سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
انتشار «انسان شناسی هنر: زیبایی، قدرت ، اساطیر»
نشر ثالث اخیرا کتاب «انسان شناسی هنر» را به انتشار رسانده است. در زیر صفحات نخست کتاب شامل فهرست مطالب ، پیشگفتار و نخستین بخش کتاب را می خوانیم:
فهرست
پیشگفتار 13
بخش اول: انسانشناسی هنر: مبانی نظری و تاریخی
1. انسانشناسی هنر چیست؟ 19
قلمروی موضوعی انسانشناسی هنر 22
مشکلات انسانشناسی هنر در ایران 24
راهها و پیشنهادها برای توسعه و گسترش تحقیقات و تألیفات این رشته 24
2. نظریههای انسانشناسی هنر: نقدی تاریخی_ تفسیری 27
مقدمه 28
بنیانهای نظری مفهوم هنر 33
تاریخ شکلگیری نظریهها 35
نظریههای معاصر انسانشناسی هنر 36
شاخههای نظری انسانشناسی هنر 37
رویکردهای جدید نظری در انسانشناسی هنر 39
نتیجهگیری 41
3. انسانشناسی هنر: از بدویگرایی تا هنر مدرن 45
مقدمه 46
از هنر قومی تا هنر پاپ 50
هنر و ناهنر 53
نتیجهگیری 57
4. سوررئالیسم و انسانشناسی 59
مقدمه 60
تعریف و تاریخچه 61
چهرهها 63
روش 65
چارچوبهای تاریخی 66
پلهای ارتباطی با انسانشناسی 67
هنر «دیگری» 67
هنر روزمره و مردمی 69
نتیجهگیری 70
5. ساختارگرایی، اسطوره و موسیقی 73
6. عکاسی: از اتوپیا تا دیستوپیا: نگاهی انسانشناختی به یک روششناسی فناورانه و تقلیلدهنده 79
نظام شناخت حسی: «عینیت» به توان پنج 81
عکس تقلیلگرا 82
عکس اتوپیایی 84
عکس دیستوپیایی 85
نتیجهگیری 88
بخش دوم: هنر و هویت
1. سیاست و بازارهای قومی_ ملی 93
مقدمه 94
بازار هنر 97
کارکردهای اساسی هنر در حوزة اجتماعی 100
راهکارهای ویژة هنر در ایران 102
1. سطح محلی_ قومی 103
2. سطح ملی 104
3. تقویت اشکال پیوندی و تألیفی 106
4. ایجاد بازارهای متداخل 107
نتیجهگیری 109
2. دایرة چهارگوش: معماری و هویت ایرانی 111
هستن و ساختن 111
سنتی مبهم 113
مدرنیتهای بیریشه 117
آیندهای زیر سؤال 119
3. نوروز: اسطوره، هنر، قدرت 123
نشانهگذاریهای فضا و زمان 123
ماه و خورشید 125
جشنهای سال نو 126
نوروز 128
4. هنر دایاسپورایی بهمثابه عامل هویتسازی جماعتی 135
مقدمه 136
پرسشهای پیش رو 140
مفهوم دایاسپورا در جهان معاصر 141
جماعتگرایی و دایاسپورا 144
نقش هنر بهمثابه عنصر هویتساز 147
گونهشناسی هنرها و قابلیت هویتسازی دایاسپورایی 150
زبان هنری، حافظة تاریخی دایاسپورا 154
نتیجهگیری؛ چشماندازهای یک رابطة پیچیده: هنر بومی و هنر دایاسپورایی 155
5. هنر و هویت در ژاپن: نگاهی ساختاری به امپراتوری نشانههای رولان بارت 157
مقدمه 157
دال و مدلولهای بارتی 160
زبان 161
غذا 162
بازی 163
شهر 164
کالبد (ابزار) 164
کالبد (بدن) 165
نمایش 165
هایکو (شعر) 167
نتیجهگیری 168
بخش سوم: اسطورهشناسی هنر، جنگ و انقلاب
1. اسطورهشناسی انقلاب: آفرینش و فرجام 171
آفرینش 172
فرجام 174
2. معماری و انقلاب: واقعیت و خیال در روسیه 179
انقلاب روسیه 180
بیشنیة نظری تفکر معماری در انقلاب 182
بلشویکها در قدرت 184
مسکن 187
خانههای مشترک 188
شهر 190
پایان کار 194
3. هنر ایدئولوژیک امریکا (از 1945 به بعد) 197
شیوة زندگی امریکایی: «دهانت را ببند و خوشبخت باش!» 199
خشونت مردسالارانه: «مثل یک مرد قوی باش!» 201
ایدئولوژی بیگانهترسی: «خودی که به دیگری بدل میشود!» 203
نتیجهگیری 207
بخش چهارم: هنر و فاشیسم
1. از وین تا مونیخ: زیباشناسیِ فاشیسم 211
اشکال 220
2. فاشیسم و ادبیات: سفر به انتهای شب 223
3. فاشیسم و سینما: تصویر واقعیت، واقعیت تصویر 233
نگاه و واقعیت 234
نگاه و فناوری 235
نگاه و تماشاگر 236
سینمای آلمان در آستانة دهة 1920 238
سینمای فاشیستی 241
سازماندهی سینما 242
مضامین 243
4. فاشیسم و نقاشی: از «قفس حیوانات وحشی» تا «نمایشگاه هنر منحط» 249
فوویسم 249
فوتوریسم 254
اکسپرسیونیسم 256
نقاشی و مجسمهسازی فاشیستی 258
5. فاشیسم و معماری: گوی بلور، زهدان سنگی 263
زیباشناسیِ نظم 263
آغاز مدرنتیه 265
اندیشة فاشیستی در معماری 271
پیوست: سه جُستار دربارة انسانشناسی هنر در افریقا، اقیانوسیه و چین
1. انسان در برابر تصویر خویش 281
تصویر الگو 282
بیان تبارشناسی از خلال صحنهپردازی جوهرهها 289
زندگان چگونه در گذشتگان خود را به نیاکان دودمانی تبدیل میکنند و با چه اهدافی؟ 290
«جفت» تصویری سرگردان 292
پرترة عکاسی بهمثابه حضوری تصویری برای حفظ انسجام شخص 296
نشانه و آینه 299
2. زیباشناسی و امر قدسی در ملانزی (اقیانوسیه) 305
معرفی گروه اجتماعی سولکاها 305
ساختن اشیای مناسکی: رازها و ممنوعیتها 307
تمایل به جذابیت 308
امر زیبا در برابر عدم اعتقاد 309
زیبایی در کنش 310
سلطة زیباشناختی 311
معنای جبران 312
زیبایی بهمثابه یک بُعد تام 313
زیبایی بهمثابه ظهور 315
3. یک مذهب نوشتاری درچین: شمنیسم نوشتاری «یی»ها در یونّان (اورلی نوو) 319
شمنیسمها؟ 324
ییها و نیپاها به طور خاص 324
نوشتار استادان مزامیر 328
خانه 333
دولت چین و شمنیسم نوشتاری 338
نتیجهگیری 341
واژهنامة توصیفی 345
کتابشناسی 415
نمایة اسامی 435
نمایة موضوعی 457
پیشگفتار
انسان از زمانیکه خود را شناخت و نخستین اشکال آگاهی اجتماعی در ذهن او متبلور شد، شروع به آفرینش «هنری» کرد. قدیمیترین آثاری که امروزه ما آنها را در ردة «هنر» قرار میدهیم به بیش از 30 هزار سال پیش تعلق دارند، یعنی به زمانیکه انسانهای نخستین بر دیوارة غارها تصاویری از زندگی روزمرة خود ترسیم میکردند، یا با سنگ و گل، مجسمههای کوچکی از جانوران و انسانهای دیگر میساختند. انگیزة واقعی انسانهای اولیه در آفرینش این آثار هنوز ناشناخته است اما در میان فرضیات مختلفی که دربارة آنها مطرح شده است، گروهی تقدس و شیفتگی جادویی انسانها را در برابر پدیدههای طبیعی عنوان میکنند، گروهی بر نیاز به آموزش و انتقال دانش اندک انسانها از نسلی به نسل دیگر انگشت میگذارند، و سرانجام گروهی دیگر بر اهمیت سیاسی این آثار از لحاظ نشانهگذاری و تعیین حدود و مرزهای قدرت هر یک از جماعتها تأکید میکنند.
توضیح این اشکال «هنری» هرچه باشد، در این رویکرد به «هنر» نقطهضعفی وجود دارد و آن این است که در نزد انسانهای نخستین و تا قرنها بعد و حتی در مواردی تا امروز، تفکیک میان شیء «هنری» و شیء «غیرهنری» چندان روشن نیست. به معنای دیگر از همان ابتدا ساخت «ابزارها» که مهمترین مشخصة تفکیک انسان از موجودات دیگر است، از انسان موجودی «ابزارساز»، «صنعتگر» و در یک مفهوم، «هنرمند» ساخت که دقیقاً به همین دلیل نمیتوانست در ذات خویش مفهوم هنر را از مفهوم صنعت جدا کند.
در تحول بعدی انسانها، یعنی از زمانیکه آنها توانستند نخستین جماعت ثابت و اسکانیافته را در حدود 10 هزار سال پیش برپا سازند و به خصوص از زمانیکه در حدود پنج هزار سال پیش نخستین تمدنهای انسانی در بینالنهرین و مصر شکل گرفتند و قدرت سیاسی به صورت نخستین دولتهای مقتدر و مرکزیتیافتة آسیایی (سومر و مصر) ظاهر شد، از همین زمان نیز آمیزش و وابستگی متقابل و فزایندهای میان سه حوزة هنر (یا صنعت) در مفهوم عام آن یعنی توانایی به ساخت و آفرینش اشیا، حوزة اسطوره یا باورهای ذهنی و آرمانیشدة انسانها براساس جهانبینیهای گوناگون ایشان، و سرانجام حوزة سیاسی یعنی سازوکارهای تولید، انباشت و توزیع قدرت به وجود آمد.
تمدنهای سومر و مصر، نظامهای قدرتمند سیاسی_ اداری با قشربندیهای مشخص، تقسیم کارهای روشن و سلسلهمراتب دقیقی به وجود آوردند که جایگاه هر فرد را درون خود تعیین میکردند. در این نظامها که نه فقط خود نشانهای از انباشت قدرت بودند، بلکه درون خود به افزایش هرچه بیشتر این قدرت نیز کمک میکردند، باورهای گستردة اساطیری به صورت نظامهای ایدئولوژیک مبتنی بر خدایان بیشمار، گروه بزرگی از «ابزارها» و «اشیا» را پدید میآوردند که رسالت آنها تجسم بخشیدن به ذهنیتهای اساطیری در واقعیت مادی و نشانهگذاریهای عمومی زمان و مکان بود. تصاویر بیشمار نقاشی بر دیوارها یا بر روی پردهها و اشیای دیگر، نقوش برجسته بر روی بناها، ساختهای بزرگ معماری نظیر اهرام، معابد، کاخها، پیکرهها، سلاحها، ابزارهای خانگی، جامگان، جواهرات و وسایل زینتی و غیره، همگی در ساخت عمومی و جزئیترین ترکیبهای خویش حامل اندیشههای اساطیری و قدرت بودند.
بدینترتیب، گروههای انسانی از همین نخستین قدمها، نظامهای گسترده و پیچیدهای از نمادها را به وجود آوردند که با تحول و رشد آنها، از خلال واژگان و ساختارهای زبان، آداب و مناسک، رفتارها، باورهای ذهنی و اسطورهای، نظامها و نهادها، و غیره رشد و تحول یافتند. این نظامها اساسی بودند و اِعمال قدرت سیاسی بر آنها استوار بود و از آنجا که محور اصلی نظام یافتن و تداوم جماعتهای انسانی از آغاز تا امروز، محوری سیاسی یعنی محوری مبتنی بر اصل نظم و اطاعت بوده است، نظامهای نمادین نیز هرچه بیش از پیش به محور سیاسی وابسته شدند.
تاریخ جوامع انسانی از آن روز تاکنون اشکال بیشماری از حاکمیت سیاسی را به خود دیده است، اشکالی با حجمهای متفاوت از واحدهای کوچک روستایی و دولت_ شهرها تا امپراتوریهای بزرگ، و با سازوکارهای متفاوت حاکمیت، از دیکتاتوری، دموکراسی، استبداد، الیگارشی، سلطنت... و تقسیمبندیهای بسیار متفاوت در سلسلهمراتب و قشربندیهای اجتماعی نظیر نظامهای کاستی هندواروپایی، نظامهای طبقاتی، نظامهای پدرسالارانه، پیرسالارانه و... بحث دربارة این اشکال و نظامهای گوناگون، بحثی اصلی در علوم سیاسی و گروهی از شاخههای جامعهشناسی و انسانشناسی است. اما آنچه در همة این نظامها قابل مشاهده است و خود را به صورت امری ثابت و پایدار نشان میدهد، وابستگی و تبعیت کامل نظامهای نمادین و نظامهای فناورانه (در مفهوم ساخت ابزارها و اشیای هنری) به نظامهای سیاسی است. هر نوع مالکیت و هر نوع دولتی تلاش کرده است نظامهای نمادین و فناورانه را به اطاعت کامل از خود وادارد و هرچند همواره در این امر موفق نبوده و در بسیاری موارد حتی کار معکوس شده و نظامهای اخیر نظام سیاسی را دگرگون کردهاند، در نهایت، شناخت و تحلیل تاریخ هنر، فناوری و اسطورهشناسی به هیچ رو در خارج از چارچوب تاریخ حاکمیتهای سیاسی ممکن نیست.
با توجه به آنچه گفته شد، قرن بیستم شاید بیشتر از هر قرنی شاهد وابستگی و پیروی نظامهای فناورانه و اساطیری از نظامهای سیاسی بوده است. دلیل این امر شاید آن باشد که این قرن به گروه بزرگی از نهادهای سیاسی جدید امکان تجربه و خودآزمایی را در مقیاسهای بزرگ انسانی عرضه کرد. آنارشیسم، کمونیسم، فاشیسم، دموکراسی و غیره همگی فرصت یافتند در نمونههای متعدد خود با قربانیکردن میلیونها انسان، دست به تجربة نظامهای جدید خود بزنند و در این راه به صورت گستردهای از فناوری و ایدئولوژی استفاده و شاید بهتر باشد بگوییم سوءاستفاده کردند. در طول این قرن ایدئولوژیهای فاشیستی، کمونیستی و لیبرالی مورد به مورد توجیه شد و به استفاده از فناوری ابزارهای کشتار جمعی از بمبهای اتمی و هیدروژنی گرفته تا آخرین نسل از بمبهای میکروبی، ژنتیکی و غیره زدند؛ و برای این کار تمام اسطورههای ممکن، تمام هنرهای ممکن و تمام ابزارهای تحمیق به کار گرفته شدند. امروزه شناخت و تحلیل این فرایندها تنها راه جلوگیری از تکرار آنهاست.
یکی از بزرگترین تجربههای این قرن، فاشیسم هیتلری و کمونیسم استالینی بود که هر دو در برابر موج گستردهای از مدرنیته در تمامی عرصههای زندگی انسانی ظاهر شدند و به ویژه دربارة فاشیسم باید آن را نوعی واکنش هراسآلود در برابر تهدیدی دانست که این مدرنیته آن را متوجه دنیای کهنه و محکوم به فنای پیشصنعتی کرده بود. فاشیسم برای مقابله با دنیای نو و اساطیر آن، دست به آفرینش شمار بزرگی از اساطیر و باورهای زیباشناختی زد تا بتواند، ایدئولوژی نفرت نژادی خود را زیبا جلوه داده و حاکمیت خود را به تثبیت رساند. پدیدة مدرنیته در آغاز قرن حاضر و واکنش فاشیسم در برابر آن، موضوع بخش نخست کتاب حاضر را تشکیل میدهد که این تقابل را در عرصههای گوناگون هنری مورد بررسی قرار داده است. بخش دوم کتاب به مقالاتی در زمینة انسانشناسی و اسطورهشناسی سیاسی و هنر اختصاص دارد. در این کتاب تعدادی از نوشتههای پیشین نگارنده در نمونة جدید خود به همراه نوشتههای تازه در ساختار جدیدی عرضه شدهاند که میتواند چارچوب انسانشناسی هنر را در ارتباط با اسطورهشناسی سیاسی بسازد.
اسطورهشناسی سیاسی درواقع در پی شناخت سازوکارهای ذهنی حاکمیتهای سیاسی است، شناختی که نمیتوان آن را در قالبهای تنگِ زمانی و مکانی محدود کرد. اسطورههای سیاسی، از دیدگاه انسانشناسی، تداومی منطقی در سراسر تاریخ بشری دارند. تداومی که ظهور و تحول اشکال هنری_ فناورانه و اساطیری را به صورتی دائم با اشکال زیستی از یک سو و با اشکال سیاسی از سوی دیگر پیوند میدهد. بنابراین آنچه در این مجموعه عرضه میشود، نگاههایی است مستقل، از زوایایی مختلف بر پدیدهای واحد: پیوندی پویا و پیچیده میان هنر، اسطوره و قدرت.
در پایان باید از خانم ترکان عینیزاده، و آقایان محمدامین اسلامی و هادی دوستمحمدی و همچنین نشر ثالث، که در تدوین این کتاب به نگارنده یاری رساندند، تشکر کنم. این کار بدون شک خالی از کاستی و خطا نخواهد بود و خوانندگانی که این خطاها را گوشزد نمایند تا تصحیح شوند، منت بزرگی بر ما گذاشتهاند؛ پیشاپیش از دغدغة علمی آنها سپاسگزاریم.
ناصر فکوهی
بهار 1390
بخش اول انسانشناسی هنر: مبانی نظری و تاریخی
1 انسانشناسی هنر چیست؟
برای آنکه به این سؤال پاسخ دهیم، ابتدا باید دربارة مفهوم هنر اندکی بحث کنیم. هنر را میتوان در سه مفهوم نزدیک به هم اما قابل تفکیک در نظر گرفت:
مفهوم نخست، به معنای زیبایی بازمیگردد که در آن، جدا از آنکه در چه محیط فرهنگیای قرار گرفتهایم، رابطة زیباشناسانه، رابطهای است میان جهان بیرونی و حسهای انسانی. این در حقیقت معنای ریشهشناسانه واژة یونانی Aisthesis (حس کردن)، نیز هست. در این مفهوم هنر یعنی بخشی از شناخت و تعبیر جهان محسوس، انتقال پدیدههای این جهان به ذهنیت انسانی و تأثیرپذیری این ذهنیت و احساسهای ناشی از آن بر کنشها و رفتارهای انسان که در نهایت میتواند در آفرینشهای مادی و معنوی او تبلور یابند. دو رویکرد به این فرایند قابل تصور است، نخست از نگاهی متافیزیکی (فراطبیعی) که آن را، هم در تفکرهای باستانی نظیر فلسفۀ یونانی و به ویژه افلاطون میبینیم و هم در انسانانگاری ادیان یکتاپرست که همة موجودات و به ویژه انسان را تجسم یا تجلیای از زیبایی ذات الهی میدانند. در هر دو صورت، تفکر متافیزیکی، زیبایی را نوعی ذات استعلایی میشمارد که در جهان متافیزیک وجود دارد و وظیفة انسان، تقلید، تبعیت یا بازنمایی فیزیکی (طبیعی) آن است. رویکرد دیگر به زیبایی، رویکردی است که زیبایی را تنها رابطهای چندسویه میان طبیعت و انسان و کنشهایی متقابل میان این دو میداند که فرهنگ، در گستردهترین معنای آن، زاییدة آن کنشهاست. در این برداشت، زیبایی نه ذاتی بلکه حاصل «تناسب»هایی است کارکردی یا در دیدی گستردهتر، حاصل نوعی سودمندی است و از اینرو معنای آن متغیر و تابعی است از کارکرد اجتماعی یا روانی هنر.
مفهوم دوم هنر، که ریشة اساسی این واژه نیز هست، آن را به مفاهیمی همچون «صنعت» و «فن»، قابلیت و توانایی انجام یک کار، یا ساخت یک شیء نزدیک میکند. در این مفهوم، هنرمند، همان پیشهور یا صنعتگر است و هنر او، آفرینشی است که بنابر دید متافیزیکی یا متافیزیک (طبیعی) از مفهوم زیبایی، میتواند نوعی تقلید از ذات استعلایی یا نوعی انطباق با فیزیک (طبیعت) باشد. در این مفهوم، هنر، اصلی کاربردی و تفکیکناپذیر از حیات انسانی است. این مفهوم با درک طبیعی از مفهوم زیبایی انطباق بیشتری دارد، اما لزوماً با درک متافیزیکی بیگانه نیست. در دوران معجزة یونانی (قرون پنجم و چهارم پیش از میلاد) تصور وجود الگویی آرمانی، از عوامل بسیار مؤثر در پیشرفت علوم و هنرهای زیبا بود. به هر رو این دو مفهوم از زمانیکه انسان موجودیت اجتماعی خود را آغاز میکند، با یکدیگر پیوند خوردهاند.
سومین مفهوم هنر به کارکرد نمادین (سمبولیک) آن بازمیگردد که از هنر نوعی زبان ارتباطی میسازد و بنابر هر یک از شاخههای هنری بر یکی از حسها یا بر مجموعهای از حسها تأکید بیشتری دارد؛ مثلاً حس شنوایی در موسیقی، بینایی در نقاشی، و ترکیبی از این دو حس در سینما و غیره. در این مفهوم باید به نکتهای که همواره مورد تأکید لوی_ استروس نیز بوده است توجه داشت، اینکه میان هنر در جوامع «ابتدایی» و هنر در جوامع «متمدن» (صرفنظر از بحث طولانیای که دربارة این دو واژه وجود دارد و در حوصلة این مطلب نمیگنجد) تفاوتی اساسی وجود دارد که به بارِ معنوی یا ارزش هنر بهمثابه یک رسانة نمادین مربوط میشود. در جوامع ما، هنر بیشتر به بازنماییهایی اختصاص دارد که با اهداف متفاوت صورت میگیرند، تقلیدهایی مستقیم (فیگوراتیو) یا غیرمستقیم (آبستره) از طبیعت به قصد دستیابی به آنچه میتواند بازار هنر، آرمانهای زیباشناسانه یا حتی ایدئولوژیک یا ترکیبی از اینها باشد. در حالیکه در هنر جوامع «ابتدایی»، ما با مجموعههایی پربار از نشانهها روبهرو هستیم که میتوانند قدسی یا ناقدسی باشند و دقیقاً به دلیل بار نشانهای خود (که لزوماً بار نمادین نیست) کارکردی اجتماعی دارند. به همین دلیل نیز تفکیک خلاقیت فردی از خلاقیت جمعی در عرصة هنر که در جوامع ما ممکن است، در جوامع «ابتدایی» تقریباً ناممکن مینماید. در میان مکاتب هنری معاصر تنها شاید سوررئالیسم باشد که با تکیه بر مفهوم خودکاری در خلاقیت هنری (به ویژه در ادبیات، نقاشی و سینما) به هنر در قالب جوامع «ابتدایی» نزدیک میشود.
با این مقدمه، «مردمشناسی» و دقیقتر بگوییم «انسانشناسی هنر» را باید یکی از حوزههای انسانشناسی فرهنگی تعریف کرد که پدیدة هنر را در کاربردهای اجتماعی و فرهنگی و در پیآمدهای ذهنیاش درون یک فرهنگ و اجزای آن و همچنین میان فرهنگها و قومیتهای متفاوت مورد مطالعه قرار میدهد. ادبیات مربوط به اشیای هنری، تاریخچهای بسیار کهنتر از مطالعات قومنگارانه دارند و حضور این اشیا را به صورت نشانههای مادی و نمادهای اسطورهای در ادبیات، اعتقادات، آداب و رسوم، شیوههای زندگی و رفتارها نشان میدهند. متون دینی و تاریخی و ادبی آکنده از اشارهها و تفسیرهای زیباشناسانه یا کارکردگرایانه هستند و حتی اگر تفکر اجتماعی و علوم باستانی را کنار گذاریم، در عصر جدید، باز هم باستانشناسی بزرگترین خدمات را در جهت شناسایی و شناساندن این پدیدهها بر دوش داشته است. پس از باستانشناسی، مردمنگاری بود که از اواخر قرن نوزدهم و از ابتدای قرن بیستم به توصیف و تشریح این پدیدهها پرداخت؛ پدیدههایی که مردمشناسان در آن زمان لزوماً آن را به مفهوم «هنر» تلقی نمیکردند، زیرا هنوز رویکرد متافیزیکی به هنر، نقش غالب را در بینش آنها داشت. اما با پیشرفت بینش مردمشناسی و غالبشدن انسانشناسی جدید بر مردمشناسی، نقش اساسی و اهمیت جامعهشناسی و انسانشناسی هنر آشکارتر شد، به ویژه از خلال آثار ارزشمند انسانشناسان و جامعهشناسانی نظیر
لوی_ استروس*[1]، پیر فرانکاستل[2]، میشل لیریس[3]، رژه باستید[4]، روژه کایوئا[5]، پیر بوردیو[6] و غیره که جا دارد کسی چون اکتاویا پاز[7] را نیز __که بینش شاعرانة عمیق خود را با دید انسانشناسانه درآمیخت__ به آنها اضافه کنیم، زیرا تحلیلی که این اندیشمندان از رابطة کارکرد و زیبایی عرضه کردند، برای کاربردی کردن زیباشناسی کلیدی بود. فراموش نکنیم که جامعة مدرن در رابطه با «کار» تعیینشده و فضا و زمان خود تقریباً همه چیز را مییابد، رابطهای که معماری و طراحی صنعتی مدرن در ابتدای قرن حاضر در آلمان و سپس در امریکا وارد صنعت و از آنجا وارد زندگی روزمره همة افراد کردند، تا اندازة زیادی نتیجۀ انتقال تجربة هنر ابتدایی، به ویژه هنر افریقایی بود که از خلال دستاوردهای مردمنگاران ابتدای قرن حاصل شده بود.
قلمروی موضوعی انسانشناسی هنر
در تفکر مردمشناسان نخستین، انسانشناسی هنر تنها به «هنر بدوی» محدود میشد و از نگاه آنان هنر در آن جوامع مفهومی بود که تقریباً در کلیۀ عرصههای زندگی تعمیم مییافت. به عبارت دیگر هنر در آنجا تا اندازة زیادی با مفهوم «شکل» یکسان پنداشته میشد، یعنی با تظاهر خارجی پدیدههای ذهنی، رابطة پدیدههای مادی با ذهنیتهای اسطورهای، روابط کارکردی اشیا و انسانها و غیره. تمامی این قلمروها وارد حوزة پژوهش مردمشناسی میشدند، بدون آنکه نام مردمشناسی هنر، قلمروی آن پژوهشها را مشخص کند. دگرگونی اساسیای که در تفکر مردمشناسی پس از جنگ جهانی دوم پیدا شد، رویکردهای تفکیکشده و تقسیمبندیهای بسیار جدیدی را به ویژه از ابتدای سالهای 80 میلادی به وجود آورد. از این زمان بود که شاهد ظاهرشدن یا توسعهیافتن شاخههای متعددی از انسانشناسی نظیر انسانشناسی پزشکی، انسانشناسی هنر، انسانشناسی سیاسی و غیره بودیم. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که قلمروی انسانشناسی هنر، درواقع همان قلمروی انسانشناسی عمومی است، البته با تأکید بر نقاطی که سه مفهوم زیبایی، کارکرد و زبان به گرد هم میآیند و در شکلهای هنری تبلور مییابند. از همینجا میتوانیم به موضوع انسانشناسی هنر در ایران بپردازیم.
تاریخچة این رشته در کشور ما تا اندازة زیادی شبیه به همین تاریخچه در جهان است. در ایران نیز نخستین مطالعاتی که میتوان به نوعی در این حوزه قرار داد را باستانشناسان انجام دادند. کسانی چون آندره گدار[8] و رومن گیرشمن[9]، بدون آنکه خواسته باشیم مجموعۀ رفتارهای باستانشناسان غربی را تأیید کنیم، نقش بزرگی در شناخت و شناساندن هنر ایرانی به ایرانیان و جهانیان داشتند و به جرئت میتوان ادعا کرد که باستانشناسان از آن زمان تا امروز هنوز هم بار اصلی مطالعات هنر را بر دوش کشیدهاند. در کنار باستانشناسان و در رابطهای تنگاتنگ با آنان، ایرانشناسان بودند که با رازگشایی از زبانها و متون باستانی ایرانی، گامهای بزرگ در شناخت هنر برداشتند. شاید هیچکس به اندازۀ آنکتیل دوپرون (نخستین مترجم اوستا از سنتهای شفاهی پارسایان هند به زبان فرانسه) و دارمستتر و در کنار آنان ایرانشناسان بزرگی چون نولدکه، بارتولومه، یوستی، اشپیگل، کریستنسن، ویدنگرن، دوشن گیلمن و غیره، به شناخت هنر ایران کمک نکرده باشد. اثر عظیم پوپ، در ابتدای دهة 70 میلادی دربارة هنر ایران هنوز به عنوان منبعی ارزشمند باقی مانده است و شاید تنها انتشار کامل دایرةالمعارف ایرانیکا قدمی بزرگتر در این راه به شمار بیاید. ایرانشناسان نسل جدید نیز به ویژه احمد تفضلی و مهرداد بهار که در پی پیشکسوتانی چون ابراهیم پورداود و بهرام فرهوشی پژوهش ایرانشناسی را به یکی از حوزههای زنده و فعال علمی در سطح ایران تبدیل کردند، نقش بسیار پراهمیتی در پیشبرد پژوهشهای هنری باستان داشتند. مردمشناسی یا دقیقتر بگوییم مردمنگاری نیز همگام با ایرانشناسی مطالعات خود را در مورد هنر سنتی آغاز کرد. از دورة پژوهشکدة مردمشناسی تا دورة اخیر که مطالعات به ویژه در دانشگاهها و سازمان میراث فرهنگی متمرکز شدهاند، دربارة هنر صدها گزارش مردمنگاری تدوینشده که تنها بخش اندکی از آنها به صورت گسترده چاپ و توزیع شده است. دورة نشریۀ هنر و مردم که در سالهای دهة 40 شمسی در ایران منتشر میشد و در کنار آن نشریة هنر و معماری که به همان دوره تعلق دارد، شاید بهترین تجربهها در حوزۀ انتشار و ترویج پژوهشهای (انسانشناسی) هنر در دانشگاهها اقبال کمتری داشت. پس از کتاب کلاسیک آریانپور دربارة جامعهشناسی هنر که نزدیک به 40 سال از انتشار آن میگذرد، و دو کتاب فلسفۀ هنر معاصر اثر هربرت رید و تاریخ اجتماعی هنر اثر آرنولد هاوزر، و چند کتاب دیگر ازجمله کتاب باارزش رژه باستید، یعنی هنر و جامعه که چند سال پیش به فارسی ترجمه شده است، مشکل بتوان کتابی را به زبان فارسی معرفی کرد که به صورت جامع و تخصصی به مسائل جامعهشناسی یا انسانشناسی هنر برای استفادة دانشگاهیان پرداخته باشد. البته این نکته را نیز ناگفته نگذاریم که رویکرد جامعهشناسی و انسانشناسی به هنر تا اندازة زیادی متفاوت است. آنجا که جامعهشناسی در پی یافتن شرایط اجتماعی آفرینش اثر هنری، رد پای آنها در اثر یا در جستجوی تأثیر اجتماعی اثر هنری، فراتر از آفرینش و آفرینندة هنری، است، انسانشناسی هنر سطح تحلیل را خردتر و عمیقتر کرده و تلاش میکند هنر را در مجموعههای انسانی خردتر تا حد فرد __ بدون آنکه لزوماً وارد حوزة روانشناسی شود اما با درنظر داشتن آن حوزه__ مورد پژوهش و تحلیل فرهنگی قرار میدهد.
اگر به موضوع روشهای این رشته نظر داشته باشیم نیز باید بگوییم، نمیتوان میان روشهای به کار گرفته شده در این پژوهش و سایر پژوهشهای انسانشناسی تفاوت خاصی مشاهده کرد، جز آنکه پژوهشگر هنر باید دید گسترده و دانش نسبتاً وسیعی در همة زمینههای تاریخی و کاربردی فرهنگ مورد مطالعه داشته باشد، زیرا هنر به یک معنی کل پدیدههای زندگی را در محورهای زمانی مکانی عموماً وسیعی در خود منعکس میکند و از آنها به شدت تأثیر میپذیرد. در آفرینش یک اثر هنری نه فقط شرایط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی در زمان و مکان آفرینش، بلکه موقعیت فناورانه، ساختارهای ذهنی و اسطورهای، اعتقادات دینی و باورهای عامیانه، کاربردهای مورد نیاز آن جامعه و غیره نیز مؤثرند، و پژوهشگر هنر نمیتواند بدون داشتن اشراف نسبی در این زمینهها به تحقیق دربارة شیء هنری بپردازد. البته گروهی از روشها و شاخههای علمی در پژوهشهای انسانشناسی هنر بیش از سایر موارد اهمیت مییابند که مهمترین آنها به حوزة باستانشناسی و زبانشناسی مربوطند.
مشکلات انسانشناسی هنر در ایران
ابتدا باید عنوان کرد که اصولاً این رشته یعنی «انسانشناسی هنر» در نظام آموزشی_ پژوهشی ما وجود نداشته و هنوز هم به صورت مستقل، اثر چندانی از آن نیست. البته این به مفهوم آن نیست که پژوهش هنری در دانشگاههای ما وجود نداشته باشد. منظور آن است که آموزش و پژوهش در این زمینه اغلب خالی از درک انسانشناسانه و حتی جامعهشناسانه از آن است و دانشجویان هرچند فناوری و تاریخ هنر را میآموزند، فاقد نگاهی عمیق و انسانشناسانه نسبت به آنند. از اینرو آنجا هم که خواستهاند قدمی در این راه بردارند، جای خالی جامعهشناسی و انسانشناسی را به جامعهسنجی و مردمنگاری دادهاند، جای تحلیل را به توصیف، جای کاربردپذیر کردن مفاهیم هنری، و ایجاد خلاقیتهای هنری براساس نیازهای فرهنگی و اجتماعی در یک فرایند فرهنگسازی را به استفادۀ مکانیکی و دنبالهروانه از مُدهای هنری و غیره.
این را نیز بگوییم که کمبود یا نبود بُعد انسانشناسی در آموزش و پژوهشِ هنری را به هیچ رو نباید ناشی از بیتوجهی پژوهشگران هنری و هنرمندان نسبت به ضرورت این مسئله دانست. استادان برجستة این رشتهها اغلب آگاهی کاملی نسبت به ضرورت تفکر اجتماعی و انسانشناسانه در هنر دارند، اما این رویکرد نتوانسته است به نظام عمومی منتقل شود؛ بنابراین موضوع را باید بیشتر در سطح برنامهریزیهای آموزشی و پژوهشی مطرح کرد که در این زمینه نیاز به اصطلاحات اساسی و به روز شدن دارند.
راهها و پیشنهادها برای توسعه و گسترش تحقیقات و تألیفات این رشته
نخستین قدم، ایجاد ادبیات لازم در این زمینه است. کمبود متون اساسی و بنیادین در زمینة انسانشناسی و جامعهشناسی هنر به زبان فارسی کاملاً مشهود است. آنچه وجود دارد بیشتر حاصل کار هنرشناسان است تا انسانشناسان. شاید تنها استثنا در این زمینه جامعهشناسی و انسانشناسی ادبیات باشد که در چند سال اخیر کتابهای معدودی در رابطه با آنها به انتشار رسیدهاند. باز هم بگوییم مشکل در اینجا، فقدان نیروهای متخصص و اندیشمند برای تحقیق و پژوهش در این زمینهها نیست، بلکه فقدان برنامهریزی برای فرایند فرهنگسازی است. روشن است که تحقیق و انتشار کتابهایی در زمینههایی چنین جدید و عمیق را نمیتوان به بازار کتاب و سلیقههای اغلب بوالهوسانه و گاه نازل در آن وابسته ساخت. حتی در کشورهای توسعهیافته نیز که تعداد خوانندگان و میزان مطالعه و قدرت خرید جامعه دهها بار بیشتر از کشور ماست، گروهی از کتابهای بنیادین و کلیدی تنها با کمک مالی دانشگاهها و مؤسسات پژوهشی به انتشار میرسند. در کشور ما نیز جای آن دارد که به این مسئله توجه بیشتری شود و در قدم اول، با توجه به تازگی موضوع میتوان کار را با یک سلسله ترجمة کتابهای اساسی در این زمینه آغاز کرد.
دومین قدم، تشویق پژوهشها و جهت دادن آنها به سوی کاربردیشدن است. برای این کار لازم است که ابتدا نیازهای موجود در یک همکاری بین بخشی، چه در درون نظام دانشگاهی و چه به ویژه بین نظام دانشگاهی و دستگاههای اجرایی کشور تعیین شوند، و سپس براساس آن نیازها، برنامهریزی آموزشی و پژوهشی انجام گیرد.
سومین قدم ایجاد و گسترش درس انسانشناسی هنر در دانشگاههاست، نه فقط در رشتههای علوم اجتماعی بلکه در کلیۀ رشتههایی که مستقیم یا غیرمستقیم با پدیدة هنر و فرایندهای فرهنگی و فرهنگسازی در ارتباطاند.
سرانجام اگر خواسته باشیم به پرسشی دربارة تقابل سنت و مدرنیته در حوزه این رشته بپردازیم و مسئله را کاملاً باز کنیم باید بگوییم پاسخ این سؤال بسیار طولانی خواهد شد، بنابراین در اینجا صرفاً به آن اشارهای خواهیم داشت. ابتدا باید بر نکتهای تأکید کنیم: شکوفایی و توسعة فرهنگی نیازمند برخورد و تأثیرگذاری و تأثیرپذیری فرهنگها از یکدیگر است. فرهنگی که به هر دلیلی خواسته باشد خود را در بندهایی تنگ اسیر کند و از دیگر فرهنگها فاصله بگیرد، محکوم به نابودی است و درواقع زمینه را برای نفوذ فرهنگی کامل همان فرهنگهایی که تصور میکرده است میتواند کنارشان بگذارد، فراهم میآورد. با وجود این، در هر فرهنگی عناصر منفی و زیانباری نیز برای خود آن فرهنگ یا بعضی از فرهنگهای دیگر وجود دارد، و هرچند فرایند نفوذ فرهنگی در مجموع و به تجربة تاریخی بیشتر مثبت بوده است تا منفی، برنامهریزان اجتماعی باید بتوانند تا جایی که ممکن است از نفوذ و تأثیرگذاری آن پدیدههای منفی جلوگیری کنند. برای این کار نیاز به یک فرایند قدرتمند فرهنگسازی وجود دارد، زیرا این فرایند تنها راه مقابله و خنثیکردن اثرات منفی نفوذ فرهنگهای دیگر بر فرهنگ ماست. به عبارت دیگر چنانچه خواسته باشیم با آنچه به هر دلیلی در فرهنگ بیگانه، «زیبا» ولی به اعتقاد ما یک پدیدة فرهنگی منفی است، مبارزه کنیم، تنها راه، ایجاد یک «زیبایی» دیگر در مقابل آن است که با جذابیت خود، جذابیت آن را خنثی کند، وگرنه با ممنوع ساختن آن «زیبایی» جز افزودن بر جذابیتاش کاری نکردهایم. مدرنیته نیز درواقع مجموعة بزرگی از عناصر فرهنگی است که درون آن عناصر فناورانه و ایدئولوژیک با یکدیگر پیوندی تنگاتنگ دارند، به همین دلیل نیز انتقال فناورانه خواهناخواه با انتقال عناصر ایدئولوژیک همراه است. وضعیت تحول جهان کنونی در نیمقرن اخیر به گونهای بوده است که یک فناوری غالب در آن به وجود آمده است (صنعتیشدن) و همین فناوری نیز امروز در حال جایگزینشدن با فناوری دیگری (اطلاعاتیشدن) است. در کشورهای در حال توسعه در هر دوی این موارد عناصر ایدئولوژیک به شدت شروع به نفوذ کردهاند و دست به انتقالهای فناورانه زدهاند. اما ناهمآهنگی میان ساختهای سنتی فرهنگی این کشورها با عناصر ایدئولوژیک صنعتی و اطلاعاتی سبب تنشهای بسیار زیاد اجتماعی شده است که کلید حل آنها در فرایندهای فرهنگسازی است. به این معنا که این نیاز وجود دارد که تألیفهایی میان ساختهای سنتی این جوامع چه در عرصة افکار و چه در عرصۀ کاربردها با نیازهای جدید فناوری انتقالیافته، به وجود بیاید تا تنشهای مزبور کاهش یابند. در اینجاست که انسانشناسی میتواند بسیار مؤثر باشد. انسانشناسی هنر به ویژه میتواند نقشی پراهمیت داشته باشد، زیرا با همفکری میان هنرمندان و انسانشناسان میتوان فرهنگسازی و ایجاد «زیبایی» را در همان مفهومی که در ابتدای این گفتوگو بدان اشاره شد (یعنی پیوند میان کاربرد و ارتباط زیباشناسانه)، ایجاد کرد. گام گذاشتن در این راه یکی از بزرگترین خدماتی است که میتواند به پیشبرد توسعه به طور اعم و توسعة فناورانه
به طور اخص یاری رساند.
.
* برای تمامی اسامی خاص و توضیح مفاهیم به «واژهنامة توصیفی» انتهای کتاب رجوع کنید.
[1]. Claude Levi-Strauss 2. Pierre Francastel
[3]. Michel Lieris 4. Roger Bastide
[5]. Roger Caillois 6. Pierre Bourdieu
[7]. Octavio Paz
[8]. André Godard 2. Roman Ghirshman
پرونده «ناصر فکوهی» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/9132
دوست و همکار گرامی
چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی، نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد. برای اطلاع از چگونگی کمک رسانی و اقدام در این جهت خبر زیر را بخوانید
http://anthropology.ir/node/11294
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست