پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

سفرنامه افغانستان (5) فضای باز اجتماعی افغانستان



      سفرنامه افغانستان (5) فضای باز اجتماعی افغانستان
امیر هاشمی مقدم

(...) از باغ بیرون رفته و تصمیم گرفتیم پیاده برگردیم تا هتل. توی سفرنامه «جانستان کابلستان» خوانده بودم که در هرات، پس از نماز مغرب دیگر پرنده پر نمی زند و شهر امنیت ندارد و پلیس گیر می دهد و... . برای همین می خواستم زودتر به هتل برسیم. اما به زودی متوجه شدم که هم این چهار سال که از نوشتن سفرنامه رضا امیرخانی گذشته، امنیت هرات خیلی بیشتر شده و هم اینکه چون نزدیک عید قربان بودیم، شهر تا نیمه های شب زنده و بیدار است. پشت شیشه بسیاری از مغازه ها، عکس احمدشاه مسعود را چسبانده بودند. جلوی شیشه بسیاری از خودروها هم می توان تصویر وی را دید. او را رسماً «قهرمان ملی» این کشور نامیده اند. او از تاجیکان اهل تسنن و زاده پنجشیر بود. همچنین تصویر و سخنان قصار او درباره میهن افغانستان را بر روی تابلوهای شهری بسیاری می توان دید؛ چه در هرات و چه در شهرهای دیگری چون کابل. او از فرماندهین مجاهدین در جنگ با اشغالگران شوروی بود و در برخی از سالها، اصلی ترین دشمن نیروهای شوروی به شمار می آمد و بیشترین تمرکز و عملیاتهای ارتش شوروی، برای شکست احمدشاه و چریکهای او بود. به جز احمدشاه، برخی از معروفترین فرماندهان مجاهدین که در این سالها ظهور کردند عبارتند از: گلبدین حکمتیار (رئیس حزب اسلامی و از مخالفان مسلح فعلی دولت)، اسماعیل خان (از فرماندهان جمعیت اسلامی در هرات و وزیر فعلی انرژی)، ژنرال عبدالرشید دوستم (از فرماندهان ازبک و رئیس جنبش ملی اسلامی. او فعلاً رئیس ستاد مشترک قوای مسلح افغانستان است)، عبدالرسول سیاف (رهبر حزب اتحاد اسلامی و نماینده فعلی کابل در پارلمان) و عبدالعلی مزاری (رهبر حزب وحدت اسلامی که در سال 1373 به دست طالبان کشته شد). اگر این فرماندهان می توانستند در دوره ای با یکدیگر متحد شوند، افغانستان امروز این حال و روز را نداشت. در بیشتر سالهای پس از شوروی، همین فرماندهان با یکدیگر سر ناسازگاری و جنگ داشتند. به ویژه گلبدین که معمولاً راهش از دیگران جداست. از این میان به نظر می آید احمدشاه مسعود بیشترین و گلبدین جکمتیار، کمترین محبوبیت را در میان مردم داشته باشند. البته هم احمدشاه مخالفانی دارد (مثلاً برخی هزاره ها که معتقدند در جریان تصرف کابل توسط مجاهدین، او بود که محله افشار که هزاره های شیعه در آن ساکن بودند را به راکت بست و بسیاری را کشت. اما طرفدارانش این امر را رد می کنند) و هم گلبدین طرفدارانی دارد (که اگر نداشت، اکنون جنگجویانش در کوهها و روستاها با نیروهای دولتی نمی جنگیدند). به هرحال، پس از شکست دادن شوروی توسط مجاهدین، احمدشاه در کابینه برهان الدین ربانی وزیر دفاع می شود. اما در  18 سنبله (شهریور) 1380 به دست دو خبرنگار دروغین به شهادت رسید و به همین مناسبت هر سال روز 18 سنبله را «روز شهید» می نامند. تا یادم نرفته بنویسم که گاهشماری رسمی در افغانستان بر پایه هجری خورشیدی است، اما نام ماهها بر اساس نام عربی برج های فلکی منطقه البروج تعیین شده است که به ترتیب اینگونه می شود: حمل (فروردین)، ثور (اردیبهشت)، جوزا (خرداد)، سرطان (تیر)، اسد (مرداد)، سنبله (شهریور)، میزان (مهر)، عقرب (آبان)، قوس (آذر)، جدی (دی)، دلو (بهمن)، حوت (اسفند). البته برخی پشتونها نامهای دیگری برای این ماهها به کار می برند که رسمی نیست.

به جز تصویر احمدشاه مسعود، برخی تصاویر دیگر در خیابانهای هرات و برخی شهرهای دیگر این کشور، دست کم برای ایرانیان جذاب است. عکس هنرپیشه های ایرانی را می توان روی تابلوی برخی از فروشگاهها دید. مثلاً صورت شهاب حسینی که روی تابلوی یک آرایشگاه مردانه بود و یا تصویر مهناز افشار بالای یک لباس فروشی زنانه.

به چاوک گلها که رسیدیم، تصمیم گرفتم مقدار دیگری افغانی تهیه کنم. صرافان خیابانی زیادی در این چاوک دیده می شود. از یکی شان دوهزار افغانی دیگر خریدم به صد و ده هزار تومان. چهار تا پنج صد (پانصد) افغانی داد. پول را در افغانستان پیسه (Paysa) یا فیسه می گویند. توی کتاب تاریخ صنف هفتم شان خواندم که ریشه اش از پیسو می آید که در زبان سنسکریت به معنای گاو بوده و از آنجا که ارزش دارایی هر شخص را به واسطه تعداد دامها و در رأس آنها گاوهایش محاسبه می کردند، کم کم تبدیل به واحد اندازه گیری دارایی شد. اگرچه واحد رسمی پول شان افغانی است، اما در گفتگوهای شان به آن «روپ» یا همان روپیه می گویند که از هندی و پاکستانی گرفته شده است. اسکناسهای شان به ترتیب 1، 2، 5، 10، 20، 50، 100، 500 و 1000 افغانی است. یعنی برعکس ما که 200 تومانی هم داریم، انها 200 افغانی ندارند. سکه های شان هم 1، 2 و 5 افغانی است. البته در بسیاری از صفحات شمالی، اسکناسهای میده (Meyda= خُرد) را نمی پذیرند و مثلاً اگر لازم باشد 5 افغانی پرداخت کنید، باید سکه بدهید. اما در ولایتهای جنوبی پول میده یا کلان (درشت) برای شان چندان فرقی ندارد. همچنین اندازه اسکناسهای شان کوچکتر از اسکناسهای ما است.

پس از آن، سراغ کافی نت را از مغازه های اطراف گرفتم. راهنمایی ام کردند به خیابان شهید صادق چهارم. شهید میرویس صادق، فرزند اسماعیل خان، والی قبلی هرات که اکنون وزیر انرژی این کشور است بود که خودش در زمان کشته شدن، وزیر هوانوردی دولت کرزی بود. وی در درگیری بین نیروهای پدرش با نیروهای ظاهر نایب زاده، کشته شد. اکنون نام خیابانی که از چاوک گلها به طرف شمال می رود را شهید صادق گذاشته اند و خیابانهای فرعی اش هم به همین نام، اما شماره گذاری شده اند. خانه خود اسماعیل خان هم در همین خیابان شهید صادق چهارم است که چند پوسته امنیتی (پاسگاه) در ابتدا، وسط و انتهای این خیابان قرار دارد و به گمانم در هر لحظه دست کم 10 نفر مسلح در خیابان کشیک می دهند و تعدادی هم در خانه بزرگ و قصر مانندش. او مقتدرترین مرد هرات است و در دوره هایی، حوزه نفوذ و قدرتش به ولایتهای اطراف نیز گسترده شده بود. در میان هراتی ها هم طرفداران زیادی دارد و هم مخالفان قابل توجه. طرفدارانش به کارهای عمرانی ای که برای این شهر انجام داده اشاره می کنند و مخالفانش می گویند برای در قدرت ماندن، اجازه رشد به دیگران را نمی دهد و در همه حوزه ها اعمال نفوذ می کند. به هر ترتیب با عَمر به کافی نت رفتیم و هر دو مشغول شدیم. من ایمیلم را چک کردم و به سه نفر از دوستان نزدیکم که می دانستند، اطلاع دادم که به هرات رسیده ام و اوضاع خوب است تا از نگرانی بیرون بیایند. البته به خانواده ام نگفته بودم و تا آخر هم نفهمیدند (هنوز هم نمی دانند که به این کشور رفته بودم). می دانستم که بیهوده نگران می شوند و مانع تراشی می کنند. فقط هر 4-3 روز یکبار از آنجا به پدر و مادرم زنگ می زدم و صحبت می کردم. سواد ندارند و بنابراین متوجه شماره ای که روی گوشی نمایش داده می شود، نمی شوند. هزینه تماس با موبایل در افغانستان هم به این شرح است: اگر داخل شبکه افغانستان را شماره گیری کنید تقریباً هر دقیقه 3 افغانی (حدود 165 تومان) می شود و اگر به ایران زنگ بزنید، بسته به اپراتور، هر دقیقه بین 6 تا 7 افغانی (330 تا 385 تومان). بنابراین تماس داخلی اش گرانتر از ایران و تماس خارجی اش ارزانتر است. به هرحال، چک کردن ایمیل ها که پایان یافت، عکسی که بعدازظهر همراه با عَمر، شعیب و حیثم در قلعه باستانی هرات گرفته بودم را روی صفحه شبکه اجتماعی و همچنین وبلاگم آپلود کرده و کوتاه زیرش نوشتم:

«درود از افغانستان به همه دوستداران فرهنگ ایران. بالاخره به یکی از بزرگترین آرزوهای زندگی ام رسیدم. چند روزی هراتم و چند روز دیگر هم در افغانستان خواهم بود. بنابراین زیاد نمی آیم اینترنت و ترجیح می دهم بیشتر بگردم. جای همه دوستان خالی!».

همین که عکس را گذاشتم، لایک کردن ها و کامنت نوشتن ها آغاز شد و بیشتر دوستان تعجب کرده بودند که چرا بی خبر؟ برخی هم می پرسیدند چرا افغانستان؟ و البته آنهایی که پیش از این نوشته هایم را دنبال می کردند، می دانستند که آخرش به این سرزمین رویایی سفر خواهم کرد. بد نیست بدانید اینترنت نیز مانند سایر رسانه ها در این کشور آزاد است و دسترسی به همه سایتها امکان پذیر. اما بهای اینترنت به نسبت ایران گران است و سرعتش اگر از ایران کمتر نباشد، بیشتر هم نیست. مثلاً برای یک ماه اینترنت خانگی 256 کیلوبایت، باید 1250 افغانی (68.750 تومان) بپردازند. همچنین بسته های GPRS برای موبایل هم گران است. برای نمونه یک بسته دو گیگا بایت یک ماهه که در ایران حدوداً 10هزار تومان است، در آنجا 850 افغانی (46.750 تومان) می شود. با این وجود، کافی نتهای هرات قیمت شان مناسب است. ساعتی 30 افغانی (1650 تومان).

پس از یک ساعت، از کافی نت بیرون آمدیم. از فروشگاهها کمی خرید کردیم برای شام. دو تا نان تنوری خریدم. نانوایی ها در افغانستان عموماً تنوری اند و برعکس تنورهای ایران که نانوا باید روی پا بایستد، در آنجا تنورها درون زمین هستند و نانوا قالیچه یا موکتی پهن می کند کنار تنور و روی آن می نشیند و از آنجا نان به تنور می زند یا بیرون می آورد. نانهای تنوری شان یا گرد است با قطر تقریبی 20 سانتی متر، یا لوزی است به درازی تقریبی 60 سانتی متر و پهنای 20 سانتی متر. هر نان گرد را خریدم به 10 افغانی (550 تومان). مردی کنار خیابان ایستاده بود و ماهی سرخ می کرد. کلی هم ادویه جات و سس به آنها می زد. سرخ شده اش را می فروخت کیلویی 150 افغانی. راستش نمی دانم چه ماهی ای بود. به اندازه صد افغانی خریدم و آمدیم هوتل و شام را خوردیم. در همین حین، شعیب هم آمد. با سایکلت (موتور) هوندایش آمده بود. در افغانستان سایکلت در خیابانها زیاد دیده می شود. بیشتر در حد همین مارکهای ارزان قیمت ساخت ایران یا چین. اما ندرتاً سایکلتهایی حرفه ای و گران قیمت هم می دیدم. اضافه نان و ماهی ای که باقی مانده بود را به صورت ساندویچ در آوردم تا سر راه مان به گداها بدهیم. شهر کم کم داشت خلوت می شد و خیابانها تاریک. همینطور که سه نفری سوار سایکلت داشتیم می رفتیم، یک پسر بچه 10 ساله را دیدیم که به همراه مادرش توی زباله ها داشت دنبال خرت و پرت می گشت. نان و ماهی را به طرفش دراز کردم که استقبال کرد و با ولع شروع کردند به خوردن. بسیاری از خیابانهای هرات شبها که می شود مملو از زباله می شوند. زباله های تر و خشک را روی هم می ریزند وسط خیابان و یک وقت می بینی تلّی از زباله وسط خیابان است و تعداد زیادی گدا در حال گشتن در میان شان. رفتیم به یک مغازه لباس فروشی و با راهنمایی شعیب، هم من و هم عَمر نفری یک دست لباس افغانی خریدیم. من یک پیراهن و شلوار قهوه ای به همراه یک پتوی خاکستری؛ و عمر یک پیراهن و شلوار با یک کلاه. پیراهن و شلوار من سر هم شد 400 افغانی (22 هزار تومان) و پتویم که جنس خوبی داشت 300 افغانی (16.500 تومان). مردم هرات (مانند دیگر شهرهای این کشور) عمدتاً لباس افغانی به تن دارند. پیراهنی بلند که تا سر زانوها می آید با شلواری بسیار گشاد که با یک بند باید دور کمر گره بخورد، لباس اصلی مردان است. روی آن گاهی جلیقه (که واسکت  Vaskatمی گویند) و در فصل سرما عموماً کت می پوشند. همچنین برای پوشاندن سر و گردن هم پوشاک مختلفی دارند. دستار یا لنگی دور سر پیچیدن، آنگونه که در شهرها و روستاهای استان خراسان خودمان هم می بینیم، کم و بیش دیده می شود. همچنین کلاه هم زیاد استفاده می شود. کلاه های رایج در این کشور چند گونه است که سه نمونه کاربرد بیشتر دارد: نخست کلاه «قره گل» که حامد کرزی بر سر می نهد و در صفحات شمالی بیشتر رایج و البته مخصوص پولدارها است؛ چرا که از پوست حیوانات ساخته می شود. دوم کلاهی که پکول (pakul) نام دارد، دور تا دورش لبه ای دارد رو به بیرون. یعنی آنجا که روی سر قرار می گیرد، قطرش اندازه دور سر است، اما بالایش قطر بیشتری دارد که رو به بیرون است. رنگ رایج این کلاهها هم تیره است. اگرچه این کلاه متعل به پشتونها است، اما تاجیکها هم زیاد استفاده می کنند (به تصویر احمدشاه مسعود در پیوست نگاه کنید). سوم نوعی کلاه گرد که شکافی در یکی از لبه هایش دارد که این شکاف را تنظیم می کنند بالای پیشانی. برخی شان ساده است و برخی شان گلدوزی شده. برای دور گردن جوانان عموماً از دستمالی استفاده می کنند که شبیه چفیه لبنانی است، اما در رنگهای گوناگون. این چفیه عمدتاً همچون شال دور گردن پیچیده می شود و فقط برای محافظت از سرما یا نور آفتاب، آنرا همچون روسری دور سرشان می پیچند. مردان میانسال یا سالخورده اما ترجیح می دهند پتو داشته باشند، پارچه ای به ابعاد دو در یک متر که هم مانند چادر زنانه روی سرشان می کشند، هم دور خودشان می پیچند برای محافظت از سرما، هم صورت شان را با آن خشک می کنند، هم جانمازشان می شود و هم کاربردهای دیگر دارد. اما در حالت طبیعی و اگر هوا گرم باشد، آنرا از درازا تا می کنند و روی یکی از شانه های شان می اندازند. هم جنس نازک دارد و هم کلفت (به هر ترتیب خیلی کاربردی است و اکنون که دارم اینها را از خانه ام در ایران تایپ می کنم، برای محافظت از سرما دور خودم پیچیده ام. کلاً بهش عادت کرده ام). در هرات شاید 90 فیصد (درصد) مردان و پسربچه ها لباس افغانی به تن دارند. زنان در افغانستان اگرچه پس از سقوط طالبان در 2001 در زمینه حجاب، آزادی دارند، اما همیشه حجاب شان را رعایت می کنند. البته شهر به شهر متفاوت است. مثلاً در هرات که شهری به شدت مذهبی است و علمایش اجازه برگزاری کنسرت موسیقی را هم نمی دهند، هیچ زنی را نمی توان بدون روسری دید. اتفاقاً دست کم 80-70 فیصدشان چادرهای معروف آبی رنگ با برقع دارند که همه بدن و صورت شان را می پوشاند. زیر این هم لباسی شبیه همان پیراهن و شلوار مردان افغانی را به تن دارند. بنابراین اگر بخواهی سن یک خانم را تشخیص بدهی، از شیوه راه رفتن و همچنین نوع کفش ها باید پی ببری. بسیاری از دختران این شهر با همان چادر و برقع ها، کفش های پاشنه بلند بدون جوراب می پوشند و ناخن های شان را لاک می زنند. درصد کمی از زنان هراتی چادر رنگی (مانند چادر نماز زنان ایرانی) بدون برقع به سر دارند و اندکی از دختران جوان نیز ممکن است با مانتو شلوار، البته بلند و گشاد در شهر دیده شوند. اما در کابل زنان کمتری را می شد با چادر آبی و برقع دید و بیشترشان روسری به سر داشتند و برخی شان هم روسری را همینجوری گیر داده بودند به پشت موهای شان که نیفتد و جلوی موهای شان کاملاً پیدا بود. البته در مدت حضورم در این کشور هرگز زنی را بدون حجاب یا روسری ندیدم.

همینطور که مشغول خرید و البته چانه زنی بودیم (در افغانستان هم چانه زنی حسابی اثرگذار است)، موبایل عَمر زنگ خورد و یکی از همسفران افغانش که از مشهد تا اینجا با هم آمده بودند، آمد دنبالش تا بروند قلیان بکشند. بنابراین من و شعیب گشت زنی شبانه مان را به تنهایی ادامه دادیم. هوا حسابی سرد شده بود و روی سایکلت سردتر. بنابراین همانجا پتو را افتتاح کرده و به شیوه افغانها دور خودم پیچیدم. شعیب خیابانهای مهم را نشانم داد و بعد هم به سمت شمال شهر رفتیم که شهربازی و «تخت صَفَر» و هتل پنج ستاره در اینجا واقع است. نزدیک نیمه شب شده بود و هنوز مردم بسیاری در شهربازی و اطرافش بودند. با شعیب روی یک زیلو که کنار بساط یک چایخانه بی در و پیکر پهن شده بود نشستیم و یک فلاسک چای سفارش دادیم. چند جوان آنسوتر نشسته و ورق بازی می کردند. گدایان نیمه شب هم خواب نداشتند و با آه و فغان به سراغ آدم می آمدند. بعد رفتیم به تخت صفر. یک تپه بلند در شمال شهر که مشرف به شهر بوده و همه جا را می توان دید. در اینجا باغی قدیمی بوده که بنا به روایت مردم محلی، گوهرشاد بیگم به درخواست پدرش که «ملاصفر گاوچران» بوده آنجا را ساخته تا پدرش وقتی گاوها برای چرا می روند، از روی این تپه آنها را ببیند و مراقب شان باشد. اما این روایت نباید درست باشد؛ چرا که پدر وی نیز از بزرگان دربار تیموری بوده و نه گاوچران. روی همین تپه و باغ تاریخی، کنسولگری امریکا هم ساخته شده و همین باعث شد یکبار اهالی و جوانان هرات روبروی کنسول تجمع کرده و نسبت به ساختن این بنا در میان باغ تاریخی، اعتراض کنند.

دیگر حسابی سردم شده بود؛ برخلاف شعیب که تازه موتورش گرم شده بود برای گرداندن من. ازش خواهش کردم مرا برگرداند به هوتل. ساعت نزدیک 12 نیمه شب بود و ممکن بود درب هوتل را ببندند. بنابراین مرا رساند و خودش رفت به خانه شان. به اتاقم رفتم و تلویزیون را روشن کردم. شبکه های تلویزیونی بسیاری در افغانستان فعالیت می کنند که بیشترشان خصوصی است. تنها یک تلویزیون ملی را می شناسم که دولتی است. شبکه هایی همچون طلوع، هری، میهن، ساقی، ترقی، عصر و... همگی خصوصی اند. مجموعاً بیش از 30 کانال تلویزیونی خصوصی دارد که به تمام معنا خصوصی هستند. دست شان هم در انتقاد کردن از دولت و حکومت بازِ باز است. روزنامه های شان نیز همینگونه اند. همانگونه که پیش از این در روزنامه قانون نوشتم، همین آزادی بیان مرا امیدوار می کند به رشد دموکراسی و در نتیجه پیشرفت این کشور. برخی کانالها فیلم دارند، برخی اخبار، برخی مسابقه و برخی گزارشهای تصویری و خبری از مشکلات سطح جامعه. به جز اینها می توانند برخی کانالهای ایران، پاکستان و هند را هم ببینند. علاقه عجیبی به فیلمهای هندی دارند. به ویژه پشتونها چون واژه های مشترک زیادی با زبان های اردو و هندی دارند، فیلمهای هندی را کم و بیش می فهمند. اما فارس زبانان تاجیک و هزاره هم که از گفتگوهای بازیگران هندی چیزی دستگیرشان نمی شود، باز هم علاقمندند به سینمای هند. سینمای خود افغانستان هم تقلیدی از سینمای هند است. در میان فیلمها و سریالهای ایرانی، بیشتر علاقمند به سریالهای کمدی ساخته مهران مدیری هستند. به ویژه «شبهای ببره» اش را خیلی ها دیده اند.

به هرحال کمی سرک کشیدم به شبکه های مختلف تلویزیون تا کم کم خواب به سراغم آمد.

ادامه دارد...

moghaddames@gmail.com

 

بخش نخست این سفرنامه با عنوان «چرا افغانستان».

بخش دوم: «ورود به هرات یا کلیاتی درباره افغانستان».

بخش سوم: «هرات و افغانستان در گذر تاریخ».

بخش چهارم: «بادبادک بازهای هرات».

بخش پنجم: «فضای باز اجتماعی افغانستان».

بخش ششم: هرات، شهر عارفان

بخش هفتم: بازار و خرید شب عید

بخش هشتم: یک شبانه‌روز بازداشت به جرم جاسوسی

بخش نهم: بامیان: بوداگرایی دیروز، تحجرگرایی امروز، گردشگری فردا

بخش دهم: غلغله‌های خاموش بامیان

بخش یازدهم: در محاصره طالبان

بخش دوازدهم: کابل: پایتختی باستانی

بخش سیزدهم: کابل: شهر گورکانیان

بخش چهاردهم: مزارشریف نماد همبستگی شیعه و سنی

بخش پانزدهم: بلخ: مرکز تمدنهای زردشتی، بودایی و اسلامی

بخش شانزدهم: خدانگهدار سرزمین رویایی

پیوستاندازه
20962.pdf380.3 KB