سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

مقالات قدیمی: پیشگامان جامعه شناسی، آدام فرگوسون(1816-1723)



       مقالات قدیمی: پیشگامان جامعه شناسی، آدام فرگوسون(1816-1723)

بسیار کسان از روی جهل و یا سوء ظن در صرف ضرورت علوم اجتماعی به عنوان موضوعی که در خور تامل جدی و تحقیق و تفحص باشد ، تردید کرده اند.
هنوز مردمی هستند که می پرسند اساساً علوم اجتماعی یعنی چه؟و آیا علوم مسئله ای را برای نوع بشر آسان کرده اند تا بتوان برای آن تاریخچه ای نوشت؟البته این چنین نظریاتی بکلی فاقد ارزش است ، علوم اجتماعی ممکنست وضع رقت باری داشته باشد ، ولی حتی اگر این علوم در زمینه های خاص در معرض توهم و سوء تفاهم قرار گرفته باشد، باز در اکثر موارد بهترین نمودار حقایق زندگی ما می باشند ، که شیوه های حکومت  را باز می نمایانند. و مهمتر از همه اینها این علوم در حکم آخرین برداشتهایی هستند که ذهن بیدار انسان در قرن بیستم از امور جامعه دارد.ولی شگفتا که بیشترین اعتراضاتی بر فلسفه تاریخ علوم اجتماعی وارد می آید ، از جانب خود جامعه شناسان است ، زیرا بیشتر آنان وقت فراوانی را که صرف تتبع در اندیشه ها و مشاهدات قاضی عسگر گروهان بلاک واچ-black watch   در ارتش قرن نوزدهم اسکاتلند (1)  در خصوص سازمان اجتماع و تحولات اجتماعی می شود بیهوده می دانند.این قاضی عسگر گستاخ زمانی به جامعه شناسی پرداخت که هنوز اوگوست کنت حتی اسمی هم برای این نظم فکری در نظر نگرفته بود.

ایرادی که از لحاظ تاریخ علوم اجتماعی بر ما گرفته می شود فاقد اصالت و اهمیت است. ما که مسئول توهمات و اشتباهات دوران جهل و « روش شناسی انحرافی» در تاریخ علوم اجتماعی نیستیم.آیا تدوین تاریخ جامعه شناسی به همه وقایع – نگاریها فرق دارد؟ معترضان معتقدند که اینکار در حد گردآوری جدول حرکت قطارهای صد سال پیش است.آنان می پرسند آیا هستی و حیات یک داشن پویا، ارتباطی با اهمیت کنونی آن و ارزیابی آنچه که در پیش روی جامعه انسانی است دارد؟ و متاسفانه دلیلی که غالباً در موراد مشابه در زمینمه علوم طبیعی ارائه می شود – و چندان دلیل رسائی هم نیست-در این مورد مصداق ندارد.زیرا مثلاً تاریخ جامعه شناسی در حکم یک  پل آموزشی بین علوم مختلف نیست که دانشمند را به تطور یک علم آشنا سازد و طلیعه علوم انسانی را با علم خالص مانوس تر گرداند.

در مقابل این ادعا به نظر من تاریخ علوم اجتماعی جزء لایتجزای نظام های فکری مختلف است و کار آدام اسمیت می تواند دلیل این موضوع را بما تفهیم کند.اهمیتی که کار فرگوسون داراست نه فقط از ان جهت است که او خود نخستین جامعه شناس بود ( و من در این رهگذر ویگو، مونتسکیو و هردر را به هیچ وجه فراموش نکرده ام) بلکه در عین حال نباید از خاطر برد یکی از کسانی که تاثیر انکار نا پذیر بر مارکس و سومارت و حتی شیلر گذاشت: ادام فرگوسون بود .شاید ادای این حقایق گذشته نگری بیش از اندازه و یا غلو در مرتبه فرگوسون باشد.

مسئله مهمتر از اینهاست : جامعه شناسی از لحاظ قدرت استدلال ،  ونه از لحاظ نوع استدلال با گذشته خود بیشتر پیوستگی دارد تا علوم طبیعی با تاریخچه اش.

اولاً از لحاظ زمانی هر بخش از علوم اجتماعی ، در عین حال سند و رازگشای ساختمان و موقعیت فرهنگی زمان و مکان مربوط به خود می باشد. این کمترین توقعی است که جامعه شناسی علم از ما دارد. ثانیاً هر جزئی از اجزای علوم اجتماعی خود دارای یک نوع قوه و  بار الکتریکی است ، زیرا  فی نفسه یک واقعیت اجتماعی به حساب می آید که قادر بوده است بر افکار و رفتارهای انسانهای بعد از خود تاثیر گذارد.اگر به اشاره زیر که گینز –kenez (2) توجه کنیم. که می گوید « عنان سیاست زنده در کف اقتصاددانان مرده است ». آنگاه به واقعیت این رای پی خواهیم برد اگر لحظه ای تامل کنیم  زمان حال خود بهترین نمایشگر کیفیت تاثیر جامعه شناسی و در بعضی موارد تاثیر مخرب آن بر سازمان اجتماعی و فرهنگ در موارد متعدد از آموزش و پرورش گرفته تا ارزیابی و روش انتخابات می باشد.

ثالثاً کشفیات و کارهای اصیلی که در علوم اجتماعی انجام می گیرد ، آفریننده ارزشهای جدید در موقعیتهای جدید است.این به هیچوجه عاقلانه نیست که تصور کنیم همه دانش و بینش گذشتگان را هضم کرده و از آن خود ساخته ایم. مثلاً در عصر حکومتهای خود کامه ، آثار مونتسکیو و فرگوسون در خصوص استبداد دوباره روشنگر و صادق جلوه میابند. و از لحاظ تحلیلی بسیار مفید واقع می شوند. آنچه آدام اسمیت در خصوص تقسیم کار گفته است همیشه در خور اهمیت است ، ولی امروزه در جوامع صنعتی پیشرفته ، آنچه که فرگوسون در مورد تجربه شخصیت در اثر تقسیم کار گفته است. بیش از تحلیل صرفاً اقتصادی اسمیت مورد و مصداق می یابد.

در زمان حاضر این هر سه نکته با در نظر گرفتن همه موارد اختلاف ، در مورد علوم طبیعی نیز صادق است. ولی نکات دوم و سوم به اندازه کمتر و یا با کیفیت دیگری صحت و صداقت خود را نشان می دهند. علوم طبیعی از طریق تکنولوژی بر جامعه تاثیر می گذارد و تحقیقات گذشته به مفهومی جدید و شگفت انگیز مصداق و مورد می یابند – مثلاً ریاضی هامیلتون از قرن نوزدهم دامن گسترده و بر اصول فیزیک کوانتوم از دهه 1920-30 تا به امروز حاکم و متولی گردید.

معهذا باز در اینجا هم « درجه تاثیر» موضوع مهمی است.تمروزه مطالعه آثار فرگوسون برای جامعه شناسان امر مهمی است. و برای درک صحیح دانش جامعه شناسی لازم اس. دریابیمچرا تحولاتی که در تفکر اجتماعی قرن هجدهم اسکاتلند پدید آمد ، جنبه جهانی نیافت و تا مدتهای مدید اهمیتش آشکار نگردید. هیچ رشته دیگری از علوم طبیعی نسبت به بنیانگذاران خود این چنین بی تفاوت نیست.به نظر من علت وجود این تفاوت بدان جهت است که :

دانشمندان علوم طبیعی به گونه ای بهتر از جامعه شناسان ، تاریخ خود را تدوین کرده اند.

باز نویسی و شرح حال فرگوسون در این رهگذر چندان منظور نظر ما نیست. ولی به هر حال بایستی بر حقایقی چند انگشت گذاشت : اسکاتلند قرن هجدهم از جهت روشنفکری و خلاقیت فرهنگی چنان جوششی داشته است که نه پیش از آن و نه بعد از آن می توان نظیرش را در سرزمین اسکاتلند مشاهده کرد. در آن زمان ادیتبرو با پاریس کوس رقابت می کرد و از لندن و فیلادفیا پیشی گرفته عاصمه تمدن روشنگری به شمار می رفت.اسکاتلندی ها خود به این موضوع واقف بوده اند ، و این نکته را از نامه های هیوم (3) بخوبی می توان دریافت  ولی از درک کامل سهمی که از این جریان فکری داشته اند غافل مانده اند. در چنین محیطی، که در عین آکندگی از مایه های ذهنی از صمیمیت عجیبی نیز برخوردار بود.فرگوسون شخصیتی فوق العاده  یافت. و فقط هیوم ، اسمیت (4) و رابرتون (5) در وجه و شهرت از او سر بودند. ولی امروز من معتقدم که فرگوسون باید لالقل مقدم بر رابرتون قرار گیرد.

معهذا فرگوسون در این اجتماع روشنفکر و مترقی، بیگانه به شمار می آمد. او از اهالی منطقه کوهستانی اسکاتلند بود که مرکز آن « برنشایر» است و مرز مشترک دو فرهنگ گونه گون است، یکی فرهنگ افتخارات و مسائل نظامی و دیگری فرهنگ تجارت ، و تفکر و تشیع دقیق ، چنین موفقیت مشابهی تا جایی که به یک جامعه شناس مربوط می شود ، امتیاز به حساب نمی آید. خارجی بودن و با فرهنگ های گوناگون آشنایی داشتن و در عین حال جزو هیچ یک از انها نبودن، بی تردید یک امتیاز  بی چون و چراست بعلاوه اگر( کیسون ) از خدمت در ارتش تجارب فراوان اندوخت ، فرگوسون از سنوات خدمت خود در گروهان ( بلاک واچ) چه خاطراتی داشته است ؟ ( پس بر خلاف گفته والتر اسکات فرگوسون جای انجیل را با شمشیر عوض نکرد.)

فرگوسون نیز چون ادام اسمیت یک فیلسوف اخلاق گرا بود البته نه به این دلیل که استاد فلسفه اخلاق در دانشگاه ادینبورو بود ، بلکه اساساً فلسفه جامعه شناسی او از فلسفه اخلاقیش سرچشمه می گیرد و درست مثل دورکهایم ، هاپهاس ، ووبر ( از میا جامعه شناسان کلاسیک شاید فقط پاره تو _ pareto-  است که فلسفه اش هیچ گونه بنیان اخلاقی ندارد).

متاسفانه نظریات اخلاقی فرگوسون انتخابی- elective – وغیر قابل قبول است . وبیش از انکه منطقی باشد ، بلاغی است. معهذا برداشتهای جامعه شناسانه دقیقی در نظامهای فلسفه اخلاق (6) . ( 1772) .  و در اصول علم سیاست و اخلاق ( 7) . ( 1792) . مشاهده می شود. اثار اسمیت و هیوم در این کتابها با ذکاوت تمام با محک نقد سنجیده شده اند.ولی تاثیر کلی این آثار بالنسبه اندک است، و توفیق ( هیوم) به عنوان یک متفکر اخلاقی به پایه متفکران اخلاقی معاصرش نمی رسد. انما جنبه اخلاقی آثار او همگی تحت تاثیر کتاب تاریخ تمدن شهری (8) قرار می گیرد و علاقه با اخلاقیات او را به جامعه شناسی می کشاند. او می خواهد به سلوک اخلاقی انسان پی ببرد و از همین جاست که احتیاج به دانش جامعه را احساس می کند و باز به همین انگیزه است که ضرورت ایجاد دانش قوانین ذهن انسانی ، یعنی دانش روانشناسی را احساس می کند، ولی سوای احساس این ضرورتها او جز اشارات و بیانات  بسیار مختصری در خصوص نفس موضوع ، مطلب دیگری در این زمینه نوشته است.

در مقاله ای در خصوص تاریخ تمدن شهری، ( 1767) ، فرگوسون به تعبیه دانش جامعه شناسی مشق و روشنفکرانه می پردازد.دانشی که بذر ونمو  و تکامل را در خود دارد.در این کتاب فرگوسون متعادیاً خود را مدیون منتسکیو می شمارد.در حالی که کیفیت مطالب عرضه شده اساساً با محتوی ( روح القوانین) فرق دارد، به این دلیل قاطع که بر خلاف روح القوانین که متن اصلی ان را تحلیلی جدلی و نا منظم از علم سیاست تشکیل می دهد و فقط بر حسب اتفاق در مواردی چند با جامعه شناسی مماس می گردد. فرگوسون می کوشد که عناصر ناگذیر ساختمانی هر جامعه را بررسی کند ، و نمونه های واقعی چنین جوامعی را مطالعه نماید و تحولاتی را که در درون انها رخ می دهد تفسیر کند.البته اثر فرگوسون از سلاست و لفاضی اثر منتسکیو خالی است و این به لحاظ آنست که فرگوسون در مرحله اول یک جامعه شناس است و بعد یک نویسنده ، البته نثر فرگوسون را هم نباید دست کم گرفت. لسلی استیفن او را « یک خطیب ماهر و بلیغ » می نامد.این نکته تا آنجا که به مقاله ای در باره تاریخ تمدن شهری مربوط می شود، به نظر من مصداق ندارد.و اگر چه من می توانم منظور استیفن را درک کنم و نا شکیبایی او را در مورد پاره ای از متون اخلاقی بفهمم ولی باز در اینجا نیز سوء تفاهمی پیش آمده است.

فرگوسون مدتی سخت دست اندرکار نشر مقالاتی در خصوص معانی بیان در قرن هجدهم بود.نشر جالب او در فرار از مضایق کلام، چندان موفق نیست و به سختی از این رهگذر می گذرد.

در« تمدن شهری» زمانی محکم به کار رفته است، و نکته ها پر از کنایه است و برش کلام در آن فراوان دیده می شود. « تعرض غالباً جانشین روانی دفاع است» ، «  منصفانه ترین قوانین می توانند در عمل به جابرانه ترین روشها تبدیل شوند». چنین کنایه هایی کلمات قصار نیست ولی خود به خود در ذهن می مانند.در آثار فرگوسون هیچ صفحه ای خالی از این کنایات نیست.

فرگوسون در استدلال خویش قیاسی است،ولی به قول دکتر دانیکان فوربسorbesDr.dunecan f هرگز از تجربه خویش به عنوان اسکاتلندی کوه نشینی که کیلیک صحبت می کند و عملاً نه نظراً « با حقیقت زندگی بدوی آشناست و خود نیز به خوبی نمی داند در تحول اجتماعی چه فضایلی بدست آمده و چه رذایلی ایجاد شده است، صحبتی نمی کند». معهذا فرگوسون کوه نشین ، مفتاح مطالب این کتاب است.وقتی او می گوید: « ما در قیافه مردمان بدوی صورت اسلاف خویش را می بینیم» در واقع به حقیقت مسلم دوران خویش اشاره می کند، و این حقیقت مسلم در سایرآثارش به صراحت ابراز می شود.آنچنانکه در آثار نویسندگان امروز آفریقا نظیر آشب –achebe – یا بتی – beti- برای توضیح افکار خویش در خصوص بدویت و توحش به جوامعی نظیر سرخ پوستان آمریکا ، مغول ها و ژرمن های اولیه و قدیمی ترین یونانیانی که تاریخ به یاد دارد اشاره می کند. ( فی الواقع او در تفسیر متون ادبی رم و یونان قدیم اولین قدم ها را برداشت و این متون را نه به عنوان تاریخ صحیح و صائب ، بلکه به عنوان اسناد مفاتیح جامعه شناسی ، و تحقیقات سیاسی مورد بررسی قرار داد).

نتیجه عالیست، او علاقه مند به مکانیسم امور سیاسی در جامعه بدوی بود.فرگوسون با  صحبت هایی که با مهاجران مناطق سرخپوستان جنگلهای شرقی و سرخ پوستان لافیتاو –lafitav- و شارلوو  charle vive  - ( شمال ایالت میشیگان به عمل می اورد.نمونه ای دقیق و  صادق از جامعه شناسی این جوامع بدست می دهد.این حقیقتی است که فرگوسون در تحلیل ساختمان خانواده به جایی نرسیده است. ولی خانواده به عنوان یک معیار و واحد جامعه نمی تواند از توجه فردی که با خاندان های اسکاتلندی clans اسکاتلندی آشنا بود ، به دور نماند. فرگوسون هم چنین – به جهت احتیاط ، تعصب و یا از روی بی تفاوتی، نقش مذهب را در زندگی اجتماعی نادیده می گیرد ، ( می دانیم که او چگونه از خدمت کلیسای اسکاتلند خارج شد. ولی نمی دانیم چرا؟).فی الواقع طرز برداشت فرگوسون از کیفیت زندگانی سرخ پوستان آمریکایی ، انسان را به کلی از دانش انسان شناسی مأیوس می کند. زیرا استنباط فرگوسون بیشتر مطابق اقتضای تاریخ و ثبت ظهورها و افول ها و وقایع گوناگون است.مسلماً طی دو نسل گذشته تغییراتی در چگونگی برداشتها ایجاد شده است ، ولی باز هم این برداشتها بر مبنای افزایش طمطراق و مبالغه بوده است تا تعمق در واقعیات.

فرگوسون در تحلیل تحولات  اجتماعی اهمیت تماسهای فرهنگی را در نظر نمی گیرد او برای اتحاد و همبستگی ملی اهمیت خاص قائل است و آن را دافع جنگ ، آشوب و رقابتهای گروهی می داند. ولی تجارب یک کشور در زمینه اتحاد ملی به ندرت در کشور دیگر موثر واقع می گردد.مگر انکه شرایط مساعد در آن کشور از قبل موجود باشد.ایسنت که انسان غالباً از  کند ذهنی بشر به شگفت در می آید و از کندی انتقال نوع آوریهای هنری از جایی به جای دیگر تعجب می کند و ب اساس این اعتقاد بود که او به هیچ وجه توجهی به تغییراتی که سرخ پوستان در مسیر تحولات سیاسی پذیرفته اند و بر خواستن اشخاصی نظیر جوزف برات (9) از قبیله(موهارک) و الکساندر مک گلیوری از قبیله کریک ( که سرخ پوست بودند ولی نام اروپایی اختیار کردند) از میان آنان نبود. ولی در عین حال از آشوب رمانتیکی که نویسندگان فرانسوی معاصر مبتلای ان شدند ، مصون ماند.

بنابراین تحولات اجتماعی که از لحاظ نظری جالب توجه هستند ، در این مبحث فی الواقع همان تحولات بومی و ملی هستند ، و صرفاً در داخل یک جامعه واقع می شوند.پیشرفت اجتماعی متضمن خطرات دسته جمعیست، چنین پیشرفتی به هیچ وجه الزاماً  متضمن اصلاح حال شخص معین و با خوشبختی انفرادی افراد است.یکنوع جامعه بدوی جامعه ای را که در ان تقسیم اجتماعی کار به پرورش اجتماعی می انجامد که ( در عین حال اطلاع از چگونگی فعل و انفعالات اجتماعی، به حفظ و توسعه جامعه خود کمک می کند. بدون آنکه علایق کلی جامعه برایشان هذفی باشد و یا برای آن اهداف احترامی قائل شوند) نه درک می کند و نه تحمل می نماید.تقسیم کار سبب از هم گسستن علایق اجتماعی شده و پیشرفت آن تعهدات مدنی را خدشه دار می سازد. از طرف دیگر شخصیت انسانی را تجربه می کند و درست آن هنرهایی را که ما درصدد اعتلای انها هستیم به تباهی می کشاند.در اینجا ما به دو عنصر اصلی در طرز تفکر فرگوسون برمی خوریم: نظریه تعریب (10) و نظریه « فقر».

اینجاست که دو نام بزرگ خاطر ما می آید : آدام اسمیت و مارکس.

« ثروت ملل» (11) در سال 1776 منتشر گردید مارکس، که ستایشگر فرگوسون بود ، معتقد بود که تحلیل آدام اسمیت در خصوص تقسیم کار از فرگوسون نشأت گرفته است. ولی اسمیت به گونه دیگری می اندیشید و ما امروز به محتوای سخنرانی های اسمیت در گلاسکو که نخست در سال 1896 به چاپ رسید . ( عدالت، پلیس،درآمد و سلاح) دسترسی داریم ( جمله معروف او را به یاد اوریم که می گفت : « انسان حیوانی مضطرب است» ).

اشتغال فکری این دو اسکاتلندی ( اسمیت و فرگوسون) به نظر من ابعاد یک مکعب واحد است ، واین مسئله که فرگوسون از قبل با نظریات اسمیت آشنایی داشته است یا نه  ، اصلاً اهمیتی ندارد. مقاله مربوط به تاریخ تمدن شهری در خصوص استحکام، تفاوت و تکامل جوامع است ، و با بازار و تولید هیچ گونه ارتباطی ندارد. اقتصاد در آثار فرگوسون فقط به اندازه ایست که لازمه کار یک جامعه شناس باشد.

مسئله ای که در باره مفاهیم جامعه شناسانه تقسیم روز افزون کار  در جامعه مطرح است، آنست که اعمال و وسایلی که منتج به منفعت آنی است چه اجتماعی و چه اقتصادی – دارای نتایج ثانوی و متعدد بیشمار است. این فکر محبوب دوران روشنگری بود و فی المثل در کنار داستان زنبورها-fable of the bees- - اثر مندویل محور اصلی داستان است. معهذا این مسئله بسیار مهمیست و بدون آن علم جامعه شناسی وجود نخواهد داشت. فرگوسون یک ارتباط معنوی بین جامعه طبقاتی و تقسیم کار می بیند.اصولاً جامعه طبقاتی در وهله اول تا حدودی مربوط به تفاوت در توانایی های ذاتی و تا حدودی مربوط به توزیع نا مساوی ثروت ، و به خصوص تاثیرات تقسیم کار است که در نتیجه آن خرده فرهنگ ها و نمونه شخصیت های گوناگون به وجود می آید. این طرز فرهنگ ها و نمونه شخصیت ها به جهت کلی نبودن ، ناقصند ، و از اینجاست که فلسفه فرگوسون یعنی فلسفه « تعریب» با « از خود بیگانگی» آغاز می گردد.

بایستی اعتراف کنم که بیشتر آنچه در مورد از خود بیگانگی نوشته شده است ، در نظر من پوچ و بی اعتبار است.آنچه فرگوسون می گوید ( و به نظر دکتر فورس از حد ژان ژاک روسو در می گذرد).به نظر من محرک ذهن است و از لحاظ جذابیت به پای مطالعه ای که او در خصوص نظام مالکیتبه عنوان یک پدیده اجتماعی نموده است، نمی رسد.

حقیقت آنست که موضوع مالکیت از مسائلی است که کمتر در جامعه به آن توجه شده است و این مسئله ایست که ما جامعه شناسان بر عهده داریم.پس از فرگوسون هرینگتن(12) و لاک (13) به این مسئله پرداخته اند، ولی فرگوسون وقتی در میابد که توزیع مالکیت، هویت هر جامعه ای را تشکیل می دهد از هرینگتن و لاک هم در می گذرد.زیرا فرگوسون جامعه را صرفاً جمع عناصر قدرت و ثروت نمی داند ، وهیچ گونه فرضیه ای در خصوص تنازع طبقاتی ندارد ولی در او چیزی غنی تر وجود دارد و آن فرضیه ستیز: اجتماعی است. مالکیت« معیار پیشرفت» اجتماعیست. از لحاظ علیت در تشکیلات جامعه در مرتبه دوم اهمیت قرار دارد. فرگوسون فوذ و گسترش مالکیت را ضمن یک بحث نظری ریشه یابی می کند ، و در این ریشه یابی از اطلاعات عمیق خود سود می جوید. فضیلت غالب او آنست که از پیروی سه نظر رایج آن دوران اجتناب می ورزد.او را ما موهوماتی نظیر فضائل بهشتی و صلح یا تنازع ابدی کاری نیست. او به برتری استنتاج های خویش ایمان دارد- از طرفی دیگر او به طرح امرار معاش در مراحل گوناگون تکامل اجتماعی آن چنان چه اسمیت و هابهاوس ( 14) و  وبلر(15) و  گینزبرگ (16) به آن معتقد بودند اعتقادی ندارد. طبقه بندی او مشتمل بر وحشی( غیر اروپایی) و مهذب(17) است. ( مردم شناسان در اینجا به پارال – اچ مورگان در یکصد سال بعد می افتند) چنیند. نامهای انواع گوناگون اجتماعات فرگوسون برای القای تغییرات تکاملی سازمان جامعه لغت« پیشرفت» را به کار می برد. این پیشرفت امر محرتم و ناگزیری نیست و الزاماً نتایج خوش خیم ندارد.ملازم آن میزانی از « خود بیگانگی» است. این پیشرفت در معرض خطر مداوم استبداد قرار دارد.......... اجتماعی در نزد فرگوسون یک گونه جامعه شناسیت ، نه یک تهدید اخلاقی  و یا انکار سهل و آسان امتیازات موجود بوسیله  نا امیدان و سرخوردگان و با وجود اینکه به نظر می رسد که فرگوسون دو مهمترین بخش جامعه شناسی سیاسی خود با جای پای منتسکیو می گذارد، ولی در اینجا نیز شخصیت مستقل او ناپدید نمی ماند ایسنت که وقتی در حدود ده سال پیش استبداد شرقی اثر وینفو گل(18) را به محک نقد می زدم، ناگهان به یادم آمد که بیان کلاسیک نظریه جامعه شناسانه استبداد را نخست در آثار فرگوسون دیده بودم در اینجا تعهدات علطفی فرگوسون و علاقه اخلاقی او همه جا آشکار است و در عین حال به هیچ وجه بر نحو : قضاوت او تاثیر نامطلوب نمی گذارد.

فرگوسون آزادی را به هیچ وجه رایگان نمی خواهد او نشان  می دهد  که « وقتی تحت استبداد، طبیعت انسانی به آخرین درجه فساد می رسد فی الواقع بذر نشات دوباره را در خود دارد» ولی این فرایند را نسل ها زمان لازم است و متضمن یک بازگشت ( ولی نه « تکرار» آنچنان که ویگو می گوید ) به سبک ابتدایی اجتماع انسانی می باشد. حیات بشری آسان نیست و هر جامعه ای سازمان خود را به بهایی می خرد ، وصول به یک تمدن خاص و نگهداری آن ، ماجرایی پر مخاطره است ، زیرا این تمدن دائماً به وسیله عوامل داخلی تهدید می شود.جامعه شهری را می توان یک تحول به حساب اورد ، ولی این تحول واقعی نیست زیرا بر اساس نظریه تکامل مرحله به مرحله می باشد. نه بر اساس مارش پیروز مندانه از مرحله « طفولیت جامعه» به مرحله پیشرفت های عصر حاضر.

به نظر من ( که در صحت آن تردید ندارم( فرگوسون نخستین جامعه شناسی است . البته او شعون دیگری هم دارد امیدوارکم روزی بتوانم مقام فرگوسون را از لحالظ در جه تخصصی در تاریخ رم قدیم ، معلوم دارم و کتاب سه جلدی او را در خصوص پیشرفت و انقراض آن جمهوری دوباره ارزیابی کنم. آرزو دارم بتوانم درک کنم که فرگوسون سه سال پیش از انتشار اثر مالتوس (19) چنین نوشت : « تعداد نفوس بشر در هر موقعیتی متناسب با وسایل و امکانات حیات افزایش میابد» دلم می خواست او را در مقام مقایسه با اسمیت ، جان میلار (20) و کینز (21) می سنجیدم. آرزو داشتم بتوانم جامعه شناسی اولیه اندیشی او را با جامعه شناسی ویکو (22) و هر دو (23) به محک نقد بسنجم. پروفوسور دیوید کتلر –david kenler در کتابی که اخیراً منتشر شده است ، فرگوسون را کی از نمونه های اولیه روشنفکر متخصص به شمار می آورد و بعضی از جوانب حیاتی نظریه سیاسی او را مطابق با مقتضیات امروز می دانند. که باز هم به نظر من اهم جوانب کار او نیست و نیز باید اذعان کنم که فرگوسون به نظر من عملاً و واقعاً « یک شخصیت جالب تاریخی » است. در جامعه شناسی او حتی مقامی والاتر از این دارد ، و پس از دو قرن هنوز حلال بسیاری از مشکلات و مسائل این زمینه است. البته او واژه نامه ذهنی یاری دهنده ای را که اینک دانش های جامعه شناسی و مردم شناسی از آن برخوردار است در دسترس نداشت ولی اگر آثار او با دقت و توجه خوانده شود، نه فقط مفید و آموزنده خواهد بود بلکه حتی درخشش ناگهانی آرا و عقاید در  متون فرگوسون نا منتظره و مستلزم مطالعه و تحقیق خواهد بود. آیا شایسته است که واژه نامه جدید جامعه شناسی ما را از حقیقت وجود جامعه شناس بزرگی محتجب گرداند. در این جا سوال بسیار جالبی مطرح می شود: چرا جامعه شناسی مستقیماً از میان فرضیه ها و تحلیل های فرگوسون و « میلار» راه خود را به سوی آینده نگشود و از روش قیاسی قرن هجدهم  در  زمینه تاریخ و نژاد شناسی –ethnograpy  که بسیار گستره تر و دقیق تر از آنست که مردم امروز باور دارند ، و بالاخره از روش های تجربی سر جان سیکنلر – sir gon sincloir- و سر فردریک ایدن – sir Fredrick edin – بهره کافی نبرد؟ اجزای یک نظام رو به توسعه و معتبر ، حتی اگر هنوز اسمی نداشتند ( و نباید فراموش کرد که اسامی بعضی از رشته های متفرع از علوم طبیعی فقط در طی سالهای اخیر وضع شده اند)- در هنگام مرگ فرگوسون به وجود آمده بودند ، ولی عملاً هیچ تحولی ایجاد نشد. اشخاصی با هوش و فراست جان استوارت میل با وجود آنکه آثار فرگوسون را کاملاً خوانده بودند ولی نمی توانستند به مقصد و منظور نهایی کتاب « مقاله ای در خصوص تاریخ جامعه شهری » پی ببرند. « اوگوست کنت » بر این نظام اسم گذاشت ولی پیشرفت آن را مانع شد . این سوال به خصوص وقتی جالبتر و جذابتر می گردد که امروز پس از دویست سال از تالیف « مقاله ای در خصوص تاریخ جامعه شهری » می گذرد ، جامعه شناسی با همه محبوبیت و تازگیش دستخوش تزلزل ذهنی شده است.جواب اخص به این سوال ظهور جنبش اروپایی رمانتیسیسم ، تجارب سیاسی جدید در طی سنوات 1789 – 1815 ، و تحولات اقتصادی و سیاسی هماهنگ با انقلاب صنعتی و بالاتر از همه تحولاتی بود که در نظام فرهنگی و اجتماع اسکاتلند پیش آمده و اعتماد به نفس اسکاتلند را در قبال انگلستان و جهان تحت تاثیر قرار داد. ولی این جواب اخص ممکن است اینک برای ما حاوی نتایج اهم باشد.

مسلم آنست که جامعه شناسی با فرگوسون آغاز شد.فرگوسون طبیعت اصیل آن را شناخت و از این شناخت، دریافت هایی که دارای کیفیت جدید . بالاتر از همه رابطه درونی منظم بودن پدیدار گشت. جامعه شناسی نخست به جامعه مربوط می گردد و سپس به مردم ف به قول« آلبرت فون سولومون» (24) فرگوسون نخستین کسی بود که « اختصاصات ویژه تعمیم های جامعه شناسانه را برای ارائه یک نظام منطقی بر حسب مجردات ، و نه واقعیات کشف کرد» بسیاری از کسانی که اینک خود را جامعه شناس می نامند هنوز این حقیقت را درک نکرده اند.

 

توضیحات:

  1. منظور فرگوسون است که دورانی از زندگی خود را به عنوان قاضی عسگر گذراند.
  2. جان مینارد گینز ( 1946-1883)اقتصاددان انگلیسی.
  3. دیوید هیوم david hiume  فیلسوف و مورخ اسکاتلندی ( 1776-1711)
  4. آدام اسمیت adam smith (1790- 1723) اقتصاددان اسکاتلندی.
  5. ویلیام رابرتون William roberton  (1793 – 1721) مورخ اسکاتلندی.
  6. Lostirotes of moral philosophy
  7. Principles of moral and political science
  8. History of civil society
  9. Joseph brant  (1807-1724) رئیس قبیله موهاک که در انقلاب امریکا از انگلیسی ها جانبداری نمود.
  10. Alcination ( انتقال مالکیت از شخصی به شخصی دیگر).
  11. The health of nations
  12. Harriogton
  13. Locke
  14. Habbaause
  15. Wheeler
  16. Ginsburg
  17. Polisbed
  18. Wittfogel
  19. مقاله ای در باره اصل جمعیت An esay on the principle of population
  1. John miller
  2. Kamea
  3. Vico
  4. Herder  فیلسوف و نویسنده آلمانی (1803-1744)
  5. Albert von solomon

 

اطلاعات مقاله:

ماهنامه فرهنگی-هنری رودکی- شهریور ماه 1354- سال چهارم- شماره 47- صفحات 26 تا 29

مجموعه لاله تقیان و جلال ستاری

 

 

ورود به صفحه مقالات قدیمی

anthropology.ir/old_articles