شنبه, ۹ تیر, ۱۴۰۳ / 29 June, 2024
روزنوشتِ عزا (یادداشتهای رولان بارت) - بخش هفتم: آوریل
1 آوریل 1978
در حقیقت، در کنهاش، همیشه این است: که مثلاً من مثل مُردهای بودم.
چه چیزی دارم از دست بدهم حالا که دلیل زندگیام را از دست دادهام- دلیل دلواپس بودنام را برای کسی.
3 آوریل 1978
"من از مرگ مامان رنج میکشم"
(روندِ رسیدن به واقعیت تحتاللفظی)
3 آوریل
یأًس: این کلمه زیادی تئاتریست، بخشی از زبان است.
یک سنگ.
10 آوریل 1978
اورت. فیلمِ "افعی1"ِ وایلر2(The little Foxes)، با بت دیویس.
- یک جا دختر از "پودر برنج" حرف میزند.
- تمام بچگیِ من برمیگردد سراغام. مامان. جعبهی پودر برنج. همه چیز اینجا حیّ و حاضر است. من اینجام.
← خود، پیر نمیشود.
(من به همان "تر و تازگی" روزهای پودر برنجام")
-------------------------------------------------
1La Vipere
2. ویلیام وایلر
حوالی 12 آوریل 1978
نوشتن برای به یاد آوردن؟ نه برای یادآوریِ خودم، بلکه در مصافِ جراحتِ فراموشی وقتی مطلقاش را اعلام میکند. آن -دمِ- "ردّی باقی نمیماند"- در هیچ جا و از هیچ کس.
ضرورتِ "بنای یادبود".
Memento illam vixisse1
-----------------------
1. یادت باشد که او زندگی کرد.
18 آوریل 1978
مراکش
از وقتی مامان دیگر نیست، دیگر آن حس آزادی را در سفر(وقتی برای مدتِ کوتاهی ترکش میکردم) ندارم.
سوگواری
گارده
جذبهی روحی ، 24 1
{دودلیها، رنگ باختنها، سایهی بال امر قطعی}
(هند)
= "تأکیدِ روشن بر انکاری رادیکال، مشیِ نادانیِ ذهنیِ زیسته شده."
- رنگ باختنِ سوگواری = ساتوریها(ص 42)
"عاری از افت و خیز روحی"
("فروپاشی هرگونه تمایز سوژه-ابژه")
------------------------------------
1.لوئی گارده، جذبهی روحی، 1970
21 آوریل1 1978 ، کازا2
سوگواری
فکر مرگ مامان: دودلیهای ناگهانی و آنی، رنگ باختگیهای مختصر، آغوشهای تلخ و البته خالی، که جوهرشان: حتمیتِ امر قطعیست.
-----------------------------------
- در این سفر مراکش بود که بارت در 15 آوریل، دستخوش جادوی سرگیجهای شد مشابه با "اشراقی که راوی پروست در پایان زمان بازیافته تجربه میکند." این اشراق در دل پروژهی ویتا نوآ(Vita Nova)(زندگی نو)ست (ر.ک یادداشت 30 نوامبر 1977) و مبحث بارت در مورد " La Préparation du Roman"(آمادهسازی رمان).
- کازابلانکا
سوگواری
کازا
27 آوریل 1978
صبحِ بازگشت من
به پاریس
- اینجا، دو هفته، متصل، به مامان فکر میکردم و از مرگاش درد میکشیدم.
- بیشک که هنوز در پاریس، آن خانه هست، به همان نظامی که وقتی او آنجا بود.
- اینجا، در دوردست، هر نظامی فرو میپاشد. که به شکل متنقاضنمایی یعنی وقتی "بیرون"ام، از "او" دورم، موقع خوشگذرانی(؟)و "حواسپرتی"، خیلی بیشتر درد میکشم. هر جا دنیا بهم بگوید "اینجا همه چیز داری که فراموش کنی"، کمتر فراموش میکنم.
سوگواری
کازا
27 آوریل 1978
- بعدِ مرگِ مامان، فکر میکنم: آزادیِ در مهربانی کردن، او از هرچه بیشتر فشار الگو (فیگور)بودن خلاص شود و من هم از "ترسِ"( بندگی) که منشأ فرومایگیست خلاص شوم (چون، از این به بعد، آیا همه چیز برای من بیتفاوت نیست؟ آیا بیتفاوتی( به خود) به نوعی شرط مهربانی نیست؟).
- ولی، دریغا، که خلافاش است که رخ میدهد. نه تنها از هیچ منیّتی، از هیچ یک از دلبستگیهای ناچیزم نمیگذرم، همچنان به "ترجیح دادنِ خودم" ادامه میدهم، نمیتوانم به موجود دیگری عشق بورزم: همه برای من کمابیش بیتفاوتند، حتا عزیزترینشان. احساسِ– و سخت است- "دلسنگی"- میکنم، تلخی.
انتخابات انتخابات ریاست جمهوری سعید جلیلی انتخابات ریاست جمهوری 1403 مسعود پزشکیان ایران انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳ انتخابات 1403 ریاست جمهوری ستاد انتخابات کشور قالیباف
هواشناسی تهران قتل پلیس ازدواج طلاق بارش باران سیل سازمان هواشناسی سلامت آموزش و پرورش قوه قضاییه
قیمت طلا قیمت دلار حقوق بازنشستگان قیمت خودرو بورس بازار خودرو خودرو بازنشستگان دولت سیزدهم دلار قیمت سکه مسکن
تلویزیون سینما موسیقی فضای مجازی کتاب رسانه ملی سینمای ایران تئاتر فیلم جوکر سریال دفاع مقدس
باتری
رژیم صهیونیستی آمریکا جو بایدن روسیه دونالد ترامپ غزه فلسطین جنگ غزه لبنان ترکیه ترامپ انتخابات آمریکا
پرسپولیس فوتبال استقلال یورو 2024 باشگاه پرسپولیس علیرضا بیرانوند بازی لیگ برتر سپاهان تیم ملی فوتبال ایران جام ملت های اروپا باشگاه استقلال
هوش مصنوعی اینترنت وزیر ارتباطات عیسی زارع پور فناوری گوگل نمایشگاه الکامپ فیبر نوری مایکروسافت سامسونگ فیبرنوری شرکت
حافظه پوست دیابت فشار خون افسردگی میوه کاهش وزن گرمازدگی بارداری