سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا

شاید می‌خواد رقیب من به آرزوهام برسه...


... فکر نمی‌کردم بذاری زار و زَمینگیر بشم . فکر نمی‌کردم که یه روز این جوری تحقیر بشم...

تو چنگ ابرای بهار افتادم و در نمیام
چشمامو سرزنش نکن، از پَسِشون برنمیام
پیر شدم تو این قفس، یکم بهم نفس بده
رحم و مُروتت کجاست، جَوونیامو پس بده
فکر نمی‌کردم بذاری زار و زَمینگیر بشم
فکر نمی‌کردم که یه روز این جوری تحقیر بشم
اون همه که دلم برات به آب و آتیش زده بود
حتی اگه سنگ بودی، دلت به رحم اومده بود
دِلش نخواست و نمی‌خواد یه روز به حرفام برسه
شاید می‌خواد رقیب من به آرزوهام برسه
پَسندِ من تو هستی که این همه بخت من سیاست
دلبر خودپسند من قله‌ی خوشبختی کجاست
ازت می‌خواستم بمونی، بهت می‌گفتم که نری
این روزا نیستی اما باز، به پات می‌افتم که نری
تو فکرتم اما دلم
هی میگه فکرشم نکن
یه کم به فکر تو نبود
پس دیگه فکرشم نکن...