دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
مقالات قدیمی : لحظههای مسخ (خرداد 1349)
![مقالات قدیمی : لحظههای مسخ (خرداد 1349)](/web/imgs/21/151/pwceg1.jpeg)
مشد حسن یکباره گاو نمیشود ، لحظههای مسخ در او فرو میریزد . . . چکه ، چکه و سپس . . . گاو در یکی از داستانهای کوتاه «عزاداران بیل» که ساعدی نوشته و مهرجوئی آن را به تصویر بیان کرده است ، گونهای است از مسخ آدمی و پاک شدن آن خط فاصل میان زندگی حیوانی و انسانی هر آدم که از میلیونها سال قبل ، (از غار نشینی تا ماه نشینی) پیوسته با او همراه است . پیامبر زبان فارسی مولانا جلالالدین در کلام بلند خویش فریاد برمیآورد که ، آدمها ! از این مرز بگذرید . . . فضای آنسو چنان گسترده است و وسیع که اگر کوشش باشد و طاقت ، امکان دستیابی به صفات خدایی ممکن گردد. . . پرواز مرغان عطار و پیدایی سیمرغ برابر سی مرغ ، رسیدن به نیروانا ، ریاضتهای پیران هندو ، و فلسفه شیخ اشراق در مراتب نوری ، و جدال اهورا و اهریمن همه بر سر همین گذشتن است و دور شدن از آن خط فاصل . و جز این نه ، که کل این سخنها حسابش دیگر است . . . اما مسخ شدن : مثلا در کرگدنی آدمهای یونسکو و یا در گرگوار کافکا . . . سیری در جهت مخالف راه اول است ، گرایش آدمیزاد بدینسوی و نزول از مرتبه انسانی به زندگی حیوانی . . . یونسکو برای القاء اندیشه خویش و نمایش فساد و تباهی خوی انسانی که ثمرهی قدرتهای کاذبه بشر است ، ویرا در وجود کرگدن مستحیل میگرداند . . . ددی نیرومند و توانا با پوستی ضخیم و غیر قابل نفوذ . . . ولیکن در گاو و مشد حسن قضیه صورت دیگری دارد . این مسخ را ضعف و یا اضمحلال خوی انسانی که لاجرم به قوت گرفتن امیال و شهوات حیوانی میانجامد موجب نیامده است . . . دهاتی ما ، تا آخرین دم زندگی همچنان پاک و نیالوده و پر از صفات انسانی باقی میماند . . . و گاوش تا فرو شدن بدان گودال بارور میماند . پس این مسخ با آن دیگر فرق بسیار دارد و از جهت تناسب و سنخیت به فلسفه عرفانی شرق بسیار نزدیک است . پیوند یک خوب به یک خوب دیگر . . . در اینجا حیوان گزیده ، گاو است ، مادر زمین و یار خانه و صحرا . گاو که از بدو خلقت تاکنون مظهر عاطفه و خدمتگزاری و بیآزادی است و نزد قومی چنان مقدس که خدایان معبدها . چرا دور برویم ، پیش خودمان ، زمین را با همهی ساکنانش روی یک شاخ نگه میدارد و هر سالی به هنگام خستگی گرفتن از این شاخ به آن شاخ میگذارد . . . پس گرچه روح حیوان در کالبد یک نسان حلول میکند ، فراموش نکنیم که این مسخ مسخی است شریف و انسانی . یک دهاتی بظاهر از منطق و تدبیر تهی میشود و بجهاتی که خواهیم گفت گاو و مشد حسن در یکدیگر ادغام میشوند . . . در یک سکوت ممتد ، آنجائی که خبر فرار گاو را بیلیها باو میدهند پشت به جمع و رو به بیابان نشسته است . . . و در این تنهائی روح سرگدان گاو را که یقینا برای همیشه در فضای بیل در پرواز است در دام تن خویش صید میکند . . . و یا سخاوتمندانه روان پاک خود را به کالبد بیجان گاو میفرستد . گاو ، آنکه در زندگی پربرکتترین تنها را داشته است . . . چرا چنین میشود؟ . . . این گاو بخاطر پستانهای پر از شیر و گوسالهای که در شکم دارد ، امید حال و آینده همهی اهالی ده است . . . شیر از پستان گاو به دست مشد حسن میرسد . از دست او به کاسههای خالی زنان ده که هرروز غروب کنار در طویله بانتظار بازگشت گاو از صحرا نشستهاند . . . بدست آوردن ، نوشیدن ، و نوشاندن «شستشوی گاو در رودخانه» نمای زیبا و عمیقی دارد . گاو را میشوید ، او را خشک میکند ، به او آب مینوشاند . . . چشمان مشد حسن از شادی و غرور میدرخشد و نگاهش چون نگاه عابد با ایمانی است به معبود خویش و با سلطانی که همهی گنجینه خویش را برابر نهاده و بدان مینگرد . . . در اینجا نه کلام است و نه گفتار تنها تصویر و سینما . . . آنچه را که باید بگوید جانانه مینمایاند . . . ناگهان در همین پلان ، که گاو خستگی از تن گرفته و مشد حسن خشنود و خندان از این در یتیمی که در اختیار دارد . . . سه نفر بلوری از بالای تپههای بلند به این نما خیره میشوند . . . و تلاقی چشمها در یک لحظه روی میدهد و سپس بجای آن همه امید و عشق در دیده و دل مشد حسن زنگار غم مینشیند: بلوریها و دزدیهای شبانهشان . . . بلوریها . . . که چشم طمع بدین مایهی برکت و نعمت بیل دوختهاند . . .! بلوریها . . . از من که مالک اویم قویترند ، سلاحشان تیزتر و برندهتر است . اصلا من که سلاحی ندارم . . . کت را میپوشد و با این دلهره و تشویق که مبادا یکشب طویله خالی بماند راه ده را در پیش میگیرد . با آگاهی ذهنی از تهدید یک خطر و پیش بینی یک فاجعه . . . آنشب محبوب را تنها نمیگذارد و در طویله میخوابد . . . ناگهان بجهاتی که مجهول ماند ، و کارگردان ، پیجوئی را در ذهن تماشاگر رها کرد ، این گاو میمیرد و جواب آن چرا در این پاسخ است : چرا مسخ روی میدهد ؟ . . . زیرا که با مرگ گاو همهی آن افتخارات و سرافرازیها و نازش مشد حسن نیز میمیرد . . . و بنیان غرور بلند پایه او فرو میریزد . و از سوی دیگر احساس خجلت و شرمساری در قبال همولایتیها ، بر وجود متلاشی و شکستخوردهاش پیروز میگردد . . . مگر نه که این گاو تنها منبع شیر روستا بود؟ . . . از این پس باید زنها غروب آفتاب از کنار آن طویله خالی با کاسههای خالی برگردند . . . او نمیتواند به بیلها بگوید دیگر گاو نیست و شیر نیست . . . نمیتواند بگوید کفایتم بسنده نبود تا این برکت و ثروت را از دستبرد زمان محفوظ نگاهدارم . . . و خود بجای گاو مینشیند . . . همچون گاو مینشیند . . . همچون گاو یونجه میخورد و با نگاه خاموش و بهتزده جمع را نگاه میکند . . . کوشش اهالی که میخواهند او را با واقعیت مسلم روبرو سازند بجایش نمیرسد . . . من گاو شدنم را باور دارم و مردنش را هرگز . . . و اهالی : اگر که گاوی پس شاخهایت کو ؟ . . . اینبار برای باور داشت اهالی از نیروی حیوانی مدد میطلبد سر بر دیوار طویله میکوبد و با ضربت شاخهایش دیوار فرو میریزد . . . و سپس یک نعره . . . نعره انسانی که از درد و رنج به جان آمده و یا گاوی که زبان میگشاید و آدمها را از بدبختی و ستمهایی که دیده آگاه میسازد . . . اول این نکته را برای این پلان عظیم و گویای فیلم بگویم و بعد بپردازم به این فریاد هولناک که این جمع سینمائی از کارگردان و بازیگر و فیلمبردار ، چگونه از ته دل برکشیدند . . . اصولا در این مسخ شدن و در این کار پر از شهامت و شجاعتی که مهرجویی کرده میتوان گفت با خطری بزرگ رویاروی ایستاده است و آن نشان دادن این دگرگونی به تماشاگر است . کرگدنی در نمایشنامه یونسکو پشت صحنه میگذرد . وگفتار بازیگران القاء کننده این مفهوم است . اما اینجا . . . مهرجویی از این خطر کردن نهراسیده و با دو سه دیالوگ کوتاه انتظامی را بجلوی دوربین فرستاده است : من مشد حسن نیستم ، گاو مشد حسنم . . . آهای مشد حسن بیا ، بلوریها میخوان منو بدزدن ! و جایی دیگر که اهالی برای آنکه کم کم او را از این فاجعه دردناک و تلخ آگاه کنند با طرح نقشهﺀ قبلی میگویند گاوت در رفته، میگوید : گاو من که در نمیره . . . اگرم در بره کجا میره ؟ همین . . . و باقی تصویر است و سینما و آگاهی مهرجویی از تصویرسازی و قدرت و درک انتظامی در ارائه این استحاله ذهنی به نمای بیرونی و عینی . میدانید که یک سر مو انحراف از خط مشی فکری چه در حرکت و چه در نگاه و چه در آنهمه سکوت و خاموشی چه بلایی ممکن بود بر سر این فیلم بیاورد . . . یک سقوط حتمی تا سر حد ابتذال و تبدیل یک تراژدی عمیق انسانی به یک کمدی خندهآور . اما همه چیز شسته و رفته از آب درآمد و بحق در اینجا هرچه کرده شد ، به نیرو و توانایی انتظامی بود . به بازیگر بگوید : گاو شو ، یونجه بخور ، . . . با شاخهایت دیوار را بشکن ، بگرد ، بچرخ و نعره بکش . . . و تماشاگر ایرانییِ فیلم فارسی تماشا کن را بهت زده و ساکت نگه دار . . . این بازی و همچنین هدایت آگانه مهرجویی فصلی روشن در سینمای ایران باز کرد . برگردم به موضوع ، گاو در اوج عصیان و سرکشی سرش را بالا میکند و نعرهای چنان جانانه از درون همهی گاوان این سرزمین و از دل همهی دهاتیها و همهی مردمان میکشد که پس از آن جز سکوت حرفی نیست . بازیها و حرکت دوربین از لحاظ تصویر و تابش نور از روزنه سقف در این پلان بسیار استادانه تلفیق شده و به اصطلاح بخوبی جا افتاده است . از آن روزنه که راهی است گشاده میان آسمان و طویله نوری داخل میشود و صدائی از همانجا در فضای آسمان و زمین بیلی پخش میشود. پس از تماشای این نما . . . من آن عروسی ، و آن سادی آفرینی مصنوعی را گرچه تلخ و جانکاه . . . اما خوش نداشتم . اگر قصد نمایاندن تداوم زندگی بود و یا آغاز دلبستگی و امید که شما با بهترین تصویرها در آندم که نور از تنها روزنه طویله بر چهره مشد حسن میتابد ، همه چیز را بیان کردید . . . گرچه در قصه گاو این عروسی هست ، ولی آخر آنجا در پشت هر داستان یک بیل است و همین آدمها . . . یک اسلام ، یک کدخدا ، یک دیوانه ، یک پسر مش صفر و دیگران . . . و با مرگ مشد حسن که در قصه چهارم است باید قصه دیگری از همین آدمها آغاز شود . . . و این عروسی پیوند دردناک و تلخی است برای ادامه زندگی . . . در فیلم چرا ؟ . . . با آن برداشت عمیق و فلسفی که از این قصه داشتید . . . مثلا تدفین گاو . . . که از زیباترین سکانسهای فیلم است و نه تنها حرکت دوربین و بازی عالی است بلکه مفهوم ذهنی آن بمراتب ارزندهتر است و چنان ساده و روان مجسم میشود که بآسانی میتوان به هدف نهایی رسید . گاو را در گودال خانه مشد حسن دفن میکنند و مشد حسن در آبشخور گاو میمیرد . . . و این تصویر گونهای دیگر است از ادغام گاو و صاحبش در یکدیگر ، «موسرخه» (دیوانه زنگولهبپا) بسیار خوب ارائه شده است . شخصیتی است کامل و پرورش یافته . . . بهمه آرزوها با لبخند تن در میدهد و وسیلهای است برای تفریح و سرگرمی بچهها . . . وای و دریغ که از بزرگترها و عاقلها نیز کاری جز نگاه و تماشا ساخته نیست . . . و دردناکتر آنکه خود نیز وسایل آزار دیدن ، ستم چشیدن ، و مضحکه شدن خویش را فراهم میآورد . تاکید میکنم که همهی این اندیشهها به تصویر بیان میشود ، بدون گفتار و آن شعارهای فیلمیک اخلاقی – اجتماعی که نوعی جان کندن است در فیلمهای فارسی و بسیاری از ساختههای فرنگ و اینجا خبری از آن فریب و بازاراندوزی نیست . برعکس مهرجویی وقتی پلانی میرسد که واقعا از هر جهت آماده بهره-برداری تجاری است ، آگاهانه و با صمیمیت بسیار از آن میگذرد . . . و نمای دیگری را بکلی جدا از آن یک ارائه میدهد . . . اشاره میکنم به «مشد اسلام» و ساز و آوازش . . . و جمع شدن دهاتیها در ایوان قهوهخانه . . . گذشته از کار بسیار خوب بروبچههای هنرمند فیلم گاو ، بنظر من ذکر یکی دو نکته لازم آمد : داستان در یک فضای کاملا رئالیستی میگذرد . در این ده آب هست و آب بند ، قهوهخانه و مشد اسلام با گاری و اسبهایش هستند و از همه مهمتر کنار دیوار خانه مشد عباس کیسههای گندم چیده شده و یا محصولی دیگر که به هر حال از این ده به دست آمده است . . . و از طرف دیگر دهاتیها همه نونوار . . . سرحال ، تمیز و اطوکشیده و خانهها براق و سفید . . . ولی با تمام این احوال در این ده یک گاو شیرده بیشتر نیست . . . پس آن گندمها و یا محصول دیگر که از زمین شخمزده ببار آمده مگر حاصل رنج گاو نر نیست و اگر هست پس ماده گاوها چه شدند . . . اساسا در چنین دهی چنین ساخته و پرداخته آیا مرگ یک گاو می-تواند فاجعهای به آن غلظت بیافریند؟ . . . مگر این که مساله ناشی از علقه فردی بدانیم و یا بیماری روانی که آنوقت قضیه خیلی کوچک و حقیر میشود . . . به بازیها میرسیم . همه خوب و عالی بود . شخصیت خانم صفوی به تنهائی در مراسم عزاداری و آن سیه علمها که به دست میگیرد ، کافی است که هر بیننده را به سوگ گاو بنشاند و یا نصیریان آن جا که از سرکشی و عصیان گاو ، وقتی برای معالجه به شهر میبرند، به ستوه میآید چه بازی گیرایی دارد . . . تازیانه بر گرده گاو فرود میآید و مشد اسلام خشمگین و عاصی فریاد میزند : حیوون ، دِ ، برو ! . . . و این خود ، گونهای پذیرفتن واقعه مسخ است از جانب مشد اسلام ، که عقل دهکده است .
اطلاعات مقاله:
مجله فرهنگ و زندگی٬ شماره دوم٬ چاپ خرداد ماه1349٬ ٬ ص166 تا 168
مجموعه: ابراهیم میرهاشم زاده
آماده سازی برای انتشار: نسرین راستگو
ورود به صفحه مقالات قدیمی
anthropology.ir/old_articles
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست