوسیالیست» نوشته شده که ممکن بوده است آن را «سوسیالیزم» هم نوشت و مقالتی که صد بار در آن از لغات سوسیالیست و آنارشیست و کمونیست و ترجمه های آن: اجتماعیون، فوضویون، اشتراکیون، ذکر شده چگونه ممکن است در میانه چنین اشتباهی دست دهد. و اگر یکجا احیاناً چنین اشتباهی روی دهد، بدیهی است از سهو مطبعه است و مطلبی نیست که آن را موضوع جار و جنجال قرار دهند. خاصه بعد از ده یازده سال که آبهای اغراض سیاسی از آسیابها افتاده و مردم در روی حقایق اخلاقی و ادبی و علمی بحث می کنند، تا چه رسد که به قول اساتید السنۀ خارجه هر گاه نویسنده ای عمداً چنین بنویسد بر خطا نبوده و در زبان فرانسه نظیر دارد.

و چنانکه قبلا اشاره شد بر فرض صحت این مطلب تازه خواه گناه مطابع باشد و خواه گناه کاتب، نقلی ندارد که امروز اسلحۀ دست آقای کسروی شود... هیچ کس در عالم مدعی عصمت نیست. همه کس در همه حال اشتباه می کند. اگر من در نوشتن یک لغت اجنبی سهو می کنم دیگران در نوشتن لغات فارسی سهو می کنند... و فایدۀ انتقادات همین است که بار دیگر از این سهوها روی ندهد، لیکن چیزی که به قول خود کسروی یک روز در زمان خود انتقاد شده و جواب آن داده آمده، پس از ده سال بازگویه شدنش از حد طبیعی انتقاد خارج و در ردیف بدگویی و دشنام دادن قرار خواهد گرفت.

اما قسمتی که می نویسد: «شهر پمپی را با کوه آتنا اشتباه کرده...» این هم از همان قبیل است که گفته شد، زیرا ابداً شهر پمپی را با آتنا اشتباه نکرده و شعر چنین است:

ولکان اجل معلق افکند                                 چونانکه به شارسان پمپی

گوینده ابتدا به جای «ولکان» آتنا آورده و بعد در شمارۀ آینده آن را اصلاح کرده است. و تنها ترک اولایی که مرتکب شده آنکه آنکه آتنا را قله کوه «وزو» فرض کرده، و اگر به تألیفات فاضل ترین مؤلفین از نظر خرده گیری مراجعه شود، نظیر این اشتباهات ناچیز فراوان دیده می شود. و ای کاش اشتباهات مدعیان و منتقدین من هم در همین حدود می بود و از آن تجاوز نمی نمود.

اعتراض دیگر آنکه من در حاشیۀ کتابی پهلوی که ملک کسروی بوده است، «برات» را که به معنی برادر است، «براه» به معنی سند خوانده ام و «شرم» را که «شلم» به معنی درود است «شرم» به معنی حیا و نجابت گرفته ام و «برسری» که به عقیدۀ کسروی به معنی «بد» می باشد، برتر معنی کرده ام و غیره...

اولا آن کتاب که می گویند، مال ایشان نبوده و متعلق به آقای دانش است که در نزد بنده و کسروی امانت بوده و پس از آنکه آقای کسروی به علت شغل قضاوت با من ترک آمد و شد کرد کتاب مذکور متون پهلوی در نزد مشارالیه باقی ماند.

در بین ایامی که کتاب بین ما مشاع و گاهی نزد من و گاهی نزد ایشان بود، روزی در کنار صفحه ای از کتاب که به جهت همین کار آماده شده بود، چند لغتی نوشتم و البته آن روز من و ایشان هر دو مبتدی بودیم و لغات هزوارش یعنی لغات آرامی را درست نمی دانستیم، مگر آنکه به فرهنگ مراجعه کرده یا از استاد تحقیقی شده باشد... و در همین ایام آقای کسروی که غالباً در خانۀ من تشریف می آورد به سبب گرفتن رتبت قضایی عالی از آمد و شد با من پا کشید و بهانه را چیز دیگری قرار داد. ضمناً این ترک مراوده وقتی شد که آن کتاب در ید تصرف ایشان درآمده بود.

این بود مقدمۀ حدیث کتاب پهلوی، ملک طلق کسروی، که من در حاشیۀ آن چیزی نوشته بودم. بعد نسخه ای از آن کتاب را جناب پروفسور بهرام گور به من هدیه دادند و پیش از آن هم نسخه های مفید دیگری از دوستان ساکن هندوستان برایم آمد و بحمدالله از مراجعه به رفقا(؟) خلاصی حاصل شد.[...][1]

آقای کسروی در همان مقاله اعتراض دیگری بر من کرده است که گویا من در سالهای گذشته به کسی اعتراض کرده ام که «گراییدن» خطاست و «گرویدن» درست است...

در اینجا می بایست اصل موضوع را اگر معترض بی غرض بود ذکر می کرد، چه «گراییدن» جایی دارد و «گرویدن» جایی. و بدیهی است که این را به جای آن نمی توان استعمال کرد. و چون اصل موضوع معلوم نیست و من هم آن را به یاد ندارم، بحث در این باب را به بعد موکول می داریم و مختصراً می گوییم: «گرویدن» فعلی است معنوی و به معنی پیروی کردن و ایمان آوردن و پیوستن عقیدتی است به کسی یا به چیزی، ولی «گراییدن» فعلی است صوری و به معنی قصد کردن و رفتن، و گاهی هم این فعل اخیر با ذکر مفعول مجازاً به معنی دیگری از قبیل حرکت دادن و راندن استعمال شده است. [...]

و در خاتمه معترض را متذکر می شود که ایشان هرگاه بخواهند در جامعه محترم باشند، بایستی در همان مسائلی که تحقیق کرده و تخصص دارند بحث کنند و در قسمت زبان و لغت و قواعد ادبی فارسی که از آن دورند به خود زحمت معارضه ندهند، و اگر هم اعتراض و انتقادی در سبک نویسندگی خود از کسی که اهل اطلاع است شنیدند، غنیمت بشمرند، و جدال و هنگامه بر پا ننمایند و دشنام ندهند، زیرا هر کسی عاشق خیال و پای بند عزت نفس خویش است، لیکن جماعت، عاشق کسی نیست و تنها عشق و علاقۀ جماعت به حقایق ثابته است و کسی که زبان دارد راضی نخواهد شد با خلط مبحث و هایهوی حق او را باطل سازند.

مطلب دیگری که جناب کسروی رد مجلۀ «آرمان»  به من نسبت داده که مستحق بازگویه و قضاوت عمومی ملت ایران است، آن است که در ضمن سایر نسبتها تقریباً چنین می نویسد: قصیدۀ فلان شاعر شیروانی را به نام خود در روزنامه نوشتن و غزل فلان شاعر ترشیزی را هم به نام خود برداشتن... الخ

من مدتی بود میل داشتم کسی که این شهرتها را می دهد بشناسم. روزی یکی از فضلای شیرازی به من گفت در انجمن ادبی شیراز ذکر تو می رفت و مکرر می شد. شخصی خراسانی که به سمت ریاست یکی از دوایر به شیراز آمده بود، تو را منکر شده و گفت اشعار بهار از بهار شیروانی است و دیگران بر وی حجتها گرفتند و آن شخص خجل شده دم فرو بست.

در طهران هم این ترانۀ مضحک، یکی دو جا، از قول همان شخص معهود- که از رفقای همسال من بوده و از راه سیاست با من مخالفتها و همچشمی هایی داشت و امروز به کیمیاگری مشغول شده است- شنیده شد، لیکن قابل توجه قرار نگرفت. چه مطلب ناپخته تر از آن بود که بتوان توجهی بدان معطوف داشت.

اکنون این زمزمه را آقای کسروی نیز به عنوان آخرین ضربت و به جرم انتقادی که گمنامی از وی و نوشته های وی کرده، در مجلۀ «آرمان» با نهایت بی مروتی تجدید ساخته و شاعری ترشیزی را هم بر آن افزوده است!

چون برخی مردم ایشان را مورخ می شمارند و ناچار مرد مورخ بایستی گفته هایش متکی به اسناد بوده و از حب و بغض و عواطف پست و تعصبات کودکانه بری باشد، من از مشارالیه می خواهم که برای اثبات این نسبتی که به من داده توضیحاتی بدهد و نیز شاعر ترشیزی که غزل او را من به نام خود نشر داده ام به مردم معرفی نماید و قصایدی را که از بهار شیروانی می داند نام ببرد و بنویسد که اینها از روی چه مدرکی است.

بهار شیروانی در تهران مرحوم شده و عیالی داشته است کردیه و به طریقی که مرحوم ایرج میرزا نقل می کرد پس از مرگش زنش دارایی و کتب و اشعار او را برگرفته و به کردستان آذربایجان، که از همانجا بود، رفته است و آقای حیدری نمایندۀ مجلس که شخصی شاعر و از شاگردهای مرحوم بهار شیروانی می باشند نیز از سرگذشت بهار واقفند.

چه مناسبتی بین من و بهار شیروانی است و کدام وجدان قبول دارد که دیوانش را من که شاید در سال مرگ او وجود نداشته ام ربوده و هرچه شعر گفته و می گویم، خواه اجتماعی، خواه سیاسی، خواه برای مشروطه، خواه برای وطن، همه را آن شاعر پیشگویی کرده و به من میراث سپرده است؟

آیا هر گاه کسی بخواهد با دیوان دیگریشاعر شود، این درجه نمی داند که لااقل برای پی گم کردن، تخلص آن شاعر را بر خود نگذارد.؟

سبحان الله این چه خویی است...

در مقالۀ دیگر باز چیزها نوشته و راجع به کتاب «التنبیه» ایرادات عجیب و غریب وارد ساخته و حال آنکه باید بدانند، نسخۀ اصل آن کتاب که متعلق به مدرسۀ مروی است مدتها پیش از آنکه به دست ایشان بیاید توسط سید احمد نجفی در نزد من امانت بوده و من که شرح آن کتاب را نوشته ام لازم بود که وصف نسخۀ اصلی را بنمایم، زیرا آن اصل است و نسخۀ کسروی فرع و معلوم هم نیست اصلاحاتی که کرده اند تا چه اندازه مرضی مؤلف است. ازین گذشته ذکر نسخۀ ایشان هم شده است و عجب دارم ازین خوی عجیب که راضی نیستند با بردن نام نسخۀ ایشان ذکری هم از نسخۀ اصل بشود!

اما سؤالاتی که در مقالۀ دیگر «آرمان» از گمنام کرده اند که آیا سکۀ گرزوس را کجا دیده است و شیرهای کاشی شوش را خودش در موزۀ لوور تماشا کرده یا نه و غیره، به قدری عنودانه و بیفایده است که به مشاجرات مبتدیان شبیه تر است.

 منطبعۀ بلژیک نوشت و در شمارۀ 11 «نوبهار هفتگی» Dernière Heure شرح سکۀ گزروس را در ماه نوامبر 1922 جریدۀ

منتشر شد.

شیرهای دیوار کاشی شوش و شیر و گوزن و غیره را در کتب دمورگان و فهرستهای موزۀ لوور و چندین کتب و رساله که دربارۀ حفریات شوش نشر شده و کودکان ایران هم دیده اند، می توانند پیدا کنند  وبه قدری مشهور است که محتاج به کنجکاوی نبوده و نیست...

راجع به «تندیس» به معنی مجسمه، گذشته از فرهنگها لغت تندیسه به همین معنی ورد زبان مردم کرمان است. اگر باور ندارند از مردم آنجا بپرسند و هر گاه در لغت پیکر هم تردیدی دارند به کتیبۀ اردشیر مراجعه کنند مطلب آشکار خواهد شد و دیگر محتاج نخواهند شد تندیس را به جای پیکر و پیکر را به جای تندیس استعمال نمایند.

در پایان مقال به آن آقای عزیز تذکر می دهم که مطابق اطلاعاتی که از حال من دارند، بر عزلت و کناره گیری و انقطاع من ببخشایند و هر گاه دیگران ایشان را به آزار من تحریص کنند تن در ندهند و دیگری را برای همنبردی برگزینند، چه به قول نظامی: «همانا فرض تر زین کار دارم».

 

سوگند در ادبیات فارسی

در عهد باستان سوگندان گوناگون معمول بوده است و عمل سوگند خوردن یا سوگند دادن را، که بایستی در حضور موبدان صورت پذیرد «ور» می گفته اند و «ور» نیز به اقسام و انواع بوده، از آن جمله «ور گرم» که باید سوگند خوار دست در آتش کند، یا انگشتان را در آب جوشیده یا روغن گداخته فرو برد، و یا روغن داغ و سرب گداخته یا مس گدازان بر سینه او فرو ریزند و در همه این حالات مرد سوگند خوار نسوزد و به سلامت بیرون آید. و یکی از یادگارهای کهن که از «ور گرم» در داستانهای ایران باقی مانده است، سوگند «سیاوخش» است در حکایت تهمتی که «سودابه» زن پدرش «کاوس» به او زده بود و او برای پاکدامنی خویش از کوه آتش که عظیمترین اقسام «ور گرم» بود، عبور کرد و نسوخت، چنانکه فردوسی در این معنی می فرماید:

زهر در سخن چون بر این گونه گشت

به آتش بباید همی بر گذشت

چنین است سوگند چرخ بلند

که بر بیگناهان نیاید گزند

نهادند بر دشت هیزم دو کوه

جهانی نظاره شده هم گروه

گذر بود چندانکه جنگی سوار

میانش به تنگی نکردی گذار

پس آنگاه فرمود پر مایه شاه

که بر چوب ریزند نفت سیاه

بیآمد دو صد مرد آتش فروز

دمیدند و گفتی شب آمد به روز

نخستین دمیدن سیه شد ز دود

سیاوش بیآمد به پیش پدر

یکی خود زرین نهاده به سر

هشیوار با جامه های سپید

لبی پر ز خنده دلی پر امید

یکی بارگی بر نشسته سیاه

همی گرد نعلش برآمد به ماه

پراکنده کافور بر خویشتن

چنان چون بود ساز و رسم کفن

تو گفتی به مینو همی رفت شاه

نه بر کوه آتش همی رفت راه

ز هر سو زبانه همی برکشید

کسی خود و اسپ سیاوش ندید

یکی دشت با دیدگان پر ز خون

که او تا کی آید از آتش برون

از آتش برون آمد آزاد مرد

لبان پر ز خنده به رخ همچو ورد

چو او را بدیدند برخاست غو

که آمد از آتش برون شاه نو

چنان آمد اسب و قبای سوار

که گفتی سمن داشت اندر کنار

چو بخشایش پاک یزدان بود

دم آتش و باد یکسان بود

 

و بعید نیست که داستان «ابراهیم» پور «آزر» بتگر نیز که به آتش رفت و آتش بر او گلستان شد در اصل عمل «ور گرم» بوده است.

و نیز داستان مس گداخته که بر سینه «آذرپاد مارسپندان» پور «زرتشت» از علمای بزرگ زردشتی در حضور شاهنشاه ساسانی ریختند و گویند وی عریان خفته و مس گداخته بر او ریختند و مس گدازان مانند شیر سپند از اطراف پستانهای آذرپاد فرو می- ریخت و او را زیانی نمی رسانید از این قبیل بوده است.

لفظ «باور» که به معنی «تصدیق» و «اذعان» است از این ریشه و اصل می باشد، و مراد آن است که مطالبی که گفته یا شنوده می-شود مانند آن خواهد بود که دربارۀ آن مطلب «ور» به عمل آمده و سوگند خورده شده است.

اما آنچه بیشتر مربوط با روح مقالۀ دکتر [صورتگر] است، طرز سوگندی است که در یکی از مآخذ قدیم «پهلوی» برای ما باقی مانده- و این مأخذ، کتاب حماسه ملی «ایاتکار زریران» است- آنجا که «ویشتاسپ شه» می خواهد از علم «جاماسپ» وزیر خود راجع به چگونگی احوال رزم فردا که «ارچاسپ» پادشاه هونها (خیونان خذاه) دارد وقوف یابد. و جاماسپ که علمش مربوط به اخترشناسی بوده و از شکست شاه و شهادت برادرش و شاهزادگان دیگر آگاهی داشته است، جرأت اظهار نمی کرده و شاه نیز به ابرام ازو پرسش می فرموده است. در اینجا جاماسپ شاه را سوگند می دهد و این سات متن عبارت کتاب یادگار زریران که عیناً به زبان «پهلوی» می نویسیم و سپس آن را به «دری» گزارش می دهیم.

«پس وشتاسپ شه او کی گاس نشیند، و جاماسپ بیتاش اوپیش خواهذ گوید کو من دانیم کو تو جاماسپ داتاک و بیناک [واختر] شناس هیه. اینج دانذ کو کذده روچ واران آید چند سرشک او دمیک آیذ، و چند سرشک اور سرشک آیذ و اینچ دانیه کوهو روران و شکپذ و کتام آن گل اروچ و شکپذ و کتام آن ی شپ کاتم آن ی فر داذ، اینچ دانیه کو میترگ کتام آن آپ دارذ و کتام آن نی دارد، اینچ دانیه کو فرداذ روچ چی بوذ اندر آن اژدهاک رژم ی و شتاسپان هیچ پسران و براذران ی من کی وشتاسپ شه زیوذ و کی میرذ.

«گویذ جاماسپ بیتاش کو کاچ کذمن هج ماذر نی زادام ایوپ کذز اذام پذخویش بخت پذ رهیکیه مردام، ایوپ مروی بوذام او در پیاپ اوفست ام، ایوپ شماخ بغان این پرشن هچ من نی پرسیذایه یگذتان پرسیذ یه اداکم نی یذ بهوم بو کذر است گویم.

«گر شماخ بغان سهیذدشن ی خویش رو بان وریذ پذخورۀ او هرمزدبی دین ی مزدیسنان و گیان زریری براذر سوگند خوریذ کو شمشیری پولاذین و شیذی تیر (هچ) ایروار تاک او درواست سه بار بی مال کوت نی زنم و نی کشم و نی چ توپذسپاهر داریم تاک گویذ کو چی بوذاند آن رژم ی وشتاسپان.»

 

گزارش:

 

«پس گشتاسپ شاه بر تخت کیان نشیند و جاماسپ بیتاش را بر نزدیک خواند گوید که من دانم که تو ای جاماسپ دانا و بینا و اخترشناسی، این را نیز دانی که چون ده روز باران آید چند قطره بر زمین افتد و چند قطره بر سر قطره افتد و این نیز دانی که نباتات بشکفد و کدام از آن گل در روز بشکفد و کدام از آن در شب و کدام آن در فردا، این نیز دانی که میغ کدام از آن آب دارد و کدام از آن ندارد، این نیز دانی که فردا روز چه باشد در آن اژدها رزم گشتاسپی از پسران و برادران من کیگشتاسپ شاه کی زنده ماند و کی بمیرد؟

« گوید جاماسپ بیتاش که، کاشکی من از مادر نزادمی، یا چون بزادمی به بخت خویش در کودکی بمردمی، یا مرغی بوده در دریای آب اوفتادمی، و یا شما خدایگان این پرسش از من نپرسیدی برای آنکه چون پرسیدند هر آینه من قربانی نشوم برای اینکه به شما راست بگویم.

« اگر شما خدایگان صواب بینید دست خویش را بر روی قلب خود برده به خور: (جلالت) اورمزد و بدین مزدیسنان و جان «زریر» برادر خود سوگند بخور و شمشیر پولادین و صیقلی را نیز از قبضه تا به سر تیغه شمشیر سه بار دست بمال که تو را نه بزنم و نه بکشم و نه نیز تو را به زندان سپارم، تا بگویم که در آن رزم گشتاسبی چه خواهد بود. »

پس از این قرار دیدیم که یکی از طرق سوگندخوارگی بزرگان نزد زیردستان این بوده است که دست راست را روی قلب می- نهادند و به جلال باری تعالی و به دین خود و به جان عزیزترین اقربای خویش قسم می خورده اند، و ازآن پس شمشیر پولادین روشن و تیز را در دست گرفته دست را از قبضه تا به سر شمشیر سه مرتبه می مالیدند و عهدی که بایستی ببندند می بسته اند.

از مجموع این سوگندنامه تنها نام خدای و نام دین و کتاب دینی «اوستا» و به جان عزیزان و به شمشیر در اشعار شاهنامه دیده شود، و قسمتی را آقای دکتر صورتگر ذکر کرده اند و دقیقی نیز در همین موضوع مانحن فیه چنین گوید:

 

بپرسید ازو شاه و گفتا خدای

ترا دین به داد و پاکیزه رای

چو تو نیست اندر جهان هیچ کس

جهاندار دانش تو را داد و بس

ببایدت کردن ز اختر شمار

بگویی سراسر مرا روی کار

که چون باشد انجام و فرجام جنگ

کرا بیش خواهد بد اینجا درنگ

نیامدش خوش پیر جاماسب را

به روی دژم گفت گشتاسپ را

که ای کاشکی ایزد دادگر

ندادی مرا این خرد وین هنر

مرا گر نبودی خرد شهریار

نکردی ز من بودنی خواستار

نگویم من این ور بگویم به شاه

کند مرمرا شاه شاهان تباه

اگر با من از داد پیمان کند

که نی خود کند نه فرمان کند

جهاندار گفتا: به نام خدای

بدین نام دین آور پاکرای

به جان زریر آن نبرده سوار

به جان گرانمایه اسفندیار

که نی هرگزت روی دشمن کنم

نه فرمان دهم بدو نه من کنم

تو هرچ اندرین کار دانی بگوی

*که تو چاره دانی و من چاره جوی

 

[1] در اینجا شرح مفصلی در کتاب آمده است که در طی آن مرحوم بهار به یک یک ایرادات مرحوم کسروی در مورد ترجمۀ کلمات پهلوی جواب می گوید(کتاب امروز).

)* مجله مهر٬ سال هفتم٬ ۱۳۲۱ ص ۲۰۹ تا ۲۱۲

 

 

اطلاعات مقاله:

مجله کتاب امروز: ص ۳۶ تا ۴۰

آماده سازی برای انتشار : یاشار دستپاک

 

ورود به صفحه مقالات قدیمی
http://anthropology.ir/old_articles

 

 

 

دوست و همکار گرامی

چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی،  نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد. برای اطلاع از چگونگی کمک رسانی و اقدام در این جهت خبر زیر را بخوانید

http://anthropology.ir/node/11294