سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

استعاره و زبان‌



      استعاره و زبان‌
عليرضا محمدي

استعاره مفهومي کمکي است که براي رساندن مفاهيم سخت و ديرياب از جهان هستي مورد استفاده قرار مي‌گيرد. هم اسطوره و هم فلسفه، زباني استعاري دارند که جهان بيرون ذهن را با کمک استعاره به جهان ذهني تقليل مي‌دهند تا آن را قابل فهم سازند.

      در هر دو مورد ما در واقع با تلاش بشري روبه‌رو هستيم که براي گريز از امر ناشناخته براي غلبه بر ترس از طبيعت ناشناخته، سعي کرده تا آن ناشناخته بيروني و دروني (طبيعت بيروني و دروني)‌ را نظم ببخشد و آن را معنادار ساخته تا بتواند آن را تحمل کند. بي‌شک فقدان عناصر قدرتمندي مثل وزن، قافيه و استعاره ضربه مهلکي بر استدلال انتزاعي در فلسفه وارد مي‌کند.

      ويکو ادعا مي‌کند که همين تمايزي که بين «حقيقي» و «استعاري» قائل هستيم، تنها در جوامعي ديده مي‌شود که توانايي تفکر انتزاعي را کسب کرده‌اند. هر جا که تفکر «انضمامي» است، مثل مورد بچه‌ها، يا در آنچه مردم‌شناس فرانسوي، کلود لوي استروس  «ذهن وحشي» ناميده است، چنين تمايزي وجود ندارد. خلاصه آنکه استعاره «گل و بته‌‌دوزي» تفنني بر امور واقع نيست؛ راهي است براي تجربه کردن آن امور واقع؛ راهي است براي انديشيدن و زندگي کردن؛ نمايش خيالي حقيقت است.

      اگر زبان را نظامي سازمند، قائم به ذات و خودمختار بدانيم تجربه را با شرايط خود و به روش خود تقسيم‌بندي مي‌کند و در جريان اين فرآيند «قالب» خاص خود را بر جهان آنهايي مي‌زند که به اين زبان سخن مي‌گويند.

      پس در نتيجه زبان و تجربه کنش و واکنش دارند و ترديدي باقي نمي‌گذارد که چنان در اساس درهم ادغام شده‌اند که  دشوار مي‌توان آنها را دو وجود مجزا دانست. زبان، واقعيت را به هيات خود خلق مي‌کند، پس کاربرد زبان به اين شکل، اساسا مستلزم آن است که از طريق يک نوع واقعيت به واقعيت ديگر برسد. اين فرآيند در اساس فرآيندي «انتقالي» است و استعاره به عنوان يکي از مفاهيم زباني نقش بسزايي در اين مورد دارد.

      واژه  metaphor، از واژه يوناني Metaphora گرفته شده که خود مشتق است از Meta به معناي «فرا» و Pherein به معناي «بردن».

      مقصود از اين واژه، دسته خاصي از فرآيندهاي زباني است که در آنها جنبه‌هايي از يک شي‌ء به شيء ديگر «فرابرده» يا منتقل مي‌شوند، به نحوي که از شيء دوم به گونه‌اي سخن مي‌رود که گويي شيء اول است. استعاره را همواره اصلي‌ترين شکل زبان مجازي دانسته‌اند. زبان مجازي يعني زباني که مقصودش همان نيست که مي‌گويد. عبارات هرگاه در معناي حقيقي با يک شيء در ارتباط باشند، به شيء ديگري نيز مي‌توان منتقل‌شان کرد. اين تصرف به صورت انتقال يا فرابري در مي‌آيد و هدفش دست يافتن به معناي جديد، وسيع‌تر، خاص يا دقيق‌تر است.

      صورت‌هاي مختلف «انتقال» را صناعات ادبي يا انواع مجاز مي‌نامند. يعني چرخش‌هاي زبان از معناي حقيقي به سوي معناي مجازي.

      يونانيان ترديدي نداشتند که زبان از برجسته‌ترين ويژگي‌هاي انسان است، تا آنجا که براي تعريف انسان از زبان استفاده مي‌کردند. به نظر آنان، انسان حيوان ناطق است و همين توانايي تفکر، انسان را از ساير جانوران متمايز مي‌کند. از نظر ارسطو فنون زبان به سه مقوله متمايز تقسيم مي‌شود: منطق، فن خطابت و فن شعر. تفاوت اين سه مقوله تا حدود زيادي از استعاره ناشي مي‌شود.

      شعر از استعاره بسيار سود مي‌جويد زيرا با فرآيند محاکات [يا تقليد] سر و کار بسيار دارد و ويژگي‌اش جستجوي «تمايز» در بيان است. اما هدف منطق و خطابت به ترتيب «ايضاح» و «امتناع» است و هر چند ممکن است اين دو براي ايجاد تاثيراتي خاص از استعاره سود جويند، پيش از همه با رسانه نثر و ساختارهاي کلام «متعارف» سر و کار مي‌يابند. ارسطو، استعاره را به منزله جدا شدن از شيوه‌هاي متعارف زبان مي‌داند. از نظر او، استعاره نوعي «اضافه افزوده» به زبان است، «چاشني زدن به گوشت» است. او هشدار مي‌دهد که زياده‌روي در کاربرد استعاره ممکن است زبان متعارف را بيش از حد لزوم به شعر تشبيه کند و صراحتا مي‌گويد که اين راه به جايي نمي‌برد.

      از نظر ارسطو کلمات غريب، تنها مايه سردرگمي ما مي‌شوند؛ کلمات متعارف هم فقط آنچه را از پيش مي‌دانيم به ما منتقل مي‌کنند؛ تنها با استعاره مي‌توان به بهترين وجهي چيزي تازه به حاصل آورد. در واقع، استعاره بخشي از فرآيند يادگيري است.

      به نظر مي‌رسد که ديدگاه کلاسيک نسبت به زبان و استعاره، استعاره را «انفکاک‌ناپذير» از زبان مي‌داند؛ صناعتي که مي‌توان توان براي حصول تاثيرات ويژه و از پيش انديشيده وارد زبان کرد. اين تاثيرات به زبان کمک مي‌کنند تا به آنچه هدف اصلي‌اش تلقي مي‌شود برسد، يعني افشاي «واقعيت جهاني» که بلاتغيير وراي آن قرار دارد. اين ديدگاهي است که مي‌توان آن را رمانتيک ناميد و به موجب آن استعاره از زبان جدايي‌ناپذير است؛ زباني که بالضروره استعاري است و واقعيتي که در نهايت محصول غايي‌ کنش و واکنش اساسا استعاري کلمات است .

 

پيوند زبان و هستي‌

استعاره در انسان‌شناسي هانس گادامر

 

      اگر ديدگاهي مدرن در باب استعاره وجود داشته باشد، همانا ادامه ديدگاه رمانتيک است؛ هر چند در آن تحولات جالبي رخ داده حاکي از آن که اين دو سر پيوستار آنقدر در تقابل با هم نيستند که نتوان آشتي‌شان داد.

      مثلاً رهيافت زبان‌شناسي نوکلاسيک را داريم که اعتبار ديدگاه رمانتيک را تا آنجا مي‌پذيرد که در آن وجود نوعي پس‌زمينه استعاري براي زبان پذيرفته شده، اما کاوش در فرآيندهايي را پيشنهاد مي‌کند که به مدد آنها ممکن است استعاره به عنوان پيش‌زمينه در زبان جاگير شود و ديدگاه مردم‌شناسي نورمانتيک را داريم که ديدگاه کلاسيک را تا اينجا مي‌پذيرد که استعاره‌ها واقعيت را براي ما خلق مي‌کنند، اما در ضمن متذکر مي‌شود اين واقعيتي جديد نيست و بيشتر تقويت و بيان دوباره واقعيتي قديمي است که در کل شيوه زندگي ما از پيش مفروض گرفته شده است.

      گادامر به طور مشخص موضوع استعاره را طرح مي‌کند و استعاره را به مثابه انتقال‌ (metaphor-as-transference) که از زمان ارسطو متداول است، مطرح مي‌کند.

      او اظهار مي‌دارد: انتقال از يک حيطه به حيطه‌اي ديگر تنها کارکردي منطقي ندارد، بلکه منطبق است با استعاري بودن بنيادين زبان. به گفته گادامر هستي که مي‌تواند به فهم درآيد، زبان است. اين سخن دست‌کم بدان معناست که زبان شرط فهميدن هر چيزي از هر سنخ است. هر فهمي نه از رهگذر همدلي يا حتي بازآفريني، بلکه از طريق زبان روي مي‌دهد، بنابراين اگر زبان آن طور که گادامر مي‌گويد، اساسا استعاري باشد، اين استعاري بودن بايد در فهم بازتاب پيدا کند. پس يکي از پرسش‌هايي که حقيقت و روش (عنوان کتاب گادامر)‌ به آن دامن مي‌زند اين است؛ قول به اين که فهم، خود اساساً و ماهيتاً استعاري است چه معنايي دارد.

      از نظر گادامر، زبان اساسا استعاري و بيان استعاري مقدم بر تکوين مفهومي و مجال و موقعيت آن است. تکثير استعاري مفاهيم مهارناپذير و همان طور که گادامر مي‌گويد، نامحدود است. اين تکثير با حد و مرز عبورناپذير مواجه نمي‌شود و در تعيين مفهومي خاتمه نمي‌يابد. اصطلاحاتي نظير arm (دسته)‌ يا leg ((پايه صندلي)‌ افزون بر اين که استعاري هستند، معني حقيقي دارند تا جايي که جايگزين حقيقي ديگري براي ناميدن دسته‌ها و پايه‌هاي صندلي وجود نداشته باشند.

      واژه حقيقي وقتي دستخوش انتقال استعاري مي‌شود دچار آن چيزي است که عزيمت به واژه غيرحقيقي يا مجازي به نظر مي‌رسد، با اين حال، حاصل اين انتقال در حالت آرماني، همگون و يکپارچه شدن 2 چيز است که به شکل استعاري به يکديگر پيوند خورده‌اند، به طوري که واژه حقيقي از حدود و ثغور پيشين خود خلاص مي‌شود و گسترش مي‌يابد و اکنون بيش از آنچه قبلا معنا داده بود، معنا مي‌دهد. با قوانين انتقال استعاري، تعريف و تعين پيشين واژه حقيقي ناقص و محدود از آب درمي‌آيد. از رهگذر همگون شدن تفاوت در استعاره، واژه حقيقي در آن غيري که بر آن اطلاق مي‌شود، درستي يا حقيقي بودن کامل‌تر خويش را مي‌يابد. آنچه عزيمت به نظر مي‌رسيد، در حقيقت بازگشت به خانه است. پس نحوه هستي روح و استعاره يکسان است. جنبشي که از رهگذر آن چيزي از خودش بيگانه و در همان فرآيند به طور کامل‌تري خودش مي‌شود.

      بر وفق ديدگاه گادامر، هايدگر و کانت وقتي شهود بي‌واسطه امکان‌ناپذير است، فهم به استعاره متوسل مي‌شود.

      از نظر گادامر، استقرا و قياس هيچ کدام از اين امر را تبيين نمي‌کنند که مفاهيم چگونه شکل مي‌گيرند و فهم چگونه پيش مي‌رود؛ چرا که هر دوي آنها سلسله مراتبي و تک‌راستا هستند يا از جزيي به کلي پيش مي‌روند يا برعکس. اما فهم با هيچ کدام از اين دو روند سروکار ندارند. به هر حال فهم در کاربرد پيش مي‌رود. عمل پيوندي که فهم را پيش مي‌برد، همچنان مي‌توان کاربرد خواند، به شرط آن که کاربرد را متقابل بدانيم نه يکجانبه. هر حدي، حد ديگر را تغيير مي‌دهد و در آن تاثير مي‌گذارد به طوري که آنها با يکديگر کنش متقابل برقرار مي‌کنند. فقط اين تاثير متقابل يا کنش تعاملي فهم را پيش مي‌برد نه کنش يکجانبه، زيرا اين تاثير متقابل زمينه مشترکي را پديد مي‌آورد که پيشتر به حساب نيامده بود. گادامر تاثير متقابلي را که پديدآورنده فهم در ميان اشخاصي است که اهل روزگاران گوناگون هستند، سنت مي‌نامد.