شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024


مجله ویستا

گلچینی از بهترین اشعار نیما یوشیج


علی اسفندیاری که با نام نیما یوشیج معروف است؛ سال 1276 هجری شمسی در روستای یوش شهرستان نور، به‌دنیا آمد. نیما یوشیج پدر شعرنو نام دارد و کسی است که شعر بی‌وزن معاصر به او وام‌دار و مدیون است. دوازده ساله بود که به‌همراه خانواده به تهران رفت و در مدرسه عالی سن لویی مشغول تحصیل شد.
در مدرسه از بچه‌ها کناره‌گیری می‌کرد و به‌گفته خودِ نیما با یکی از دوستانش مدام از مدرسه فرار می‌کرد و پس از مدتی با تشویق یکی از معلم‌هایش به نام نظام وفا به شعر گفتن مشغول گشت و در همان زمان با زبان فرانسه آشنایی یافت و شعر گفتن به سبک خراسانی را شروع کرد. نیما، شعر بلند افسانه را به نظام وفا، معلم قدیمی اش تقدیم کرده است.
پس از پایان تحصیلات در مدرسه سن‌لویی، نیما در وزارت دارایی مشغول کار شد، اما پس از مدتی این کار را مطابق میل خود نیافت و آن را رها کرد.

علی اسفندیاری در سال 1300 خورشیدی نام خود را به نیما تغییر داد. همان سال منظومه قصه رنگ پریده را که یک سال پیش سروده بود در هفته‌نامه قرن بیستم میرزاده عشقی به چاپ رساند. این منظومه مخالفت بسیاری از شاعران سنتی و پیرو سبک قدیم مانند ملک الشعرای بهار و مهدی حمیدی شیرازی را برانگیخت. 

شاعران سنتی به مسخره و آزار وی دست زدند. اما به تدریج پیروانی پیدا کرد و توانست معیارهای هزارساله شعر فارسی را که تغییرناپذیر می‌نمودند، با اشعارش تحول ببخشد. مجموعه اشعار فارسی نیما «قصه رنگ پریده»، «منظومه نیما»، «خانواده سرباز»، «ای شب»، «افسانه»، «مانلی»، «افسانه و رباعیات»، «ماخ اولاً»، «شعر من»، «شهر شب و شهر صبح»، «ناقوس قلم انداز»، «فریادهای دیگر و عنکبوت رنگ»، «آب در خوابگه مورچگان» و «مانلی و خانه سریویلی» هستند و اشعار طبری نیما در کتاب «روجا» جمع‌آوری شده‌اند.

نیما درحالی‌که به علت سرمای شدید یوش، به ذات‌الریه مبتلا شده بود، برای معالجه به تهران آمد؛ معالجات تأثیری نداشت و در 13 دی 1338 درگذشت و در امامزاده عبدالله تهران به خاک سپرده شد. سپس در سال 1372 بنا به وصیت وی پیکر او را به خانه‌اش در یوش منتقل کردند.



	گلچینی از بهترین اشعار نیما یوشیج | وب


بهترین اشعار نیما یوشیج

می‌تراود مهتاب

می‌تراود مهتاب

می‌درخشد شبتاب

نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک

غم این خفته‌ی چند

خواب در چشم ترم می‌شکند

نگران با من استاده سحر

صبح می‌خواهد از من

کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر

در جگر خاری لیکن

از ره این سفرم می‌شکند

نازک‌آرای تن ساق گلی

که به جانش کشتم

و به جان دادمش آب

ای دریغا به برم می‌شکند

دست‌ها می‌سایم

تا دری بگشایم

به عبث می‌پایم

که به در کس آید

در و دیوار به هم ریخته‌شان

بر سرم می‌شکند

می‌تراود مهتاب

می‌درخشد شبتاب

مانده پای‌آبله از راه دراز

بر دم دهکده مردی تنها

کوله‌بارش بر دوش

دست او بر در، می‌گوید با خود:

غم این خفته‌ی چند

خواب در چشم ترم می‌شکند

**************

سیولیشه

تی تیک تی تیک

در این کران ساحل و به نیمه شب

نک می‌زند «سیولیشه» روی شیشه

به او هزار بار ز روی پند گفته ام

که در اطاق من ترا نه جا برای خوابگاست

من این اطاق را به دست هزار بار رفته ام

چراغ سوخته هزار بر لبم

سخن به مهر دوخته

ولیک بر مراد خود

به من نه اعتناش او

فتاده است در تلاش او

به فکر روشنی کز آن

فریب دیده است و باز

فریب می‌خورد همین زمان

به تنگنای نیمه شب که خفته روزگار پیر

چنان جهان که در تعب، کوبد سر، کوبد پا

تی تیک تی تیک

سوسک سیا

سیولیشه

نک می‌زند

روی شیشه



	گلچینی از بهترین اشعار نیما یوشیج | وب


خانه‌ام ابریست

خانه‌ام ابریست

یکسره روی زمین ابری ست با آن

از فراز گردنه خرد و خراب و مست

باد می‌پیچد

یکسره دنیا خراب از اوست

و حواس من!

آی نی زن که تو

را آوای نی برده ست دور از ره کجایی؟

خانه‌ام ابریست اما

ابر بارانش گرفته ست

در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم،

من به روی آفتابم

می برم در ساحت دریا نظاره

و همه دنیا خراب و خرد از باد است

و به ره، نی زن که دائم می‌نوازد نی، در این دنیای ابراندود

راه

خود را دارد اندر پیش

**************

مانلی

من به راه خود باید بروم

کس نه تیمار مرا خواهد داشت

در پر از کشمکش این زندگی حادثه بار

گرچه گویند نه

اما

هرکس تنهاست

آن که می‌دارد تیمار مرا، کار من است

من نمی‌خواهم درمانم اسیر

صبح وقتی که هوا شد روشن

هرکسی خواهد دانست و بجا خواهد آورد مرا

که در این پهنه‌ور آب،

به چه ره رفتم و از بهر چه‌ام بود عذاب



	گلچینی از بهترین اشعار نیما یوشیج | وب


داروگ

خشک آمد کشتگاه من

در جوار کشت همسایه

گر چه می‌گویند: « می‌گریند روی ساحل نزدیک

سوگواران در میان سوگواران»

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟

بر بساطی که بساطی نیست

در درون کومه تاریک من که ذره‌ای با آن نشاطی نیست

و جدار دنده های نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش می‌ترکد

ـ چون دل یاران که در هجران یاران ـ

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟

**************

گل زودرس

آن گل زودرس چو چشم گشود

به لب رودخانه تنها بود

گفت دهقان سالخورده که : حیف که چنین یکه بر شکفتی زود

لب گشادی کنون بدین هنگام

که ز تو خاطری نیابد

سود

گل زیبای من ولی مشکن

کور نشناسد از سفید کبود

نشود کم ز من بدو گل گفت

نه به بی موقع آمدم پی جود

کم شود از کسی که خفت و به راه

دیر جنبید و رخ به من ننمود

آن که نشناخت قدر وقت درست

زیرا این طاس لاجورد چه جست؟



	گلچینی از بهترین اشعار نیما یوشیج | وب


ترا من چشم در راهم

ترا من چشم در راهم

شباهنگام

که می‌گیرند در شاخ تلاجن سایه‌ها رنگ سیاهی

وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم

ترا من چشم در راهم

شباهنگام

در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام

گرم یاد آوری یا نه

من از یادت نمی کاهم

ترا من چشم در راهم

**************

ری‌را

«ری را»... صدا می‌آید امشب

از پشت « کاچ» که بند آب

برق سیاه تابش تصویری از خراب

در چشم می‌کشاند

گویا کسی است که می‌خواند

اما صدای آدمی این نیست

با نظم هوش ربایی من

آوازهای آدمیان را شنیده ام

در گردش شبانی سنگین؛

زاندوه های من

سنگین تر

و آوازهای آدمیان را یکسر

من دارم از بر

یکشب درون قایق دلتنگ

خواندند آنچنان؛

که من هنوز هیبت دریا را

در خواب

می بینم

ری را. ری را...



	گلچینی از بهترین اشعار نیما یوشیج | وب

اشعار کلاسیک نیما یوشیج

قصه رنگ پریده (برای دل‌های خونین)

من ندانم با که گویم شرح درد

قصه رنگ پریده، خون سَرد

هرکه با من همره و پیمانه شد

عاقبت شیدا دل و دیوانه شد

قصه‌ام عشاق را دلخون کند

عاقبت خواننده را مجنون کند

آتش عشق ست و گیرد در کسی

کاو، ز سوز عشق می‌سوزد بسی...

**************

قلعه سقریم

مانده‌ام از حکایتِ شبِ بیم

بارک الله احسن التقویم

چه به خوابی گران در افتادم

کاروان رفت و چشم بگشادم

از نگه دیده‌ام نجست سراغ

سحر آمد به یاوه سوخت چراغ

گرم بودم چو با نوای و سرود

رفت از من هر آنچه بود و نبود

دم صبحم ز دیده خواب چو برد

دل پشیمانی فراوان خورد

گفت: خفتی به راه و صبح دمید

گفتم: اینم نصیب بود و رسید

تا جهان نقشبندِ خانه ماست

کم کس آید به کاردانی راست...



	گلچینی از بهترین اشعار نیما یوشیج | وب

رباعیات نیما یوشیج

گفتم زخ تو گفت به گل می‌ماند

گفتم لب تو گفت به مل می‌ماند

گفتم قد من گفت به پیش گل و مل

ز اینسان که خم آورده به پل می‌ماند


**************

یک چند به گیر و دار بگذشت مرا

یک چند در انتظار بگذشت مرا

باقی همه صرف حسرت روی تو شد

بنگر که چه روزگار بگذشت مرا

**************

از شعرم خلقی بهم انگیخته‌ام

خوب و بدشان بهم درآمیخته‌ام

خود گوشه گرفته‌ام تماشا را

کآب در خوابگه مورچگان ریخته‌ام

**************

می‌میرم صد بار پس مرگ تنم

می‌گرید باز تنم هم تنم در کفنم

زان رو که دگر روی تو نتوانم دید

ای مهوش من، ای وطنم، ای وطنم


گروه فرهنگ و هنر وب



همچنین مشاهده کنید