شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
روزنوشتِ عزا (یادداشتهای رولان بارت) - بخش هفتم: آوریل
1 آوریل 1978
در حقیقت، در کنهاش، همیشه این است: که مثلاً من مثل مُردهای بودم.
چه چیزی دارم از دست بدهم حالا که دلیل زندگیام را از دست دادهام- دلیل دلواپس بودنام را برای کسی.
3 آوریل 1978
"من از مرگ مامان رنج میکشم"
(روندِ رسیدن به واقعیت تحتاللفظی)
3 آوریل
یأًس: این کلمه زیادی تئاتریست، بخشی از زبان است.
یک سنگ.
10 آوریل 1978
اورت. فیلمِ "افعی1"ِ وایلر2(The little Foxes)، با بت دیویس.
- یک جا دختر از "پودر برنج" حرف میزند.
- تمام بچگیِ من برمیگردد سراغام. مامان. جعبهی پودر برنج. همه چیز اینجا حیّ و حاضر است. من اینجام.
← خود، پیر نمیشود.
(من به همان "تر و تازگی" روزهای پودر برنجام")
-------------------------------------------------
1La Vipere
2. ویلیام وایلر
حوالی 12 آوریل 1978
نوشتن برای به یاد آوردن؟ نه برای یادآوریِ خودم، بلکه در مصافِ جراحتِ فراموشی وقتی مطلقاش را اعلام میکند. آن -دمِ- "ردّی باقی نمیماند"- در هیچ جا و از هیچ کس.
ضرورتِ "بنای یادبود".
Memento illam vixisse1
-----------------------
1. یادت باشد که او زندگی کرد.
18 آوریل 1978
مراکش
از وقتی مامان دیگر نیست، دیگر آن حس آزادی را در سفر(وقتی برای مدتِ کوتاهی ترکش میکردم) ندارم.
سوگواری
گارده
جذبهی روحی ، 24 1
{دودلیها، رنگ باختنها، سایهی بال امر قطعی}
(هند)
= "تأکیدِ روشن بر انکاری رادیکال، مشیِ نادانیِ ذهنیِ زیسته شده."
- رنگ باختنِ سوگواری = ساتوریها(ص 42)
"عاری از افت و خیز روحی"
("فروپاشی هرگونه تمایز سوژه-ابژه")
------------------------------------
1.لوئی گارده، جذبهی روحی، 1970
21 آوریل1 1978 ، کازا2
سوگواری
فکر مرگ مامان: دودلیهای ناگهانی و آنی، رنگ باختگیهای مختصر، آغوشهای تلخ و البته خالی، که جوهرشان: حتمیتِ امر قطعیست.
-----------------------------------
- در این سفر مراکش بود که بارت در 15 آوریل، دستخوش جادوی سرگیجهای شد مشابه با "اشراقی که راوی پروست در پایان زمان بازیافته تجربه میکند." این اشراق در دل پروژهی ویتا نوآ(Vita Nova)(زندگی نو)ست (ر.ک یادداشت 30 نوامبر 1977) و مبحث بارت در مورد " La Préparation du Roman"(آمادهسازی رمان).
- کازابلانکا
سوگواری
کازا
27 آوریل 1978
صبحِ بازگشت من
به پاریس
- اینجا، دو هفته، متصل، به مامان فکر میکردم و از مرگاش درد میکشیدم.
- بیشک که هنوز در پاریس، آن خانه هست، به همان نظامی که وقتی او آنجا بود.
- اینجا، در دوردست، هر نظامی فرو میپاشد. که به شکل متنقاضنمایی یعنی وقتی "بیرون"ام، از "او" دورم، موقع خوشگذرانی(؟)و "حواسپرتی"، خیلی بیشتر درد میکشم. هر جا دنیا بهم بگوید "اینجا همه چیز داری که فراموش کنی"، کمتر فراموش میکنم.
سوگواری
کازا
27 آوریل 1978
- بعدِ مرگِ مامان، فکر میکنم: آزادیِ در مهربانی کردن، او از هرچه بیشتر فشار الگو (فیگور)بودن خلاص شود و من هم از "ترسِ"( بندگی) که منشأ فرومایگیست خلاص شوم (چون، از این به بعد، آیا همه چیز برای من بیتفاوت نیست؟ آیا بیتفاوتی( به خود) به نوعی شرط مهربانی نیست؟).
- ولی، دریغا، که خلافاش است که رخ میدهد. نه تنها از هیچ منیّتی، از هیچ یک از دلبستگیهای ناچیزم نمیگذرم، همچنان به "ترجیح دادنِ خودم" ادامه میدهم، نمیتوانم به موجود دیگری عشق بورزم: همه برای من کمابیش بیتفاوتند، حتا عزیزترینشان. احساسِ– و سخت است- "دلسنگی"- میکنم، تلخی.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست