شنبه, ۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 22 February, 2025
مجله ویستا

پسری روی سکوها، وقایع نگاری چهار دهه ای فوتبال ایران



       پسری روی سکوها، وقایع نگاری چهار دهه ای فوتبال ایران
مجتبی باقری

دوربین ها صحنه هایی را ثبت می کنند که کسی آن ها را به یاد نمی سپارد. دوربین ها نیستند تا صحنه هایی را ثبت کنند که همه ی نسل های بعد آرزوی تماشایشان را خواهند کرد. تو شاهد صحنه هایی هستی که فقط حدود پنجاه هزار نفر نشسته روی سکوها آن ها را می بینند. می بینند و در ذهن ثبت می کنند. دیگران نمی بینند و فقط قصه هایش را خواهند شنید. قصه هایش را خواهند خواند.

صدر، حمیدرضا (1392) پسری روی سکوها، وقایع نگاری چهار دهه ای فوتبال ایران؛ تهران: نشر زاوش، چاپ اول، 490 صفحه.

دوربین ها صحنه هایی را ثبت می کنند که کسی آن ها را به یاد نمی سپارد. دوربین ها نیستند تا صحنه هایی را ثبت کنند که همه ی نسل های بعد آرزوی تماشایشان را خواهند کرد. تو شاهد صحنه هایی هستی که فقط حدود پنجاه هزار نفر نشسته روی سکوها آن ها را می بینند. می بینند و در ذهن ثبت می کنند. دیگران نمی بینند و فقط قصه هایش را خواهند شنید. قصه هایش را خواهند خواند. می شنوند و می خوانند و آرزو می کنند آنجا بودند. روی سکوها. کنار تو... (از متن کتاب).

کتاب «پسری روی سکوها» جزئیات گفته و نگفته ی بیش از چهار دهه فوتبال ایران است. نوعی وقایع نگاری، با الگویی شبیه روایات "نیک هورنبای" در کتاب «زمین پر تب و تاب». دکتر "حمیدرضا صدر" مؤلف کتاب «روزی روزگاری فوتبال» در این اثر دیدارهایی را از اوایل دهه ی 1340 تا اواخر دهه ی 1370 از میان صدها بازی مرور کرده است

«مبنای تقسیم بندی دهه ی 1340 کشف فوتبال و سپس پیروزی تاریخی تیم ملی ایران برابر اسرائیل در سال 1347 است که آغازی دیگر برای فوتبال به شمار می رفت. دهه ی 1350 تا زمان انقلاب 1357 طولانی ترین فصل را ساخته، چرا که در این برهه، نویسنده بیش از هر زمانی روی سکوها نشسته است(نقل به معنا). تعداد روایات مربوط به پرسپولیس و تاج/استقلال در این دوره بیش از سایر تیم هاست؛ چرا که فوتبال آن عصر در تهران و ایران حول این دو باشگاه می چرخید. فصل بعد وقوع انقلاب تا پایان نبرد هشت ساله را در بر می گیرد. فصل پایانی نیز به فوتبال پس از پایان جنگ تا حضور در جام جهانی 1998 فرانسه می پردازد.

در ادامه به نمونه ای از وقایع نگاری های نگاشته شده در این اثر اشاره خواهد رفت. این نمونه مرتبط با مصاف تیم ملی فوتبال ایران و اسرائیل می باشد که تاریخ 29 اردیبهشت 1347 در ورزشگاه امجدیه برگزار گردیده است  

«نمی توانید راهی امجدیه شوید، اعتنایی به التماس هایتان نمی کنند. اجازه نمی دهند آخرین دیدار مسابقات جام ملت های آسیا را از روی سکوها ببینید. می گویند بلیت نایاب شده است(بلیت 10 تومانی تا 120 تومان فروش رفته). می گویند خیابان های اطراف امجدیه مسدود شده. می گویند انتظامات استادیوم بر عهده ی چهار کلانتری قرار گرفته. می گویند وضعیت اضطراری در تهران بر پا شده. می گویند کسی نمی داند چه پیش خواهد آمد.

روزنامه ها را ورق می زنید و اخبارشان را می بلعید. «لحضات هیجان و اضطراب در تهران». این است تیتر صفحه ی اول روزنامه ی کیهان با حروف درشت... شما به فینال جام ملت ها در امجدیه می اندیشید. به قهرمانی آسیا... ایران پیشتر در بازی های آسیایی 1958 و دو بار در جام ملت های آسیای 1959 با اسرائیل رو به رو شده، اما دیدار امروز در تهران برای بزرگترها هوایی دیگر دارد و حالی دیگر. نه برای اینکه اسرائیل یکی از قهرمانان ادوار گذشته بوده یا برای این که ایران تاکنون جامی را بالا نبرده؛ بلکه برای بحران خاورمیانه. برای جنگ شش روزه ی سال پیش اعراب و اسرائیل. برای اخبار رسیده از صحرای سینا و نوار غزه و بلندی های جولان. برای تنش جاری در بیت المقدس و خشونت صهیونیست ها. برای خشم برتافته ی کشورهای مسلمان. نبرد امروز تهران مصادف با چندین رخداد سیاسی است.

 شعارها حال و هوای سیاسی گرفته اند. شعاری که به صورت رفت و برگشت بین دو سوی سکوها می چرخد- «موشه دایان گفت؟ چی گفت؟ ... در گوش من گفت؟ چی گفت؟ ... خودش به من گفت؟ چی گفت؟ ... من از ایران می ترسم... من از ایران می ترسم...»- تا مدت ها سر زبان ها خواهد ماند. همین طور شعار «با اره بریدند سر موشه دایان را...». می گویند تصویر دایان(ژنرال یک چشم اسرائیلی که سیاستمدار شده) را هم به آتش کشیده اند.

نیمه ی اول­، چند پرتاب اوت مصطفی عرب. دریبل و شوت زمینی اکبر افتخاری. شوت حسین فرزامی. شعار «بچه ها حمله کنید» از سوی تماشاگران. توپی از خط دروازه ها عبور نمی کند. صفر- صفر. آتش در نیمه دوم روشن می شود. با ضد حمله ی تدارک دیده شده ای از سوی "اشپیلبرگ" که در جناح راست از غیبت "مهراب شاهرخی" سود می برد. به قلب دفاع می زند. "حسن حبیبی" را دریبل می کند و "جعفر کاشانی" را به سوی خود می کشد. سپس پاسی زمینی عرضی برای "گیورا اشپیگل" می فرستد و اشپیگل با شوتی از فاصله ی شش متری دروازه ی "عزیز اصلی" را باز می کند. آب سرد. آب یخ. سکوت و ناباوری. اضطراب و دلشوره... دلشوره... دلشوره.

رویارویی "اسماعیلی" و "تالبی" که تالبی بر زمین می غلتد و اسماعیلی بالای سرش می ایستد. اعتراض اسرائیلی ها و سوت داور. اخراج "فریبرز اسماعیلی" (با لگدی که خودش بعدها به تو خواهد گفت کاملاً آگاهانه زده). نگرانی و دلشوره. تیم باید ده نفره بیش از نیم ساعت با اسرائیلی ها بجنگد... تعویض سرنوشت ساز انجام می پذیرد. ورود "همایون بهزادی" در دقیقه ی 60 جای اصغر شرفی. یک حادثه­ی دیگر. اخراج یونگ­، گوش چپ، کاپیتان اسرائیل، برای خطای خشونت بار روی کلانی. برابر شدن تعداد بازیکنان. ده به ده.

در دقیقه ی 75 با نفوذ کاشانی از قلب دفاع. با حرکت او به جناح چپ و پاس به اکبر افتخاری. نفوذ عالی افتخاری با پشت سر گذاشتن حریف مقابلش. حرکتش به سوی دروازه، موازی با خط کرنر. ارسال توپ برای بهزادی نفوذ کرده به محوطه ی شش قدم. شیرجه ی بی ثمر "اسحاق ویسوکر". ضربه ی بهزادی. دفع توپ توسط مدافعان اسرائیل. پرسش بزرگ. توپ از خط عبور کرده؟ آری؟ خیر؟. س. ج. وازو، داور هندی، در سوتش نمی دمد. اعتقاد ندارد توپ از خط عبور کرده باشد. داور هندی امر به ادامه ی بازی می دهد. ولی بازیکنان شما اعتقاد به رد شدن توپ از خط دروازه دارند. آن ها کمک داور را دوره می کنند. محاصره،. "باتاچارچی" را. باتاچارچی که نامش را به یاد نخواهید سپرد. او که نقشی تاریخی در فوتبال ایران بازی خواهد کرد. مشابه نقش "توفیق بهرام اُف" برای انگلیسی ها در نبرد با آلمان طی دیدار نهایی جام جهانی 1966. اوست که همه چیز را به سود شما تغییر می دهد. اوست که بازی را دگرگون می کند. باتاچارچی اعلام می کند توپ از خط عبور کرده. اعلام می کند توپ گل شده. برایش دست می زنید. هورا می کشید. داور هندی با تکیه به رأی باتاچارچی در سوتش به عنوان پذیرش گل می دمد و نقطه ی وسط زمین را نشان می دهد: 1-1.

خطا پشت خطا. سوت پشت سوت. گل پیروزی بخش پس از یکی از همین سوت ها به ثمر می رسد. گل تاریخی. در چهار دقیقه به پایان. برای آغاز فصلی دیگر در فوتبال ایران. شلیک نهایی و استثنایی "پرویز قلیچ خانی" که از جناح چپ تا پشت محوطه ی جریمه جلو رفته. توپ از آن فاصله ی دور، از فراز سر مدافعان اسرائیل، گوشه ی بالای دروازه ی "ویسکوکر" بلند بالا را نشانه می رود. می رود و می رود و بر تور می نشیند. می نشیند و ابهامات ناشی از گل تساوی بخش را پاک می کند. پاک.

... طنین پیروزی برابر اسرائیل در امجدیه ماندنی خواهد شد. شعارها تکرار خواهد شد. سکوهای سیمانی امجدیه سخن ها خواهند گفت. جایگاه ها گفت و گوها خواهند کرد. شبح "همایون بهزادی" در آن میدان ضربه های سرش را بارها و بارها خواهد نواخت و "اکبر افتخاری" حریفش را بارها پشت سر خواهد گذاشت. این جا برایتان عزیزتر از هر استادیومی خواهد بود. برای همیشه. تماشایی تر از "نوکامپ"، غول آساتر از "سانتیاگو برنابئو" و پرتماشاگر از "ویمبلی". بعدها "ملک فهد" در عربستان استادیومی بر پا خواهد ساخت با جایگاه های طلاکوب و دیوارهای نقاشی شده. ولی آن ها خاطره ای در قواره ی امجدیه ی محقر شما نخواهند داشت. نه، نخواهند داشت»(صص: 77- 83).