شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

شعله شمع



      شعله شمع
گروه کتاب و رسانه

شعله شمع ، گاستون باشلار ، ترجمه ی جلال ستاری ، انتشارات توس، 1377
«بلندتر و همواره بلندتر بسوز، تا یقین داشته باشی که بیشتر روشنی می بخشی ...» : (باشلار)
شعله ی شمع کتابی است با زبانی شعرگونه و ادبی و در عین حال خیالین. تصویر، اندیشه و جمله مثلثی است که این کتاب را می توان در سایه اش فهمید؛ سایه – روشنی همانند آنچه نویسنده در برابر یک شمع زنده تصویر می کند. باشلارِ فیلسوف خود درباره ی کتاب می نویسد: « در این کتاب کوچک، خواهیم کوشید که در همه ی اسناد و مدارک مان، چه مربوط به فلاسفه و چه درباره ی شاعران خیالبافی آغازین را سراغ کنیم.»
باشلار در فصول کتاب با آوردن قطعات و اشعاری از نویسندگان و شاعران، پیرامون شعله ی شمع، نور، آتش و روشنایی، ما را وارد دنیایی می کند که هر چند "درعصری به سر می بریم که روشنایی اداره می شود."، چندان غریب و نامانوس نیست. وقتی به حضور شعله در اشکال گوناگونی از طبیعت و اشیاء ، در ادبیات افرادی که باشلار مثال می آورد پی می بریم، نزدیکی آنچه او بیان می دارد ، و یا به زبانی دیگر در باب شعله خیال می بافد ، را در ادبیات و اشعار شرقی و فارسی زبان نیز احساس می کنیم. آنجا که او می نویسد: «جهان، جرثومه ی جهانی برتر است، هم چنان که انسان جرثومه ی انسانی بهتر است و شعله ی زرد فام و سنگین، جرثومه ی شعله ای سپید و سبک.» (35) . این احساس مانوس و آشنا از سوختن و تزکیه و رو به سوی برتری و اوج داشتن، به راستی شاید به عالمی مربوط می شود که شعله ی شمع، با خیال آفرینی اش، هر انسانی را می تواند به خود فرا خواند. و شعله آنگونه که باشلار در کتاب می گوید می تواند به سان ذات یک انسان و نیز ارزشهای اخلاقی انسانی، اخلاقی و جهانی پنداشته شود. «شعله و تصاویر، یکسان، نشانگر ارزشهای جهان اند و ارزش های "عالم صغیر" را به اخلاقیات عظیم و شکوهمند عالم، می پیوندند.» (36)
سربلندی و اوج جویی و رفتن به فراسوی خود، رازی است که در شعله ی شمع نهفته است. این سرافرازی که در پاکی و سپیدی بالای شعله رخ می دهد، از نظرگاه باشلار حتی در نباتات و زندگانی گیاهی، آن گونه که در فصل چهار به آن پرداخته است، دیده می شود: «همه ی گل ها شعله هایی هستند که می خواهند نور شوند.» (81) و یا: «گرانبهاترین پاره ی وجود درخت به سوی نور می بالد و از این روست که در بسیاری از شعرها، درختان میوه دار، درختان چراغ دارند(...) و همه ی این روشنایی ها در موسم سرسبزی روئیدن برگهای درختان مائده های آتش اند.»

اما آیا انس و الفت با شمع و یا با چراغی که با ماده ای سوختنی چون نفت روشن است، می تواند در روشنایی یک لامپ امتداد یابد؟! در آنچه که باشلار با خیال پردازی هایش از تنهایی یک انسان در برابر نور شمع برای ما بیان می دارد، الفتی چنان که در روشنی و خاموشی یک شمع و یا یک چراغ که به آرامی می سوزد نهفته است، پاسخی منفی را در ذهن نقش می بندد. یک "لامپ" با فشار آوردن بر روی یک دکمه  به وصل برق و در نتیجه تبدیل تاریکی به روشنایی در یک انقطاع می انجامد. در حالی که شعله ی شمع و نیز نور یک چراغ همچون روشنایی یک نگاه (چنانکه باشلار از رمان بوسکو مثال می آورد.) تا لحظه ی خاموشی، به سان موجود زنده ای روشنی می بخشد، می نگرد و به آرامی به تحلیل می رود: « به راستی روشنایی نگاه، هنگامی که مرگ انگشت سردش را بر دیدگان محتضری می نهد، کجا می رود؟»

در انتهای کتاب، در "چراغ من و برگ کاغذ سپیدم"، باشلار پس از نگاشتن صفحاتی که در آن کوشیده است تا «در حوزه ی خیال بافی های هم دست و همگن و خواب و خیال های خیال سازی خلوت نشین، منزوی بماند.» (64)، در برابر کاغذ سپیدش بیان می کند که تنها نیمی از زندگانی خود در پشت میز وجود را توانسته در شرح حال رمانتیکش از شمع بازگوید. او در آخرین صفحه ی کتاب می نویسد:
«آری، من پشت این میز وجود خویش، به حد اعلا احساس وجود کرده ام و آن حیاتی است در حرکت و جنبش، پیشرو و هردم پیشتازتر که سودای سر بالا دارد. در پیرامونم همه چیز خفته و آرمیده است؛ تنها وجود من جویای هستی است، با احساس نیاز باورنکردنی موجودی دیگر بودن، بیش از آنچه هست بودن، در تب و تاب است. و بدین گونه است که آدمی می پندارد با هیچ، یعنی با خواب و خیال، می تواند کتاب بنویسد... » (182)
می توان اینگونه گفت که باشلار، در پایان سخن کتاب، خود را شمعی می داند که جویای هستی است و در تب و تاب و سوختن است برای بودنی بیش از آن چه که هست.

مطلب مرتبط در انسان شناسی و فرهنگ:

http://anthropology.ir/node/3919