یکشنبه, ۲۳ دی, ۱۴۰۳ / 12 January, 2025
مجله ویستا

"انواع مغالطات"



      "انواع مغالطات"
علیرضا محمدی

مغالطات (1):  ابهام در ساختار کلام. طرح مباحث مربوط به مغالطه يا سفسطه با نام سوفسطاييان يا سوفيست‌ها آغاز مي‌شود. آنها دانشمنداني بودند که در نيمه دوم قرن پنجم قبل از ميلاد نهضت شکاکيت را به وجود آوردند. توانايي و مهارت سوفيست‌ها در ايراد خطابه و اقناع مخاطب و نيز يافتن لغزشگاه‌هاي انديشه و سوءاستفاده از مکالمات و سخنراني‌هاي خود به حدي رسيد که اين تصور براي خود آنها پيدا شد که اصلا حق و حقيقتي مستقل از آنچه انسان اراده مي‌کند، وجود ندارد.

     به عبارت ديگر انسان مي‌تواند هر آنچه را بخواهد حق يا باطل جلوه دهد. مغلطه که نتيجه کاذب از مقدمات صادق است از اعمال سوفسطاييان نتيجه مي‌شود و مي‌توان مثال‌هايي از آن را به لحاظ تاريخي ذکر کرد. طي چند مقاله در ستون مغالطات به بررسي تاريخي اين موضوع خواهيم پرداخت.

     از مغالطات معروف دوران باستان مي‌توان به داستان‌هاي زير اشاره کرد. پروتاگوراس به جواني آداب سخنوري مي‌آموخت با اين شرط که اگر جوان در اولين جلسه اقامه دعوي پيروز شد، حق‌التعليم او را بپردازد والا پولي پرداخت نکند.

     وي براي اين که حق‌التعليمش هدر نرود، نخستين دعوي را خود عليه آن جوان اقامه کرد و اجازه داد تا جوان پيروز شود و طبق قرارداد حق‌الزحمه خود را دريافت کرد. البته اين داستان به گونه ديگري نيز نقل شده است، به اين ترتيب که جوان در دادگاه اقامه دعوي کرد و گفت: اگر حکم دادگاه به نفع من باشد، در اين صورت به حکم دادگاه نبايد پولي به استاد خود بپردازم و اگر پيروز نشوم به حکم قرار اوليه، نبايد پولي پرداخت کنم.

     استاد گفت: اتفاقا برعکس! اگر دادگاه به نفع جوان حکم کند، قرار ما محقق شده و جوان بايد حق‌التعليم مرا بپردازد و اگر دادگاه به نفع من حکم کند، البته روشن است که جوان بايد به حکم دادگاه ملتزم شده و پول مقرر شده را بپردازد.

     همچنين نقل است که يکي ديگر از سوفيست‌ها سعي مي‌کرد که شخص ساده‌لوحي را گيج کند و از او اقرار بگيرد که پدرش سگ است!‌ مکالمه‌اي که بين آنها واقع مي‌شود چنين است:

     ـ‌ گفتي که يک سگ داري؟

     ـ‌ آري،‌ سگ درنده‌اي دارم.

     ـ و او توله‌هايي هم دارد؟

     ـ‌ آري و خيلي هم به خودش شبيه‌اند.

     ـ‌ و آن سگ پدر آن توله‌هاست.

     ـ‌ آري حتما.

     ـ آيا مي‌پذيري که آن سگ پدر است و مال تو؟

     ـ البته آن سگ پدر است و مال من است.

     ـ‌ پس آن سگ، پدر توست.

     سوفيست ديگري مي‌گويد: ديوار موش دارد و موش هم گوش دارد، پس ديوار گوش دارد.

     موضوع مهم تاريخي در مورد مغالطات و منطق اين است که خاستگاه تدوين دانش منطق مبارزه با مغالطات سوفيست‌هاست.

     وقتي قوانين منطق به وسيله‌ سوفيست‌ها مورد شک و ترديد و اهمال يا انکار قرار گرفت، فيلسوفان بزرگي همچون سقراط (399 ـ 346 ق. م)‌ ، افلاطون (427 ـ 347 ق.م)‌ و ارسطو (384 ـ 322 ق. م)‌ به مبارزه با آنها برخاستند که سرانجام تلاش آنها بويژه با تدوين علم منطق به وسيله ارسطو به ثمر نشست.

 

تعريف مغالطه

     در هر استدلالي اعم از قياسي يا استقرايي ادعايي نهفته است.‌ به عبارت ديگر، هر استدلالي متضمن اين مدعاست که نتيجه به ضرورت يا به احتمال از مقدمات استنتاج مي‌شود. از طرف ديگر غالبا مشاهده مي‌شود که علي‌رغم وجود ارتباط زباني بين مقدمات و نتيجه استدلال، ادعاي منظور شده در استدلال درست و معتبر نيست؛ يعني با فرض صدق مقدمات نمي‌توان به نتيجه استدلال دست يافت. اين‌گونه استدلال‌ها را مغالطه (Fallecy) مي‌گوييم. وقوع مغالطه در بيان يک گزاره ساده، بدون جنبه استدلالي نيز امکان‌پذير است. به اين معنا که گاهي شخص براي مدعاي خاص خود، دليل اقامه مي‌کند که طبعا ممکن است مرتکب مغالطه شود، اما گاهي اساسا شخص در پي اثبات مدعايي نيست و صرفا در صدد بيان گزاره‌اي است و در اين صورت نيز زمينه وقوع لغزش در انديشه وجود دارد.

     تبيين‌هاي مغالطي را مي‌توان به 3 دسته تقسيم کرد. دسته اول مغالطاتي است که مطلب به صورت مبهم بيان مي‌شود که همين ابهام زمينه‌ساز خطاها و لغزش‌ها مي‌شود. گاهي اين ابهام در سخن به طور آگاهانه و از روي تعمد و با هدف سوءاستفاده از عوامل ابهام در سخن و گاهي به دليل بي‌دقتي و غفلت گوينده و نويسنده است. اين دسته از مغالطات را مي‌توان به انواع زير تقسيم کرد:

     الف)‌ استفاده از کلماتي که داراي دو يا چند معنا هستند، بدون وجود قرينه‌اي دال بر معناي مورد نظر (مغالطه‌ اشتراک لفظ)‌ مي‌توان به جرات گفت که مغالطه‌ اشتراک لفظ مغالطه‌اي است که بيش از هريک از انواع ديگر مغالطه، شايع و متداول است و به علت محدوديت زباني، مردم خواه ناخواه گرفتار اين مغالطه مي‌شوند. به قول مولوي «اشتراک لفظ دائم رهزن است». از اين نوع از مغالطه مي‌توان به مثال‌هاي زير اشاره کرد:

     ـ او و همسرش 5 سال اختلاف داشتند. (اختلاف: تفاوت، مشاجره)‌

     ـ اين کتاب قيمت ندارد. (قيمت نداشتن: بسيار با ارزش بودن، بسيار بي‌ارزش بودن)‌

     ـ آنها از ما چند عکس گرفتند. (عکس گرفتن: دريافت کردن عکس، عکس انداختن)‌

     ب)‌ جمله‌اي که مي‌تواند به دو يا چند صورت بيان و فهميده شود (مغالطه ابهام ساختاري)‌. اين مغالطه نيز مانند مغالطه‌ اشتراک لفظي به دليل وجود معاني گوناگوني است که از جمله فهميده مي‌شود.

     با اين تفاوت که معاني گوناگون در اينجا ناشي از يک لفظ نيست، بلکه جمله با ترکيب خاص خود به گونه‌اي است که بيش از يک معنا را افاده مي‌کند. براي مثال روزي هنگامي که ابن جوزي در بالاي منبر بوده، مردم از او مي‌خواهند که با صراحت بگويد بعد از پيامبر اکرم (ص) خليفه برحق و بلافصل حضرت رسول چه کسي بوده است. ابن جوزي در پاسخ مي‌گويد: خليفه بلافصل کسي است که دختر وي در خانه اوست. مي‌دانيم که حضرت علي(ع)‌ داماد پيامبر و پيامبر نيز داماد ابوبکر بوده است. بنابراين، معناي «کسي که دختر وي در خانه اوست» به علت ابهام دو ضمير «وي» و «او» هم مي‌تواند حضرت علي باشد و هم ابوبکر.

 

مغالطات (2)

علت جعلي

     در ادامه مبحث مغالطات، در اين شماره به مغالطه اي علت جعلي مي پردازيم. همان طور كه در شماره هاي قبلي بيان شد، مغالطه سخن نادرستي است كه درست جلوه داده مي شود. مغالطه علت جعلي داراي دو شكل اصلي است. نوع اول اين مغالطه وقتي است كه در يك استدلال، چيزي به عنوان «علت» وانمود مي شود كه در واقع «علت» نيست؛ يعني در تحليل عقلي و منطقي آن چيز نمي تواند جنبه علّي و تاثيرگذاري داشته باشد، اما گوينده يا نويسنده در استدلال خود آن را سبب يك امر خاص به حساب مي آورد. براي مثال به گفتگوي زير حساب كنيد:

         الف: چرا تو در كنكور دانشگاه قبول نشدي؛ يا چرا وضع مالي احمد اينقدر مساعد است ولي برادرش زندگي خوبي ندارد؛ يا چرا زلزله در فلان شهر، تمام شهر را ويران مي كند ولي در فلان شهر ژاپن تنها چند لحظه اي باعث لرزش ساختمان ها مي شود؛ و ...

     ب: اين خواست خداوند است.

     الف: در مورد قبول نشدن در كنكور آيا خوب درس خواندي؟ در مورد وضع مالي احمد تحقيق كرده اي كه چه كاره است و چگونه درآمد كسب مي كند و در مورد زلزله راجع به استانداردهاي گوناگون و مختلف خانه سازي و شهرسازي تحقيق كرده اي كه آيا رعايت مي شده است يا نه و ...

     ب: همه اينها را گفتي، تا خداوند نخواهد برگي از درخت نخواهد افتاد.

     ملاحظه مي كنيد كه در اين گفتگو شخص (ب) تمام مسووليت هاي اجتماعي، اقتصادي، سياسي، عمراني و ... افراد جامعه را به گردن خداوند مي اندازد و افراد جامعه را از هر زحمتي براي انجام وظايفشان مرخص مي كند. يك موضوع را علتي براي تمام كارها قرار دادن و در حقيقت راحت كردن خود و ديگران از انجام كار و مسووليت. اين مغالطه علت جعلي است. به گفتگوي زير توجه كنيد:

     الف: چرا در فلان جامعه درآمدها براي اداره زندگي كافي نيست؟

     ب: علت آن است كه مردمان اين روزگار از معنويت به دور هستند. ممكن است ده ها علت و واسطه سبب شود كه درآمد مردمان يك كشور براي زندگيشان كافي نباشد كه مي توان به تورم بالا، اقتصاد رانتي و دولتي، فساد بالاي بوروكراتيك، ساختار ناكارآمد سياسي و ده ها عامل ديگر اشاره كرد اما شخص «ب» با قرار دادن علتي نامربوط سعي در توجيه وضع فعلي دارد.

     بسيار گفته شده است كه در كشور شوروي سابق در زمان استالين افراد بسياري به خاطر اعتراض به اوضاع اقتصادي، سياسي، اجتماعي، فرهنگي با بهانه و علت جعلي توهين به ايدئولوژي رسمي كشور به اردوگاه هاي كار اجباري اعزام شدند و يا اعدام گرديدند.
    به طور كلي علت وقوع اين مغالطه يا جهل است يا غرض ورزي. منظور از جهل اين است كه افراد جاهل و كم اطلاع از مسائل مختلف براي تحليل و تعليل واقعه بدون درنظر گرفتن استدلال منطقي به اظهارنظر مي پردازند و عدم واقع نگري يا غرض ورزي يا منعفت طلبي آنها باعث مي شود كه واقعه مورد نظر را منسوب به علل موهوم و غيرواقعي نمايند.

     حكايت طنزگونه زير نمونه اي از چنين جعلي است: نقل است كه در دوران قديم، فرزند ساده لوح يكي از طبيبان از پدر خود شنيده بود كه هرگاه حال يكي از بيمارانت بد شد، بر بالين او حاضر شو و به اطراف او نگاه كن؛ ببين چه مي بيني! اگر مثلاپوست خربزه اي ديدي، بگو كه بيمار خربزه خورده و مرضش شدت يافته؛ يا اگر هسته آلو ديدي، بدان كه آلو خورده و ... جوان ساده لوح روزي باخبر شد كه حال يكي از بيمارانش وخيم است، لذا بر بالين او حاضر شد و مرتب مي گفت كه بيمار ناپرهيزي كرده و براي اثبات مدعاي خويش به اطراف نگاه كرد و چيزي نيافت جز يك پالان، لذا خطاب به اطرافيان بيمار كرد و گفت: بيمار خر خورده!

     منظور از غرض ورزي به عنوان علت وقوع مغالطه علت جعلي اين است كه گاهي شخص از علت واقعي امري خبر دارد، اما براي اين كه بر آن حقيقت سرپوش نهد و تحليل ديگري از مساله ارائه دهد سعي مي كند علت ديگري براي آن امر بتراشد و آن را به عنوان علت حقيقي معرفي نمايد، مثل:

     آقا اجازه! علت اين كه در اين امتحان نمره كمي گرفته ام اين است كه در شب امتحان ما مهمانان زيادي داشتيم و نتوانستيم براي امتحان درس بخوانيم.

     نوع ديگر مغالطه اي علت جعلي اين است كه بخشي از علت به عنوان كل علت معرفي شود؛ يعني اگر براي تحقق معلولي، مثلالازم است 5 عامل دست به دست هم بدهند تا آن معلول محقق شود، شخص مغالطه كننده آن معلول را تنها به يكي از آن علل استناد مي دهد مثل:

     ما در دهه اخير شاهد افت تحصيلي شديد در مدارس راهنمايي و دبيرستان هاي كشور هستيم. واضح است كه آموزگاران و دبيران در انجام وظايف خود بسيار كوتاهي مي كنند.

     افت تحصيلي دانش آموزان راهنمايي و دبيرستان مي تواند ناشي از علل بسيار زيادي باشد، مانند تغييرات متون درسي، سطح پايين آموزش در دوره ابتدايي، افزايش چشمگير برنامه هاي تلويزيون و ديگر تفريحات. كوتاهي آموزگاران در انجام وظايف خود نيز مي تواند يكي از علل افت تحصيلي باشد، اما در استدلال فوق شخص

     مغالطه كننده با چشم پوشي نسبت به علل و عوامل ديگر، تنها علت افت تحصيلي در دهه اخير را كم كاري معلمان معرفي مي كند.

     شكل اخير مغالطه اي علت جعلي بيش از شكل قبلي صورت مي گيرد كه علت آن را مي توان در اين امر جستجو كرد كه در اينجا علت مذكور به عنوان علت منحصر، امر بيگانه اي نسبت به معلول به حساب نمي آيد و واقعا آن علت داراي تاثير علي بر معلول مورد نظر است و همين امر باعث مي شود كه مخاطب به سادگي فريب خورده و اين مغالطه را بپذيرد. معمولاهدف اين مغالطه اين است كه بار مثبت يا منفي استدلال را متوجه يك سو و يك علت كند؛ يعني اگر در پي تحليل يك امر نامطلوب هستيم، شخص مغالطه كننده سعي مي كند كه آن امر نامطلوب را تنها به يك علت مربوط كند و لذا نامي از علل ديگر به ميان نمي آورد چنانكه استدلال فوق چنين بود.

    

مغالطات (3)

گفتي چند تا ... ؟

     اهمال سور: سور يعني اين که تعداد افرادي را که مي‌خواهيم راجع به آنها صحبت کنيم، معين نماييم. سور (کلي يا جزئي) محدوده و مرز افرادي که راجع به آنها قضاوت مي‌نماييم، مشخص مي‌کند. مثلا وقتي مي‌گوييم «همه ايراني‌ها کم کتاب مي‌خوانند»؛ بدين معناست که هر کس را که در نظر بگيريد که ايراني باشد، کم کتاب مي‌خواند. يا برخي از شوهران يا زنان نسبت به زنان و مردان قضاوت‌هاي اين گونه دارند: همه مردان سر و ته يک کرباس هستند، و اين بدان معناست که هر کس مرد باشد داراي يک خصوصيات ويژه و معين است يا مثال همه زنان بي‌عقل هستند، بدان معناست هرکه زن باشد، بي‌عقل است و نشان مي‌دهد که گوينده راجع به تمام زنان عالم تحقيق کرده است و فهميده است که اين جمله راجع به همه آنها صدق مي‌کند. ادعاي بسيار بزرگي است که فقط يک همه چيز دان از پس آن برمي‌آيد و نه از يک انسان با تمام محدوديت‌هاي ذهني و روحي فراوان.

     سور کلي را تنها در مورد قضاياي علمي مي‌توان به کار گرفت. مثلا: هر جسمي که ثابت است و ساکن؛ اگر نيرويي به آن وارد نشود، ساکن مي‌ماند و الا به صورت مستقيم تا نهايت به حرکت خود ادامه مي‌دهد. ضمن اين که حتي در مورد قوانين علمي نيز بين فلاسفه علم بحث‌هاي فراواني است و اين اطمينان را حتي در مورد علوم تجربي نيز نمي‌توان به کار گرفت چه برسد به عوالم انساني و قضاوت راجع به تک‌تک انسان‌ها.

     مثال ديگر اين که داماد آنها فارغ‌التحصيل رشته اقتصاد است. دانشجويان و فارغ‌التحصيلان اين رشته افراد بي‌سوادي هستند. در اين مثال تمام فارغ‌التحصيلان رشته اقتصاد بي‌سواد در نظر گرفته شده‌اند و گوينده مثال مدعي شده است که در مورد تمام فارغ‌التحصيلان رشته اقتصاد تحقيق کرده است و فهميده است که تمامي آنها بي‌سواد هستند. ادعاي بزرگ و غيرمنصفانه‌اي است. حال با گفتن اين مطلب شخصي مي‌خواهد داماد خانواده مورد نظر را که با او مشکل دارد، به چالش بکشد.

     مثال ديگر آن که برخي بيان مي‌کنند غرب تماما فاسد است که گوينده ادعا مي‌کند که همه غرب را کاملا با تمام ابعاد فلسفي، فرهنگي، سياسي، اجتماعي، اقتصادي، با همه مکاتب و ريزه‌کاري‌ها و... شناخته است و حکم کلي صادر مي‌کند.

     مثال ديگر از اين نوع را مي‌توان به متجددمآباني نسبت داد که از غرب تنها پوسته ظاهري آن را گرفته‌اند و کساني را که اين پوسته ظاهري را نداشته باشند با يک حکم کلي محکوم به ارتجاع مي‌کنند. مثلا مي‌‌گويند همه متدينين مرتجع هستند که در اين حالت شخص مورد نظر ادعاي اين را دارد که احوالات همه متدينين را بررسي کرده است و پس از واکاوي خصوصيات مختلف آنان به اين نتيجه کلي رسيده است که ادعاي عجيب و غريب و ناشي از بي‌انصافي است.

     متاسفانه نمونه اين نوع قضاوت‌ها را در مورد همه اقوام ايراني مشاهده مي‌کنيم که براي مثال: همه فارس‌ها... هستند، همه لرها ... هستند، همه اصفهاني‌ها ... هستند، همه يزدي‌ها ... هستند و ... که تقريبا اين کليت بخشيدن و نسبت دادن صفات گاه ناپسند و غيراخلاقي در کشور ما ديده مي‌شود و اين همان مغلطه به کار بردن نادرست سور است. اين مغالطه در مورد اصناف و صاحبان مشاغل و همچنين سنين مختلف نيز ديده مي‌شود. همه قصاب‌ها، همه نانواها، همه پزشک‌ها، همه اساتيد، همه فوتباليست‌ها، همه هنرمندها، همه جوان‌هاي اين دوره و زمانه، همه زنان و... براي دقيق‌تر حرف زدن يا بايد گزاره‌اي علمي را بيان کرد و يا با استفاده از آمار با استناد از يک جامعه‌ آماري، گفتار خود را دقيق‌تر کنيم!

     امروزه در علوم، تنها قضاياي کلي (البته با چالش بسيار)‌ مقبول و مورد اعتنا هستند و اگر نتوان از قضيه‌اي تعبير کلي ارائه کرد بايد با استفاده از قانون آماري، راه را بر روي هر مغالطه‌اي بست، به اين ترتيب که مثلا به جاي اين که بگوييم «بيشتر افراد آن مجموعه داراي صفت فلان هستند» بايد بگوييم 55 درصد و يا 5/93 درصد و... در هنگام استفاده از اين سور بايد مواظب بود و تنها به مصاديق و مثال‌هايي که اين جمله را تاييد مي‌کنند، اکتفا نکنيم و براي پرهيز از آن همواره بايد به مثال‌هاي ابطال‌کننده توجه شود و گوينده را از استنتاج غيرصحيح برحذر داشت.

     تعريف دوري: مغالطه ديگري که به آن پرداخته مي‌شود، مغالطه‌ تعريف دوري است. تعريف دوري در جايي است که براي معنا کردن يک واژه از واژه‌ ديگري استفاده شود؛ در حالي که در معناي واژه دوم نيازمند دانستن معنا و مفهوم واژه اول هستيم، براي مثال اگر کسي در تعريف خورشيد بگويد: خورشيد ستاره‌اي است که در روز طلوع مي‌کند، اگر بپرسيم روز يعني چي؟ او بگويد؛ روز يعني مدت زمان ميان طلوع و غروب خورشيد. چنين تعريفي دور خواهد بود. همچنين است اگر تعريف يک واژه با چند واسطه به تعريف خود برگردد مانند تعريف زير:

     «چريدن» يعني غذا خوردن حيوان از مرتع

     «مرتع» بخشي از دشت و صحراست که در آن علف فراواني مي‌رويد

     «علف» يعني گياه در حال رشد که حيوان از ‌آن مي‌چرد

     يکي از نکات مهم در تدوين واژه‌نامه، رعايت همين نکته است که تعاريف موجود در واژه‌نامه نبايد دوري باشد. البته ممکن است کسي گمان کند که تعريف دوري، امري عادي و حتي اجتناب‌ناپذير است که اساسا مشکلي را هم به وجود نمي‌آورد و مثلا تعاريفي مانند تعاريف زير طبيعي و بدون اشکال است: سياه، يعني مشکي، مشکي يعني سياه؛ مملکت يعني کشور، کشور يعني مملکت و... اما اين گمان خطاست و اشکال اين تعاريف وقتي آشکار مي‌شود که شخص معناي هيچ‌يک از دو واژه‌ مترادف در تعريف را نداند. در اين صورت، تعريف بي‌فايده و اشکال دوري بودن آشکار خواهد شد، مانند تعاريف زير با فرض عدم آشنايي با الفاظ به کار برده شده:

     جوهر، يعني آنچه عرض نيست، عرض، يعني آنچه جوهر نيست.

     عارفي مدعي را پرسيدند جوانمردي چيست؟ گفت: ترک کامجويي، گفتند: کامجويي کدام است؟ پاسخ داد: ترک جوانمردي!

     تعريف دوري نوعي بيان مبهم است. از اين رو جزو تبيين‌هاي مغالطي طبقه‌بندي شده است. جنبه‌هاي مغالطه‌آميز تعريف دوري اين است که مخاطب در فهم يک امر مبهم به امر مبهم ديگري احاله داده مي‌شود؛ در حالي که براي فهم امر دوم نيازمند شناخت امر اول هستيم.

 

 

مغالطات (4)

شما چيزي نيستيد جز ...

     همان طور كه در شماره هاي قبلي مقاله هاي مربوط به مغالطات بيان شد، مغلطه استدلال نادرستي است كه درست جلوه داده مي شود. در مقاله هاي قبلي راجع به برخي انواع مغالطات مثل تعريف دوري، اهمال سور، واژه هاي مبهم، تركيب مفصل، تفضيل مركب، ابهام ساختاري و ... بحث كرديم. ديديم كه مي توان سخن اشتباهي را در زرورق زيبايي پيچيد و آن را به ديگران تحميل كرد؛ كاري كه گاهي در عرصه هاي مختلف سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي شاهد آن هستيم. در ادامه بحث به مغالطه ذات و صفت (كنه و وجه) مي پردازيم.

     اين مغالطه هنگامي رخ مي دهد كه جنبه خاص يا يك صفت ويژه از يك پديده، به عنوان ذات و كنه آن پديده معرفي شود به گونه اي كه گمان رود آن صفت، صفت ذاتي و ضروري است و صفات ديگر نقشي در ذات و هويت آن پديده ندارند. در اين مغالطه خطاي اصلي اين است كه صفت يك چيز، هر چند كه آن صفت مهم باشد، به جاي ذات آن در نظر گرفته شده است. از آنجا كه اين مغالطه معمولادر قالب «پديده الف چيزي نيست جز صفت ب» بيان مي شود، معمولادر كتب منطقي از آن با نام مغالطه «هيچ نيست به جز» ياد شده است. شايد با مثال هاي مختلف بهتر بتوان اين مغلطه را جا انداخت.

     بارها شنيده ايم كه گفته مي شود: ريشه هاي معضلات اجتماعي مردم چيزي نيست جز مشكلات اقتصادي. يعني همه پديده اي پيچيده و عجيب به نام انسان را به اقتصاد خلاصه كنيم. شكي نيست كه اقتصاد جزو مهم ترين اركان زندگي انساني است و حتي گاهي باعث پيدايش اخلاق هم مي شود كه به ظاهر حوزه جداگانه اي در زندگي انساني است، ولي همه انسان، اقتصاد نيست. يا در تئوري هاي علمي بيان مي شود كه جهان چيزي نيست به جز انرژي و همه چيزهايي كه مي بينيم صورت ها و جلوه هاي مختلف انرژي هستند. اين ادعا مبتني بر نظريه اينشتين است كه مي گويد ماده قابل تبديل به انرژي است و از روي فرمول E=mc2 مي توان معادل هر جرمي را به سهولت به دست آورد. يعني مي توان گفت «هر جرمي قابل تبديل شدن به انرژي است» آري؛ ولي«جهان چيزي نيست به جز انرژي» خير.

     مثال هاي ديگري مي توان آورد كه در زندگي روزمره ملموس تر هستند براي مثال در برخي سريال ها چون در ارائه راه حل براي مخاطب دچار دگماتيك و سطحي نگري هستند تنها از زاويه مطلوب خويش به بررسي مسائل مختلف مي پردازند و گويا هيچ راه حلي براي مسائل اجتماعي جز راه حل مطلوبي كه در اين سريال ها ارائه مي شود وجود ندارد. اين مغلطه است. تيپ هاي نمايشي و طبقات اجتماعي در اين سريال ها، همگي داراي تعريف مشخصي هستند كه غير از تعريف ارائه شده در اين نمايش ها تعريف و صفت ديگري ندارند. براي مثال پسري كه با پدرش اختلاف فكري دارد تعريفي جز اين ندارد كه دچار انحراف شده است. دختري كه به هزار دليل اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي دچار خطايي مي شودكه در مقياس بسياري از خطاهاي صورت گرفته، تنها اجبار و اضطرار است كه او را به اين راه كشانده، تنها تعريف او انسان منحرفي است كه اميد برگشتي به او نيست يا مثلادر يك سريال يا فيلم، تمام مشكلات مطرح شده به گردن طبقه و دسته اي خاص مثل جوانان يا نوگرايان انداخته مي شود و گويي همه مشكلات تنها تعريف و خلاصه مي شود در قشري خاص. اين مغلطه كنه و وجه نام دارد.

     مثال هاي زير همگي از اين دست مغالطه هستند: مردان چيزي جز زورگويي نيستند، انسان هاي شرقي چيزي جز مشتي مستبد نيستند، انسان هاي غربي چيزي جز مشتي شهوتران نيستند، فرهنگ هاي ديگر چيزي جز تبليغ فساد نيستند، مردمان ايراني چيزي نيستند جز محبت و هنر، مردمان بالاي شهر جز مشتي منفعت طلب و مال اندوز چيز ديگري نيستند، مردمان پايين شهر جز تعدادي مردم بامعرفت و باصفا نيستند، قديمي ها چيزي نبودند جز اخلاص و صفا، مدرن ها چيزي نيستند جز لذت گرايي و دوري از معنويت، دانشجويان دانشگاه... چيزي نيستند به جز تعدادي نخبه، دانشجويان دانشگاه... چيزي جز مشتي تنبل و بچه پولدار نيستند، آخ از دست جوانان امروز! كه چيزي جز نق زدن نيستند، ما بزرگ ترها در دوران جواني مان چيزي نبوديم جز كار و تلاش و همت و اخلاص و صفا و مردانگي و حجب و حيا و احترام به بزرگ تر، كارمندان چيزي جز تعدادي ماشين امضا نيستند، پرستاران و پزشكان چيزي نيستند جز تعدادي فرشته هاي الهي، معلم يعني نور هدايت، يعني معلم چيزي جز هدايت نيست، روزنامه نگار يعني كسي كه آسايش فكري ديگران را به هم مي ريزد، زندگي يعني پول، زندگي يعني عشق، اعتقادات من يعني خوبي، اعتقادات تو يعني انحراف، تقابل من و تو يعني تقابل همه خوبي با همه بدي، ورزشكار يعني الگوي مردم، هنرمند يعني انسان فرهيخته، كارگر يعني زحمتكش، انسان مرفه يعني ظالم، انسان فقير يعني مظلوم و شايد بتوان ده ها و صدها مثال ديگر را آورد كه امروزه براحتي در ادبيات حاكم بر اجتماع ما از هر رده و صنفي (البته نه همه افراد) شاهد آن هستيم.

     ممكن است انتصاب برخي از صفاتي كه نام برده شد به برخي از افراد در برخي از اصناف و اقشار اجتماعي صحيح باشد ولي اين افراد تنها و تنها داراي اين خصوصيت نيستند و به طور كلي انسان ها مجموعه اي از صفات و خصوصيات هستند كه نمي توان با مغالطه كنه و وجه آنها را تنها با يك صفت تعريف كرد.

 

مغالطات (5)

اما نه اينقدر كه شما مي گوييد

     در ادامه سلسله مباحث مربوط به مغالطات، در اين شماره به مغالطه بزرگنمايي (magnifying) پرداخته مي شود. همان طور كه در گذشته بيان شد مغالطه سخن و استدلال نادرستي است كه درست جلوه داده مي شود. انواع مغالطات در سخنان روزمره به عمد و يا به سهو به كار برده مي شوند و در اين مقالات سعي در نشان دادن انواع اين مغالطات داريم كه شناسايي آنها سبب گرفتار نشدن در دام آنها مي شود.

     وقتي بدون قصد و غرض خاصي بخواهيم خبري را بازگو كنيم و مطلبي را به اطلاع ديگران برسانيم، طبيعي است كه بر هيچ يك از الفاظ و كلمات يا ابعاد محتوايي آن خبر تكيه و تاكيد نمي كنيم.

     اما اگر در بازگو كردن آن خبر قصد و غرض خاصي داشته باشيم و هدف خاصي را دنبال كنيم، سعي خواهيم كرد كه آن مطلب را به گونه اي بيان كنيم كه آن قصد و غرض و هدف خاص هر چه بيشتر و بهتر تامين شود.

     زمينه ارتكاب مغالطه بزرگنمايي نيز در همين جاست، زيرا تلاش براي برجسته كردن بعضي از ابعاد يك خبر يا پيام، آن را از حالت طبيعي خارج مي كند و احتمالاباعث مي شود كه متضمن معاني غيرواقعي و نادرستي شود. فرض كنيد مي خواهيم درباره فعاليت علمي شخصي گزارش دهيم و فرض كنيد شخص مورد نظر تاكنون 3 كتاب و حدود 98مقاله نوشته است. البته مي توانيم اين اطلاعات و گزارش را دقيق تر كنيم و درباره محتواي كتاب ها و مقالات و ناشر و مطبوعات چاپ كننده آنها نيز مطالبي اضافه نماييم، اما به همين مقدار بسنده مي كنيم.

     حال فرض كنيد كه شخص مورد نظر نامزد انتخاباتي باشد و خود و اطرافيان او بخواهند براي او تبليغ كنند و از جمله بخواهند فعاليت هاي علمي او را به اطلاع ديگران برسانند و البته سعي خواهند كرد اين فعاليت ها را هر چه بزرگ تر و مهم تر جلوه دهند. از اين رو احتمالادر آگهي تبليغاتي او شاهد چنين عبارتي خواهيم بود: محقق و نويسنده اي با بيش از صد كتاب و مقاله.

     اما عبارت فوق مغالطه آميز است؛ مغالطه بزرگنمايي، زيرا خواننده گمان مي كند كه مثلانيمي از اين تعداد را كتاب هاي او تشكيل مي دهند، در حالي كه او فقط 3 كتاب تاليف كرده است. بويژه اين كه در عبارت فوق لفظ «كتاب» قبل از «مقاله» ذكر شده و اگر گفته مي شد «بيش از صد مقاله و كتاب» جنبه مغالطي اش كمتر مي شد. از سوي ديگر، عبارت «بيش از صد» عددي بالغ بر صدوده، صد و بيست يا بيشتر را به ذهن متبادر مي كند، در حالي كه مجموع مقالات و كتاب هاي او فقط صد و يك عدد است. ممكن است در رقابت هاي سياسي بين افراد نيز اين مغالطه پيش آيد. آقاي X با حضور در جبهه هاي جنگ و ساده زيستي.

     اين حضور در جبهه هاي جنگ از يك روز تا 8 سال مي تواند باشد و تازه در خط مقدم بودن يا نبودن و يا در پشت جبهه بودن و نبودن نيز بسيار تفاوت دارد كه در اين جمله با بزرگنمايي، تنها حضور در جبهه ها ياد شده است و همچنين ساده زيست بودن كه ممكن است شخص ساده زيست باشد ولي با ساده زيستي نتواند از انجام كار محول به او برآيد و بلكه كار محوله به او احتياج به تخصص داشته باشد و نه ساده زيستي كه در اينجا با مطرح كردن و بزرگنمايي ساده زيستي، عدم تخصص آن فرد را به اصطلاح لاپوشاني مي كنند و به قصد خود كه همان انتخاب شدن است دست مي يابند. مثال ديگر آن كه فرض كنيد كسي مي خواهد در آفريقاي جنوبي رئيس جمهور شود. براي اين كار مرتبا از ماندلاياد مي كند و خود را شبيه ماندلاو راه و روش او معرفي مي كند و احتمالاعكس يادگاري خود با ماندلارا تبليغ مي كند. در اينجا او مرتكب مغلطه بزرگنمايي شده است و براي موجه جلوه دادن خود سعي در شبيه نشان دادن خود به ماندلادارد. مغالطه بزرگنمايي را مغازه داران لوازم خانگي و ساير فروشندگان مايحتاج زندگي نيز انجام مي دهند. حتما گذرتان به مغازه هاي حراجي افتاده است. حراجي ها با بزرگ كردن كلمه حراج و نوشتن با فونت بزرگ روي در و ديوار مغازه خصوصيات و كيفيت اصلي كالاي عرضه شده را زير لواي كلمه بزرگ شده حراج مخفي مي كنند و به اين ترتيب كالاي خود را موجه جلوه مي دهند.

     مغالطه بزرگنمايي از راه هاي گوناگوني انجام مي شود؛ يكي از اين راه ها، نسبت دادن يك عدد به يك تركيب عطفي است تا اهميت يكي از اجزاي آن تركيب عطفي بيشتر از آنچه هست جلوه كند. نمونه اين مطلب را در مثال محقق و نويسنده اي با بيش از صد كتاب و مقاله مشاهده كرديد. راه ديگر مغالطه بزرگنمايي اين است كه مطلب مورد نظر چنان بيان مي شود كه ابعاد مطلوب آن كاملابرجسته و مورد توجه و ابعاد نامطلوب آن ناديده گرفته مي شود.

     براي مثال، جمله بسياري از راه يافتگان به دانشگاه ها از طبقات فقير جامعه هستند.

     اين جمله از سوي كساني معمولاگفته مي شود كه سعي در برجسته كردن فقر و فقرا دارند و دوست دارند فقر و فقير را مثبت و داراي ارزش اجتماعي جلوه دهند. مثال ديگر آن كه از 7 نفر اول قهرمان دووميداني در مسابقات المپيك، 4 نفر كفش چيني به پا داشته اند. در اين مثال سعي در تبليغ براي كفش ساخت كشور چين مي شود ولي مشخص نيست كه شايد هيچ يك از 3 نفر اول اين مسابقات كفش چيني نپوشيده بودند.

 

کوچک‌نمايي (6)

     همان طور که در شماره‌هاي قبلي بيان شد مغالطه بيان نادرستي است که درست جلوه داده مي‌شود. ابن رشد (595 ـ 520 هـ)‌ مي‌گويد: همان طور که برخي مردم واقعا عابد هستند و برخي به ظاهر عابد، ولي در واقع، اهل ريا و خودنمايي و همانطور که برخي از طلا و نقره‌هاي واقعي هستند و چيزهايي وجود دارند که به نظر مي‌رسد طلا و نقره‌اند، همچنين برخي قياس‌ها نيز واقعا قياس‌اند و برخي شبيه قياس، يعني در حقيقت، قياس نيستند که آنها را مغالطه مي‌ناميم. تعريف عام‌تر و کلي‌تري نيز وجود دارد که در آن انواع خطاها و آشفتگي‌هايي که کم و بيش مرتبط با خطاي در استدلال است نيز به معناي وسيع کلمه مغالطه ناميده مي‌شود. در اين شماره به مغالطه‌ کوچک‌نمايي مي‌پردازيم.

     اين مغالطه از نظر جايگاه، ساختار و عملکرد عينا مانند مغالطه بزرگ‌نمايي است. با اين تفاوت که در مغالطه بزرگ‌نمايي براي برجسته کردن بعضي از ابعاد مطلب مورد نظر تلاش مي‌شود و در مغالطه کوچک‌نمايي براي کم‌رنگ کردن و بي‌اهميت نشان دادن آن، اما در هر دو مغالطه، بيان مطلب به گونه‌اي است که دربردارنده برخي معاني نادرست و غيرواقعي مي‌شود و دست‌کم ميزان اهميت ابعاد مختلف مطلب مورد نظر را از حالت طبيعي و واقعي آن خارج مي‌کند. در اين مغالطه سعي مي‌شود که نکته و موضوع موردنظر هر چه کمتر و با غلظت کمتري صورت بگيرد. يکي از راه‌هاي اين کار نسبت دادن يک عدد به يک ترکيب عطفي است، با اين هدف که اهميت يکي از اجزاي آن ترکيب عطفي کمتر از آنچه هست جلوه کند. براي مثال: تمام غيبت‌هاي موجه و غيرموجه من فقط 9 ساعت است و تنها يک ساعت از حد مجاز بيشتر است. چرا اين قدر مساله را بزرگ مي‌کنيد؟ در مثال فوق، فرد 7 ساعت غيبت غيرمجاز داشته و به هر حال مجموع غيبت‌هاي او از حد مجاز هم تجاوز کرده است. راه ديگر ارتکاب اين مغالطه که بيشتر در آگهي‌هاي تبليغاتي رواج دارد، اين است که نکات غيرمطلوب پيام مورد نظر کوچک‌تر نوشته و نمايش داده مي‌شود: کمک دندانپزشک تجربي که کلمه دندانپزشک بزرگ‌تر و دو کلمه کمک و تجربي با فونت کوچک نوشته شوند. اساسا کوچکي و بزرگي از مفاهيم نسبي هستند و تلاش براي کوچک يا بزرگ جلوه دادن برخي از ابعاد پيام مورد نظر، به ترتيب موجب بزرگ يا کوچک نشان دادن ابعاد ديگر مي‌شود، از اين رو معمولا دو مغالطه‌اي بزرگ‌نمايي و کوچک‌نمايي با هم صورت مي‌گيرند. مثال ديگر که متاسفانه امروزه در جامعه ما مرسوم است آن مي‌باشد که بسيار مي‌شنويم: امروز همه مدرک دانشگاهي دارند يا ليسانس و فوق‌ليسانس گرفتن ديگر کاري عادي‌اي شده است. در اين جملات هدف کوچک شمردن مدارک دانشگاهي و از اعتبار انداختن آنهاست. لازم به ذکر است که مصطلح شدن مغالطات در جامعه و استعمال فراوان آنها در جامعه تبعات زيانباري براي اخلاق و فرهنگ اجتماع به بار مي‌آورند.

     دروغ: دروغ جدا از جنبه اخلاقي، داراي جنبه‌اي معرفتي هم هست که اين جنبه نه مربوط به شخص دروغگو، بلکه مربوط به افرادي است که سخن دروغ را مي‌شنوند. از همين نظر مي‌توان دروغ را به عنوان يک مغالطه و از لغزشگاه‌هاي انديشه دانست.

     براي مثال: او يکي از مديران اين سازمان است و مديران اين سازمان، حقوقي بيش از 2 ميليون تومان دارند. بنابراين بايد حقوق او بيش از دو ميليون تومان باشد.

     استدلال فوق از نظر صوري و رعايت قواعد استنتاج صحيح و بدون اشکال است، اما مي‌توان تصور کرد که مقدم اول (او يکي از مديران اين سازمان است)‌ دروغ و غير مطابق با واقع باشد و به اين ترتيب نادرستي اين مقدمه موجب نادرستي و عدم اعتبار کل استدلال مي‌گردد و نتيجه‌اي نيز که از آن استدلال اخذ مي‌شود، نادرست خواهد بود. با تعريف و تقديري که از مغالطه دروغ ارائه کرديم، ميزان شيوع آن در زندگي روزمره روشن شد. اهميت خاص اين مغالطه از آن جهت است که برخلاف مغالطات ديگر قابل تشخيص نيست و با اصول عقلي و قوانين منطقي نمي‌توان از ظاهر يک سخن به عدم مطابقات آن با واقع پي برد.

     اين مساله موجب برجسته شدن مانع و زمينه‌ساز ارتکاب بيشتر اين مغلطه شده است. در عين حال، براي جلوگيري از ارتکاب اين مغالطه مي‌توان به دستورالعمل زير عمل کرد:

     دقت در محتواي سخن براي يافتن تناقض و ناسازگاري است؛ به اين معنا که چون شخص دروغگو به قول معروف کم‌حافظه است و به هماهنگي صدور و ذيل کلام خود توجه نمي‌کند، گزاره دروغي مي‌گويد که با اجزاي ديگر سخن خود يا حقيقت مقبول ديگر ناسازگار است که به دقت در سخنان او مي‌توان به اين تناقض و ناسازگاري پي برد. براي مثال شخصي مي‌خواهد کشورش را کشور موفقي معرفي کند و با تناقض‌هاي مختلف به اين مغلطه موجود در سخنان او مي‌توان پي برد.

     شهر من جزو بهترين شهرهاي دنياست. مردم در حوزه مديريت من همه مهربان هستند و به حقوق يکديگر احترام مي‌گذارند. تنها مشکلات کمي مثل ارتشاء، رانت و اختلاس وجود دارد که آن هم در همه جاي دنيا هست. تورم نيز ناشي از کارکرد دلال‌هاي خدانشناسي است که مراعات مردم را نمي‌کنند. ميزان تصادفات بالاي رانندگي نيز در اثر بي‌توجهي اکثر رانندگان است. ميزان بالاي خودکشي نيز به خاطر دوري افراد از معنويت است. جعل مدارک گوناگون توسط جاعلان نيز به خاطر عدم رعايت مصلحت عمومي و توسط عده‌اي منفعت‌طلب محدود صورت مي‌گيرد. اگر اين جملات را با هم مقايسه کنيم، خواهيم ديد که فرد گوينده مرتبا دچار مغالطه مي‌شود، چرا که از اين مقدمات که در يک محدوده اين همه بزهکاري وجود دارد، نمي‌توان به اين قايل شد که آن محدوده مردم مهرباني دارد يا اين که حقوق يکديگر را رعايت مي‌کنند!

 

آيا مقصودتان اين است که ...؟ (7)

     مغالطات سخن ها و استدلال هاي نادرستي هستند که درست جلوه داده مي شوند، اگر با نگاه دقيق منطقي به گفتارهاي خود و اطرافيانمان توجه کنيم، احتمالا در طي روز، با مغالطات بسياري مواجه خواهيم شد.

     مغالطات سخن ها و استدلال هاي نادرستي هستند که درست جلوه داده مي شوند، اگر با نگاه دقيق منطقي به گفتارهاي خود و اطرافيانمان توجه کنيم، احتمالا در طي روز، با مغالطات بسياري مواجه خواهيم شد. طي چند شماره بنا داريم برخي مغالطات جاري و مصطلح را معرفي و علت مغالطه بودن آنها را تبيين کنيم. اميد است اين کار قدمي، هرچند کوچک، در راه اعتلاي فرهنگ عقلانيت در جامعه مان باشد. پيشتر در شماره نخست مغالطه هاي «ابهام» در ساختار کلام را بررسي کرديم و اينک به بررسي مغالطات ترکيب مفصل، تفصيل مرکب، واژه اي مبهم و گزاره هاي بدون سور مي پردازيم.

 

مغالطه ترکيب مفصل:

     عبارت است از ترکيب دو جمله که به صورت مجزا صادقند، در يک جمله مرکب، به طوري که جمله حاصل نادرست باشد. به عنوان مثال اگر کسي هم نويسنده باشد و هم ورزشکار، اما در نويسندگي بدون مهارت و در ورزش ماهر باشد، درباره اين فرد مي توان گفت که او نويسنده است. همچنين مي توان گفت که او ماهر است؛ يعني اگر به طور جداگانه حکم کنيم سخن درستي گفته ايم، اما اگر اين دو حکم را در يک جمله جمع کنيم و بگويم او نويسنده و ماهر است، سخن ما مغالطه آميز است. «نيکولاس کپرنيک» در کتاب تفکر جديد جهان مي نويسد: «... جهان کروي است... زيرا تمام اجزاي تشکيل دهنده آن، يعني خورشيد و ماه و سيارات همه کروي اند.» اگر تنها دليل بر اعتقاد به کروي بودن همه کائنات، کروي بودن اجزاي آن باشد، اين از مصاديق مغالطه ترکيب مفصل است.

مغالطه تفصيل مرکب:

     اين مغالطه کاملا برعکس مغالطه قبلي است. اگر صفت و حکمي، وصف يک مجموعه در کل است و بخواهيم آن صفت را بر اجزا هم صادق بدانيم، دچار اين مغالطه شده ايم. براي مثال از آنجا که مقدار کافي نمک طعام يا کلروسديم (Nacl) در غذاي روزانه براي سلامتي افراد لازم است، اجزاي آن يعني «کلر» و «سديم» نيز براي سلامتي مفيدند و البته مي دانيم که گاز کلر به تنهايي کشنده و سديم به تنهايي سرطانزاست.

 

مغالطه واژه هاي مبهم:

     استفاده از کلمات مبهمي که قابليت تفسيرهاي متعدد دارند و همچنين در جايي است که گوينده يا نويسنده از لغات يا واژه هايي استفاده کند که به علت ابهام و عدم تعيين سخن او را غيرقابل نقد نمايد به اين ترتيب که در هر شرايطي بتواند ادعا کند سخن او هنوز صحيح و پابرجاست و به اين وسيله خود را از هر اعتراض و انتقادي مصون بدارد. برخي واژه هاي مبهم «صفات نسبي» هستند، مانند دور و نزديک، کوچک و بزرگ و... کميات مبهم مانند زياد، اندک، خيلي و کم نيز ابزار رايجي براي مغالطه هستند. مثلا کسي ادعا کند که پول کمي دارد و بعد از تحقيق معلوم مي شود که ۲۰ ميليون تومان دارد، چنين کسي در برابر اعتراض ديگران مي تواند بگويد ۲۰ ميليون تومان که پولي نيست، يک خانه مناسب هم نمي توان با آن خريد. (البته بايد معلوم شود که معناي خانه مناسب چيست؟!) و از آن طرف ممکن است کسي بگويد که پول زيادي دارد و معلوم شود که ۲۰۰ تومان پول داشته است و بعد مي گويد: با ۲۰۰ تومان مي توان ۱۰۰ بار تلفن زد! مگر پول کمي است؟! يا مثلا کشوري که روي کمربند زلزله قرار دارد مسوولان سازمان زمين شناسي آن مي گويند که وقوع زلزله در آينده قطعي است و در اينجا نيز از آينده معيني خبر نمي دهد و اگر از ثانيه بعد از اتمام اين جمله تا ده ها سال بعد نيز زلزله در کشوري زلزله خيز اتفاق بيفتد مي توانند مدعي درستي حرف خود شوند. نستراداموس که اهل علوم غريبه و پيشگويي بوده است، مجموعه سروده هايي دارد که به عنوان «پيشگويي هاي نستراداموس» معروف است و به زبان هاي مختلف و ازجمله فارسي همراه با شرح آن ترجمه شده است. اين اعتقاد وجود دارد که نستراداموس همه وقايع بعد از خود را پيش بيني کرده، از انقلاب فرانسه گرفته تا ظهور هيتلر و حتي انقلاب اسلامي و... نکته قابل ملاحظه در پيش گويي هاي او، ابهام آنهاست که موجب شده با وقايع گوناگون قابل انطباق باشند. براي مثال او مي گويد:

     سيل و طاعون بزرگ براي زماني دراز به شهر بزرگ حمله ور خواهد شد.

     عبارت فوق قابل تطبيق با وقايع گوناگون و متعددي است. همين ويژگي باعث شد که پيش گويي هاي اين چنين هميشه بعد از يک واقعه ورخداد، قابل بيان و تحليل باشد. لذا مردم هر عصر و زمان، پيشگويي هاي او را مربوط به دوران خود مي دانند.

     براي اجتناب از اين مغالطه همواره بايد نسبت به استعمال کلمات مبهم حساسيت نشان داد و در مواردي که احتمال خطا و خلاف وجود دارد، بويژه در تنظيم قراردادها و مسائل حقوقي و قانوني يا بايد از چنين کلماتي اجتناب شود يا مراد و مقصود از هريک به صورت دقيق و تعريف شده مشخص گردد. مثال ديگر از ابهام را مي توان اين جمله دانست که «در همه جاي دنيا تصادف رانندگي وجود دارد» بله در همه جاي دنيا تصادف رانندگي وجود دارد؛ اما اين که به چه ميزان، بسيار متفاوت است. در کشوري سالانه حدود ۳۰۰۰۰ ـ ۲۵۰۰۰ کشته در رانندگي، تصادف وجود دارد و در کشور ديگري نيز با آمار ۵۰ کشته در سال نيز تصادف رانندگي وجود دارد.

     مغالطه گزاره هاي بدون سور: قواعد منطقي به ما مي گويد که يک گزاره يا در مورد يک فرد خاص است مثل «حسين دانش آموز است» که گزاره شخصي ناميده مي شود يا در مورد افراد يک مجموعه. در صورت دوم حکم يک گزاره يا درباره تمام افراد يک مجموعه است مثل «هر انساني فاني است»، «هيچ اسيدسولفوريکي فسفر ندارد» که گزاره هاي کلي نام دارند يا درباره بعضي از افراد يک مجموعه بيان مي شود، مانند «بعضي از دانشجويان کوشا هستند» که گزاره جزيي ناميده مي شود. کلماتي مانند بعضي، هيچ، هر، هد، تمام و... که بيانگر ميزان مشمول حکم گزاره بر افراد يک مجموعه هستند، اصطلاحا «سور» ناميده مي شوند.

     حال اگر گزاره اي درباره يک مجموعه باشد، اما سور آن گزاره بيان نشود، در منطق اصطلاحا آن را گزاره مهمله مي نامند؛ يعني نسبت به ذکر سور در آن اهمال صورت گرفته است و اين اهمال جهت بيان آن است که بتواند از آن سوءاستفاده کند. مهم ترين شکل اين مغالطه که نام گزاره هاي بدون سود به آن نهاده ايم وقتي است که کسي يک حکم کلي بدهد ولي همه افراد مشمول آن حکم نشوند.

     مثل: «جوانان امروز لاابالي هستند» و مقصود گوينده تخطئه همه جوانان باشد. يا مثل: «دانشجويان فلان دانشگاه بي سواد هستند» و قصدش بي اعتبار کردن آن دانشگاه باشد يا «هر کس مخالف ايده من باشد نمي توان به او اعتماد کرد» که هدف در اينجا توجيه خود و تخطئه ديگران است. براي پرهيز از اين مغالطه بايد به دو نکته توجه کرد: نکته اولي اين که اگرچه استفاده از گزاره هاي مهمله (بدون سور) به خودي خود جنبه مغالطي ندارد، اما بهتر است نسبت به استعمال اين گزاره ها حساس بود و به عنوان مثال هنگام مطالعه يک متن، گزاره هاي بدون سور را با علامت مشخص کرد. نکته ديگر اين که همواره بايد گزاره هاي بدون سور را مورد آزمايش قرار داد تا مطمئن شد که جنبه مغالطي ندارد. آزمون اين گزاره ها چنين است که بايد ديد گوينده يا نويسنده آيا قصد تعميم حکم را دارد يا نه.

     اگر چنين قصدي وجود نداشته باشد، هيچ مغالطه اي صورت نگرفته است. يکي از علايم چنين استعمالي اين است که همواره با گزاره مهمله يک استثنا بيان شده و به اين ترتيب کليت آن گزاره نفي شده باشد. مثلا وقتي مي گوييم که «اين فرد در تمام رشته هاي علمي اظهارنظرهاي سخيف مي کند، مگر در رشته تخصصي خودش» يعني حکم اول کلي نيست و شامل تمام اظهارنظرهاي آن شخص نمي شود.