جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
سکولارشدنِ مرگ
اگرچه مرگ و مردن در فرهنگِ غربی به لحاظِ تاریخی به شدت متأثر از فرهنگ مسیحیت بوده است، امّا امروزه شاهدِ آنیم که اکثرِ این جوامع سکولار شدهاند. باید در نظر داشته باشیم که نقطۀ مرجعیتِ مرگ در این فرهنگها دیگر خدا نیست بلکه انسان است. به عبارتی مرگ به مثابه پایانِ زندگیِ فردی انسان به جای زندگیِ در بهشت دیده شده است. این نوشتار، در دو قسمت، به تأثیر سکولارشدن در جوامع غربی بخصوص انگلستان و سپس آمریکا خواهد پرداخت و نشان خواهد که این تغییر ماهیت چگونه بر نگرش مرگِ افراد و شیوۀ عزاداری و برگزاری مناسکِ مرگ تأثیرگذار بوده است. در روشِ پژوهشیای که والتر در اینجا ارائه داده معتقد است که پیش از پرداختن به مسألۀ سکولارشدنِ مرگ و مردن بهتر است ابتدا به نظریاتِ اجتماعیِ «سکولار» پرداخته شود. در اینجا دو نظریۀ ابتدایی نیاز است که بیان شود. ابتدا سکولارشدن به مثابه فرآیندی اجتماعی هم با ادیانِ جهان و هم با فلسفۀ بیخدایی و انسانگرایی سکولار ارتباطِ پیچیدهای دارد. شاید بتوان بیان کرد که یک تلفیق عقاید مشاهده میشود. نمونۀ این را میتوان در مناسک تشییعجنازه در فرهنگ انگلستان مشاهده کرد که همۀ عناصر سکولار را پذیرفته است یا مناسک تشییع در دانمارک کلیسا را درگیرِ خود میکند و در این مواقع بیمارستانها و آسایشگاههای مسیحی میتوانند از همتایان سکولارشان قابل تشخیص باشند. از سوی دیگر هم میتواند بنیادی نظیر لیبرالیسم سکولارآمریکا دربرابر مسیحیت حکمفرما شود مبنی بر مواضعِ طرفداران زندگی و ضدِ مرگ، یعنی مرگ آسان. دومین نظریه تفاوتِ چشمگیر رابطۀ میان امر مقدس و سکولار در کشورهای مختلف است. باید این را عنوان کرد که سکولاربودن همچون دین و بواسطۀ فرهنگ متفاوت است. برای مثال ایرلند و رومانی همزمان هم بسیار مذهبی هستند و هم سکولار. امّا با این اوصاف رمانیاییها در ارتباط با امر مقدس و سکولار دچار تناقضهایی هستند که برعکس اهالی ایرلند با این مسأله راحتتر مواجه شدهاند.
در ایالات متحدۀ آمریکا که در آن سطوحِ بالایی از مذهب و سکولاریسم در کنار یکدیگر همزیستی دارند، صورتدهی دوبارۀ مرگ از فرآیندی روحانی به فرآیندی روانشناختیِ پزشکی بیشترین راه را طی کرده است. باید در نظر داشت که در اینجا مناسکِ تشییعجنازههایی که برپا میشود بیش از آنکه دین در آن دخالت داشته باشد بواسطۀ تجارت و منزلت هدایت میشود.
اگر چه غربیها دین را مسأله باور میبینند و این در حالی است که در شرقِ دور عمل برجسته است، میتوان در واقع دین را امری چندوجهی و شامل باورها، آیین، فناناپذیری، عمل روزانه و چیزهای دیگری دانست. از سوی دیگر هر کدام از این مواردی که یاد شد میتواند کمابیش مورد حملۀ سکولار قرار گرفته باشد. برای مثال باورِ شخصی، حضور در کلیسا و قدرت سیاسی کلیسا ممکن است که در سطوح مختلفی افت کند. مثالی از آنچه گفته شد در انگلستان قابل مشاهده است. مثلاً افرادی به جهنم معتقد نیستند، برخی به بهشت و زندگی پس از مرگ معتقدند و برخی هم به روح معتقدند. اسقفها در مجلس اعیان نشست دارند و به اغلب به مسألۀ مرگِ آسان رأی میدهند و سرویس سلامت ملی هم به کشیشان حاضر در بیمارستان هزینه میپردازد. پس میتوان بیان کرد که انگلیسیها بدون تعلق ایمان دارند. این در صورتی است که اهالی اسکاندیناوی بدون ایمان تعلق دارند (رجوع کنید به نظریات داویس: 2000). این افراد بهرحال سطوحِ پایینتری از حضور در کلیسا را به نمایش میگذارند و بیشتر آنها به کلیسای لوتری تعلق خاطر دارند. علت این تعلق خاطر هم این است که آنها از حقِ خودشان برای دفن یا سوزاندنِ جسد میتوانند استفاده کنند. ساکنین آمریکای شمالی هم هم احساس تعلق دارند و هم ایمان. با این حال هم یک جدایی اساسی میان کلیسا و دولت وجود دارد و بر همین اساس نهاد کلیسا هیچ قدرتِ ویژهای ندارد و دین هم نمیتواند در مدارس تدریس شود.
در اینجاست که تئوری «انتخاب عقلانی» توضیحی برای این تناقضات آشکار دارد. زمانی که کلیساها برای موجودیتشان نیازی ندارند که بجنگند پس ایمان شخصی هم به سمتِ متزلزل شدن گرایش پیدا میکند. از سوی دیگر هم مسألۀ زمینبازی ایالات متحدۀ آمریکا یک بازار فعال را در دین بوجود آورده است که در نوبۀ خود منجر به ایجاد تقاضا میشود. پس برای نظریهپردازان تئوری انتخاب عقلانی یک رابطۀ معکوس میان قدرتِ سیاسی رسمیِ کلیسا و ایمان فعال جمعیتِ مردم وجود دارد (البته باید اذعان داشت که این توجیه در هر جایی جوابگو نیست).
سکولارشدن
در دهۀ 60 میلادی، جامعهشناسی معتقد بود که مدرنیته منجر به مختل شدن دین خواهد شد. یعنی ابتدا علم و عقلانیت میتواند اعتقادات دینی را مختل کند. دوم اینکه سفر، صنعت جهانگردی مهاجرت و چندگانگی فرهنگی منجر به این مساله میشود که اعتقاداتِ دینی به حوزۀ انتخاب شخصی در بیاید. سوم اینکه مدرنیته مستلزم تمایز و توسعۀ سازمانهای اجتماعی است و این مسأله شامل جدایی دموکراسیهای مدرن از سازمانهای دینی میشود. امّا این نظریهها خیلی زود به چالش کشیده شدند. به خواستۀ ایالات متحده: «مدرنترین، جمعیترین و متمایزترین جامعۀ دنیا مذهبیترین جامعه است». نظریۀ انتخاب عقلانی راهی برای این مسأله ارائه داد و سپس مشاهده میکنیم که در دهههای 70 و 80 میلادی که جوامع غربی شروع به توسعه یافتن اما نه به شکل غیرقابل ملاحظهای کمتر مذهبی شدند کردند، آمریکا یک استنثاء بود. در این میان به نظر میرسد که اروپا به صورت واضح سکولار است و حتی در درون اروپا، ایرلند و لهستان سطوحی از اعتقاد و عمل مسیحیزا نشان میدهند که از ایالات متحده پیشی گرفته است.
حتّی در اروپا سکولار بودن خودش را به روشهای متفاوتی بازنمود میکند. امّا یک سؤال اساسی وجود دارد و آن این است که چگونه میتوان برای جهانی که شاهد افزایش سکولاریسم است ولی کل جمعیتش دارد به سمت مذهبیشدن پیش میرود توجیه آورد؟
« یک تئوری (نوریس و اینگلهارت 2004) با تزِ مدرنشدن دهۀ 1960 که [ميگويد] سکولاریسم با ثروت افزایش مییابد، آغاز میشود، بر این اساس جوامع مدرن بیشتر سکولار میشوند، اما در ادامه اینگونه استدلال میکند که، نابرابری، حتی درونِ جوامعِ ثروتمند، ناامنیای را ایجاد میکند (همانگونه که مارکس معتقد بود) که به تولیدِ دینداری کمک میکند. از این رو جوامعِ نابرابراما ثروتمندی همچون ایالات متحدۀ آمریکا میتوانند هم سکولاریسم و هم دینگرایی رو به روشد را نشان دهد. با این حال، در شرایطی که نرخِ تولدِ اعضایِ مرفه بیخطرتر کشورهای ثروتمند دارد از سطح جایگزینی پایینتر میافتد طبقۀ جایگزین یعنی مردمِ مرفه سکولار بهصورتِ فزایندهای بواسطۀ میلیونها فرد مذهبی که در مناطق فقیرتر و نابرابرتر جهان یافت میشوند، از حیثِ تعداد دراقلیتند. ناامنی اقتصادی به معنی تعداد زیاد کودک، و دینداری است؛ امنیت اقتصادی به معنی کودک کمتر و سکولاریسم است. بر این اساس یک شکافِ فزایندهای میان یک دنیای ثروتمند سکولار امن و یک دنیای فقیر مذهبی ناامن وجود دارد که نه تنها سیاست مذهبی و جهانی بلکه مراقبت از افرادی را که در حال مردن یا عزاداری هستند را نیز تحت فشار قرار داده است. مراقبتِ تسکینیِ معاصر، تحت رهبریِ پزشکان و پرستارانِ با امنیتِ مالیاش، با دغدغۀ عمدهاش برای بهبودِ کیفیتِ زندگی بر روی زمین بهجای آمادهسازی برای زندگی آینده، سکولار شده است؛ دقیقاً در زمانی که عدۀ بیشتر و نه کمتری بیمارانِ لاعلاجِ دنیا بهشکل سنّتی مذهبی هستند» (والتر،2015).
سکولارشدنِ مرگ
یکی از چیزهای عجیبی که در مورد یهودیت و مسیحیت بهويژه مسیحیت پروتستان، - در مقابل مثلاً هندوييسم یا جانگراييـ این است که یک پتانسیل درونی و ذاتي برای سکولارشدنشان وجود دارد. یکی از دلایل [این مسأله] این است که اساساً کتاب مقدس، خدا را از انسان و انسان را از جهانِ طبیعت جدا میکند. انسان به وضوح در یک نظام نوكزني طبقاتي پایینتراز خدا و فرشتگان، اما با تأييديه تسلط به طبیعت قرار دارد. اگر چه [جهان طبیعت] توسطِ خدا خلق شده است، اما جهان طبیعت خدا نیست- و سرشار از زندگی معنوی نیست. همچنانكه «ماکس وبر» جامعهشناس به روشنی نوشت، دينِ بنيادگرايانه و انجيلي پروتستانيسم، دنیا را از شیفتگی یا معنويتزدايي بیرون آورد. در حالیکه در جهان جادویی جانگرایی معتقدانِ بهصورت معمول از سحر و جادو برای تولیدِ باران یا درمانِ بیماری استفاده میکنند، این امر در دین کتاب مقدسی امکانپذیر نیست. یک گامِ کوتاه تا این دیدِ علمِ مدرن است که طبیعت براساس قوانین منظم به پيش ميرود و اينكه مشاهداتِ تکراری در مورد طبیعت ميتواند انجام و تطبیق شوند. علم، گرچه از یونان باستان سرچشمه گرفت و سپس بواسطۀ اسلام به دستگرفته شد، بهطرز چشمگیری درخاکِ اروپایِ پس از اصلاحات رشد کرد (هویکاس 1972).
یکی از پیامدهای اجتنابناپذیر تغییر نگرش به مرگ و بیماری بود. مرگِ متزلزل بدانجا رسيد كه توسط پزشكان و آمارشناسان بهعنوان نتيجۀ معلول بيماريهاي خاصي ديده شود كه مسيرشان ميتوانست توسط تحقيقِ پزشكي و تحقيق آماري شناخته و پيش بيني شود. مرگ همچون باقیماندۀ طبیعت سِحرزدایی شد. درقرن بیستم، این «پزشکیشدن» مرگ در عمل کامل شده است ـمرگ دیگرِ یک ویژگی انسانی نیست، بلکه مشکلی پزشکی است. پزشکان حملۀ مستقیمی به نگاه مذهبی مرگ نکردند. پزشکی صرفاً آمده است تا ایدۀ مرگ را به عنوانِ یک انتقال معنوی در محاق بَردـدستآوردهای پزشکی و اعتقاد به پزشکی برای بدن بهسادگی و به اندازهای رشد یافته است که در حالِ حاضر ما به سختی نیاز به درمانِ روح میبینیم. ایستگاهِ مرکزی در بسترِ مرگ مدرن ازدحامی از پزشکان، پرستاران، مدیرانِ بیمارستان و دستگاههای پشتیبانی از زندگی است. در حالی که کشیش و خانوادهای که با فروتنی دعا میخوانند به عقب رانده شدند.
آیا یک مرگ افسون زدایی شده مرگ وحشتناکی است؟ بسیاری از محققان و دینداران استدلال میکنند که دین راحتیای را در مواجهه با مرگ فراهم میکند چنین پیشبینی خواهند کرد. مطالعه بر روی دانمارک، که سکولارتر و یکی از شادترین جوامع در دنیاست، قابل بحث است. اهالی دانمارک را میتوان در پایینترین سطحِ ترس و نگرانی از مرگ یافت (زاکرمن 2008). با محتمل بودنِ مرگ در سنِ بالا، برابری مراقبتهای بهداشتی خوب و مراقبت از سالمندان، و ترسِ کم از جرم و جنایت و یا جنگ، دانمارک با جامعه ایدهآل متمول مساواتخواه نوریس و اینگلهارت: سکولار و نترس.
هرچند جهانِ غرب حرکتهایی را برای جادوییکردن دوباره مرگ شاهد بوده است، امّا این حرکات نه از کلیسایِ مسیحیت بلکه از بودائیسم و معنویتگراییهای دورانِ جدید (والتر 1993) و از منافعِ عمومی در تجربیاتِ نزدیکِ به مرگ (لی 2008) برمیخیزد. در این دیدگاهِ دوباره جادوییشده، مرگ پایان نیست بلکه یک دروازه به هستیِ دیگری است؛ در مورد بودایسم، روشهایی برای آسان کردنِ مرحلۀ انتقال دردسترس است (رینپوخ 1992)، در حالیکه کسانی که تجربۀ نزدیک به مرگ داشتهاند اغلب خودشان را بعدها در زندگی باهدفتری مییابند.
* این نوشتار، که بخشی از مطالعات تونی والتر است، در یک بخش دیگر ادامه دارد.
ایمیل نگارنده: Hajar.ghorbani64@gmail.com
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست