شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

نولیبرالیسم و فردریش فون هایک


نولیبرالیسم و فردریش فون هایک
یكی از سئوالات مهم بعد از پیدایش دولت ملت ، میزان نقش دولت در جامعه و از همه مهم تر دخالت دولت در اقتصاد جامعه است این سئوال در سده نوزدهم و بیستم منجر به نظریه پردازی های بسیاری شد و مكاتب بعدی سیاسی اقتصادی تا حدودی ، درصدد پاسخگویی به این سئوالات بر آمده اند از طرفی سوسیالیسم با نگرشی اشتراكی دخالت دولت را در همه امور محق می دانست . از طرف دیگر نیز لیبرالیسم ، در خصوصی سازی و بازار آزاد همواره سعی داشت دست دولت را از دخالت كوتاه كند البته مكاتب فیمابینی نیز وجود دارد كه در محدودیت دولت و همچنین بازار نظریه پردازی كرده اند .
دولت های لیبرالی كلاسیك با الهام گرفتن از نظریه های كینزی ، برنامه های رفاهی را همواره در دستور كار خود داشته اند اما در دهه ۷۰ و ۸۰ میلادی اروپای غربی بعد از پدید آمدن های ركود اقتصادی به این نتیجه رسیدند كه سیاست های رفاهی را كنار گذاشته و هزینه های عمومی دولت ها را كاهش دهند دولت تاچر در انگلستان سردمدار این حركت ضد كینزی بود او با كم كردن هزینه های عمومی توانست نقش دولت در زمینه رفاه را به میزان قابل توجهی كاهش دهد و این سیاست نولیبرالیستی در دیگر كشورهای اروپایی نیز دنبال شد و توانست دولت های اروپایی را از بحران های اقتصادی و ركود دهه های ۷۰ و ۸۰ نجات دهد .
نظریه نولیبرالیسم هنوز در اروپا طرفدار خود را دارد و یكی از نظریه پردازان نولیبرالیسم فردریش اگوست فون هایك است كه مكتوبات زیادی در این زمینه دارد و درخصوص دخالت حداقلی دولت نظریات مهمی دارد او معتقد است دخالت دولت در جامعه، اقتصاد و فرهنگ موجب شكست دولت می شود، او می گوید كه سوسیالیسم به لحاظ معرفت شناختی امری محال است چرا كه هیچ نظام اقتصادی و اجتماعی كه بازار در آن آشفته باشد و حقیر نمی تواند از شناخت و دانش عملی و پراكنده شهروندان خود بهره بگیرد و نتیجه چنین وضعی ، آشفتگی و بحران است .
● نظریات نولیبرالیستی فردریش فون هایك
الف) نظم خودجوش
فردریش فون هایك معتقد است در جوامع به دلیل نیروی كنترلی در درون نیروهای اجتماعی نیازی به كنترل همه جانبه از سوی دولت ها نیست لذا باید به این نیرو اعتماد پیدا كرد. این نیرو در اندیشه هایك نظم خودجوش نام دارد. هایك می گوید نخستین بار برنارد ماندویل الگوی كلی رشد خودجوش را در زمینه هایی چون اخلاق ، حقوق ، زبان و اقتصاد كشف كرده است . به نظر او همین رشد خودجوش را می توان در زیست شناسی و توسعه كهكشان نشان داد . ذهن و اندیشه نیز تابع رشد و تكامل خودجوش است ، عقل نظم خودجوش در حیات ذهن را باز می نماید و رشد می دهد .
هایك نظم خودجوش را در مورد جامعه از دو حیث به كار می برد: یكی این كه نهادهای اجتماعی ، هرچند به واسطه عمل انسان پدید می آیند ، نتیجه طرح و نقشه آگاهانه او نیستند دستی پنهان در تكوین نهادهای اجتماعی در كار است . به طور دقیق تر ، نهادهای ارادی و صناعی را از نهادهای خودجوش و برخاسته از عمل غیرارادی و ناآگاهانه انسان جدا می كند، نهادها و قواعد اجتماعی در فرآیند تكامل خودجوش جامعه تابع اصل انتخاب طبیعی اند «منبع اصلی نظم اجتماعی ... تصمیمی آگاهانه برای در پیش گرفتن قواعد عمومی خاصی نبوده است... آنچه جامعه بزرگ را ممكن ساخت تحمیل آگاهانه قواعد عمل نبود ، بلكه رشد و توسعه چنین قواعدی در میان مردمانی بود كه تصور چندانی از نتایج مشاهدات كلی خود نداشتند. و ترقی در این تعریف یعنی كشف آنچه تاكنون ناشناخته بوده است .» از این جا نتیجه می گیریم كه شناخت ضمنی یا عملی بر شناخت منظم و علمی تقدم دارد یعنی شناخت ما از جهان اجتماعی در ابتدا در اعمال ما مندرج است ، سپس در نظریه ها ظاهر می شود دیگر آن كه هایك مفهوم نظم خودجوش را درباره روند انتخاب طبیعی در میان سنت های رقیب مطرح می كند تكامل فرهنگی نتیجه این روند است .
هایك بر آن است كه نمی توان نظام اقتصادی را با سازمان های ساختگی ، مانند ارتش یا شركت تجاری یا مدرسه ، مقایسه كرد و بازار را نیز مانند چنین سازمان هایی هدفمند دانست . وی برای تمییز حوزه كلی مبادلات اجتماعی از سازمان های تصنعی واژه كاتالاكسی را به كار می برد كه به معنای نظمی خودجوش و خودكار است و همان دست پنهان لسه فر آدام اسمیت بوده و كاركرد آن همانند دست پنهان آدام اسمیت است كه بعضا در زمینه های اجتماعی هم آن را تعمیم می دهد . هایك در تعریف این مفهوم چنین می گوید: «نظمی كه به واسطه هماهنگی وهم پذیری متقابل بسیاری از اقتصادهای فردی در بازار پیدا شده است بنابراین كاتالاكسی نوع خاصی از نظم خودجوش است كه به وسیله بازار و به واسطه بازار عمل افراد در قوانین مالكیت ، مجازات و قراردادها ایجاد شده است .»
هایك لفظ اقتصاد را در مقایسه با مفهوم كاتالاكسی ، برای توصیف روابط بازاری نارسا و محدود می داند . به نظر او در كاتالاكسی تعقیب منافع خصوصی به تامین خیر عام می انجامد و هیچ سازمان و نهادی مصنوعی نمی تواند از لحاظ كارایی و بی طرفی جانشین آن شود . هایك درخصوص مسائل فرهنگی هم معتقد است تكامل فرهنگ محصول تنازع و رقابت میان نهادها و سنت های مختلف و انتخاب طبیعی نهادها و سنت های نیرومند است كه حامل و مظهر شناخت بهترند. او می گوید قواعد و اصول اخلاقی و سنت ها به تدریج پالایش می شوند و ناهماهنگی های درونی آنها به تدریج در نتیجه اعمال هزاران هزار فرد حل و رفع می شود در واقع نظم خودجوش در جامعه آن را حل می كند. البته آن ناهماهنگی ها و تعارض ها سرچشمه تكامل فرهنگی است . اخلاق و فرهنگ فردی نیز به همین شكل تكامل می یابد، این نكته خود یكی از شاخص های تمییز اندیشه لیبرالی هایك از اندیشه های محافظه كاران است .
ب ) آزادی
تاكید این نكته الزامی است كه محور اندیشه سیاسی هایك آزادی است. او لیبرالیسم را در یك مثلث می بیند كه اضلاع آن مالكیت ، آزادی و قانون است. او معتقد است كه تكامل ، ترقی و نظم خودجوش محصول آزادی است. او مدافع آزادی منفی است . او درخصوص رابطه بین آزادی و قانون می گوید حكومت قانون ضرورتا از آزادی و خرد حمایت می كند . در واقع در اندیشه هایك معیار قانون ، معیار كانتی همگانی بودن است و قانون خود محصول تكامل اخلاقی جامعه است : «جهان اجتماع در درازمدت تحت حكومت برخی اصول اخلاقی قرار می گیرد كه مردم بدان ایمان دارند . تنها اصل اخلاقی ای كه رشد تمدن را ممكن ساخته اصل آزادی فردی است ، به این معنا كه در تصمیم گیری ها فرد را قواعد رفتار عادلانه هدایت می كند نه امریه های خاص .» در ضمن او در رابطه با مالكیت و آزادی می گوید كه مالكیت و آزادی ، ذاتا به یكدیگر وابسته اند بنابراین هرگونه محدودیتی بر مالكیت از طریق دولت های سوسیالیستی یا رفاهی مغایر با آزادی و نظم خودجوش است . ضمنا دموكراسی و آزادی را جلوه هایی از نظم خودجوش در جامعه مدنی می داند و او معتقد است كه «فرد خود هدایت كننده» تنها اساس ممكن برای آزادی اجتماعی و موفقیت اقتصادی است. افراد باید دسترسی برابر به آزادی منفی داشته باشند كه از طریق قواعد و مقررات قانونی غیرشخصی ، تضمین شده است و به آنها اجازه می دهد تا اهداف خود را در چارچوب قانون پیگیری كنند . دست آخر اینكه درك هایك از اندیشه آزادی با دریافت او از حقوق و اخلاق رابطه ای نزدیك دارد . زندگی اخلاقی فرد مظهری از نظم خودجوش است . اخلاق نیز همچون حقوق و زبان بدون طرح و نقشه قبلی از درون زندگی مشترك آدمیان پدید آمده است. احكام اخلاقی نوعا متضمن اقتدار و آمریت نیست و خود پیش از پیدایش دولت پدید آمده است .
ج ) عدالت اجتماعی
در نظر هایك عدالت به مفهوم معنادار آن فقط به اعمال قابل اطلاق است نه به وضعیت ها به علاوه قواعد عدالت ذاتا ناهی است یعنی هدف آنها منع بی عدالتی افراد در حق یكدیگر است نه ایجاد وضعیت عادلانه كه به هر حال نامتصور است . عدالت اجتماعی در نظر هایك ناقض اصول قانون عادلانه و آزادی است. وی استدلال می كند كه حكومت قانون باید در برخورد برابر و یكسان با افراد به منزله موجودات و مصادیق ناشناس و نامعین ، به نابرابری آنان در داشتن امكانات بی اعتنا باشد. كوشش برای یكسان سازی و حذف اینگونه تفاوت ها و نابرابری های اولیه خود موجب رفتار نابرابر و متفاوت با افراد می شود و ناروایی ایجاد می كند. او معتقد است كه جامعه در اندیشه عدالت اجتماعی از مفهوم نظم خودجوش آن خارج می شود: «در جامعه افراد آزاد، احساس عمومی بی عدالتی در توزیع كالا های مادی البته وجود دارد اما اعتراض ما به نتایج عملی بازار ، به مثابه نتایجی غیر عادلانه ، در واقع به این معنا نیست كه شخص خاصی ناعادلانه عمل كرده است .» او در رابطه با عدالت توزیعی نیز همین اعتقاد را دارد و معتقد است كه اندیشه عدالت توزیعی مبتنی بر رفع نیازها و رعایت شایستگی های بی بنیاد و غیر عملی است. همه نیاز ها در یك سطح و قابل مقایسه خالی از تعارض نیستند. در نظر بیماران ، مقامات مسئول توزیع خدمات پزشكی بالاخره ناعادلانه رفتار می كنند ، زیرا معیارهای عقلانی برای رسیدگی متناسب با نیازمندی ها وجود ندارد. ارزیابی شایستگی ها هم سرانجام سلیقه ای از كار در می آید . بنابراین عدالت توزیعی مبتنی بر معیارهای ذهنی و اعمال بی قاعده و سلیقه ای خواهد بود . مهم تر از همه این كه این اندیشه عدالت توزیعی تطابق میان خدمت و پاداش را كه تنها ضامن كفایت اقتصادی است ، در هم می شكند . به نظر هایك اندیشه مدرن عدالت اجتماعی متضمن تهدیدی جدی برای آزادی و حاوی نطفه نظام توتالیتر است .
● نتیجه
نئولیبرالیسم نسبت به هزینه های عمومی و دولت رفاهی دیدگاهی انتقادی دارد و نسبت به نظریات عدالت اجتماعی و عدالت توزیعی نیز همین نظر را دارد. فردریش فون هایك معتقد است كه دخالت دولت منجر به شكست دولت خواهد شد و بایستی از این كار پرهیز كرد. او معتقد است جوامع خود در پیدا نمودن راه تكامل و ترقی سعی خواهند كرد و افراد خودانگیخته در پیدا كردن این راه سریع تر از همه خواهند بود. او در جامعه نظم خودجوش را در نظر می گیرد .هایك درخصوص عدالت و توزیع برابر به مساوات در جامعه معتقد نیست و می گوید كه جامعه باید نابرابری ها را نادیده بگیرد چرا كه عدالت اجتماعی خود ناقض آزادی است . او آزادی را یكی از اضلاع لیبرالیسم یعنی مالكیت و آزادی و قانون می داند و معتقد است آزادی فی نفسه و به تنهای معنایی نخواهد داشت و بایستی آن را در این مثلث دید . او همه ساختارهای جامعه را با نظم خودجوش خود می سنجد و نظریات او حول محور آزادی ، تكامل ، ترقی و نظم خودجوش می گردد .
علی اكبر رمضانیان
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید