پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

کارناوال تراژیک: کارل کراوس(لوموند دیپلماتیک: اکتبر 2015)



      کارناوال تراژیک: کارل کراوس(لوموند دیپلماتیک: اکتبر 2015)
ژاک بوورس برگردان ساناز مقیمی

نمایشنامه نویس، شاعر، منتقد و روزنامه نگار، کارل کراوس(1874-1936) اتریشی هرگز از افشا کردن فسادِ آداب زمانهء خود دست برنداشت. این منتقد سرسختِ روشنفکریِ اروپایی از پس خود اثری به جای گذاشت که «واپسین روزهای انسانیت» هسته مرکزی آن را تشکیل می دهد. این نمایشنامه که به فجایع جنگ جهانی اول اختصاص یافته، هنوزهم ما را با لحن پیشگویانه اش شگفت زده می کند.                                                                                     

 

                                                                 

نگارش بزرگترین تراژدی کارل کراوس « واپسین روزهای انسانیت» (1) درمورد جنگ جهانی اول تقریبا هفت سال به درازا کشید. اشتباه است اگر فکرکنیم مواضع نویسنده در باب جنگ از ابتدای درگیری ها و در تمام مدتی که طول کشید تقریبا همانها هستند که شخصیت «غرغرو» در مقابله اش با شخصیت «خوش بین» ازآنها دفاع می کند. در واقع جهت گیریهای سیاسی کراوس همانند احساسش در مورد مسئولین ایجاد فاجعه به طرز معنی داری تغییر کردند. «ادوارد تیم» در زندگی نامه ای که در مورد این نویسنده نوشته این نکته را گوشزد می کند: « نمایشنامه نقطه نظری یگانه و یکدست از نویسنده را بیان نمی کند، بلکه تغییر جهت بنیادی افکارش را در اثرفشار حوادث می نمایاند. در ابتدا نمایشنامه از "موضع محافظه کارانه" - که تا پیش از اکتبر 1917 از آن عقب ننشست - طرح ریزی شد. بازبینی های بعدی سرخوردگی کامل کراوس در پی ثبات سیاسی اتریش و حمایتش از دعوی سوسیال-دموکراسی را منعکس می کنند. و فرآیند بازبینی نهایی نیز از واکنش او ضد مسیحی-سوسیال ها که با انتخابات 1920 دوباره به قدرت رسیدند تاثیر گرفت. این گونه است که نگارش نمایشی که در سال 1915 توسط هجونویس "صادق قانون گرا" آغاز شد، توسط جمهوری خواه تندرو با علایق دو آتشهء سوسیالیستی پایان یافت (2).»

درواقع کراوس جنگ را مانند محافظه کاری معتقد به قدرت های سنتی – مثل سلطنت پادشاهی ، اشراف سالاری ، کلیسا و ارتش-  آغاز کرد ولی آنرا به صورت جمهوری خواهی مجاب شده به پایان برد که در اثر حوادث پیش آمده  ناگزیر بود از شکست قدرت های مورد بحث و نخبگان سیاسی، روشنفکری ، اخلاقی یا مذهبی درس بگیرد.

خود کراوس، «واپسین روزهای انسانیت» را به مثابه یک «تراژدی مستند» معرفی می کند که درآن تقریبا هیچ چیز- نه موقعیت ها، نه شخصیت ها و نه دیالوگ ها – نیاز به ابداع شدن نداشتند: « این درام که با مقیاس زمان واقعی اجرایش نزدیک به ده شب طول می کشد ، برای تاتری محیرالعقول در نظر گرفته شده. تماشاچیان زمینی این نمایش را تاب نمی آوردند. چون از خون ساخته شده، خون خودشان، و محتوایش برآمده از این سال های باورناپذیرا ست ، سال هایی ورای تفکر و تصور برای ذهنی بیدارو دسترسی ناپذیر برای خاطرات، که تنها رویایی خونین تاب نگهداری شان را دارد. سال هایی که در خلالشان، شخصیت های تاترتراژدی انسانیت را بازی کردند، (...) باورناپذیر ترین حوادثی که اینجا به صحنه رفتند واقعاً اتفاق افتاده اند، من تنها آنچه آنها انجام دادند را به تصویر کشیدم. باورناپذیر ترین گفت و گوها کلمه به کلمه در واقعیت انجام شده بودند، زننده ترین جملات ابداعی، نقل قول ها هستند. جملاتی که غَرابت آن ها برای همیشه درگوشمان ضبط شده اند تبدیل به سرود زندگی می شوند. سند تاریخی جان می گیرد، داستان ها به صورت شخصیت ها زنده می شوند، مرگ شخصیتها درسرمقاله روزنامه ها چاپ می شود؛ وقایع دهانی یافته اند که به شکل مونولوگ بازگویشان میکند؛ جملات بزرگی روی دو زانو قرارگرفته اند سرپا ایستاده اند- بسیاری از مردان یکی پا بیشترش راندارند.»  

هرکه «واپسین روزهای انسانیت» را خوانده به سختی می تواند در مقابل این احساس مقاومت کند،همانطور که تیم درباره نمایش می نویسد :« این به طور حتم نمایشی نیست که برای سکوت صفحه ی چاپی طراحی شده باشد». اما این نمایش بی شک اثری با قدرت تاتری فوق العاده است، حتی شاید «شاهکار فراموش شدهء تاتر قرن بیستم » (3)  باشد.

در کنفرانسی که 9 دسامبر 1927 در سوربون با عنوان «پرنده ای که آشیانش را ویران می کند» داده شد، کراوس خشمگین، با استدلالی مخالفت کرد که همواره توسط کوته فکران عالُم، علیه کسی که جرات گفتن حقیقت به هموطنانش را دارد استفاده می شود. او اینطور توضیح می دهد: « معتقدم که طی جنگ، روشنفکری که با تمام ابزاری که در اختیار داردعلیه میهن در حال جنگش قیام نکرد خود را متهم به خیانت علیه بشریت کرده است. باوردارم نمایشی که به محض اتمام مخاصمات ، حماسه سرایان جنگ و کاسه لیسان کشور جنگ طلب من ، با آمدن به سرزمین دشمن برای دراز کردن دستان آلوده ای که درریختن خون نقش داشتند که به سوی مردمان ترتیب دادند– چرخش صدو هشتاد درجه ای که آنها را به سمت برادری با مردم هدایت کرد ، بسیار شرم آور تراست از اعمالی که طی جنگ مرتکب شدند و بسیار دوست دارند و دلشان می خواهد حاشا کنند.(4)»

با توجه به نوع حقایقی که کراوس طی سالهای جنگ متعهدانه برای هموطنانش آشکار می کرد ، بسیار عجیب است که جزسانسور برخی مقالات که در مجله اش به نام « مشعل» چاپ می کرد ناگزیر نشد اقدامات سرکوبگرانهء سخت تری  را متحمل شود. در 1918 برتراند راسل بابت نوشتن نقدهایی بسیار محتاطانه تر و معتدل تراز هجو تند و بی رحم کراوس علیه اتریش و متحدش آلمان، در بریتانیا بازداشت و زندانی شد.

از همان آغاز درگیری به نظر می رسید اوبطور شهودی می داند حدس زده باشد که فرایند نظامی کردن زندگی که باعث برانگیختن مخاصمات شده با پایان گرفتن جنگ متوقف نخواهد شد. سربازان به محض بازگشت به خانه، به جستجوی کسب موفقیتهایی که درمیدان نبرد از دست رفته بود می پرداختند ، درصورت نیاز با به راه انداختن جنگی جدید و به مراتب هولناکترعلیه هموطنانشان ، دقیقتر بگوییم ، علیه تمام دشمنان داخلی . کراوس در 1915 اعلام کرد: « علی رغم همه چیز، سربازی که به خانه برگشته به راحتی دوباره به زندگی شهری بازنمی گردد. او گشتی در شهر می زند و همانجا جنگ دوباره آغاز می شود. او موفقیت هایی که در جنگ از او دریغ شده بود را به دست می آورد و جنگ در مقابل صلحی که اکنون طغیان خواهد کرد چونان بازی کودکانه خواهد بود. (5)» 

کمتر نویسنده ای مانند کراوس اینچنین در توصیف فجایع جنگ جهانی اول پیش رفته است. اما او از معدود کسانی است که تقریبا ازابتدای جنگ خطر آنچه میتوانیم « جنگ پس از جنگ » بنامیم را احساس کرده و متوجه شده بود « دروغ میهن پرستانه » که برای پوشاندن جنایات رخداده بین سالهای 1914 و 1918 به کار رفته بود ، برای گستردن پوشش ِ کوری و جهالت خودخواسته برفجایع جنگ دوم نیز به کار خواهد رفت.

جنایت کاران استاد معرفی کردن خود به عنوان بره های بی گناهند

«واپسین روزهای بشریت» قطعات بسیاری دارد که می توان حاوی نگرش شهودی پیشگویانه دانست . تیمز دراینباره می نویسد:« اصطلاح " آلمان ، اردوگاه تصفیه ی انسانی کار اجباری" که در 1915  بر برگ دفترچه یادداشتی منتشر نشده نقش بسته، پیش بینی اضطراب آوری را بر ملا می کند ، بخصوص وقتی آنرا به صحنه های پیشگویانه ی واپسین روزهای بشریت ارتباط دهیم. » در میان این صحنه ها بازنمایی نکبت کشتارسربازانی که پس از سپری کردن سالها در اردوگاههای زندانیان روسیه  آزاد و به ارتش اتریش ملحق شده و عاقبت به دلیل مستی و سرپیچی از فرمان نظامی  در کراگویواتس اعدام شدند نیز به چشم میخورد. این رویداد تاثیری آنچنان شدید بر کراوس گذاشت که در «واپسین روزهای بشریت» به دفعات به این موضوع پرداخت، بخصوص درصحنه ی آخرپرده پنجم که برخی قربانیان استبداد نظامی ، مانند آنچه در نمایش ریچارد  سوم شکسپیرمی بینیم، برای عذاب دادن قاتلهایشان به صورت شبح باز می گردند. 

« کراگویواتس. دو ردیف موازی از بیست و دو قبر باز. در مقابلشان چهل و چهار سرباز باز آمده از خط مقدم زانو زده اند. به رده های نسبتا مسن تعلق دارند و به مدالهای شجاعت در درجات مختلف مزین شده اند. دو قدم آنطرفتر بوسنیای ها تیراندازی می کنند. دستانشان می لرزد. ردیف اول افتاده بر زمین از درد به خود می پیچند. هیچکدام نمرده اند. لوله ی اسلحه بر سرشان گذاشته می شود. 

غذاخوری افسران. قاضی ارشد نظامی لیوانش را به سلامتی همتایش در سالن بالا می برد و این سخنان را به زبان می آورد:" می دونی، حتی سیصدتایی شونوممکن بود بدم بکشن. زیاده روی در مستی قابل گذشت نیست. استثنائا با تیربارون کردن این آدما، یه مرگ آبرومند بهشون اعطا کردم."» (ص. 691) پیشتر در همین صحنه فرمانده اعلام کرده بود : « شعار من اینه : جنگ فقط علیه دشمن نیست، باید صابونش به تن آدمای خودمون هم بخوره! » (ص.678).

آنچه کراوس نظریه و ذهنیت « معصومیت ستمگر» نامیده منشاء بسیاری از فجایعی که در نمایش نشان داده می شوند می تواند باشد، که یکی از اصول اساسی تبلیغات  نظامی را تشکیل می دهد: جنایتکاران استاد این هنرند که هر بار خود را مانند بره های بی گناهی جا بزنند که حتی هنگام ارتکاب جنایات فقط از خود در برابر گرگ بدجنس دفاع می کنند، چه این گرگ از خارج بیاید چه به صورتی ریاکارانه تر وفاسدتر از داخل. کراوس معتقد است این نظریه که یکی از ابزار اصلی تبلیغات حزب نازی خواهد شد اجازه می دهد بسیاری از جنبه های جنگ جهانی اول را درک کنیم :« ما درجریان هیچ چیز نیستیم وحواس ها را پرت می کنیم، ما هیچ کار نکردیم، دیگری مقصراست ، هیچ اتفاقی نیفتاده ، اگر هم افتاده کار دیگری ست ، آنکس که حقیقتِ دروغی که نتوانستیم پنهان کنیم را آشکار کند، متهم می کنیم.»

کراوس در« واپسین روزهای انسانیت» به روشی که (طبق اظهارنظر فرمانده) سربازان ناگزیر بودند - برای «تاثیر گرفتن » از جنگی که توسط روسایشان علیه شان هدایت می شود - در پیش بگیرند، اهمیت ویژه ای می دهد. او براین موضوع تاکید می کند که اعمال غیر انسانی که سربازان به خود اجازه دادند - بخصوص به زندانیان دشمن - تحمیل کنند، اغلب به رفتاری همین قدر غیر انسانی درمقابل افراد خودشان مرتبط می شود. از نظر شخصیت غرغرو، بسیار غیرقابل تحمل است که مقامات - که خود تا این حد بی آبرو هستند - به خود اجازه بدهند از کسانیکه تحت ظلم وسلطه آنها هستند علاوه بر توقع اطاعت - که به هرحال زیر دست امکان سرپیچی از آنرا ندارد - توقع احترام هم داشته باشند.

آیا نباید این واقعیت را همپای جنایتی علیه بشریت بدانیم که در آن، شخصیتهای نمایش، عنان مرگ و زندگی هزاران انسان را در دست داشته، آنها را مجبور کرده باشند مسیر قهرمانی و ایثار را به بهای مواجهه با جوخهء اعدام یا چوبهءدار- درصورت نافرمانی کردن و حتی ارتکاب اشتباهات کاملا قابل اغماض - بپیمایند. شخصیت غرغرو می گوید: « فکرش را بکنید، تحت فرماندهی آرشیدوک فردریک – که نمی توانست تا سه بشمرد - یازده هزارو چهارصد (به روایتی سی و شش هزار) چوبه دارافراشته شد! شخصیتی جنگی که تعدد فتوحاتش ناپلئون را به صف شکست خوردگان می راند. آرشیدوکی که با قیصر نفرت انگیز وحشیان (اشاره به رهبرآلمان؟؟) متحد شده وبسیار در زمینه ء نظامی و اروتیک به با او وجهه مشترک دارد ، که امپراطور دوران سوسیس روحانی سوسیس (احمق) زمانه ماست نزدیک است ، او که نمی تواند کوچکترین قطعهء گوشت و خون را دست نخورده رها کند، درحالیکه از خنده ای رعدآسا چون خنده ء گرگ به ران خود می کوبد: گرگ فنریس هنگامیکه جهان درشعله میسوخت همینطور می خندید. » (ص.477)

درقسمتی تاثیرگذاراز نمایش، شخصیت غرغرواز اینکه قاتلین مجازات نشده و خندان - که مسئول تباهی میلیون ها قربانی هستند اما جان سالم به در برده اند - نه چیزی به یاد می آورند و نه چیزی ازاین تجربه آموخته اند، رنج و اندوهش را شرح می دهد: « درحقیقت اگر راههای پروردگار غیرقابل ورود نبودند، درک ناشدنی می شدند! چرا چشم مارا بر حقایق جنگ بست؟ اینهم از سرگردانان: افلیج ها و معلولان - که افتان و خیزان می روند، گدایان ترس خورده، کودکان مو خاکستری، مادران جنون زده که سودای پیروزی داشتند، قهرمانان ناکام با نگاهی آونگ دراضطرابی جانفرسا و تمامی آنها که دیگر نه روز را می فهمند، و نه خواب دارند و چیزی نیستند جز آوارِ جهانی ویران. و اینهم خندهء کسانی که جرات کردند در کار دادگر - که بر فراز ستارگان برتخت نشسته - دخالت کنند، پروردگاری که بالاتر از آن است که دستش به آنها برسد. آیا همه چیز تمام نشده؟ کوچکترین جای زخم بر روحشان باقی نمانده، هرگز از آنچه انجام داده، دانسته وتحمل کرده اند، حتی خراشی بر نداشته اند. گلوله از یک گوش انسانیت وارد و از گوش دیگر خارج شده. این فاجعهء متبسم را فراموش کنیم! این سیمای اتریشی را ترک کنیم ، این آسایش پایان ناپذیر در مقابل این گودال خون را فراموش کنیم !» (ص. 620)

در این یادوارهء آغاز مصیبت جنگ، یک نکتهء خاص باید توجه مان را جلب کند: خشم و طغیان کراوس علیه روشی که مسئولان اصلی فاجعه پس از پایان درگیری برای شکل دادن به خاطره جنگ در پیش گرفتند: بردن آن به سمت و سوی قهرمان پروری و تجلیل از ایثار کسانی که بر صحنهء شرافت جان باختند. به نظر کراوس صنعت و بازار «یادبود» اساساً به مثابه سازمانی در خدمت فراموشی عمل می کند: به فراموشی سپردن قربانیان و نوعی کشتار جمعی. این گونه سرپوش گذاشتن در کوتاه یا دراز مدت دوباره ممکن است عامل برجای ماندن میلیونها کشته باشد. 

وقتی مشاهده می کنیم تقریبا به مجرد پایان مخاصمات ، نوعی فعالیت اقتصادی جدید - که می توان آن را «گردشگری میدانهای جنگ» نامید - متولد و شکوفا شد، واکنش این نویسندهء منتقد به راحتی قابل درک است – آیا زمانه ای چون زمانهء ما - عاقبت و به سریعترین شکل ممکن - بسمت تنها چیزی که حقیقتا برایش اهمیت دارد بازنمی گردد؟ نویسنده خطاب به مقام مسئولی که درساختمان فدراسیون گردشگری ملاقات می کند می گوید: « برویم سر اصل مطلب: پس از جنگ چه جاذبه هایی می توانیم به خارجی ها عرضه کنیم ، یا بهتر بگوییم چه چیزی جای بناهای احتمالاً ویران شده به آنها پیشنهاد دهیم؟»  مقام مسئول مشکلی برای یافتن پاسخ ندارد: « امیدواریم گرامیداشت و تامل بر سر مزار قهرمانانمان وقبرستانهای نظامی باعث آمدن تعداد زیادی بازدید کننده شود. باید از نو به خانه مان ارزش ببخشیم. و دقیقاً در این مورد از مطبوعات یاری می جوییم زیرا وظیفه داریم که از جاذبه هائی که هر عصردر بر دارد منتهای بهرهء اقتصادی را ببریم. شاید به امید پا گرفتن مجدد گردشگری، مقابر کسانی که در میدان شرافت جان باخته اند به سرعت ساخته شد.» (ص. 578)

در میان جملات دم دستیِ حاضر و آماده  کم وبیش رایج که کراوس در مجلهء «مشعل» و «واپسین روزهای بشریت» تحلیل و نقد کرده، کمتر جمله ای ست که مانند شعار « نباید تعمیم دهیم » مرتب تکرار شود. این پناهی ست که اغلب مقصرین سعی دارند پشتش پنهان شده، اینگونه باعث فراموش شدن خطایشان شوند: با یادآوری این امر که اگر این بار دزدی کرده اند، در موقعیت های دیگراینکار را نکرده اند و حتی بسیارند کسانیکه هرگز خطا نکرده اند. کراوس برعکس از این نظر دفاع می کند که موقعیتهایی وجود دارند که حق داریم (و حتی وظیفه داریم) که موضوع را تعمیم دهیم. یا دقیقتر بگوییم، در حال تعمیم دادن نیستیم اگر موردی خاص را آنچنان زیادی بدانیم که برای بی اعتبار کردن نهادی که همچنان در میان نمایندگانش تعدادزیادی انسانهای درستکار و صادق برمیشمارد کافی باشد. کسانیکه به شیوهء نادرست به تعمیم دادن میپردازند دقیقا همانها هستند که سعی دارند ازدرستکاری و صداقت آشکار دیگران به نفع خود سوءاستفاده کنند. 

از نظرِ شخصیتِ غرغرو، یکی از بدترین انواع توهم در مورد جنگ، مبحث کسانی ست که به فواید احیا کنندگی جنگ باوردارند و به طرق مختلف تکرار می کنند که جنگ موجب نو شدن تمدن می شود. بواقع، حقیقت اینست که جنگ این توانایی را ندارد که کسانی که بالذاته خوب بودند را بهتر کند. جنگ فقط می تواند کسانی که بد بودند را بازهم بدتر کند. بنابراین اینطور بنظر می رسد که انسانیت نفعی از تجربه دوبارهء آن نمی برد: « اگر یک آتش سوزی جنایتکارانه لازم است تا راستی آزمائی شود که آیا هر دو ساکن درستکار خانه حاضرند ده ساکن بیگناه را از شعله ها نجات دهند (در حالیکه هشتادو هشت ساکن متقلب، از موقعیت برای پرداختن به رذالت سواستفاده می کنند) نباید لزوم عملکرد آتش نشانان و پلیس را با مدیحه سرایی در باب طبیعت انسان خدشه دار کرد. به هیچ روی لازم نبود خوبی خوبان اثبات شود یا شرایطی ایجاد شود که به بدذاتان اجازه دهد بدذات تر باشند.» (ص. 132) 

درسایهء آرمان است که شرّ به بهترین شکل شکوفا می شود

خون، سیلی از جوهر چاپخانه ها راه انداخت و جوهر چاپخانه ها نیزسیلی از خون. جنگ جهانی اول موجب شد در شرایط غیرمترقبه، قدرت ویرانی آنچه بشریت به عنوان تسلیحات نظامی در نظر گرفته بود و نیز امکانات تقریبا نامحدود و هنوز ناشناختهء ارتباطات و تبلیغات آزموده شود.

پس از سقوط دژ توسط روسها درمارس 1915 و فتح مجدد آن توسط نیروهای اتریشی – آلمانی ژنرال ستاد پشت تلفن به خبرنگاری که حادثه را دنبال می کند اصل اساسی ای که درچنین مواردی باید اجرا کرد را توضیح می دهد:« ارزش و اهمیت دژ بسته به اینکه در دستان ما باشد یا دشمن به کل تغییر می کند: « چیه؟ باز همه چی یادت رفت؟...ازدست شماها... ببین اینو خوب تو کله ت فروکن... نکات اصلی : اول اینکه این دژ به هر حال مفت هم نمی ارزید... چی؟ نمیتونیم ... چی؟ نمیتونیم کاری کنیم فراموش کنند که از ازل این دژ مایه ی سربلندی بوده... ما میتونیم کاری کنیم همه چیز فراموش بشه دوست عزیز. پس گوش کن ، درهرصورت این دژ مفت هم نمی ارزید ، یه مشت آهن پاره فقط... چی ؟ مدرنترین آتشبار بود؟ بهت که گفتم فقط یه مشت آهنپاره بود، می فهمی؟ » (ص.243)

درمورد مطبوعات هم مدام تکرار می کنند که نباید مرتکب خطای تعمیم دادن شد. اما اینکه ساختاری مانند روزنامه نگاری، انسانی شریف ودلیررا فاسد نکند، به چشمان کراوس کم اهمیت تر از قدرت آن در تبدیل انسانی زبون به موجودی رذل است. برخی نهادها برای تعداد زیادی از انسانهای بی قابلیت موقعیتهای فراوانی را فراهم می کنند که میزان قابل توجهی دزد تولید نکنند. و بیشتر از اشخاص ، کراوس از ورای انسانهای پستی که نشان می دهد و رذالتشان را محکوم می کند، به همین نهادها حمله می کند.

شخصیت غرغرو می گوید: « در سایهء آرمان است که شر به بهترین شکل شکوفا می شود» (ص. 165). خود دانشگاه هم نتوانست ازوظیفه ء پاسداری آرمان های بزرگ سرباززند، از جمله هنگامیکه برای توجیه کردن اعمال نفرت انگیز به آن ها توسل شد. کراوس از این عقیده که آلمان در جایگاهی نیست که بتواند نقش قربانیِ وحشیگری دشمن را بازی کند دفاع می کند: « برای اینکه در این مورد به پشتیبانی لشکری از ابلهان و شیادان روزنامه نگار، اهل ادبیات، آکادمیک و مزدورکه مزدشان خون بیگانگان بود مستظهر شد که با همان قلمی که ننگ مدیریت غیرانسانی جنگ را به گردن دشمن انداختند، حتی درهمان صفحه، بمباران درمانگاهها، کلیساها، کلاسهای درس، منهدم کردن کشتی های بیمارستانی، افتخارات اعطا شده به شکارچیان انسان را  نه تنها توصیف که با فریادهایی از سر وجد گرامی داشتند ». این منتقد عقیده دارد که می توان با کسانی که چارهء دیگری نداشتند همدردی کرد ولی قطعاً نه با « متفکران آلمانی که به طرزی بی سابقه، از اولین شاعر تا آخرین گزارشگر، از اولین استادحقوق بین الملل تا آخرین کشیش درحوض خون راه رفتند و از آن بهره بردند. »

ازنظر کراوس، فرمانده هان و دولتمردان کشورهای موردبحث، هیچ یک به اندازهء خبرنگاران از مصونیتی این چنین شرم آور بهره نبردند. جنگاوران مطبوعات که جنون جنگ طلبانه را به راه انداختند و تمام این سالها شور و شوق میهن پرستانه را حفظ کرده و درباب واقعیت هولناک جنگ دروغ بافتند، می دانستند که هیچیک ازعواملی که گهگاه زندگی نظامیان یا مقامات سیاسی را تهدید می کند برای آنان خطر ساز نیست. مطبوعات که در شمار آخرین گروههایی ا ست که بخواهد نحوهء عملکردش را به یاد بیاورد، بی شک دلایل کافی برای شرکت فعال درنظام فراموشی عمومی داشت.

به نظر کراوس ابتدایی ترین عدالت باید می خواست که کاغذ روزنامه ، که بیش از هرچیز دیگر به برافروختن آتش سوزی جهانی کمک کرد، در همان آتش افکنده شود. اما هرگز چنین نشد و قدرتمندترین و تاثیرگذارترین روزنامه ها نیازی به ابراز شرمساری و پشیمانی نداشتند: « این نفی برنامه ریزی شده واز دورخارج کردن هرگونه واقعیت در مورد جنگ، دلایل ونتایجش که مطبوعات در آن نقش بسزایی داشت ، به طورقطع در به قدرت رسیدن هیتلر و فاجعهء جدیدی که تنها بیست سال پس از جنگ جهانی اول به وجود آمد نقش داشت».

کراوس برخلاف اکثریت مردم آلمان و اتریش هرگز درمورد مسئولیتهای واقعیی که دوکشوردربه راه انداختن و هدایت مخاصمات داشتند شک نداشت. درمقاله ای از مجلهء «مشعل» (8) - که بنوعی یادنامه ای در مورد جنگ ونشاندهنده ویرانی اتریش است - او حمله به صربستان توسط کشورش و اشغال بلژیک توسط نیروهای آلمانی را اعمالی جنایتکارانه توصیف کرد. هنگامی که سلاح ها خاموش شدند، او ازاین ایده حمایت کرد که رهبران سیاسی و فرمانده هان نظامی که این سلاحها را درخواست کرده وبه انسانیت حُقنه کرده بودند، باید دردادگاهی بین المللی محاکمه و سپس مجازات شوند. دراین مورد کراوس از مطالعه ء کتاب «به سوی صلح ابدی» امانوئل کانت تاثیرپذیرفته بود. کتابی که او عمیقاً می ستود ودرآن ایده انجمنی از ملل مطرح می شود که درگیری های بین دولتها را داوری کند، همچنین ایده دادگاهی بین المللی که مسئول قضاوت کردن کسانی باشد که به قوانین تجاوز می کنند و به این شکل، مصالحهء مخاصمات را ممکن می سازد.

کراوس بی شک متقاعد بود که صلح تحمیلی توسط فاتحان، منصفانه واطمینان بخش نیست و احتمال زیادی وجود دارد که دیریازود سبب در گرفتن جنگی جدید شود. ولی تصور نمی کرد که بی عدالتی تحمیل شده بتواند دلیلی برای مهیا شدن برای ارتکاب ظلمی بزرگتر شود.

کراوس - برخلاف آنچه که به خاطرش ملامت شده بود - هرگز اعتقاد نداشت عملکرد دشمن واقعاً بهتر بود یا غیرقابل سرزنش می نمود: « اینکه تمام حق و شکوه، مختص طرف مقابل باشد از هیچیک از مقالاتی که طی دوران جنگ منتشرکردم استنباط نمی شود. اما بی شک آنچه از این نوشته ها بر می آید هدایت اخلاقی بسوی شناخت و اعتراف به مصیبت شرم آور و بی عدالتی که از سمت خودایجاد شده است. اگرمتفکران طرف مقابل هم به نوبه خود به انجام این وظیفه بپردازند به انسانیت کمک کرده ایم. باید آنچه بر عهده مان است انجام دهیم. وظیفهء ما با رسیدن به صلح پایان نگرفته. دشمن باید آنچه طرف مقابل با اوکرده را فراموش کند اما نباید کاری که خود در حق آن ها کرده را ازیاد ببرد. متاسفانه هیچ یک از دو طرف این رهنمود را بکار نمی بندند (9).»

کراوس معتقد است اگر بخواهیم جلوی شروع دوبارهء جنگ ها را بگیریم ، بی شک باید عوامل مسبب شان را بشناسیم ، اما ازطرف دیگر نباید نتایجش را تنها به بدجنسی خباثت دشمن نسبت دهیم، و این شامل هنگامی که او فاتح جنگ بوده است نیز می شود.

آرشیو لوموند دیپلماتیک در انسان شناسی و فرهنگ