سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا

مقالات قدیمی: مقالات برگزیده درباره فارابی (۱۳۵۳)



      مقالات قدیمی: مقالات برگزیده درباره فارابی (۱۳۵۳)

سید حسین نصر:چرا « معلم ثانی » ؟
• عنوان معلم اول را مسلمین به ارسطو داده اند و نه یونانیان، و بکار بردن این عنوان توسط فلاسفه و بطور کلی متفکران غرب... به علت تاثیر معارف اسلامی در مغرب زمین است. هر گاه به مراجع اسلامی چه متعلق به ازمنۀ قدیم و چه جدید رجوع کنیم مشاهده می کنیم که چند قول مختلف دربارۀ معنی « معلم » و علت اینکه فارابی را « معلم ثانی » خوانده اند، آورده شده است که شاید بتوان آنرا در چهار مقوله خلاصه کرد:

1_ آنانکه می گویند چون فارابی فاضل ترین فلاسفۀ بعد از ارسطو و شارح بزرگ معلم اول بود پس او را معلم ثانی نامیده اند. در زمرۀ صاحبان این نظر می توان دانشمندانی همچون محمد لطفی جمعه نویسندۀ معاصر مصری و محقق هلندی دیبور را نام برد. ایراد اصلی به این نظریه اینست که توضیح نمی دهند به چه دلیل خود ارسطو را « معلم اول » خوانده اند و اگر صرف شارح بودن و یا داشتن مقام ارجمند در فلسفه ملاک اعطای این عنوان بوده است، چرا ابن رشد یعنی شاید بزرگترین شارح ارسطو در تاریخ و یا ابن سینا برجسته ترین فیلسوف مکتب مشائی را معلم ثانی نخوانده اند.

 

2_ گروهی از محققان چه قدیم و چه جدید که علت این لقب را چیرگی فارابی در علم منطق می دانند و حتی عنوان خود ارسطو را به عنوان معلم اول نتیجۀ موفقیت او در تدوین منطق صوری می دانند. بدون شک عنوان « معلم » رابطه ای با علم منطق که پایه و مقدمه از برای تعلیم همۀ علوم محسوب می شده است دارد، لکن آن نیز نمی تواند تنها علت باشد زیرا استادان بزرگ منطق بعد از فارابی چنین لقبی را کسب کردند و برعکس میرداماد که بعدا از او سخن به میان خواهد آمد به معلم ثالث شهرت یافت.

3. باز هستند گروهی از دانشمندان مانند النجار که لقب فارابی را مرهون موفقیت او در تاسیس مکتب جدیدی در فلسفه می دانند و حتی او را اولین فیلسوف اسلامی محسوب می دارند. البته اهمیت فارابی در تاریخ فلسفۀ اسلامی و تدوین فلسفۀ مشائی به صورت مشخص تاریخی آن بر هیچکس پوشیده نیست، ولی باز نمی توان آنرا به تنهائی علت اعطای لقب « معلم ثانی » به او دانست، چه بوده اند بزرگان دیگری همچون سهروردی که موسس مکتب فلسفی بوده اند و یا کندی که قبل از فارابی فلسفۀ اسلامی را بنیاد نهادند. پس بدون شک صرف قرار گرفتن در راس یک مکتب فلسفی و تاسیس یک مکتب خاص نمی تواند علت ملقب شدن او به معلم ثانی باشد.

4_ بالاخره باید از نظریه ای که از دیر زمان توسط برخی از مورخان و صاحبان کتب رجال اسلامی همچون حاجی خلیفه عنوان شده و توسط گروهی از محققان عصر حاضر مانند ضیاء اولکن و محمد علی مترجم تبریزی صاحب ریحانه الادب تکرار شده است نام برد. آنان معتقدند که چون فارابی شارح و اصلاح کنندۀ ترجمه های ارسطو بوده است و آنرا تعلیم ثانی نامیده است او را معلم ثانی خوانده اند. لکن هر گاه این پرسش شود که چرا اصلا نوشته های ارسطو را تعلیم اول و خود حکیم را معلم اول خوانده اند و نیز چرا بعدا میرداماد را معلم ثالث خوانده اند بدون آنکه او اثری به نام « تعلیم ثالث » آورده باشد به این نتیجه می رسیم که این دلیل نیز نمی تواند کاملا رضایت بخش و قانع کننده باشد.

• با توجه به گفتار پیشینیان و محققان معاصر لازم به تعریفی نیز که بین بسیاری از حکمای بزرگ معاصر ایران متداول است بپردازیم، و آن اینست که « معلم » در اصطلاح خاصی که اکنون مطرح است اطلاق به شخصی شود که در واقع تعیین کنندۀ حدود علوم و روش های مختلف کسب علم و قرار دهندۀ آنها در سلسه مراتبی است که وحدت و پیوستگی دانش و شعب آنرا حفظ کند. با توجه از یک سو به اهمیت توحید در معارف اسلامی و پیوستگی علوم در اسلام که مانند شاخه های یک درخت همواره به تنۀ تنومند وحی قرآنی متصل است، و از سوی دیگر به سهم هم ارسطو و هم فارابی در تقسیم بندی علوم و تدوین روش های گوناگون علمی در تمدن های یونانی و اسلامی صائب بودن این نظر بیشتر آشکار می شود. ارسطو اولین فیلسوف و یا عالم یونانی نبود ولی اولین شخصی بود که « روش شناسی » در علوم را در منطق خویش روشن ساخت و به تقسیم بندی علوم که در عین حال ایجاد وحدت و پیوستگی بین شعب علوم را در برداشت پرداخت. در اسلام گرچه « کندی » و شاگردانش قبل از فارابی به تدوین کتب منطقی پرداختند، این کوشش ها جنبۀ جستجو و تفحص در راه کمال را داشت و هنوز به صورت پخته ای که بتواند تمدن اسلامی را تحت تاثیر قرار دهد در نیامده بود. لکن در مورد فارابی چنین نبود. فارابی در واقع پدر منطق اسلامی است و با توجه به معنی منطق در علوم اسلامی باید او را واضع « روش شناسی » در علوم به صورت مدون آن نیز دانست... با توجه به روحیۀ خاص حاکم بر تمدن اسلامی که تمام شئون آن مرتبط به اصل توحید و در جستجوی بیان و متجلی ساختن این اصل در جهات گوناگون حیات انسان است، بدیهی است که آنچه فارابی در تمدن اسلامی و ارسطو قبل از او در یونان انجام داد آنچنان از دیدگاه اسلامی اساسی بود که ایجاب می کرد لقبی خاص به آنان که این مهم را انجام دادند اعطا شود، فارابی در زمانی می زیست که تمدن اسلامی در اثر ترجمه های وسیع معارف تمدنهای مختلف از زبان های گوناگون با انواع علوم با روش ها و فلسفه های مختلف مواجه بود. او قدمی اساسی در نظم بخشیدن به علوم و ایجاد هم آهنگی بین این دانش ها و فرهنگ و معارف اسلامی برداشت و توانست به ایجاد پیوند و وحدت بین علوم آنرا عمیقا از آن خود مسلمین سازد و آنانرا به صورت عامل سازنده و آفریننده در علوم در آورد، در عین حال که از ایجاد نابسامانی و هرج و مرج در حیات فکری و عقلانی مسلمین جلو گیری کرد.

• امروزه با هجوم علوم غربی به درون مرزهای فرهنگی و جغرافیائی ممالک اسلامی من جمله ایران هر کس به فکری اساسی از برای آیندۀ فرهنگ خود باشد، در مقابل خود وظیفه ای می بیند مشابه به آنچه فارابی با آن روبرو بود.

در واقع جهان اسلامی بیش از هر چیز دیگر محتاج به یک « معلم رابع » است که بتواند انسان کنونی را از پیچ و خم دنیای پر آشوب فکری جهان امروز نجات بخشد.

 

محمد استعلامی: فارابی و جامعه امروز

• جان سخن این است که اگر ما تمام علوم نظری و اندیشه های ژرف بزرگان پیشین را به زبان خودشان و فقط با اصطلاحات خاص مکتب و عصر آنها بازگوییم بهرۀ این کوشش تنها نصیب کسانی می شود که اهل اصطلاح و آشنا به تخصص های این بزرگان اند، در حالی که بیشتر تشنگان دانش نیاز دارند که مسائل عمیق علمی برای آنها ساده شود و به آسانی تفهیم گردد.

بسیاری از درسهای نظری ما در مایۀ تاریخ و فرهنگ و ادب و فلسفه چندروزی بیش در ذهن جوانان نمی ماند زیرا در این درسها وقتی که از فارابی یا ابن سینا یا خیام یا مولوی حرف می زنیم در پایان درس حاصل روشنی در دست شاگرد نیست که مثلا بتواند بگوید: فارابی چگونه آدمی است، چگونه فکر می کند و چه حرف تازه یی دارد؟ در واقع درسهای ما باید سرمایۀ فکری و ذهنی گذشته را به ذهن انسان امروز منتقل کند و او را وادارد که دربارۀ افکار گذشتگان بیندیشد و آنچه را کهنگی نپذیرفته است برگیرد و به کار بندد.

• ابونصر فرزند یکی از سرداران و نظامیان برجسته است و در کرانۀ سیحون روزگار خوش و زندگی مرفهی دارد و می تواند از مقام موروث بهره مند شود و رنج سفرهای دراز دانشجویی را بر تن خویش هموار نکند. نخستین پرسش همین است که چرا چنین مردی در سالهای جوانی چشم از تماشای طبیعت زیبای ماوراء النهر می بندد و در راه آموختن و دانستن رهسپار بغداد و شام می شود و می رود تا ارسطوی جهان اسلام شود چرا؟ آیا حلقۀ درسی که در شام پس از سالهای پژوهش و تحقیق برای او پدید آمد جایی آسوده تر از خانۀ پدری بود؟ در این کار دلیل دیگری باید جست. اگر از او می پرسیدیم شاید جواب می داد که: زندگی من باید برای خودم وبرای دیگران باروری معنوی داشته باشد و چنین آرزویی جز با این رنج به دست نمی آید. برای اندیشه گران زندگی یعنی اندیشیدن و آنچه ما را به اندیشیدن وادارد و به ما اندیشه های تازه عرضه کند. من می اندیشم تا سرچشمۀ هستی را بشناسم، آن نیروی آفرینندۀ حیرت انگیزی که جهان هستی را پدید آورده است. نیروی خلاقه یی که ازلی و ابدی است همیشه بوده است و همیشه خواهد بود. ما هستی او را احساس می کنیم نه با چشم نه با گوش نه با دست و نه با هیچ حس جسمی و مادی.

تنها از این راه که تکامل ذهن خویش را به پایه یی برسانیم که آن سوی ماده را درک کنیم. آنگاه هستی فوق ماده را می شناسیم.

• فارابی نخستین متفکر ایرانی و اسلامی است که دین و فلسفه را آشتی داده و در واقع کوشیده است که عقاید مذهبی را با منطق و روشنی ذهن اثبات کند و اگر چه این فکر در مکتب نو افلاطونی بوده در اسلام فارابی نخستین گام را در راه آن برداشته است. او همین کار را در مسائل مورد اختلاف فلاسفه بزرگ نیز انجام داده و کوشش او در تحلیل اختلاف نظرهای افلاطون و ارسطو روشن است و جالبتر نتیجۀ آن است که اختلاف نظرهای این دو حکیم در مسائل جزئی است و زیر سازی بنای فکری آنها یکی است و این نتیجه گیری است که در عصر فارابی بسیاری از جویندگان را از سرگردانی نجات داده و وادارشان کرده است که به جای ایستادن بر سر دوراهی از یک راه پیش بروند و بدانند که سرانجام همۀ  راهها به منزلی ختم می شود که در آن روح و ذهن جویندگان سیراب می گردد. حال اگر افلاطون ریشۀ دانستنی ها را نهفته در ذات انسان می بیند و می گوید آنها را با تذکر باید کشف کرد و اگر ارسطو حواس را وسیلۀ درک و شناسایی و دانستن می شمارد در هر صورت دانستن و شناختن نتیجۀ هر دو کوشش است و این هدف اهمیت دارد.

• اگر ما آثار و افکار و فلسفه ها و مکتب های قدیم و به طور خلاصه فرهنگ پیشین خود را از قالب اصطلاحات و نوشته های فنی و تخصصی در آوریم و به امروزیان عرضه کنیم با اطمینان می توان گفت که در موارد زیر از آن بهره خواهیم گرفت:

1_ نخست شاگردان و دانشجویان ما فرهنگ ملی خود را می شناسند و آن را با زندگی خود بیگانه نمی بینند. یکی از مسائل دشوار تربیت در روزگار ما این است که گاه جوانان ما فرهنگ قدیم را نشناخته و ندانسته رد می کنند و گناه این کار به گردن کسانی است که در انجام وظیفۀ شناساندن فرهنگ ملی کوتاهی کرده و با محاسبه از این وظیفۀ خطیر گذشته اند. بحث در این نیست که همۀ جوانها جزئیات فکر فارابی را دریابند و از کم و کیف آن آگاه باشند. سخن این است که اگر یک فارغ التحصیل علوم نظری از دانشگاه بیرون می رود در حد کلیات بتواند تفاوت اندیشه ای فارابی و ابن سینا را بازگوید یا یک فارغ التحصیل رشتۀ فلسفه همان طور که اندیشه های مکاتب غرب را تحلیل می کند بر افکار فیلسوفان و اندیشه گران ایران هم مسلط باشد برای رسیدن به این هدف باید سخن را به زبان امروز گفت و اصطلاح خالص را برای مرتبۀ تخصص نگه داشت.

2_ دومین بهره یی که از ساده کردن آثار بزرگانی چون فارابی به دست می آید نصیب کتابخوانان و جویندگانی خواهد شد که بدون چشم داشت بهرۀ مادی در پی دانستن و آموختن اند. این طبقه در جامعۀ ما کم نیستند و اگر ما آموختن را با ساده کردن دانش آسان کنیم شمارۀ این جویندگان را افزایش خواهیم داد و در نتیجه به رشد عمومی جامعه کمکی سازنده و موثر خواهیم کرد و روشن است که در یک جامعۀ با فرهنگ زیستن ارزشی والاتر دارد و دشواری های روابط انسانی و اجتماعی کمتر است.

3_ بهرۀ سومی که از این کار به دست می آید این است که نشر فرهنگ ملی ما در سطح جهانی آسانتر می شود. بسیاری از شرقشناسان و استادانی که در مسائل مربوط به ادب و فرهنگ ایران کار می کنند همواره در جستجوی کتابهایی هستند که فرهنگ دیرینۀ  ما را ساده تر بازگوید و در مایه های فلسفه و ادبیات معمولا چنین کتابهایی کم است و دانشوران ما کمتر همت بدین کاربسته اند. اگر اندیشه های بزرگانی چون فارابی را در کتاب های ساده و محدود فراهم آید بی گمان به زبانهای زنده دنیا ترجمه خواهد شد و ایران و فکر ایرانی را بهتر از گذشته خواهد شناساند و این مبادلۀ سرمایۀ فرهنگی میان ملتها در سطح جهانی یک حرکت ذهنی پدید خواهد آورد که خود موجد فلسفه های تازه و یا ترکیب های نوی از فلسفه های قدیم خواهد شد. در اینجا من می خواهم از استادان برجستۀ فلسفه تقاضا کنم که در این امر بیندیشند و قبول مسئولیت بفرمایند و اطمینان دارم که برای دانش دریاوش آنها این کار ممکن و آسان است و خدمتی است بس ارزنده و گرامی.

4_ آخرین نکته یی که بدان اشاره می کنم این است که فلسفه ها و مکتب های اجتماعی ایران در گذشته به بسیاری از مسائل انسانی پاسخ گفته اند و بسیاری از آن پاسخها هنوز کهنگی نپذیرفته و در جهان امروز هم مصرف دارد. اما از آنجا که ما این مکتب ها را به جوانان خود نشناسانده ایم گاه می بینیم که توارد یا تکرار گوشه هایی از این مکتبها در کشورهای دیگر سروصدایی ایجاد می کند و جوانهای ما نیز آن مختصر را پدیدۀ فکری بزرگی می شمارند و به شناختن آن می نازند. در حالی که ما قرنها پیش این سخن را در ادب و فلسفۀ ایران داشته ایم. شناساندن اندیشۀ فارابی ها به جامعه امروز از چنین خطاهایی پیشگیری می کند و حقی را که در قرون پیش برای بزرگان ما پدید آمده است محفوظ می دارد.

 

دکتر شرف الدین خراسانی (شرف): « مدینه فاضله » فارابی

• مفهومی که از این عبارت عاید می شود، اعتبار خود را در تاریخ بشری و در تاریخ عقاید ثابت کرده است. منظور از این نوشته بررسی عمیق در عقاید سیاسی فارابی نیست بلکه قصد ما نشان دادن عقاید فارابی دربارۀ یک ملت و جامعۀ ایده آل (ideal state)   است.

در ابتدا نکاتی چند از موقعیت تاریخی را که فارابی در آن موقعیت زیست و تفکر کرد یادآوری می کنیم. وی در زمان شکستهای سیاسی خلافت عباسیان می زیست، زمانیکه قدرت مرکزی در حال اضمحلال بود (در سومین دهۀ قرن چهارم هجری).

• واینک نظری به «مدینۀ فاضلۀ» فارابی می افکنیم.

علاقمندی اصلی فارابی تطبیق دادن اصول اسلامی با تمدن یونانی بود، چنانکه وی مسائل بسیاری را از مکتب افلاطون فراگرفت. عقاید سیاسی وی برروی حکمت الهی پایه گذاری شد و همچنین با پیروی افکار افلاطونی.

افلاطون عقاید خود را دربارۀ یک جامعۀ ایده آل با یک موقعیت تاریخی ذهنی از دموکراسی آتن توسعه داد و تجربیات تلخی در زمینۀ سیاست عملی به دست آورد. اما فارابی به یک زندگی دیگر، سوای آنچه موجود بود فکر می کرد، زندگی ملتی که خلیفۀ عباسی به عنوان تنها حاکم و فرمانروای مطلق و مانند خدائی برآن حکومت می کرد. فارابی در آن هنگام فلسفۀ جدیدی را از الهیات سرچشمه میگرفت، در ذهن خویش پایه می ریخت.

البته حقیقتی است که افلاطون نیز درحکمت الهی دست داشت، ولی معتقدات او با آن اندازه نبود که بر روی افکار سیاسیش تاثیر بگذارد.

• به فارابی برگردیم و «مدینۀ فاضلۀ» او. برخی آنرا ترکیبی از یک اجتماع اخلاقی با پرهیز از هر نوع هدف سیاسی می دانند. البته مدینۀ فاضلۀ او تقریبا همان است که در یونان به عنوان «ملت عالی » شناخته می شد. اما فارابی پایه های اساسی «ملت» خویش را بر روی زمینه ای از مذهب الهی بنیان نهاد.

فارابی می نویسد «علم سیاست ابتدا از سعادت گفتگو می کند. سعادت بر دو نوع است: سعادتی که بتوان آنرا فرض کرد بدون آنکه وجود داشته باشد، و سعادتی که واقعا وجود دارد و آن را در هیچ زمانی برای هیچ چیز دیگری جز خودش نمی توان تحسین کرد. ولی آن چیزهائیکه از آن سعادت مشتق می شوند می توانند تحسین شوند البته این سعادت در این دنیا وجود ندارد بلکه خودش در دنیای دیگر است و حیاتی که بعد از این زندگی خواهد آمد». فارابی آن را بالاترین شادمانیها می نامد و اما سعادتی که وجودش فرض می شود شامل سلامت، لذت، درستکاری و چیزهائی است که در این دنیا یافت می شوند.

 

ورود به صفحه مقالات قدیمی
anthropology.ir/old_articles

 

 

اطلاعات مقاله:

 رودکی٬ شماره ۳۹ و ۴۰ـ دی و بهمن ماه ۱۳۵۳ـ  سال چهارم٬ صفحات ۸ و ۹

مجموعه لاله تقیان و جلال ستاری

آماده سازی برای انتشار: امیدعلی نوری