چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

گفتگو با دکتر سیامک زند رضوی(علی نقوی) جامعه شناسی جایی در مناسبات قدرت برنامه ریزی از بالا به پایین ندارد



      گفتگو با دکتر سیامک زند رضوی(علی نقوی)  جامعه شناسی جایی در مناسبات قدرت برنامه ریزی از بالا به پایین ندارد
...

دکتر سیامک زندرضوی استادیار بخش علوم اجتماعی دانشگاه شهید باهنرکرمان از معدود جامعه شناسان ایرانی است که با وقوع زلزله دلخراش بم در دیماه 1382 به این شهر آمد و طرح اجتماعات محله‌ای را پیشنهاد داد و با همکاری شورای شهر بم به اجرا درآورد. وی در طول این پنج سال حضوری مستمر را در بم داشته است و سال گذشته نیز پروژه مر کز اجتماعات موقت شهر دوستدار کودک را با همکاری یونیسف هدایت کرد. او با استفاده از تکنیک های پژوهش ‌های کیفی و مشارکتی به نقش شهروندان و مشارکت از پایین به بالا در اصلاح ساختارهای جامعه تاکید ویژه‌ای دارد. با او درباره نتایج کارهایش در بم و حضور جامعه شناسی در این شهر به گفتگو نشسته‌ایم . - شما از روزهای آغازین وقوع زلزله در این شهر حاضر شدید و طرح هایی را پیشنهاد و اجرا کردید در ابتدا علت حضور و تجربیاتی را که به عنوان یک جامعه شناس در بم بدست آوردید را برایمان بازگو کنید.
در حقیقت این طوری می توانم بگویم بم برای بیش از 40 هزار نفر از مردم مرگ را به ارمغان آورد و برای بخش بزرگی جراحت ، معلولیت و غم از دست دادن دوستان و خویشان. برای افرادی هم فرصت فراهم کرد . من ازجمله کسانی هستم که فرصت خیلی بی نظیری برایم فراهم شد و فکر می کنم به سهم خودم تلاش کردم تا به بعضی از سئوالات پایه‌ای جامعه شناسی نزدیک شوم و سعی کنم جواب های تازه ای برایش پیدا کنم.موفقیت بسیار محدود فقط در حد اینکه شما در شب تاریکی ، کبریتی را روشن کنید و انتظار داشته باشید در این شب تاریک تغییر پیدا شود.آنچه من کردم در حد روشن کردن کبریت بود و یک روشنایی بخشید.
علاوه بر من بسیاری دیگر هم تلاش های جدی را شروع و کبریت هایی را روشن کردند .گروه شهر انجمن جامعه شناسی ایران ، برخی از اعضای هیات علمی دانشکده علوم بهزیستی و توانبخشی در عرصه روانشناسی اجتماعی. گروهی از معماران و شهرسازان صاحبنظر دانشگاه شهید بهشتی هم وارد عرصه فعالیت در بم شدند و بسیاری دیگر که من نمی‌شناسم.
اما بطور مشخص من چه تجربه‌ای آموختم باید بگویم در سی وچندسال دانش آموزی جامعه شناسی همواره رابطه بین ساختار و کنش برایم مهم بوده است.این رابطه در خیلی از تبیین های جامعه شناسی یکسویه برقرار می‌شود یا یکی در دیگری حل مشود.دسته اول پارادایمی است که به ساختارها اولویت می دهد و کنش ها تحت تاثیر آن ساختار معلوم می‌شوند و دسته دوم برعکس، ساختارها را واکنش تعاملی بین کنشگران می داند و به یک معنا ساختار، بازسازی شده دائمی توسط کنش است.دیدگاه دیگری نیز وجود دارد که رابطه متقابل کنش و ساختار را بررسی می‌کند. کنش ها و کنشگرانی که ساختارها را می سازند و ساختارهایی که کنش ها را تحت تاثیر قرار می‌‌دهند.این طبقه بندی رابطه ساختار و کنش توسط یان کرایپ در انگلستان انجام شد.
زمانی که زلزله بم رخ داد اولین اتفاق این بود که ساختارهای فیزیکی مانند آب ، برق، خدمات عمومی و ... را مختل کرد و شبکه های تعاملی خویشاوندی ، همسایگی و دوستی نیز به دلیل تلفات بالای انسانی به طور جدی آسیب دید و این ایده را به من داد و این سئوال مطرح شود کسانی که باقی مانده‌اند چگونه با کنش‌هایشان ساختارها را می‌آفرینند و ایجاد کنند؟
شهروندان با کمک خودشان ساختارها را با کنش متقابل خودشان می سازند و هرگاه به ناکارآمدی ساختار پی‌بردند با خرد جمعی این ساختارها را تغییر دهند.در حقیقت این اختیار را پیدا می کنند ساختار مناسب حل مشکلاتشان را بسازند و برای آن برنامه‌ریزی کرده، اجرا و ارزیابی‌اش را برعهده گیرند و دوباره ساختار را از نو بسازند.ساختارهایی که در شرایط عادی جامعه وجود دارد و از نظر هر شخصی سلب به نظر می‌رسند در شرایط بحران نرم شدند ومی‌توانستند بازسازی شده و شکل بگیرند .برای همین هم مفهوم اجتماع محله‌ای(Local community) عینیت می یافت. پایه نظری آن در کوبه ژاپن پس از زلزله کار شده بود و تجربه خوبی هم دکتر پرویز پیران در همکاری با شهرداری تهران در شورایاری اولیه داشت و سعی شد با استفاده از این دو تجربه به سمت سازماندهی ساختارهای جامعه از پایین به بالا ، مناسب حال شهروندان و با استفاده از ایده‌های خودشان برویم در این راه بیشترین همراهی از سوی رییس وقت شورای شهر بم جناب آقای دکتر اسماعیلی انجام گرفت که گروه ما را همراهی کرد و شهروندان را تشویق که به جای آنکه دستشان را دراز کنند تا کنسروی دریافت کنند دور هم جمع شوند و گروه‌های کاری خود را در موضوعات مختلفی چون کودکان ، ساخت و ساز ، بهداشت محله و ... تشکیل دهند و برای مشکلاتشان چاره‌اندیشی کنند.
شهروندان در چنین شرایطی یادداشت هایی می‌نوشتند و در خبرنامه "شهروندان و مشارکت " چاپ می‌شد و آنها اثر کارشان را می‌دیدندو در تجربه ای واقعی این درس را آموختند که می‌توانند با خرد جمعی شان ساختارهایی که در اطرافشان وجود دارد تغییر دهند و این ساختارها الزاما" ساختارهای سلبی نیستند.
- بم شهری متکی به اقتصاد کشاورزی و تا حدودی تجارت و گردشگری بود که جامعه‌ای سنتی را در خود جای داده بود. اما شما مفهوم اجتماع محله‌ای را که بر پایه مشارکت مدرن است به آنجا بردید آیا این مشارکت مدرن تعرضی با سنتی بودن بم نداشت؟
پیش فرض سنتی بودن بم ، براساس تصویری است که با هلی‌کوپترها بعد از زلزله از بم برداشته شد و در ذهن‌ها نقش بست. در آن تصاویر نخلها وسعت فاجعه را پوشانده بودند و شهر بم شبیه مناطق روستایی به نظر می‌آمد. در حالیکه طبق مطالعه‌ای که توسط همسرم "رویا اخلاص‌پور" انجام شده و هم اکنون زیر چاپ است بم مدرن‌ترین شهر استان کرمان بود و اسناد معتبر نشان می دهد که مناسبات شهروندی و امکان زندگی مدرن شهری مانند تئاتر ، نمایش و فعالیت های بیرون از خانه و خانواده سابقه‌ای طولانی و نزدیک به 50ساله دارد ( واززمانی که مردم از ارگ بیرون آمدند و در محل فعلی، ساکن شدند از 150 سال قبل رفته رفته آغاز شده بوده است.) با این وجود این مشکل نه در بم بلکه در بزرگترین شهرهای کشور هم وجود دارد که مناسبات خویشاوندی بر همسایگی اولویت دارد و برای همین در مواقع بحران افراد هر محله همسایه‌شان را رها می‌کنند و کیلومترها آن‌سوتر سراغ خویشاوندشان می‌رود در حالیکه اگر ما اجتماعات محله‌ای یا به تعبیری مناسبتر برای ایران " محله تعاملی شهروندان" را در شهرهای کوچک و بزرگ تعریف کنیم و افرادی را که با همدیگر تعامل و رفت و آمد دارند را تشویق شان کنیم در گروه‌های کاری بین خودشان متشکل شوند و امکانات محدودی مانند یک کانکس و لوازم مقابله با بحران را در هر محله قرار دهیم و آموزش فراهم کنیم می‌توان این امید را داشت به محض وقوع هر نوع اتفاقی افراد هر محله به کمک اهالی همان محل بشتابند و خیالشان راحت باشد که در محله‌ای که خویشاوند انش ساکن است نیزاجتماع محله ای دیگری هست که یاری‌رسان باشد و اطمینان حاصل می‌کند که سازوکاری وجود دارد تا همسایه ها همدیگررا حمایت کنند.این امر تمرینی است تا همه بدانیم ساختارهای جامعه را می توان هر زمان توسط خود شهروندان تغییر دادو بهبود بخشید.
- پایه بحث اجتماعات محله‌ای بر همکاری شهروندان از پایین به بالاست در حالیکه بسیاری از تصمیمات در کشور ما توسط دولت گرفته و اجرا می‌شود آیا در بم نیز چنین مساله ای وجود داشت؟
ما با یک فرصت بسیار استثنایی روبرو بودیم ضمن آنکه نسبت به زلزله های گذشته این اولین بار بود که در کشور ما در آن سطح سازمان های غیردولتی ،فعالان اجتماعی ، اعضای هیات علمی دانشگاه‌ها و شهروندان عادی توانستند وارد سرزمین آسیب دیده شوند (هم داخلی و هم خارجی)و اگر اوضاع کمی مناسب تر بود شاید نتیجه بهتری گرفته می‌شد. به این معنی که دستگاه دولت که خودش را نه تنها متولی ساختار فیزیکی بلکه متولی و پاسدار ساختار اجتماعی ، روابط خانوادگی و مناسبات انسانی فرض می کند وارد شد و در قدم اول امکان بازسازی ساختارهای آسیب دیده را از پایین محدود کرد . دستگاه اداری دولت به سرعت جای خود را طوری قرار داد که بتواند حضور تمام کسانی را که به عنوان کنشگران اجتماعی می توانستند کمک کنند تا بازسازی ساختارها از پایین به بالا انجام شود محدود شود و این بازسازی ساختارها در کنترل دستگاه اداری دولت قرار گیرد.
این وضعیت را می توانید در نمودهای عینی جستجو کنید: تصمیماتی که برای بازسازی (در مرحله اول اسکان) گرفته شدتا اسکان در خارج از محدوده شهراصلی قرار گیرند یکی از پیامدهای فوری این بازسازی از بالا به پایین و متکی بر قدرت اداری دولت بود در حالی که همان لحظه که این تصمیم گرفته می شد بسیاری از افراد و قریب به اتفاق شهروندان آگاه بودند که این پروژه هیچ نفعی برای شهروندان و بازسازی شهرندارد. در ابتدا تصمیم گرفته شد 27000واحد مسکونی خارج از شهر و در محیط اردوگاهی ساخته شود اما زیر فشارهای شهروندان به 9000واحد محدود شد که بسیاری از مشکلات را هم در ادامه پدید آورد.اما چرا این اتفاق افتاد؟ و آیا سیستم دولتی هیچ پژوهشی را در این زمینه انجام نداده بودند؟ آنها به روش خودشان نیازسنجی و اولویت بندی کردند اما اشکال مسئله را دانش جامعه شناسی در دو سه دهه اخیر معرفی کرده و به آن بیشتر پردخته است و آن این است که تولید داده و اطلاعات ، تولیدی خنثی نیست ، تولیدی بی طرفانه نیست و برخلاف ادعای جامعه شناسی اثباتی(پوزتیو) در تولید داده، منابع قدرتی وجود دارند که متناسب با گروه قدرت داده های مناسب جمع آوری می‌کنند این چیزی است که در جامعه‌شناسی اثباتی به خوبی دیده نمی شودنمودش در اینجا(بم) این بود که برای این تصمیمات از بالای سر مردم. یک پیش فرض کاملا" روان شناسانه وجود دارد که در همه فجایع زیستی لحاظ می کنند که به محض وقوع فاجعه، افراد فاجعه دیده ناتوان می شوند و بدلیل تالمات شدید روحی توانایی تصمیم گیری و روشن بینی‌شان کاهش می‌یابدبراساس این پیش فرض بلافاصله نتیجه گرفته می‌شود برای شهروندان آسیب دیده به فکر درمان باشیم، برای آنها برنامه ریزی کنیم، برنامه های ریخته‌شده را اجرا کنیم و خودمان مدیریت کنیم تا زمانی که آنها به تالمات خودشان فائق آیند و ممکن است این امر یک ماه، شش ماه یا حتی یکسال طول بکشدبا این پیش فرض، بسیار عقلانی و منطقی است که از بالا تصمیم بگیرند، اردوگاه با استفاده از نیروهای بیرون از منطقه و در خارج از شهر ساخته شود و نه تنها اجرا بلکه مدیریت و ارزیابی هم توسط نیروهای از بیرون آمده انجام گیرد و این عمل موجب می شود تا اردوگاه در جایی که سفره‌آب زیرزمینی است یا در مسیر قنوات بروات به بم ساخته شود و به دنبال خودش مشکلات بسیاری پدید آورد.
چرا این پیش فرض درست نیست؟
همه کسانی که در سه روز اول پس از زلزله در بم بودند بطلان این پیش فرض را کاملا" مشاهده کرده و گواهی می‌دهند. تمام کسانی که بستگان خود را از دست داده بودند در اولین قدم از محله خودشان به سوی آنها می‌رفتند ، دنبال کسانی که امکاناتی (نظیر بیل و کلنگ و ...) داشتند می‌گشتند و اگر امکان داشتند بستگانشان را از زیر آوار خارج می‌کردند.کسی که می‌تواند این برنامه را با دقت اجرا کرده و به سراغ خویشاوند دیگرش برود نشان دهنده بطلان فرض ناتوانی است.گرچه ممکن است 10-15درصد مردم دچار چنان تالمی شوند(وشدند)که نه برای یک هفته و یک ماه شاید بیش از یک سال هم از فعالیت اجتماعی باز می‌مانند.اما این درصد را نباید ملاکی برای ناتوان جلوه دادن شهروندان و رفتن به سمت برنامه‌ریزی از بالا به پایین قرار داد. دوم آبیاری نخل‌هاست؛پس از زلزله تمامی کانال‌های آبرسانی تخریب شده بود و سئوالی مهم در میان شهروندان این بود که ما چگونه می‌توانیم کانال‌های آبیاری را لایروبی کنیم؟ بین 10تا 40 روز پس از زلزله تمامی نخل‌های شهر آبیاری می‌شوند و نیروهای بیرونی جز در تامین برخی تجهیزات ، هیچ مشارکتی در آن نداشتند.
اگر بطلان فرض ثابت شود چه منفعتی وجود دارد که از بالا برای آسیب دیدگان برنامه‌ریزی می‌شود و ساختار ایجاد می‌شود؟
ما در کشوری نفتی زندگی می‌کنیم که تمام دستگاه‌های دولتی در فکر این قضیه هستند چطور می‌شود پروژه‌ای تعریف کرد که بخشی از درآمد نفتی را به کانال جدید هدایت کرد.به راحتی اگر پیش فرض ناتوانی را بگیریم می‌توانیم تصمیم بگیریم اردوگاه ایجاد کنیم آن را تجهیز کنیم و بنگاه‌های بزرگ دولتی و شبه دولتی که پیمانکاری می‌کنند ، سرمایه‌ای می‌آورندو نسبت بسیار بیشتری از سرمایه را خارج می‌کنند پشتیبان فرض ناتوان نشان دادن شهروندان هستند حتی اگر به این مساله به لحاظ نظری آگاه نباشند.
این اتفاق بعدا" تکرار شد در زمان پروژه ساخت واحدهای مسکونی یک شکل ، نزدیک به 70درصد واحدهای ساختمانی از الگویی پیروی کردند که نه مصالح سازه آن در محیط بم موجود بود و هست و نه بعدا" قابل تولید و حتی امکان گسترش این سازه وجود ندارد عملا" سازه‌ای ایجاد کردیم که گسترش آن حاشیه ساختن به سازه ای ایست که خود این حاشیه خطرزاست. بازهم اینجا منافع برای بنگاه‌های بزرگ وجود داشت.
ساختارهایی که ایجاد شد از بالا به پایین بود و کنشگرانی که می‌توانستند تصمیم بگیرند و ساختارهای مناسب خود را بسازند در امر مسکن ، بهداشت ، محیط زیست ، نگهداری کودکان و ...در عمل به کنار گذاشته شدند.



- اما در میانه اجرای طرح اجتماعات محلی به تعطیلی کشیده شد و طرح دوستدار کودک به میان آمد آیا دولت مانع کار بود یا طرح با شکست روبرو شد. در حقیت علت توقف پروژه چه بود؟
دولت هیچ ممانعتی نکرد همانگونه که هیچ کمکی نکرد(اینکه مطلقا" مانع نبود نکته بسیار مثبتی بود) حتی فرماندار وقت که قول داده بود پاداشی در حد هزینه رفت و آمد جهت45 تسهیلگری را که آموزش دیده بودند وکار را در محله ها را پیش می بردندرا پرداخت کند،نکرد که اسنادش موجود است.
ما در مرحله‌ای کار کردیم که به به اصطلاح اسکان در مرحله اضطراری بود(در چادر) بنابراین اجتماعات محله ای در قالب مکان‌هایی شکل گرفت که عموما مکان اصلی زندگی افراد نبود و در محیط های خیابانی و پارک‌ها ایجاد شد زمانی که اسکان موقت برقرار شد عده ای به اردوگاه‌ها رفتند، عده‌ای در محله خودشان اسکان پیدا کردند و برخی نیز به کنار نزدیکانشان رفتند.بلافاصله این مشکل پیدا شد که تعاملات جدیدی شکل گرفت یعنی آن 50-60 خانواری که اعضای آن ها گروه های کاری را تشکیل داده بودند عملا" به نقاط مختلف شهر منتقل شدند جنبه مثبت پراکندگی بحث اجتماعات محلی بود بطوریکه اقلا" سه مورد را مشاهده کردم که گروه های کاری مجددا تشکیل شد اما از بقیه موارد بی اطلاعم و احتمال کمی می دهم.کلا" دوره فعالیت کوتاه بود و در فاصله 3 تا 4 ماهه که این فعالیت را هدایت می‌کردیم وارد اسکان موقت شدیم .
- شما اشاره کردید که پایه نظری کار از زلزله کوبه ژاپن آنجا گرفته شد چه شباهتهایی بین کوبه و بم وجود داشت که از آن استفاده شد.
با کوبه به لحاظ فیزیکی هیچ شباهتی وجود نداشت آنچه شباهت پایه بود نیاز شهروندان به دسترسی به مفهوم سرمایه اجتماعی است.هم در کوبه و هم در بم شبکه تعاملی گوناگون و پیچیده‌ای وجود داشت که شهروندان در آن تنفس می‌کردند و خود را در آن جای می‌دادند در بم با وجود آنکه بسیاری از خویشاوندان از دست رفته بودند سرمایه اجتماعی به سرعت خود را بازسازی کرد و به عنوان نمونه می‌گفتند امروز مهمان دختر پسر عموی دامادمان هستیم.در حقیقت حلقه‌های شکسته شبکه خویشاوندی ب‌وسیله افراد باقیمانده وصل شد و هویت مشترک و خاطرات مشترک کمک کرد تا شبکه احیا شود. یا در جایی دیگر که سرمایه اجتماعی نیازمندحمایت همکاران بود در میان معلمان بمی به بهترین نحو دیده شد که چگونه بقیه معلم ها از همدیگر پشتیبانی می‌کنند و حتی برای هم کمک مالی جمع می‌کنند.
این شبکه های مرئی و نامرئی اما بسیار با ارزش که می توانست حمایت کند نقطه مشترک کوبه و بم بود.البته از یک نکته هم نباید غافل شد که جنبه منفی مفهوم سرمایه اجتماعی نیز هست ، آنجایی که روابط خویشاوندی قدرتمندی وجود دارد ، اعتماد کافی وجود دارد اما در درون خودش کودکان ابزار حمل و نقل مواد مخدرمی‌شوند یا از کودکان برای بهبود مناسبات سرمایه اجتماعی با ازدواج در سنین پایین استفاده می کند و حلقه های مفقوده را ترمیم میکنندو پیوندهای قطع شده خانوادگی را برقرار می‌کنند. در این هنگام که حقوق کودکان معلق نگه داشته می‌شود دانش جامعه شناسی انتقادی نسبیت فرهنگی را انکار میکندو به کمک می آید و سعی می‌کند کودکان را به لحاظ وضعیت دیده بانی کند. کاری که یونیسف در بم انجام داد و به حدود 80تا90 نفر کارشناس مواردی همچون مساله یابی مشارکتی ، تسهیل گری و مددکاری آموخت تا با حضور در میان خانواده ها سعی کنند کودکان بازمانده از زلزله را که به خویشانشان سپرده شده بودند را دیده بانی کرده و مواظب باشند آنها به صورت ابزاری مورد سوء استفاده قرار نگیرند .
به نظر من باید بر روی جنبه های منفی سرمایه اجتماعی و جایی که تضییع حقوق کودکان و زنان و شهروندان اتفاق می افتد باید کار شود و ببینیم چگونه می شود توسط شهروندان اجتماعات محله ای و اجتماعاتی به این شکل خودشان آن را کنترل و اصلاح کنند.این امر از بالا غیر ممکن است چون اصلا" دیده نمی شود و شناخت آن با روش های معمول پژوهشگری مانند پیمایش هم غیرممکن است و متکی به پژوهشگر بودن خود شهروندان است در بم نتیجه گرفتیم پژوهشگری به عنوان حق شهروندی پذیرفته شود و هر انسانی که بدنیا می آید همانگونه که باید با حقوق انسانی خود آشنا شود بایستی با توانایی پژوهشگری آشنا شود و حقوق خود را دیده بانی کندبدین ترتیب به خوبی چیزهایی را می‌بیند که ما نمی‌بینیم
- سئوال پایانی‌ام برمی‌گردد به حضور جامعه شناسان در بم ، در میان فعالان علوم انسانی، روانشناسان بیش از هر گروه دیگری به بم آمدند و پس از آن مقالات بی‌شماری را منتشر کردند درحالیکه حضور جامعه شناسان کمرنگ بودشما دلیلش را در چه می‌بینید.
حضور روانشناسان به پیش فرض " ناتوان سازی شهروندان " برمی‌گردد. در فرض بد بینانه وزارت بهداشت بودجه ای گرفت تا دولت تایید پیش فرض غلط را برای مقامات کشور که از بالا اندازه گیری می کنند، بگیرد و البته روانشناسان عاشق و سخت کوش نیز از آن اطلاعی نداشتند.
شما از میان صدها میلیاردتومانی که خرج بم شد ببینید سهم پژوهش های کاربردی چقدر است و نسبت آن میان روانشناسی و جامعه‌شناسی به چه میزان است.در حوزه روانشناسی هزینه های بسیاری انجام گرفت و کمپ‌هایی ایجاد شد اما نکته تاسف‌ بار این بود که به محض قطع شدن بودجه همه این فعالیت‌ها مانند برف ذوب شد البته این به آن معنی نیست که روانشناسان عاشق و فعال به بم نیامدند و کاری نکردند.اما ساختاری که دولت نفتی تعریف کرد تا توسط علوم پزشکی ناتوانی مردم نشان داده شود و روانشناسی به میان مردم رفته و آنها را دلداری دهد تا دستگاه اداری کارش را انجام دهد، بازسازی کند و .. . در حقیقت جامعه شناسی جایی در مناسبات قدرت برنامه ریزی از بالا به پایین ندارد.آیا انجمن جامعه شناسی کاری می توانست بکند انجمن با امکانات و در حد و اندازه های زمان خودش چندین جامعه شناس برجسته را به بم فرستاد .
علت دیگر را در دانش جامعه‌شناسی در ایران باید جستجو کرد.
جامعه شناسی ما در سلطه پارادایم اثباتی است که ابزار آن در پژوهش پرسشنامه است و قصد دارد فرضیاتی را اثبات کند و برای نظریه‌ها تایید تجربی به دست آورد و برنامه ریزی و اجرا را کار دیگران میداند و شهروندان را فقط در جایگاه پاسخگو می پذیرد در خوشبینانه ترین فرض این امر مستلزم شرایط عادی است تا کنشگران حاضر باشند و تاثیر ساختار بر کنش یا برعکسش بررسی شود. اما در شرایط بحرانی این نگاه پژوهشی جواب نمی‌دهد.
به عنوان نمونه گروه‌هایی که از طرف سازمان های مدیریت و برنامه‌ریزی وقت استانها به بم آمدند ، کارشان این بود که در یک مدت زمان معین و کوتاه با پرسشنامه اطلاعات کسب کنند، نیازها،انتظارات و مشکلات شهروندان را در زمانی کوتاه جمع آوری کنند ، گروه بعدی هم که می‌آمد باز با هزاران پرسشنامه به میان مردم می‌رفت و اطلاعات جمع می کرد . گر این افراد حوصله داشتند و در همان روزها پرسشنامه‌ها را وارد نرم‌افزارهای آماری می‌کردند و نتایجش را به مقامات اطلاع رسانی وارائه می‌کردند تا آنها قصد می کردند که عمل کنند وضعیت فرق کرده بود چرا که ساختارها در زمان بحران ،سلب نیستند.
خب راه‌حل چیست؟راه آن متدهایی ست که در دنیا استاندارد شده و اسنادش موجود است اینکه زمان جنگ ،قحطی و بحران چگونه برای اردوگاه مکان‌یابی کنیم؟ بهترین محل کمپ کجاست؟ اینها با پژوهش های مشارکتی پاسخ داده می‌شوند هیچ کس بهتر از خود آسیب دیدگان نمی داند، آنها هستند که می‌دانند مسیر قنوات کجاست.زمین چه ویژگی دارند و ......
جامعه‌شناسان زیاد نبودند ، سئوال درستی است ؛ چون ما ابزارهای مناسب در اختیار نداشتیم. واقعیت آن است که ماباید درس‌های دانشگاهی را خیلی جدی پیگیری کنیم و تغیر بدهیم تا جامعه‌شناس احساس مفیدبودن کند. به نظر من باید سرفصلهای بی ربط رشته جامعه‌شناسی را کنار گذاشته و ظرفیت‌های جدیدی را به این رشته وارد کنیم. پژوهشگرانی را تربیت کنیم تا در مواقع بحران مفید باشند.
آیا اگر اوضاع مناسب بود و ما به جای 8 جامعه‌شناس ، 80جامعه شناس داشتیم که در بم مستقر می‌شدند و پژوهش‌های مشارکتی انجام می‌دادند و کارها منتشر می‌شد آیا ستاد مدیریت بحران جرات می‌کرد اردوگاه بسازد حتی اگر منافع گروه‌های قدرت وجود داشت؟مطمئنا" خیر.

علی نقوی alinaghvi@gmail.com